بخش ۱۴۹ - گفتگوی آتبین و طیهور و پیر ملّاح
دگر روز شد پیش شاه، آتبین
فراوانش بستود و کرد آفرین
چنین گفت کای شهریار دلیر
دل از دیدن تو نگشته ست سیر
ولیکن همی ترسم از روزگار
که پیش اندر آید دگرگونه کار
بمانیم بی نام تا جاودان
بماند جهان هم به دست بدان
شود پادشاهی از این تخمه پاک
همه نام ما بازگردد به خاک
چنین گفت پس آتبین پیش شاه
چرا رفتمی خود بدین ژرف چاه
که ایدر مرا ایمنی هست و کام
شب و روز با شادکامی و جام
به من تافته سایه ی تاجِ شاه
به هر مردمی کرده زی من نگاه
فراوان از این گونه پوزش نمود
سخن پوزش آلود بتوان شنود
بدو گفت طیهور کای نامجوی
ز من بخت یکباره برگاشت روی
چنان بود کامم که تا زنده ام
نماند جدا از تو بیننده ام
که از موبدان سخن کس نراند
که اندر جهان چند خواهیم ماند
چو پیشم نهادی کنون چند چیز
که پاسخ ندارم من آن را بنیز
سگالش چنان کن که از رفتنت
ندارد رگ آگاهی اندر تنت
پس آن پیر ملّاح را پیش خواند
که بر تنش جز پوست چیزی نماند
ز زردی و خشکی چو نالی شده
ز پیری دو تا همچو دالی شده
سر و دست لرزان چو از باد بید
بریده ز خرّم بهاران امید
نه توش و توان و نه نیرو و رگ
نه در دست جنبش نه در پای تگ
ندانست طیهور از آتبین
همی خواند بر هر دوان آفرین
چو بنواخت او را و بنشاخت شاه
بدو گفت کای پیر گشته دو تاه
ز دریا شناسان تویی اوستاد
یکی بر تنت رنج باید نهاد
تنی چند از ایران زمین ایدرند
که هم خویش مایند و هم سرورند
به ایران همی رفت خواهند باز
به راه کُه قاف و راهی دراز
ازیرا که نتوان شد از راه چین
که پرلشکر دشمن است آن زمین
از این راه رو، گر نداری به رنج
که گنج است با رنج و با رنج گنج
گر این مردمان را رسانی به کوه
بیفزایدت پیش هر کس شکوه
به دریا دهم مر تو را مهتری
هَمَت گنج باشد هَمَت برتری
جهاندیده پیر شکسته زبان
به پاسخ چنین گفت کای مرزبان
مرا سال سیصد برآمد فزون
نماند اندر اندام من هیچ خون
توانایی و دانش از من رمید
چگونه توانم همی ره برید
به دانش توان رفت بر راه راست
کند راه گم، هرکه دانش بکاست
ز پیری و درویشی ای شهریار
بتر نیست پتیاره در روزگار
رسیده ست از این هر دو بر من ستم
نه پای و نه دست و نه زرّ و درم
همان چار دختر رسیده به شوی
چو ماه و چو عنبر به روی و به موی
ز درویشی ای خسرو پر خرد
بدیشان همی هیچ کس ننگرد
اگر شهریار این غم از جان من
کند دور و یازد به درمان من
مر آن دختران را بسازد جهیز
ز دریا نترسم نه از رستخیز
از این آب بی بُن برآرم دمار
شوم تازه بر راه دریا گذار
غم دختر و رنج و بی مایگی
به مردم درآرد سبک سایگی
همی سالیان صد بر آمد فزون
که آن راه را من ندیدم که چون
ولیکن به نیروی یزدان پاک
به فرّ شهنشاه بی بیم و باک
مر ایرانیان را به خشکی برم
به دریای زنگارگون بگذرم
بخندید طیهور، گفت اینت مرد!
به پیری کسی این دلیری نکرد
بدو گفت برخیز و اندُه مدار
که ما دختران را بسازیم کار
به دستور فرمود تا کرد ساز
بیاراست آن دختران را جهاز
چو برتافت فرّ مهی بر سرش
ز خواهنده انبوه شد بر درش
ببردند، هر مهتری دختری
بدادی اگر داشتی دیگری
جهاندیده ملّاح بی رنج شد
جوان شد چو بی رنج، با گنج شد
درم کژّها راست دارد همی
درم کارها را برآرد همی
.............................
.............................
