گنجور

بخش ۱۴۱ - آگهی یافتن طیهور از برگزیدن آتبین فرارنگ را

فرع پیش شاه اندر آمد ز راه
که را برگزید از میان گفت شاه
بدو گفت آن را که دارد نشان
خود او بود در خورد با سرکشان
چنانچون تو گفتی از آن بهتر است
ز خورشید رخشنده روشنتر است
لبانت همه ساله پرنوش باد
دل بدسگال تو بیهوش باد
به درویش بخشید بسیار چیز
فرع را بسی چیز داد او بنیز
چو دایه بر شاه طیهور شد
دل شاه از او سخت رنجور شد
بپرسید از او شاه، گفت آتبین
که را کرد از این دخترانم گزین
بدو دایه گفت ای گزین شهریار
ز دادار گیتی شگفت است کار
کسی را که یزدان بود رهنمای
بر او رنگ و چاره نیاید بجای
چو شیر اندر آمد میان رمه
فرارنگ را برگزید از همه
بدان زشتی او را بیاراستم
نخواهد خدای آنچه من خواستم
بلرزید بر جای کاو را بدید
رخش گشت ماننده ی شنبلید
ترنجی بدادش ز یاقوت و زر
ز سر تا به پایش همی تافت فر
فرارنگ بستد، ببوسید تفت
به دل شادمان بازگشت و برفت
چو بشنید طیهور برگشت زرد
بپیچید و از غم دلش کرد درد
اگر هرچه فرزند من بود گفت
شدی او هم امروز با خاک جفت
به من بر گرانتر نبودی از این
که کرد این نبهره مر او را گزین
به کاخ اندرون شد، یله کرد تخت
نوان گشت و نالان و بگریست سخت
نه خورد و نه خفت او سه روز و سه شب
نه با کس گشاد از غم و درد، لب
نه کس را بر خویشتن داد بار
نشسته دژم چون کسی سوگوار
ز درد فرارنگ، وز مهر اوی
که روزی جدا گردد از چهر اوی
فرع چون ز کار وی آگاه شد
همان گه شتابان برِ شاه شد
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بدو گفت کای شهریار زمین
تو شاهی بزرگ و بلند اختری
ز شاهان گیتی تو داناتری
نزیبد ز تو کار نابخردان
که نپسندد از تو کس از موبدان
چو کاری نکردی که باشی به درد
همی غم چرا خیره بایدت خورد
چو از راه یزدان تو آگه نه ای
همی رنج بر دل چرا بر نهی
تو بر پادشا پادشاهی مکن
اگر بنده ای پس خدایی مکن
بدانچ او دهد، شاه خرسند باد
همه ساله این کار پیوند باد
کنون خانه ی آتبین و آنِ شاه
یکی گشت و ایدر نه دور است راه
برِ شاه باشد فرارنگ بیش
فزونتر که در خانه ی شوی خویش
نه جایی تواندْش برد آتبین
نه بیرون تواند شدن زین زمین
بباشد همه بودنی بی گمان
تو خواهی دژم باش و خواه شادمان
که دانست کز سی بت دل گسل
فرارنگ را برگزیند به دل
نبشته چنین بود، شاها، درست
چو یزدان بپیوست نتوان گسست
سخنهای آن نیکدل بند شد
همی گفت تا شاه خرسند شد
ز پند فرع شادمان گشت سخت
برون آمد از کاخ و برشد به تخت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرع پیش شاه اندر آمد ز راه
که را برگزید از میان گفت شاه
هوش مصنوعی: فرع به نزد شاه آمد و از او سوال کرد که کدام یک را انتخاب کنم. شاه در پاسخ او گفت.
بدو گفت آن را که دارد نشان
خود او بود در خورد با سرکشان
هوش مصنوعی: به او گفت کسی که نشانه او را دارد، خودش باید با سرکشان هم‌خون و هم‌خویش باشد.
چنانچون تو گفتی از آن بهتر است
ز خورشید رخشنده روشنتر است
هوش مصنوعی: آنچه تو گفتی از این بهتر است، چرا که از خورشید درخشان نیز روشن‌تر است.
لبانت همه ساله پرنوش باد
دل بدسگال تو بیهوش باد
هوش مصنوعی: امیدوارم لب‌هایت همیشه سرشار از شادی و نوشی باشد و قلب بدخواه تو همواره بی‌خبر و بی‌احساس.
