گنجور

بخش ۱۴۰ - برگزیدن آتبین فرارنگ را

فرع را فرستاد نزدیک شاه
که کی راه یابم بدین پیشگاه
مگر شاه امیدم بجای آورد
به خوبی بدین بنده رای آورد
فرستاد پاسخ که هرگاه که رای
کنی هر زمان شادمان اندر آی
مرا آگهی ده ز یک هفته باز
یکی تا چو باید، بسازیم ساز
جهانجوی گردنده گردون بدید
همایون یکی روز را برگزید
فرستاد طیهور را آگهی
که هر مزد روزی ست با فرّهی
به دستور فرمود تا کرد ساز
در گنجهای کهن کرد باز
به هر مزد روز آتبین برنشست
ترنجی و شاخی ز سبزی به دست
یکی تاج پرمایه بر سر نهاد
که از باستان کس ندارد بیاد
تن و جامه و موی خوشبوی کرد
یکی نافه ی مشک در موی کرد
به اسب اندر آمد هم از بامداد
فرع بود با شاه و بس کامداد
همی راند تا در میان سرای
همی رفت طیهور پیشش به پای
فرود آمد و بر نشست او به تخت
خنک مرد نیک اختر نیکبخت
همان گاه طیهور دستش گرفت
به حجره درآورد و پیشش برفت
یکی پیرزن را ز ایوان بخواند
که توش و توانش به تن در نماند
سر از سال لرزان، تن از ماه کوز
چشیده فراوان بهار و تموز
بدان زن سپرد آتبین را و گفت
که بردار پرده ز روی نهفت
دل و هوش باید که داری بجای
بدان سان که گفتم مر او را نمای
ببرد آتبین را زن پیر زود
نخست آن دو خانه مر او را نمود
ببرد آتبین را زن پیر زود
نخست آن دو خانه مر او را نمود
بیاراسته، همچو باغ بهشت
بهارش نهاد و نگارش سرشت
نشسته در او بیست خورشید چهر
خجل مانده از رویشان ماه و مهر
ز زیور تن و جامه گشته نهان
ز رخسارشان گشته روشن جهان
یکی گرد برگشت شاه بلند
از ایشان کس او را نیامد پسند
برون رفت خندان و با دایه گفت
کز این دختران کس مرا نیست جفت
بدو دایه گفت ای گرانمایه شاه
از این بْه بدین دختران کن نگاه
که خوبان این کوه و این کشورند
به شاه جهان بر گرامیترند
از ایشان فروع رخ هر یکی
کند ماه و خورشید را اندکی
چنین داد پاسخ که هست این چنین
ولیکن مرا داد شه بهْ گزین
تو گر دیگران را نمایی به من
سپاس تو دارم به هر انجمن
بدو گفت کایشان فرومایه اند
کنیزک تو رایند و کم سایه انئد
بخندید، گفتا ز پرمایگان
شنیدی که دیدن بود رایگان
چو از شاه درماند، دایه برفت
از آن خانه پس پرده را برگرفت
خرامان در آن خانه رفت آتبین
یکی کاخ دید او چو نوشاد چین
تو گفتی مگر خانه ی بتگری ست
که آزر مر او را یکی چاکری ست
وگرنه سپهر است با داوری
قران کرده خورشید با مشتری
بتانی به بالای سیمین ستون
رخانی ز خورشید روشن فزون
همه دلفریب و همه تن گداز
همه چشم غمزه، همه غمزه ناز
نه در خوردشان زرّ و پیرایه بود
نه چون دیگران جامه و مایه بود
به کنجی نشسته فرارنگ تنگ
گرفته ز رخسار او خانه رنگ
چو سروی که بارش بود شهد و قند
چو کشتی که ملّاح دارد به بند
ز عبهر فگنده هزاران هزار
فزون حلقه در گوش و در گوشوار
به تن بر یکی جامه ای بس فَرَخش
ولیکن ز رخسار او خانه رخش
یکی جامه بر تن فگنده ستبر
چو خورشید در میغ و ماه اندر ابر
چو شاه آتبین حال و آن خال دید
دل خویش را سخت بی حال دید
ز مهرش به مغز اندر افتاده هوش
بپای ایستاده ز دل رفته توش
دو چشم از فروغ رخش تیره شد
ز خال سیاهش خرد خیره شد
چنانش بلرزید جان از نهیب
که از تن شدش توش و از دل شکیب
هم از آستان رفت تا پیش گنج
فرارنگ را داد، زرّین ترنج
ببوسید و افگند اندر کنار
ترنج اندر آمد میان دو نار
فروغ سرانگشت او زآتبین
همی تافت بر پنجه رامتین
جهانجوی شادان از او بازگشت
وز ایشان بسیلا پرآواز گشت
همه دختران زآن خجل ماندند
همه زیور از تن بیفشاندند
چو تازی بود اسب، اگرچه ستام
ندارد، تو تازیش خوانی به نام
بزرگان به گوهر شناسند تیغ
گهر زآن ندارند زآن پس دریغ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرع را فرستاد نزدیک شاه
که کی راه یابم بدین پیشگاه
هوش مصنوعی: فرع به نزد پادشاه فرستاده شد تا بداند چگونه می‌تواند به این درگاه راه پیدا کند.