وزآن پس بیاراست کشتی چهار
به بالا یکایک بسان حصار
سه کشتی همی خوردنی بار کرد
چهارم درم کرد و دینار کرد
به طیهور داد آن دگر هرچه بود
برآن بر بسی مهربانی فزود
بنه برنهادند و بربست بار
فرستاد یکسر به دریا کنار
بخش ۱۴۸ - راهنمایی طیهور: بدو گفت طیهور کاکنون ز راهبخش ۱۵۰ - بازگشت آتبین از راه دریا: چو رفت آتبین از بسیلا برون
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر روز شد پیش شاه، آتبین
فراوانش بستود و کرد آفرین
هوش مصنوعی: در روز دیگر، آتشنشان با شگفتی و ستایش از عظمت و کارکرد آتش، نزد پادشاه رفت و او را تحسین کرد.
چنین گفت کای شهریار دلیر
دل از دیدن تو نگشته ست سیر
هوش مصنوعی: او گفت: ای شاه دلیر، قلبم هرگز از تماشای تو سیر نشده است.
ولیکن همی ترسم از روزگار
که پیش اندر آید دگرگونه کار
هوش مصنوعی: اما میترسم از تغییرات و حوادثی که ممکن است در آینده پیش بیاید.
بمانیم بی نام تا جاودان
بماند جهان هم به دست بدان
هوش مصنوعی: بینام و نشان بمانیم تا جهان پایدار بماند در دستان این آدمها.
شود پادشاهی از این تخمه پاک
همه نام ما بازگردد به خاک
هوش مصنوعی: یک پادشاه از نسل پاکی به وجود میآید و تمامی نامهایمان دوباره به خاک برمیگردد.
چنین گفت پس آتبین پیش شاه
چرا رفتمی خود بدین ژرف چاه
هوش مصنوعی: آتبین به شاه گفت: چرا من خودم را به این چاه عمیق انداختم؟
که ایدر مرا ایمنی هست و کام
شب و روز با شادکامی و جام
هوش مصنوعی: من در اینجا احساس امنیت میکنم و زندگیام پر از شادی و لذت در هر دو زمان شب و روز است.
به من تافته سایه ی تاجِ شاه
به هر مردمی کرده زی من نگاه
هوش مصنوعی: سایهی تاج شاه به من نور میدهد و به هر کسی که به من نگاه کند، او را تحت تأثیر قرار میدهد.
فراوان از این گونه پوزش نمود
سخن پوزش آلود بتوان شنود
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد از همدیگر عذرخواهی میکنند و میتوان گفت که در سخنانشان عذرخواهی به خوبی حس میشود.
بدو گفت طیهور کای نامجوی
ز من بخت یکباره برگاشت روی
هوش مصنوعی: به او گفت پرنده، ای جویای نام! بخت من به ناگهان روی برگردانید.
چنان بود کامم که تا زنده ام
نماند جدا از تو بیننده ام
هوش مصنوعی: احساس من به گونهای است که تا وقتی زنده هستم، هیچ چیزی نمیتواند مرا از تو جدا کند و همیشه تو را میبینم.
که از موبدان سخن کس نراند
که اندر جهان چند خواهیم ماند
هوش مصنوعی: هیچ کسی از موبدان صحبت نمیکند، زیرا در این دنیا نمیدانیم چه مدت خواهیم ماند.
چو پیشم نهادی کنون چند چیز
که پاسخ ندارم من آن را بنیز
هوش مصنوعی: وقتی که اکنون چند چیز را به من ارائه کردی، نمیدانم چگونه به آنها پاسخ دهم.
سگالش چنان کن که از رفتنت
ندارد رگ آگاهی اندر تنت
هوش مصنوعی: به شکلی رفتار کن که هنگام رفتنت، او هیچ حس و آگاهی از فقدانت نداشته باشد.
پس آن پیر ملّاح را پیش خواند
که بر تنش جز پوست چیزی نماند
هوش مصنوعی: سپس آن سرنشین کشتی را صدا کرد که بر روی تنش فقط پوست باقی مانده بود.
ز زردی و خشکی چو نالی شده
ز پیری دو تا همچو دالی شده
هوش مصنوعی: وقتی از زردی و خشکی رنج میبرم و به خاطر پیری احساس ناراحتی میکنم، مانند دو دالی شدهام که به هم پیوستهاند.
سر و دست لرزان چو از باد بید
بریده ز خرّم بهاران امید
هوش مصنوعی: وقتی باد به درختان بید میوزد و آنها را تکان میدهد، دست و سرشان لرزان میشود، این حال نشاندهنده از دست دادن شادابی و نشاط بهاری است.
