گنجور

بخش ۱۴۳ - رسیدن شاه آتبین به معشوق

چو روز آمد از ماه اردیبهشت
جهان شد ز لاله بسان بهشت
بنالید بر شاخ گل عندلیب
چو مرد مسیحا ز پیش صلیب
شده باغ طیهور طاووس رنگ
بهم در شده خیرزان و خدنگ
بسان دو عاشق رسیده بهم
ز رنج جدایی کشیده ستم
سر شاخ گل پر ز بلبل شده
ز بلبل جهان پر ز غلغل شده
گل از ناله ی بلبل خوش سرای
دریده به تن بر پرندین قبای
بنفشه سر اندر کشیده نگون
کشیده زبان از قفایش برون
دمان و دنان لاله از خوید زار
چو گاه خلیل از برِ نور، نار
نوان بر درخت جوان ارغوان
چو یاقوت بر گردن بت، گران
سرشت بهار آمده ست از بهشت
خزان را ز دورخ نهاد و سرشت
به گیتی نشان آمده ست این از آن
بهار از بهشت و ز دوزخ خزان
ز سبزی و آب روان خنک
روان خردمند گشته سبک
دل مرغ و ماهی شده جفت جوی
همه جفت در غلغل و گفت و گوی
دل آتبین نیز جویای جفت
نهان آتشی داشت، با کس نگفت
چو از کوه خورشید سر بر فروخت
قباه بست و زیر قبا مشک سوخت
فزون گشت مهرش، خرد دور کرد
عنان از ره کاخ طیهور کرد
چو لشکر کشد بر دل مرد، مهر
نیارد نمودن بدو شرم، چهر
به دریای مهر ار بدانی درست
خرد غرق گردد، شود شرم سست
دلی کاندر او مهر بُد شاخ زد
از او دور شد شرم و خواب و خرد
سرافراز طیهور پاکیزه کیش
بزرگان لشکرش را خواند پیش
ببستند کابین به آیین دین
گرفت آن زمان دست شاه آتبین
ز کاخش به کاخ فرارنگ برد
به زنهار دختر مر او را سپرد
چو در دست او داد دستش به مهر
ز مهر آتبین کهربا شد به چهر
نهانی ببوسید دستش چنان
چو ماشوره ی سیم در خیزران
وزآن جا سوی کاخ شاه آمدند
بزرگان سوی پیشگاه آمدند
در آن سور شادی برانگیختند
روان بر سر آتبین ریختند
ز زر و ز گوهر چنان گشت تخت
که گفتی سپهر اندر آورد رخت
ز مشک و ز عنبر چنان شد سرای
که نپسود جز عنبر و مشک، پای
زن و مرد آن شهر برخاستند
بسیلا به دیبا بیاراستند
به مهد فرارنگ بر زعفران
همی ریختند از کران تا کران
از آواز رامشگر و بانگ نای
تو گفتی سپهر اندر آمد ز جای
همه برزن و باغ غلغل گرفت
همه کوهها رسته ی گل گرفت
گل از باغ برداشت باد بهار
همی کرد بر مهد او بر نثار
از آواز چنگ و رباب و سرود
همی زهره آمد تو گفتی فرود
همه گوشه ی بامها بزمگاه
ز لشکر همه شهر چون رزمگاه
ز بس ناله ی نای و بانگ رباب
همی سر برآورد ماهی ز آب
زنان بسیلا چو سرو بلند
گرفته همه حلقه ی دسته بند
گرازان به هرگوشه ای دلکشی
فروزان به هر برزنی آتشی
ز رامش چنان بود یک ماه شهر
که از خواب کودک نمی یافت بهر
نماند اندر آن مرز و کوه و زمین
که ننشست بر خوان شاه آتبین
به هزمان یکی سرفرازی دگر
دگرگونه خوانی و سازی دگر
بسیلا ز گاوان و از گوسفند
تهی ماند و آمد بر اسبان گزند