مگر شاه امیدم بجای آورد
به خوبی بدین بنده رای آورد
هوش مصنوعی: آیا امیدم به خوبی به واقعیت خواهد پیوست و این بنده را مورد لطف و توجه قرار خواهد داد؟
فرستاد پاسخ که هرگاه که رای
کنی هر زمان شادمان اندر آی
هوش مصنوعی: پیام فرستاد که هرگاه تصمیم بگیری، همیشه به شادمانی وارد شو.
مرا آگهی ده ز یک هفته باز
یکی تا چو باید، بسازیم ساز
هوش مصنوعی: به من خبر بده که یک هفته دیگر چه اتفاقی می‌افتد تا بتوانیم به خوبی خود را آماده کنیم و برنامه‌ریزی کنیم.
جهانجوی گردنده گردون بدید
همایون یکی روز را برگزید
هوش مصنوعی: جهانگردی که به جستجوی دنیا می‌پردازد، یک روز خوشبختی را انتخاب کرد و آن را مشاهده کرد.
فرستاد طیهور را آگهی
که هر مزد روزی ست با فرّهی
هوش مصنوعی: خبر به پرندگان رسید که هر روز مزدی به همراه دارد.
به دستور فرمود تا کرد ساز
در گنجهای کهن کرد باز
هوش مصنوعی: با فرمان او، دستور داد تا ساز را در گنجینه‌های کهن دوباره باز کنند.
به هر مزد روز آتبین برنشست
ترنجی و شاخی ز سبزی به دست
هوش مصنوعی: در هر روزی که می‌گذرد، میوه‌ای خوش رنگ و شاخه‌ای سبز در دست دارد.
یکی تاج پرمایه بر سر نهاد
که از باستان کس ندارد بیاد
هوش مصنوعی: شخصی تاجی بسیار باارزش بر سر گذاشت که هیچ‌کس از زمان‌های قدیم آن را به یاد ندارد.
تن و جامه و موی خوشبوی کرد
یکی نافه ی مشک در موی کرد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت فردی می‌پردازد که بدن، لباس و موی خوشبویی دارد. به‌نوعی، این زیبایی را با عطر مشک که در مویش وجود دارد، مقایسه می‌کند و بر ویژگی‌های دلنشین ظاهری‌اش تأکید می‌کند.
به اسب اندر آمد هم از بامداد
فرع بود با شاه و بس کامداد
هوش مصنوعی: صبح زود، فرع (فرعی) به همراه شاه به اسب سوار شد و به سوی کارها رفتند.
همی راند تا در میان سرای
همی رفت طیهور پیشش به پای
هوش مصنوعی: او همچنان به جلو می‌رفت و در میانه خانه، طوطی‌ای در پیش او با پاهایش حرکت می‌کرد.
فرود آمد و بر نشست او به تخت
خنک مرد نیک اختر نیکبخت
هوش مصنوعی: مردی با طالع خوش و نیکو به آرامی بر روی تخت نشسته است.
همان گاه طیهور دستش گرفت
به حجره درآورد و پیشش برفت
هوش مصنوعی: در همان زمان، طیهور دست او را گرفت و به داخل اتاق برد و پیش او رفت.
یکی پیرزن را ز ایوان بخواند
که توش و توانش به تن در نماند
هوش مصنوعی: یک پیرزن را از بالای ایوان صدا کردند و گفتند که دیگر نمی‌تواند کارهای سخت را انجام دهد.
سر از سال لرزان، تن از ماه کوز
چشیده فراوان بهار و تموز
هوش مصنوعی: با فرا رسیدن فصل بهار و تابستان، سال به شدت در حال تغییر و تحول است و زندگی به روشنی و زیبایی‌هایی که هر ساله با خود می‌آورد، دست پیدا کرده است.
بدان زن سپرد آتبین را و گفت
که بردار پرده ز روی نهفت
هوش مصنوعی: آن زن آتش‌زن را فراخواند و گفت که پرده را از روی آنچه پنهان است، بردار.
دل و هوش باید که داری بجای
بدان سان که گفتم مر او را نمای
هوش مصنوعی: برای به درک رساندن مفهوم این جمله، می‌توان گفت: برای درک و پذیرش موضوعات، باید دل و اندیشه‌ای داشته باشی که بتوانی آنچه را که گفته‌ام، به درستی درک کنی و نشان دهی.