نه توش و توان و نه نیرو و رگ
نه در دست جنبش نه در پای تگ
هوش مصنوعی: نه ارادهای داری و نه قدرتی، نه توانایی در دست و نه حرکتی در پا.
ندانست طیهور از آتبین
همی خواند بر هر دوان آفرین
هوش مصنوعی: طیور نمیدانستند که آتش را چه میخوانند و بر هر دو دسته، یعنی هم روی زمین و هم برآسمان، درود و تحسین میفرستادند.
چو بنواخت او را و بنشاخت شاه
بدو گفت کای پیر گشته دو تاه
هوش مصنوعی: وقتی که او را نوازش کرد و به آرامش دعوت کرد، شاه به او گفت: ای پیر، تو بسیار سال خوردهای.
ز دریا شناسان تویی اوستاد
یکی بر تنت رنج باید نهاد
هوش مصنوعی: تو استاد شنا کردن در دریا هستی و برای اینکه به موفقیت برسی، باید از مشکلات و سختیها عبور کنی.
تنی چند از ایران زمین ایدرند
که هم خویش مایند و هم سرورند
هوش مصنوعی: گروهی از مردم ایران در اینجا هستند که هم از خود ما هستند و هم بر ما حکومت میکنند.
به ایران همی رفت خواهند باز
به راه کُه قاف و راهی دراز
هوش مصنوعی: به ایران میروند تا دوباره به ملاقات هم برسند، اما راه طولانی و سختی در پیش دارند.
ازیرا که نتوان شد از راه چین
که پرلشکر دشمن است آن زمین
هوش مصنوعی: زیرا که نمیتوان از راه چین عبور کرد، چون آنجا پر از لشکر دشمن است.
از این راه رو، گر نداری به رنج
که گنج است با رنج و با رنج گنج
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به هدفی برسی، باید سختیها و مشکلات را تحمل کنی. زحمت و تلاش مقدمهای برای دستیابی به موفقیت و ثروت است.
گر این مردمان را رسانی به کوه
بیفزایدت پیش هر کس شکوه
هوش مصنوعی: اگر این مردم را به کوه برسانی، هر کس در مورد تو شکایت خواهد کرد و بر نیکیات میافزاید.
به دریا دهم مر تو را مهتری
هَمَت گنج باشد هَمَت برتری
هوش مصنوعی: اگر تو به دریا بروی، مقام و مرتبهات بالا خواهد بود و ثروت و داراییات نیز به اندازه کافی خواهد بود.
جهاندیده پیر شکسته زبان
به پاسخ چنین گفت کای مرزبان
هوش مصنوعی: پیر خردمند و باتجربه که در زندگی چیزهای زیادی دیده است، به سوال مرزبان پاسخ میدهد.
مرا سال سیصد برآمد فزون
نماند اندر اندام من هیچ خون
هوش مصنوعی: من به سن سیصد سال رسیدم و هیچ خونی در بدنم باقی نمانده است.
توانایی و دانش از من رمید
چگونه توانم همی ره برید
هوش مصنوعی: توانایی و دانش از من دور شدهاند، پس چگونه میتوانم راه خود را پیدا کنم؟
به دانش توان رفت بر راه راست
کند راه گم، هرکه دانش بکاست
هوش مصنوعی: با دانش میتوان به درستی مسیر را پیدا کرد، اما اگر کسی دانش خود را از دست بدهد، راه را گم میکند.
ز پیری و درویشی ای شهریار
بتر نیست پتیاره در روزگار
هوش مصنوعی: هرچند که پیری و فقر به سراغ آدمی میآید، اما هیچ چیزی بدتر از ناپاکی و ناپسندی در این دنیا نیست.
رسیده ست از این هر دو بر من ستم
نه پای و نه دست و نه زرّ و درم
هوش مصنوعی: از هر دو طرف به من آسیب رسیده است؛ نه از نظر پناه، نه از نظر قدرت و نه از نظر ثروت.
همان چار دختر رسیده به شوی
چو ماه و چو عنبر به روی و به موی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت چهار دختر اشاره دارد، که به شوهران خود رسیدهاند و به نورانیت و زیبایی ماه و عطر عنبر شبیه هستند.
ز درویشی ای خسرو پر خرد
بدیشان همی هیچ کس ننگرد
هوش مصنوعی: ای پادشاه دانا، از فقیران غافل مشو، زیرا هیچکس به آنان توجه نمیکند.
اگر شهریار این غم از جان من
کند دور و یازد به درمان من
هوش مصنوعی: اگر پادشاه غم و اندوه را از زندگیام برطرف کند و به درمان دردهایم بپردازد، در این صورت آرامش و خوشحالی را تجربه میکنم.