سر ماه را خوردنی تنگ شد
از آن بزم پیش فرارنگ شد
یکی جلوه گر دید حور از بهشت
ز خوبی نهاد و ز پاکی سرشت
به کشّی چو طاووس و خوشی چو جان
دو مرجان رباینده ی مهر و جان
همه کاخ بالا، همه تخت تن
چو سیبی زنخدان، چو میمی دهن
ارم گشته روی سرای از رخش
ستمکش دل از غمزه ی فرّخش
زده بر گل از غالیه خالها
در افگنده در خیمه ها دالها
ز گیسو شده عنبرین دامنش
چو گنج گیومرت پیراهنش
کنارش پر از درّ کرد و نخفت
سحرگاه ناسفته درّش بسفت
چنان یافت پیوند آن ماهچهر
که بروی دو چندان بیفزود مهر
یله کرد نخچیر و گوی و شکار
نشد ماهیانی بر شهریار
همی بود پیش فرارنگ شاد
نه از شاه و از شهریاریش یاد
به تنها، زمانیش نگذاشتی
نه از چهر او دیده برداشتی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو روز آمد از ماه اردیبهشت
جهان شد ز لاله بسان بهشت
هوش مصنوعی: وقتی روز بهار از ماه اردیبهشت فرامی‌رسد، دنیا به مانند بهشتی پر از لاله‌ها می‌شود.
بنالید بر شاخ گل عندلیب
چو مرد مسیحا ز پیش صلیب
هوش مصنوعی: بر روی شاخه گل، بلبل ناله می‌کند، همچنان که مرد مسیحا از پیش صلیب نالید.
شده باغ طیهور طاووس رنگ
بهم در شده خیرزان و خدنگ
هوش مصنوعی: باغی زیبا و پرشکوه به مانند طاووسی رنگارنگ شده است و در آن، گل‌های خوشبو و نوازشگر به فراوانی دیده می‌شود.
بسان دو عاشق رسیده بهم
ز رنج جدایی کشیده ستم
هوش مصنوعی: مانند دو عاشق که پس از تحمل سختی‌های جدایی به یکدیگر رسیده‌اند و از رنج‌هایی که کشیده‌اند، از آن خنده و شادی را پیدا کرده‌اند.
سر شاخ گل پر ز بلبل شده
ز بلبل جهان پر ز غلغل شده
هوش مصنوعی: سر شاخه گل به خاطر بلبل پر از صدا و نغمه شده و جهان هم به خاطر بلبل پر از آواز و سر و صدا گردیده است.
گل از ناله ی بلبل خوش سرای
دریده به تن بر پرندین قبای
هوش مصنوعی: گل به خاطر ناله‌های دل‌انگیز بلبل شکوفا می‌شود و زیبایی‌اش را بر تن پرندگان می‌پوشاند.
بنفشه سر اندر کشیده نگون
کشیده زبان از قفایش برون
هوش مصنوعی: بنفشه سرش را پایین انداخته و از قفایش (محل زندگی‌اش) زبانش بیرون آمده است.
دمان و دنان لاله از خوید زار
چو گاه خلیل از برِ نور، نار
هوش مصنوعی: گل لاله در زمان و مکان‌های مختلف، به خاطر زیبایی و شکوفایی‌اش، احساساتی را به وجود می‌آورد که قابل مقایسه با حالتی است که خلیل، در زمان نزدیک به نور، از آتش الهام می‌گیرد. این تصویرسازی نشان‌دهنده‌ی زیبایی و اثرگذاری خواص طبیعی و روحانی است.
نوان بر درخت جوان ارغوان
چو یاقوت بر گردن بت، گران
هوش مصنوعی: شکوفه‌های تازه‌ی درخت ارغوان به زیبایی یاقوتی هستند که بر گردن یک معشوقه آویزان شده و جلوه‌ای خاص و جذاب دارند.