ببرد آتبین را زن پیر زود
نخست آن دو خانه مر او را نمود
هوش مصنوعی: زنی پیر آتش‌زن را به سرعت به دو خانه برد و نشانی از او را به او نشان داد.
ببرد آتبین را زن پیر زود
نخست آن دو خانه مر او را نمود
هوش مصنوعی: زنی پیر آتش‌بیان را برداشت و به سرعت او را به دو خانه‌ای که نشان داد برد.
بیاراسته، همچو باغ بهشت
بهارش نهاد و نگارش سرشت
هوش مصنوعی: او همچون باغی زیبا و بهشتی، زیبا و دلربا است و بهار را به آن بخشیده و طبیعی دلنشین دارد.
نشسته در او بیست خورشید چهر
خجل مانده از رویشان ماه و مهر
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در یک مکان، بیست خورشید حضور دارند و چهره‌ی ماه و مهر (دو نماد زیبایی و نور) از دیدن آن‌ها خجالت‌زده و شرمنده است. به نوعی فضایی توصیف شده که نور و زیبایی آن فوق‌العاده است و حتی ماه و خورشید در مقابل این نور خجالت می‌کشند.
ز زیور تن و جامه گشته نهان
ز رخسارشان گشته روشن جهان
هوش مصنوعی: زیورها و لباس‌ها باعث شده‌اند که زیبایی چهره‌ها پنهان شود، اما همین زیبایی‌ها باعث روشن‌تر شدن جهان شده‌اند.
یکی گرد برگشت شاه بلند
از ایشان کس او را نیامد پسند
هوش مصنوعی: شخصی از جمعیت دور شده و به سوی شاه بلند قد بازگشته است، اما هیچ‌کس او را نمی‌پسندد یا توجهی به او نمی‌کند.
برون رفت خندان و با دایه گفت
کز این دختران کس مرا نیست جفت
هوش مصنوعی: او با لبخند از خانه بیرون آمد و به دایه گفت که هیچ‌کدام از این دختران برای من همتایی ندارند.
بدو دایه گفت ای گرانمایه شاه
از این بْه بدین دختران کن نگاه
هوش مصنوعی: دايه به شاه گفت: ای پادشاه گرانقدر، بهتر است به این دختران توجه کنی.
که خوبان این کوه و این کشورند
به شاه جهان بر گرامیترند
هوش مصنوعی: اینک خوبان در این سرزمین و در این کوه‌ها هستند و از همه برتر و گرامی‌تر از دیگران در نظر پادشاه جهان به شمار می‌آیند.
از ایشان فروع رخ هر یکی
کند ماه و خورشید را اندکی
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها زیبایی‌هایی دارد که می‌تواند حتی ماه و خورشید را تحت‌الشعاع قرار دهد.
چنین داد پاسخ که هست این چنین
ولیکن مرا داد شه بهْ گزین
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که وضعیت این‌گونه است، اما شاه به من هدیه‌ای برگزیده عطا کرده است.
تو گر دیگران را نمایی به من
سپاس تو دارم به هر انجمن
هوش مصنوعی: اگر تو دیگران را به من نشان دهی، من از تو به خاطر هر جمعی که در آن هستی، سپاسگزار خواهم بود.
بدو گفت کایشان فرومایه اند
کنیزک تو رایند و کم سایه انئد
هوش مصنوعی: او به او گفت که این افراد بی‌ارزش و پست هستند و اگر تو به آنها توجه کنی، کم‌ارزش خواهند شد.
بخندید، گفتا ز پرمایگان
شنیدی که دیدن بود رایگان
هوش مصنوعی: بخندید و گفت که آیا از افراد باهوش شنیده‌اید که دیدن چیزی بدون هزینه است.
چو از شاه درماند، دایه برفت
از آن خانه پس پرده را برگرفت
هوش مصنوعی: وقتی که شاه به مشکل افتاد و نتوانست راه حلی پیدا کند، دایه از آن مکان خارج شد و پرده را کنار زد.
خرامان در آن خانه رفت آتبین
یکی کاخ دید او چو نوشاد چین
هوش مصنوعی: در خانه‌ای که به آرامی قدم می‌زد، یکی را دید که مانند جواهر درخشان است و به زیبایی و شکوه یک قصر شباهت دارد.
تو گفتی مگر خانه ی بتگری ست
که آزر مر او را یکی چاکری ست
هوش مصنوعی: تو گفتی آیا خانه‌ی بت‌سازی نیست که آزر برای او خدمتکار است؟
وگرنه سپهر است با داوری
قران کرده خورشید با مشتری
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه آسمان به قضا و قدر عمل می‌کند، خورشید به تأثیر سیاره مشتری در حرکت و جایگاهش قرار گرفته است.
بتانی به بالای سیمین ستون
رخانی ز خورشید روشن فزون
هوش مصنوعی: تندیسی زیبا بر روی ستونی نقره‌ای قرار دارد که چهره‌اش به شدت از نور خورشید درخشان‌تر است.
