بخش ۱۳۸ - خواستگاری آتبین دختر طیهور را
فرع را فرستاد با کامداد
بدان سان که بایست پیغام داد
چو هر دو بر شهریار آمدند
به گفتار و پیغام یار آمدند
زمین بوسه دادند و برخاستند
همی آفرینی نو آراستند
نگه کرد خندان سوی کامداد
که چونین چرا بایدت ایستاد؟
چنین داد پاسخ که بی کام شاه
نشاید رسانید پیغام شاه
یکی آرزو خواسته ست آتبین
اگر شاه دستور باشد بر این
بگویم پس آن گه نشنیم ز پای
که فرمان چنین آمده ست از خدای
بخندید و نزدیک خود خواندش
به سوگند بسیار بنشاندش
بدو گفت کاکنون چه گویی بگوی
چه داری به نزدیک من آرزوی
سخن کامداد از سرآغاز کرد
در دانش از هر دری باز کرد
همی گوید آن بنده ی نیکدل
که من خود ز شاه جهانم خجل
ز بس نیکوییها که بر من فزود
ز خویشان و از انجمن برفزود
از آن گه که اندر جهانم پناه
نبود، ایدر ایمن شدم پیش شاه
گرم در بسیلا ندادی نشست
مرا دشمن آورده بودی به دست
همی تا بُوم زنده و بی هراس
ز یزدان و از شاه دارم سپاس
یکی آرزو ماند، شاها، کنون
که گشته ست بختم بدان رهنمون
.....................................
.....................................
نهان همچو گوهر به کان اندراست
بسی روشنایی بدان اندراست
مرا شاه والا چو نامی کند
به پیوند خویشم گرامی کند
یکی دخترم بخشد از دختران
سرم بر فرازد چو دیگر مهان
کز اختر چنانیم ای شهریار
کز این تخمه باشد یکی یادگار
که ضحاک را اندر آرد ز پای
بپردازد از جادوی و دیو جای
سخن چون بپایان رسانید مرد
ز دریای دانش برانگیخت گرد
اگر کام خواهی تو از کام بار
بیاموز تا گرددت بخت یار
چو بشنید طیهور پاکیزه کیش
ز غم برنهانی زد انگشت خویش
ز پاسخ زبان را نکرد آزمون
بماند اندر اندیشه ی چه و چون
از اندیشه ی او دل کامداد
به تندی کشید و زبان برگشاد
که درماندن شاه از این کار چیست
به گیتی چو شاه آتبین نیز کیست
به مردی و دیدار و فرهنگ ورای
کجا آفریده ست چون او خدای
نیا، شاه و خود، شاه و شاهش پدر
همه سرکش و خسرو و تاجور
بزرگان که در خاک فرسوده اند
همه بنده ی شاه من بوده اند
گر امروز کارش دگرگون شده ست
که چرخ از ره داد بیرون شده ست
بکاهد همی گاه و افزون شود
جهان هر زمانی دگرگون شود
بدین، با خدای جهان جنگ نیست
شما راز شاه آتبین ننگ نیست
که دارای ایران از آن برتر است
که شایسته ی شاه و اندر خور است
چنین داد پاسخ که از راه داد
همی راست گویی تو ای کامداد
ولیکن بزرگان ز ننگ و نبرد
ندادند دختر به بیگانه مرد
که بیگانه را گرچه شاهی بود
ز دریا بیفتاده ماهی بود
دل مرد بیگانه یکسر دژم
ز هر کس بباید کشیدن ستم
ز گفتار او تیز شد کامداد
بدو گفت کای شاه با کام و داد
چنان است بیگانه چون گفت شاه
ولیکن نه در خور بدین جایگاه
یک اسبه سواری ست شاه آتبین
از او ننگ دارد کسی بر زمین
نبیره ی جهاندار جمشید شاه
که شاهان از او داشتندی کلاه
گرش چرخ بنموده یکچند رنج
بدو بازگردد بزرگی و گنج
نبینی خزان خشک و گل پر زخار
بهار آید و گل برآرد به بار
تو ای شاه، باید که دانی درست
که چون آتبین از تو پیوند جست
مر او را چنین پاسخ آری تو باز
بگیرد چنین داستان را دراز
شود بدگمان از دل شهریار
هم امروز بر بندد از شهر بار
به دستوری شاه بیرون شود
نداند کز این ننگ خود چون شود
کشد خویشتن را به دام هلاک
از این ننگ تن را بپوشد به خاک
چه گوید؟ چو گویند مردان دین
که با شاه پیوند جُست آتبین،
ندیدش سزاوار پیوند خویش
نه شایسته ی شوی فرزند خویش
هنر گر نبودش چه آهوش دید
که زو خویشتن خسرو اندر کشید
چه دل باشد آن دل که از نام و ننگ
نگردد گدازان اگر هست سنگ؟
ز گفتار او سر برآورده شاه
دژم گونه در روی کردش نگاه
جوانی ست، گفت، آتبین خویشکام