سرشت بهار آمده ست از بهشت
خزان را ز دورخ نهاد و سرشت
هوش مصنوعی: بهاری که به زمین آمده، از بهشت نشأت گرفته و فصل خزان را از چهره‌اش دور کرده است.
به گیتی نشان آمده ست این از آن
بهار از بهشت و ز دوزخ خزان
هوش مصنوعی: این نشانه‌ها در دنیا به خاطر آمدن بهار از بهشت و همچنین نشانه‌هایی از پاییز در دوزخ است.
ز سبزی و آب روان خنک
روان خردمند گشته سبک
هوش مصنوعی: از سرسبزی و آب زلال و خنک، انسان عاقل و خردمند راحت و سبک‌بال می‌شود.
دل مرغ و ماهی شده جفت جوی
همه جفت در غلغل و گفت و گوی
هوش مصنوعی: دل مرغ و ماهی به هم گره خورده و هر دو در جستجوی یکدیگر هستند. آنها در هماهنگی و گفتگو با هم به سر می‌برند.
دل آتبین نیز جویای جفت
نهان آتشی داشت، با کس نگفت
هوش مصنوعی: دل آتشین نیز در جستجوی جفتی پنهان بود و آتشی در درونش داشت که با هیچ‌کس در میان نگذاشته بود.
چو از کوه خورشید سر بر فروخت
قباه بست و زیر قبا مشک سوخت
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از پشت کوه‌ها سر برآورد، پرده‌ای را به تن کرده و زیر آن عطر مشک را به خود می‌مالید.
فزون گشت مهرش، خرد دور کرد
عنان از ره کاخ طیهور کرد
هوش مصنوعی: محبت او بیشتر شد و خرد و عقل من را از راه راست منحرف کرد و مرا به سمت کاخی زیبا رهنمون شد.
چو لشکر کشد بر دل مرد، مهر
نیارد نمودن بدو شرم، چهر
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به دل مرد هجوم می‌آورد، هرگز شرم نمی‌کند که خود را نشان دهد.
به دریای مهر ار بدانی درست
خرد غرق گردد، شود شرم سست
هوش مصنوعی: اگر به عمق عشق آگاهی پیدا کنی، عقل و دانش تو در آن غرق می‌شود و از احساس شرم و حیا سست می‌گردی.
دلی کاندر او مهر بُد شاخ زد
از او دور شد شرم و خواب و خرد
هوش مصنوعی: دل افرادی که عشق و محبت در آن‌ها وجود دارد، از چیزهای ناپسند و بی‌خود دور می‌شود و باعث می‌شود که خجالت، خواب و عقل از آن‌ها دور گردد.
سرافراز طیهور پاکیزه کیش
بزرگان لشکرش را خواند پیش
هوش مصنوعی: سربازان بزرگ و پاکدامن خود را به نزد خود فراخواند.
ببستند کابین به آیین دین
گرفت آن زمان دست شاه آتبین
هوش مصنوعی: در آن زمان، با رعایت اصول دینی، کابین را بستند و شاه آتشین دستش را گرفت.
ز کاخش به کاخ فرارنگ برد
به زنهار دختر مر او را سپرد
هوش مصنوعی: دختر را از کاخ خود به کاخ دیگری منتقل کردند و برای محافظت از او، به فردی سپردند.
چو در دست او داد دستش به مهر
ز مهر آتبین کهربا شد به چهر
هوش مصنوعی: زمانی که دست او را به محبت گرفت، چهره‌اش مانند کهربا و درخشان شد.
نهانی ببوسید دستش چنان
چو ماشوره ی سیم در خیزران
هوش مصنوعی: به آرامی و به صورت مخفیانه، دست او را بوسید، به گونه‌ای که مانند نازک و لطیف بودن سیم در گیاه خیزران بود.