همه دلفریب و همه تن گداز
همه چشم غمزه، همه غمزه ناز
هوش مصنوعی: همه افراد زیبا و دلنشین هستند و هر یک از آنان خود را به شیوه‌ای جذاب و دلربا نشان می‌دهند. تمامی آنها دارای نگاه‌های فریبنده و نازهایی هستند که به دل می‌نشیند.
نه در خوردشان زرّ و پیرایه بود
نه چون دیگران جامه و مایه بود
هوش مصنوعی: آنها نه طلا و زینت دارند و نه مانند دیگران لباس و ثروت.
به کنجی نشسته فرارنگ تنگ
گرفته ز رخسار او خانه رنگ
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای نشسته و با نگرانی به رنگ چهره‌اش نگاه کرده، رنگ چهره‌اش به خاطر احساساتش تغییر کرده است.
چو سروی که بارش بود شهد و قند
چو کشتی که ملّاح دارد به بند
هوش مصنوعی: مانند درخت سرو که بارش شیرین و خوشمزه است، یا همچون کشتی که ناخدای آن به خوبی آن را هدایت می‌کند.
ز عبهر فگنده هزاران هزار
فزون حلقه در گوش و در گوشوار
هوش مصنوعی: از فرط حیرت و شگفتی، هزاران حلقه در گوش و گوشواره‌ها وجود دارد.
به تن بر یکی جامه ای بس فَرَخش
ولیکن ز رخسار او خانه رخش
هوش مصنوعی: اگرچه بر تنش لباس زیبا و پر زرق و برقی پوشیده، اما زیبایی واقعی او در چهره‌اش نهفته است.
یکی جامه بر تن فگنده ستبر
چو خورشید در میغ و ماه اندر ابر
هوش مصنوعی: شخصی لباسی بر تن دارد که مانند خورشید در میان ابرها و ماه در آسمان می‌درخشد.
چو شاه آتبین حال و آن خال دید
دل خویش را سخت بی حال دید
هوش مصنوعی: وقتی شاه آتشین شکل آن خال را دید، حال دل خود را بسیار ناخوش و بی‌حال یافت.
ز مهرش به مغز اندر افتاده هوش
بپای ایستاده ز دل رفته توش
هوش مصنوعی: عشق او به عمق جانم نفوذ کرده و باعث شده که در برابرش بی‌تاب بایستم، در حالی که همه وجودم را از دست داده‌ام.
دو چشم از فروغ رخش تیره شد
ز خال سیاهش خرد خیره شد
هوش مصنوعی: چشم‌هایم به خاطر درخشش چهره‌اش تار و کدر شده و از خال سیاهش دلم پر از حیرت و شگفتی شده است.
چنانش بلرزید جان از نهیب
که از تن شدش توش و از دل شکیب
هوش مصنوعی: او چنان از شدت ترس و هیجان لرزید که دیگر نه توانایی در بدنش باقی ماند و نه صبر و آرامشی در دلش.
هم از آستان رفت تا پیش گنج
فرارنگ را داد، زرّین ترنج
هوش مصنوعی: او از درگاه رفت و به سوی گنجی که بسیار باارزش بود، ترنجی طلایی را تقدیم کرد.
ببوسید و افگند اندر کنار
ترنج اندر آمد میان دو نار
هوش مصنوعی: در دلم عشق و محبت فراوانی است، آن‌قدر که مانند دو میوه‌ی نار، با هم در تضاد هستند. این احساسات مرا به شدت شیفته و مجذوب کرده‌اند.
فروغ سرانگشت او زآتبین
همی تافت بر پنجه رامتین
هوش مصنوعی: نور سرانگشت او از آتش درخشانی می‌تابد بر دستان نرم و لطیف رامتین.
جهانجوی شادان از او بازگشت
وز ایشان بسیلا پرآواز گشت
هوش مصنوعی: جهانگرد شاد و خرسند از او برگشت و به خاطر بسیاری از مردم، آوازه‌اش بلند شد.
همه دختران زآن خجل ماندند
همه زیور از تن بیفشاندند
هوش مصنوعی: همه دختران از آن موضوع شرمنده شدند و زیورآلات خود را از تن خارج کردند.
چو تازی بود اسب، اگرچه ستام
ندارد، تو تازیش خوانی به نام
هوش مصنوعی: اگرچه اسب تازی ممکن است نشانه‌ای نداشته باشد، اما تو می‌توانی او را به عنوان تازی بشناسی.
بزرگان به گوهر شناسند تیغ
گهر زآن ندارند زآن پس دریغ
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد با دانش، ارزش و زیبایی واقعی را تشخیص می‌دهند و به همین دلیل از دست دادن آن را حسرت نمی‌خورند.