بخش ۱۴۴ - گِله ی طیهور از آتبین
از ایشان دژک گشت سالار کوه
فرع را بخواند از میان گروه
بدو گفت کز بیوفا آتبین
بزودی چه پیش آمدستم، ببین
همی تا ز پیوند بی رنگ بود
همی آتبین هم فرارنگ بود
ز دو خر پیاده بماندم کنون
تو بودی بدین کارها رهنمون
فرع رفت و از باربان بارخواست
ز شاه آتبین نیز دیدار خواست
چو در پیش او رفت و کرد آفرین
بدو گفت کای شهریار زمین
ز تو شاه طیهور رنجو ماند
که از دیدن چهر تو دور ماند
همانا برآمد چهل روز بیش
که تو شهریارا، نرفتیش پیش
چه رنج آید ای شاه، اگر هر دو روز
ببینی تو آن شاخ گیتی فروز
نه هر کس به گلبرگ دارد امید
بیندازد از دست بوینده بید
تو را گر خوش آید به دل دست بند
ز خانه بمانی نباشد پسند
جهان آفرین آن که جان آفرید
شب و روز از این سان جهان آفرید
که باشی همه روز با جام و نام
شب اندر شبستان شوی شادکام
مرا گفت شاه آتبین را بگوی
که یکباره از ما جدایی مجوی
فرارنگ اگر خود نبودی رواست
که دوری ز چهر تو از وی بهاست
خجل شد ز پیغام شاه، آتبین
به کاخ اندر آمد رخان پر ز چین
فرارنگ را بازگفت این سخُن
که طیهور بر ما چه افگند بن
فرارنگ گفت ای سرافراز شاه
تو آزار شاه از بنه خود مخواه
دل او نگه دار و ما خوارتر
به دیدار تو، شه سزاوارتر
همی باش با او همه روزگار
به میدان و چوگان و بزم و شکار
شب اندر به شادی سوی ما خرام
ز روز و ز شب بهره بردارد و کام
بدو آتبین گفت کای ماهچهر
دل سیر گشته ست گویی ز مهر
که از ما جدایی گزینی همی
نخواهی تو ما را که بینی همی
چنین داد پاسخ که آن دل مباد
که از دیدن روی تو نیست شاد
مه آن دیده بیناد گیتی بنیز
که دیدار تو نیست او را عزیز
ولیکن تو دانایی و پرخرد
ز تو کار وارون کی اندر خورد
بزرگان چه گویند بر انجمن
همه بازگردد نکوهش به من
که با دانش و رای شاه آتبین
هوا کرد بر شاه و بر ما گزین
خردمند باید که بیند ز پیش
زبان کسان باز دارد ز خویش
بدانست کاو راست گوید همی
جز از نام نیکی نجوید همی
چو روز آمد، آمد به نزدیک شاه
همی پوزش آراست پیش سپاه
گنهکار چون پوزش آرد پدید
اگرچه دروغ آن بباید شنید
و گر نشنوی بد فزونتر کند
تو را کار کینه زبونتر کند
کند آشکارا نهان دشمنی
ز دشمن که یابد به جان ایمنی
همه روزه با نای و با چنگ بود
چو شب گشت پیش فرارنگ بود
وز آن پس برآن بر نهادند کار
گهی بزم و گه گوی و گاهی شکار
گهی پیش طیهور فرخنده نام
گهی پیش شاه آتبین شادکام
فراوان براین سالیان برکشید
که روزی ز گردون گرانی ندید
چو ضحاک را سال هشتاد ماند
گذر کرد شاهیش و بیداد ماند
شد این پادشاهیش نهصد فزون
سرآمد همه جادوی و فسون
بخش ۱۴۳ - رسیدن شاه آتبین به معشوق: چو روز آمد از ماه اردیبهشتبخش ۱۴۵ - خواب دیدن آتبین: شبی شادمان خفته بُد آتبین
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از ایشان دژک گشت سالار کوه
فرع را بخواند از میان گروه
هوش مصنوعی: سالار کوه به فرع (پسر) خود از میان گروه اشاره کرد و او را به جلو فراخواند.
بدو گفت کز بیوفا آتبین
بزودی چه پیش آمدستم، ببین
هوش مصنوعی: به او گفت که به خاطر بیوفایی، به زودی چه خطری برایم پیش میآید، آن را ببین.
همی تا ز پیوند بی رنگ بود
همی آتبین هم فرارنگ بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که ارتباطها بدون رنگ و حالتی خاص باشند، آتش و رنگ نیز بیثمر و بیفایده خواهد بود.