وزآن جا سوی کاخ شاه آمدند
بزرگان سوی پیشگاه آمدند
هوش مصنوعی: از آنجا بزرگان به سمت کاخ شاه رفتند و به درگاه او آمدند.
در آن سور شادی برانگیختند
روان بر سر آتبین ریختند
هوش مصنوعی: در آن جشن شادمانی برپا کردند و روان‌ها را بر آتشِ شادی ریختند.
ز زر و ز گوهر چنان گشت تخت
که گفتی سپهر اندر آورد رخت
هوش مصنوعی: تخت به اندازه‌ای زینت‌افته و با ارزش بود که انگار آسمان، زینت‌های خود را بر روی آن قرار داده است.
ز مشک و ز عنبر چنان شد سرای
که نپسود جز عنبر و مشک، پای
هوش مصنوعی: خانه به قدری با بوی خوش مشک و عنبر آراسته شد که هیچ بویی جز این دو در آن نمی‌گنجید.
زن و مرد آن شهر برخاستند
بسیلا به دیبا بیاراستند
هوش مصنوعی: مردم آن شهر با همدیگر برخاستند و بسیار زرق و برق به خود گرفتند.
به مهد فرارنگ بر زعفران
همی ریختند از کران تا کران
هوش مصنوعی: از گوشه‌ای به گوشه‌ای دیگر، زعفران را بر روی مهد زیبای رنگارنگ می‌پاشیدند.
از آواز رامشگر و بانگ نای
تو گفتی سپهر اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: از صدای دلنشین نوازنده و موسیقی نی تو، گویی آسمان از جای خود تکان خورد و به حرکت درآمد.
همه برزن و باغ غلغل گرفت
همه کوهها رسته ی گل گرفت
هوش مصنوعی: در همه خیابان‌ها و باغ‌ها صدای زنگ‌زنگی به گوش می‌رسد و همه کوه‌ها پر از گل شده‌اند.
گل از باغ برداشت باد بهار
همی کرد بر مهد او بر نثار
هوش مصنوعی: باغبانی گل را چیده است و نسیم بهاری به آرامی بر روی مهد گل‌ها می‌وزد و آنها را نوازش می‌کند.
از آواز چنگ و رباب و سرود
همی زهره آمد تو گفتی فرود
هوش مصنوعی: از صدای چنگ و رباب و آواز خواندن، گویی که وحشت و ترس به دل‌تان می‌افتد و می‌گویید آرام شوید.
همه گوشه ی بامها بزمگاه
ز لشکر همه شهر چون رزمگاه
هوش مصنوعی: تمامی گوشه‌های بام‌ها به محل جشن و شادی تبدیل شده است، همان‌طور که لشکر در تمام شهر مثل میدان جنگ مستقر است.
ز بس ناله ی نای و بانگ رباب
همی سر برآورد ماهی ز آب
هوش مصنوعی: از شدت صدای نای و ساز رباب، ماهی به سطح آب ظاهر شد.
زنان بسیلا چو سرو بلند
گرفته همه حلقه ی دسته بند
هوش مصنوعی: زنان به مانند سروهای بلند به زیبایی ایستاده‌اند و همه به دور هم حلقه زده‌اند.
گرازان به هرگوشه ای دلکشی
فروزان به هر برزنی آتشی
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای جذابیتی وجود دارد و در هر نقطه‌ای شعله‌ای روشن است.
ز رامش چنان بود یک ماه شهر
که از خواب کودک نمی یافت بهر
هوش مصنوعی: مانند یک ماه بسیار زیبا در شهر، آن‌چنان شادی و سرور برقرار بود که حتی کودکان نیز نمی‌توانستند از خواب بیدار شوند.
نماند اندر آن مرز و کوه و زمین
که ننشست بر خوان شاه آتبین
هوش مصنوعی: در هیچ کجا، چه در مرزها، کوه‌ها و زمین‌ها، چیزی باقی نمانده است که بر سفره‌ی پادشاهی مانند آتبین نباشد.