به درویش بخشید بسیار چیز
فرع را بسی چیز داد او بنیز
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که شخصی به درویش چیزهای زیادی بخشید، و با این کار، او نیز نعمت‌های زیادی دریافت کرد. به نوعی می‌توان فهمید که بخشیدن و سخاوت در زندگی باعث جلب چیزهای بهتر و بیشتری می‌شود.
چو دایه بر شاه طیهور شد
دل شاه از او سخت رنجور شد
هوش مصنوعی: وقتی که پرستار نسبت به شاه بی‌احساس و بی‌توجه شد، دل شاه از این بی‌توجهی به شدت آزرده و ناراحت گردید.
بپرسید از او شاه، گفت آتبین
که را کرد از این دخترانم گزین
هوش مصنوعی: شاه از او پرسید که چرا آتبی این دختران را برای خود برگزیده است.
بدو دایه گفت ای گزین شهریار
ز دادار گیتی شگفت است کار
هوش مصنوعی: دایه به او گفت: ای پادشاه برگزیده، کار جهان آفرینش شگفت‌انگیز است.
کسی را که یزدان بود رهنمای
بر او رنگ و چاره نیاید بجای
هوش مصنوعی: کسی که خداوند راهنمای او باشد، نه رنگ و رویی به کارش می‌آید و نه تدبیری برای او لازم است.
چو شیر اندر آمد میان رمه
فرارنگ را برگزید از همه
هوش مصنوعی: وقتی که شیر در میان گله وارد شد، از بین همه، رنگی را انتخاب کرد که برتر بود.
بدان زشتی او را بیاراستم
نخواهد خدای آنچه من خواستم
هوش مصنوعی: بدان که من زشتی او را زیبا می‌کنم، اما خدا نمی‌خواهد آنچه را که من می‌خواهم.
بلرزید بر جای کاو را بدید
رخش گشت ماننده ی شنبلید
هوش مصنوعی: کسی که از دیدن چهره محبوبش به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و می‌لرزد، مانند جانداری که در زیر باران می‌لرزد.
ترنجی بدادش ز یاقوت و زر
ز سر تا به پایش همی تافت فر
هوش مصنوعی: ترنجی به او بخشیده شد که از یاقوت و طلا ساخته شده بود و از سر تا پای او درخشش و زیبایی داشت.
فرارنگ بستد، ببوسید تفت
به دل شادمان بازگشت و برفت
هوش مصنوعی: فرشته‌ای به جهان آمد و با عشق و شوق، بوسه‌ای به آفتاب زد و با دل شاد و خرم، به سوی امید و زندگی برگشت و سپس رفت.
چو بشنید طیهور برگشت زرد
بپیچید و از غم دلش کرد درد
هوش مصنوعی: وقتی طیهور (پرنده) صدا را شنید، به حالت ناراحتی برگشت و با غم دلش درد کشید.
اگر هرچه فرزند من بود گفت
شدی او هم امروز با خاک جفت
هوش مصنوعی: اگر هر چه فرزند من بود، امروز به خاک سپرده شد و متصل به زمین گشت.
به من بر گرانتر نبودی از این
که کرد این نبهره مر او را گزین
هوش مصنوعی: برای من سخت‌تر از این نیست که کسی به خاطر پذیرش یا انتخابی که کرده، به بی‌عدالتی دچار شود.
به کاخ اندرون شد، یله کرد تخت
نوان گشت و نالان و بگریست سخت
هوش مصنوعی: او به اندرون کاخ وارد شد و در حالی که بر تخت نشسته بود، احساس ناراحتی کرد و با صدای بلند گریه کرد.
نه خورد و نه خفت او سه روز و سه شب
نه با کس گشاد از غم و درد، لب
هوش مصنوعی: او سه روز و سه شب نه چیزی خورد و نه خوابش برد و از شدت غم و درد، حرفی با کسی نزد.
نه کس را بر خویشتن داد بار
نشسته دژم چون کسی سوگوار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا بار غم را بر دوش نمی‌کشد، مگر آنکه مانند کسی باشد که در اندوه فرو رفته است.
ز درد فرارنگ، وز مهر اوی
که روزی جدا گردد از چهر اوی
هوش مصنوعی: از درد عاشقانه و از عشق او رنج می‌برم، که روزی ممکن است از چهره‌اش جدا شوم.