ز دو خر پیاده بماندم کنون
تو بودی بدین کارها رهنمون
هوش مصنوعی: از دو الاغ پیاده ماندهام، اکنون تو هستی که در این کارها مرا راهنمایی میکنی.
فرع رفت و از باربان بارخواست
ز شاه آتبین نیز دیدار خواست
هوش مصنوعی: فرع از باربان جدا شد و از شاه آتشین درخواست ملاقات کرد.
چو در پیش او رفت و کرد آفرین
بدو گفت کای شهریار زمین
هوش مصنوعی: وقتی که به حضور او رسید و به او تبریک گفت، خطاب به او گفت: ای پادشاه زمین.
ز تو شاه طیهور رنجو ماند
که از دیدن چهر تو دور ماند
هوش مصنوعی: از تو، پرندهٔ آزاد و شاداب، رنج کشیدم چون از دیدن چهرهٔ تو دور ماندم.
همانا برآمد چهل روز بیش
که تو شهریارا، نرفتیش پیش
هوش مصنوعی: چهل روز است که تو سلطانی و هنوز بر جای خود ایستادهای.
چه رنج آید ای شاه، اگر هر دو روز
ببینی تو آن شاخ گیتی فروز
هوش مصنوعی: ای پادشاه، چه دردسری است اگر هر دو روز یکبار آن درخت نورانی دنیا را ببینی؟
نه هر کس به گلبرگ دارد امید
بیندازد از دست بوینده بید
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و عطر گل توجه دارد، نمیتواند به سادگی به آن شادی دست یابد. این عمل نیازمند تلاشی بیشتر و درک عمیقتری است.
تو را گر خوش آید به دل دست بند
ز خانه بمانی نباشد پسند
هوش مصنوعی: اگر تو از دل خوشنود هستی که در قید و بند باشی، بهتر است که در خانه بمانی، زیرا این حالت مورد پسند نیست.
جهان آفرین آن که جان آفرید
شب و روز از این سان جهان آفرید
هوش مصنوعی: خالق جهانی که جان را آفرید، شب و روز را به همین ترتیب خلق کرد.
که باشی همه روز با جام و نام
شب اندر شبستان شوی شادکام
هوش مصنوعی: اگر تو هر روز با شراب و به یاد نام محبوب باشی، در شبها به خوشی و شادمانی خواهی رسید.
مرا گفت شاه آتبین را بگوی
که یکباره از ما جدایی مجوی
هوش مصنوعی: شاه آتَبین به من گفت که به او بگو هرگز از ما جدا نشود و همیشه در کنار ما بماند.
فرارنگ اگر خود نبودی رواست
که دوری ز چهر تو از وی بهاست
هوش مصنوعی: اگر رنگ تو نبود، دوری از چهرهات اشکالی ندارد، چون در واقع ارزش و بهای آن دوری به خاطر خود توست.
خجل شد ز پیغام شاه، آتبین
به کاخ اندر آمد رخان پر ز چین
هوش مصنوعی: آتبین که از پیام پادشاه شرمنده شده بود، به درون کاخ رفت و چهرهاش پر از چین و چروک بود.
فرارنگ را بازگفت این سخُن
که طیهور بر ما چه افگند بن
هوش مصنوعی: این جمله به بیان این مطلب میپردازد که پرندگان در مورد ما چه احساساتی دارند و چه چیزی را در دل میگویند. به نوعی نشان میدهد که شاید پرندگان نهایتاً نظرات و احساسات خود را درباره ما بیان میکنند.
فرارنگ گفت ای سرافراز شاه
تو آزار شاه از بنه خود مخواه
هوش مصنوعی: فرارنگ گفت: ای پادشاه والا، از بیدردی و ستمگری به هیچکس نباید همیشه پناه برد.
دل او نگه دار و ما خوارتر
به دیدار تو، شه سزاوارتر
هوش مصنوعی: دل او را نگهدار و ما در دیدار تو نسبت به او کوچکتر به نظر میرسیم، تو سزاوارتر از ما هستی.
همی باش با او همه روزگار
به میدان و چوگان و بزم و شکار
هوش مصنوعی: همیشه با او از زندگی لذت ببر، به سرگرمیهایی مثل میدانداری، چوگانبازی، میهمانی و شکار بپرداز.
شب اندر به شادی سوی ما خرام
ز روز و ز شب بهره بردارد و کام
هوش مصنوعی: در شب به شادی به سوی ما بیا، که از روز و شب لذت و بهرهای خواهیم برد و کام دل خواهیم جست.
بدو آتبین گفت کای ماهچهر
دل سیر گشته ست گویی ز مهر
هوش مصنوعی: به او که دارای چهرهای زیباست گفت: ای ماه روشن، دل من از عشق سیر شده است، گویی که دیگر از مهر و محبت سیراب شدهام.