به هزمان یکی سرفرازی دگر
دگرگونه خوانی و سازی دگر
هوش مصنوعی: همانطور که در یک زمان فردی ممکن است به شکلی پرتلاوت و افتخارآمیز خود را نشان دهد، در عین حال، دیگران می‌توانند به شیوه‌های مختلف و متفاوت رفتاری داشته باشند و خود را بیان کنند.
بسیلا ز گاوان و از گوسفند
تهی ماند و آمد بر اسبان گزند
هوش مصنوعی: بسیاری از گاوها و گوسفندها بی‌رمق و بی‌برکت مانده و به زمین و دوره‌گردان آسیب رساندند.
سر ماه را خوردنی تنگ شد
از آن بزم پیش فرارنگ شد
هوش مصنوعی: سفره‌ای که در آغاز ماه چیده شده بود، به خاطر آن میهمانی پرزرق و برق، کم‌تعداد و از آن بزم فرار کرده شد.
یکی جلوه گر دید حور از بهشت
ز خوبی نهاد و ز پاکی سرشت
هوش مصنوعی: یک نفر به زیبایی حوری از بهشت نگاه کرد و متوجه شد که این زیبایی نتیجه‌ی نیکی و پاکی در درون اوست.
به کشّی چو طاووس و خوشی چو جان
دو مرجان رباینده ی مهر و جان
هوش مصنوعی: مثل طاووس زیبا و خوشی مانند جان، دو مرجانی هستند که قلب و روح را مجذوب خود می‌کنند.
همه کاخ بالا، همه تخت تن
چو سیبی زنخدان، چو میمی دهن
هوش مصنوعی: همه چیزهای بزرگ و با شکوه، در برابر زیبایی و شیرینی یک لبخند و چهره‌ی دلربا ناچیز هستند.
ارم گشته روی سرای از رخش
ستمکش دل از غمزه ی فرّخش
هوش مصنوعی: چهره ی دلربا و زیبا تو باعث شده که خانه ی من پر از غم و اندوه شود و این زیبایی تو همانند یک تیر ستمگر به قلبم نشسته است.
زده بر گل از غالیه خالها
در افگنده در خیمه ها دالها
هوش مصنوعی: با ظرافت و زیبایی، گل‌هایی با خال‌های رنگی به پرچم‌ها و دکورها آویزان شده‌اند.
ز گیسو شده عنبرین دامنش
چو گنج گیومرت پیراهنش
هوش مصنوعی: دامن او به خاطر گیسوانش بوی عطر مانند عنبر می‌دهد و پیراهنش به زیبایی گنجی از گیومرت است.
کنارش پر از درّ کرد و نخفت
سحرگاه ناسفته درّش بسفت
هوش مصنوعی: در کنار او پر از جواهرات شد و او در سحرگاه خوابش برد، در حالی که هنوز جواهراتش را نگرفته بود.
چنان یافت پیوند آن ماهچهر
که بروی دو چندان بیفزود مهر
هوش مصنوعی: چنان ارتباطی با آن دختر زیبارو برقرار شد که محبت او به دل من دوچندان شد.
یله کرد نخچیر و گوی و شکار
نشد ماهیانی بر شهریار
هوش مصنوعی: نخچیر و گوی به حال خود رها شدند و شکار انجام نشد، همچنان که ماهیانی برای پادشاه به دام نیفتادند.
همی بود پیش فرارنگ شاد
نه از شاه و از شهریاریش یاد
هوش مصنوعی: در حضور فرارنگ شاد، نه به یاد شاه و قدرتش اشاره‌ای می‌شود.
به تنها، زمانیش نگذاشتی
نه از چهر او دیده برداشتی
هوش مصنوعی: تو به تنهایی و بدون توجه به زمان، هیچ وقت نتوانستی از چهره او چشم بردارید.