مر آن دختران را بسازد جهیز
ز دریا نترسم نه از رستخیز
هوش مصنوعی: من از ساختن جهیزیه برای آن دختران نمیترسم، نه از دلهرهای که ممکن است در روز قیامت وجود داشته باشد.
از این آب بی بُن برآرم دمار
شوم تازه بر راه دریا گذار
هوش مصنوعی: من از این آب بیپایه میخواهم به گندم زاری بزنم که در آن تازه و تازهتر بروم و به سمت دریا بروم.
غم دختر و رنج و بی مایگی
به مردم درآرد سبک سایگی
هوش مصنوعی: غم و رنج دختر باعث میشود که او به دیگران نشان دهد که زندگی چقدر سخت و بیارزش است.
همی سالیان صد بر آمد فزون
که آن راه را من ندیدم که چون
هوش مصنوعی: سالهای زیادی گذشته است و من هنوز نتوانستهام آن راهی را که باید بروم، ببینم و درک کنم چه طور باید به آن دست یابم.
ولیکن به نیروی یزدان پاک
به فرّ شهنشاه بی بیم و باک
هوش مصنوعی: ولی به کمک نیروی خداوند و با قدرت پادشاه، بدون ترس و نگرانی.
مر ایرانیان را به خشکی برم
به دریای زنگارگون بگذرم
هوش مصنوعی: من ایرانیان را به خشکی میبرم و از دریای زنگاری عبور میکنم.
بخندید طیهور، گفت اینت مرد!
به پیری کسی این دلیری نکرد
هوش مصنوعی: پرندگان خندیدند و گفتند: "این مرد را چه باک!" چرا که در پیری هیچکس این توانایی را ندارد.
بدو گفت برخیز و اندُه مدار
که ما دختران را بسازیم کار
هوش مصنوعی: به او گفت: «اقدام کن و ناراحت نباش، چون ما دختران را به خوبی پرورش میدهیم و به آنها کمک میکنیم.»
به دستور فرمود تا کرد ساز
بیاراست آن دختران را جهاز
هوش مصنوعی: به دستور او، ساز و سامان عروسی را آماده کردند و برای آن دختران جهاز و وسایل ضروری فراهم کردند.
چو برتافت فرّ مهی بر سرش
ز خواهنده انبوه شد بر درش
هوش مصنوعی: هنگامی که نور ماه بر سر او تابید، تعداد بسیار زیادی از خواهان و علاقهمندان در مقابلش جمع شدند.
ببردند، هر مهتری دختری
بدادی اگر داشتی دیگری
هوش مصنوعی: اگر دختری داشتی، هر مرد بزرگی او را میبرد و اگر دختری دیگر هم داشتی، او را نیز میگرفتند.
جهاندیده ملّاح بی رنج شد
جوان شد چو بی رنج، با گنج شد
هوش مصنوعی: انسانی باتجربه و دنیادیده، به راحتی و بدون زحمت به موفقیت و ثروت میرسد، گویی که رسیدن به این ثروت برایش دشواری نداشته است.
درم کژّها راست دارد همی
درم کارها را برآرد همی
هوش مصنوعی: در خانهام افراد درستی حضور دارند و اینجا همیشه کارها به درستی انجام میشود.
.............................
.............................
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی دلیلی برای حسرت یا افسوس در زندگی اشاره دارد. ممکن است به احساساتی همچون خاطرهگویی یا دلتنگی برای زمانهای گذشته اشاره کند، یا بیانگر آرزوهای برآوردهنشده باشد. در واقع، شعریست که تضاد بین حال و گذشته را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چگونه زمان ممکن است بر احساسات و شرایط فرد تأثیر بگذارد.
وزآن پس بیاراست کشتی چهار
به بالا یکایک بسان حصار
هوش مصنوعی: پس از آن، کشتی را به زیبایی و استحکام آماده کن، به گونهای که هر چهار سمتش مانند یک حصار محکم بسته شده باشد.
سه کشتی همی خوردنی بار کرد
چهارم درم کرد و دینار کرد
هوش مصنوعی: سه کشتی بار از خوراکیها را پر کرد، و کشتی چهارم را با درهم و دینار پر کرد.
به طیهور داد آن دگر هرچه بود
برآن بر بسی مهربانی فزود
هوش مصنوعی: در پرتو رحمت الهی، هر آنچه که بود به او داده شد و بر احساس محبت او افزوده گردید.
بنه برنهادند و بربست بار
فرستاد یکسر به دریا کنار
هوش مصنوعی: بار را بر شتران گذاشتند و به سمت دریا منتقل کردند.