که از ما جدایی گزینی همی
نخواهی تو ما را که بینی همی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از ما دوری کنی، هرگز نمیتوانی ما را فراموش کنی و از یاد ببری.
چنین داد پاسخ که آن دل مباد
که از دیدن روی تو نیست شاد
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که دل نباشد که از دیدن چهره تو شاد نگردد.
مه آن دیده بیناد گیتی بنیز
که دیدار تو نیست او را عزیز
هوش مصنوعی: ماه، که بیننده زیباییهای دنیا است، حالا به خاطر دیدار تو برایش مهم نیست و ارزش شما را نمیداند.
ولیکن تو دانایی و پرخرد
ز تو کار وارون کی اندر خورد
هوش مصنوعی: اما تو انسان دانا و خردمندی هستی، پس چگونه ممکن است کاری برعکس از تو سر بزند؟
بزرگان چه گویند بر انجمن
همه بازگردد نکوهش به من
هوش مصنوعی: بزرگان در جمع چه میگویند، اما در نهایت تمام سرزنشها به خودم برمیگردد.
که با دانش و رای شاه آتبین
هوا کرد بر شاه و بر ما گزین
هوش مصنوعی: با دانش و تدبیر شاه آتشین، او اوضاع را بر خود و بر ما تغییر داد و انتخاب کرد.
خردمند باید که بیند ز پیش
زبان کسان باز دارد ز خویش
هوش مصنوعی: انسان عاقل و دانا باید قبل از صحبت کردن به حرفهای دیگران توجه کند و زبان خود را کنترل کند تا از دلسردی و آسیب دیدگی دیگران جلوگیری شود.
بدانست کاو راست گوید همی
جز از نام نیکی نجوید همی
هوش مصنوعی: او میداند که شخص راستگو تنها به دنبال نام نیک نیست و از آن فراتر میرود.
چو روز آمد، آمد به نزدیک شاه
همی پوزش آراست پیش سپاه
هوش مصنوعی: وقتی روز شد، او به نزد شاه رفت و به احترام و دلجویی از سپاه، آمادگی خود را برای عذرخواهی نشان داد.
گنهکار چون پوزش آرد پدید
اگرچه دروغ آن بباید شنید
هوش مصنوعی: هرگاه گناهکاری عذرخواهی کند، حتی اگر دروغ هم بگوید، باید به او گوش داد و عذرش را پذیرفت.
و گر نشنوی بد فزونتر کند
تو را کار کینه زبونتر کند
هوش مصنوعی: اگر نشنوی و کاری نکنی، حس بدی که در دل داری بیشتر میشود و کینهات را عمیقتر میکند.
کند آشکارا نهان دشمنی
ز دشمن که یابد به جان ایمنی
هوش مصنوعی: دشمنی که در دلش کینه وجود دارد، در ظاهر خود را پنهان میکند تا از کسی آسیبی نبیند و در امان بماند.
همه روزه با نای و با چنگ بود
چو شب گشت پیش فرارنگ بود
هوش مصنوعی: هر روز با نی و چنگ موسیقی مینواختند، اما وقتی شب فرا میرسید، همه چیز تغییر میکرد و رنگ دیگری به خود میگرفت.
وز آن پس برآن بر نهادند کار
گهی بزم و گه گوی و گاهی شکار
هوش مصنوعی: پس از آن، به راهی دیگر رفتند و گاهی به جشن و سرور میپرداختند، گاهی به بازی و در وقتهایی هم به شکار میرفتند.
گهی پیش طیهور فرخنده نام
گهی پیش شاه آتبین شادکام
هوش مصنوعی: گاهی در پیش طیهور، که نامی خوش و فرخنده دارد، و گاهی در حضور شاه آتبین، که خوشحال و شاداب است، قرار میگیریم.
فراوان براین سالیان برکشید
که روزی ز گردون گرانی ندید
هوش مصنوعی: در طول سالها اتفاقات زیادی افتاده که سرانجام روزی نرسیده که از فشار و سختیهای زندگی احساس ناراحتی کنیم.
چو ضحاک را سال هشتاد ماند
گذر کرد شاهیش و بیداد ماند
هوش مصنوعی: به هنگام گذشت هشتاد سال از عمر ضحاک، زندگیاش همچنان با ظلم و ستم ادامه داشت.
شد این پادشاهیش نهصد فزون
سرآمد همه جادوی و فسون
هوش مصنوعی: این پادشاهی نهصد سال ادامه داشت و همهٔ جادو و سحر را پشت سر گذاشت.