فرع چون ز کار وی آگاه شد
همان گه شتابان برِ شاه شد
هوش مصنوعی: فرع وقتی از کار او مطلع شد، سریعاً به سمت شاه رفت.
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بدو گفت کای شهریار زمین
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و به آن احترام گذاشت و گفت: ای شاه زمین، تو شایسته ستایش هستی.
تو شاهی بزرگ و بلند اختری
ز شاهان گیتی تو داناتری
هوش مصنوعی: تو پادشاهی بزرگ و با منزلت، همچون ستاره‌ای درخشان میان دیگر پادشاهان دنیا، و از همه آن‌ها دانا‌تر هستی.
نزیبد ز تو کار نابخردان
که نپسندد از تو کس از موبدان
هوش مصنوعی: کارهای بی‌خود و نادرست از تو مناسب نیست، چون هیچ‌کس از میان دانشمندان و بزرگترها، از تو راضی نخواهد بود.
چو کاری نکردی که باشی به درد
همی غم چرا خیره بایدت خورد
هوش مصنوعی: اگر کاری نکرده‌ای که دردی برای دیگران داشته باشی، پس چرا باید این‌قدر غمگین و نگران باشی؟
چو از راه یزدان تو آگه نه ای
همی رنج بر دل چرا بر نهی
هوش مصنوعی: اگر از راه خدا آگاه نیستی، چرا بر دل خود رنج و زحمت می‌گذاری؟
تو بر پادشا پادشاهی مکن
اگر بنده ای پس خدایی مکن
هوش مصنوعی: اگر تو بر کسی که پادشاه است سلطه‌داری، همانند این است که به بنده‌ای خدایی کنی؛ پس این کار را نکن.
بدانچ او دهد، شاه خرسند باد
همه ساله این کار پیوند باد
هوش مصنوعی: بدان که وقتی او (خدا یا سرنوشت) به تو نعمت عطا کند، باید که هر ساله به این کار (شکرگزاری و قدردانی) ادامه دهی تا همیشه در خوشی و نشاط باقی بمانی.
کنون خانه ی آتبین و آنِ شاه
یکی گشت و ایدر نه دور است راه
هوش مصنوعی: اکنون خانه‌ی آتش و کاخ شاه یکی شده و فاصله‌ی بین آنها چندان دور نیست.
برِ شاه باشد فرارنگ بیش
فزونتر که در خانه ی شوی خویش
هوش مصنوعی: در نزد شاه، رنگ و زیبایی افزون‌تر از آنچه در خانه‌ی شوهر خود است، وجود دارد.
نه جایی تواندْش برد آتبین
نه بیرون تواند شدن زین زمین
هوش مصنوعی: این دنیا و شرایطی که در آن هستیم، جایی نیست که آتشین و پرشور به راحتی بتواند از آن خارج شود یا مکان دیگری برایش پیدا کند. به عبارتی، به نظر می‌رسد که هیچ‌کجا برای فرار از این وضعیت وجود ندارد.
بباشد همه بودنی بی گمان
تو خواهی دژم باش و خواه شادمان
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، حتماً تو خواهی بود، چه غمگین و چه شاد.
که دانست کز سی بت دل گسل
فرارنگ را برگزیند به دل
هوش مصنوعی: کسی که می‌داند از میان سی دل، دل رنگارنگی را انتخاب می‌کند و از آن دل می‌گریزد.
نبشته چنین بود، شاها، درست
چو یزدان بپیوست نتوان گسست
هوش مصنوعی: این نوشته به این صورت است: ای پادشاه، درست مثل ارتباطی که بین یزدان و بندگانش وجود دارد، نمی‌توان آن را قطع کرد.
سخنهای آن نیکدل بند شد
همی گفت تا شاه خرسند شد
هوش مصنوعی: سخنان آن فرد با نیکویی و دلنوازی بیان می‌شد و به گونه‌ای بود که شاه از شنیدنش راضی و خوشحال می‌شد.
ز پند فرع شادمان گشت سخت
برون آمد از کاخ و برشد به تخت
هوش مصنوعی: به خاطر نصیحتی شاد و خوشحال شد و به سرعت از کاخ خارج شد و بر تخت نشسته است.