به مردی و دانش برآورده نام
ولیکن چو این آرو بشکند
بترسم که بیخ وفا برکند
بداردش یکچند، بگذاردش
بیکباره از رزم برداردش
از آن رنج پیچان شود دخترم
من از درد او رنج و کیفر برم
بدو گفت کای شاه با دین و داد
مر این کار را چاره شاید نهاد
اگر شاه بیند، همه دختران
نماید بدو از کران تا کران
چو زایشان یکی برگزیند به مهر
نگرداند از مهر او نیز چهر
چو یابد پسندیده ی خویشتن
بداردش چون دیده ی خویشتن
چو بگزیندش، پس رها چون کند
وفا جوی مردم جفا چون کند
که مردم نخوانندش اندر زمان
سبکسار خوانند و نامهربان
فروماند طیهور و چاره ندید
ز گفتار پاسخ دم اندر کشید
زبان را چو خستو شدی بند شد
شود مردْ خامش چو خرسند شد
بدو گفت شاه آتبین را بگوی
که از ما برآمد تو را آرزوی
از آن پیشگه بازگشتند شاد
فرع هرچه شد راند با کامداد
یکایگ همه بازگفتش چو بود
دل آتبین شادمانی فزود
فرع را و او را بسی چیز داد
ز دیبا و اسبان تازی نژاد
بدان شادی از جای برخاستند
یکی بزم شاهانه آراستند
بخش ۱۳۷ - دیدن آتبین در نجوم و دانستن رازها: سر سال نو هرمز فروردینبخش ۱۳۹ - پرسش آتبین از چگونگی برگزیدن فرارنگ: به سرمستی اندر فرع را چه گفت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرع را فرستاد با کامداد
بدان سان که بایست پیغام داد
هوش مصنوعی: فرع به همراه کامداد فرستاده شد تا پیغامی را به درستی منتقل کند.
چو هر دو بر شهریار آمدند
به گفتار و پیغام یار آمدند
هوش مصنوعی: وقتی هر دو به پیش پادشاه رفتند، با سخنان و پیام یار به او رسیدند.
زمین بوسه دادند و برخاستند
همی آفرینی نو آراستند
هوش مصنوعی: زمین را بوسه دادند و از آن برخاستند و آفرینشی نو را شکل دادند.
نگه کرد خندان سوی کامداد
که چونین چرا بایدت ایستاد؟
هوش مصنوعی: او با لبخند به کامداد نگریست و پرسید که چرا باید به این صورت توقف کنی؟
چنین داد پاسخ که بی کام شاه
نشاید رسانید پیغام شاه
هوش مصنوعی: برای رساندن پیام شاه، نباید بدون خواسته و رضایت او اقدام کرد.
یکی آرزو خواسته ست آتبین
اگر شاه دستور باشد بر این
هوش مصنوعی: کسی آرزویی دارد، اگر شاه بخواهد و دستور دهد، آن آرزو میتواند محقق شود.
بگویم پس آن گه نشنیم ز پای
که فرمان چنین آمده ست از خدای
هوش مصنوعی: بهتر است بگویم، اما بعد از آن دیگر چیزی نشنویم، زیرا این فرمان از سوی خداوند صادر شده است.
بخندید و نزدیک خود خواندش
به سوگند بسیار بنشاندش
هوش مصنوعی: با لبخند به او نزدیک شد و با سوگندهای زیاد او را راضی کرد و آرام نشاند.
بدو گفت کاکنون چه گویی بگوی
چه داری به نزدیک من آرزوی
هوش مصنوعی: به او گفت: حالا چه میخواهی بگو، چه آرزویی در دل داری که میخواهی نزد من بیاوری؟
سخن کامداد از سرآغاز کرد
در دانش از هر دری باز کرد
هوش مصنوعی: سخن از ابتدا به خوبی آغاز شد و در علم، هر موضوعی را مورد بررسی قرار داد.
همی گوید آن بنده ی نیکدل
که من خود ز شاه جهانم خجل
هوش مصنوعی: بندهی نیکدل میگوید که من از شاه جهان شرمندهام.
ز بس نیکوییها که بر من فزود
ز خویشان و از انجمن برفزود
هوش مصنوعی: به خاطر تمام خوبیهایی که از طرف خانواده و دوستانم به من افزوده شده، احساس خوشحالی و روشنی در زندگیام ایجاد شده است.
از آن گه که اندر جهانم پناه
نبود، ایدر ایمن شدم پیش شاه
هوش مصنوعی: از زمانی که در دنیا جایی برای پناه بردن نداشتم، اکنون در کنار شاه احساس امنیت میکنم.
گرم در بسیلا ندادی نشست
مرا دشمن آورده بودی به دست
هوش مصنوعی: اگر به من در آن گرما و سختی پناه نمیدادی، دشمن مرا به راحتی به دام میانداخت.
همی تا بُوم زنده و بی هراس
ز یزدان و از شاه دارم سپاس
هوش مصنوعی: من همیشه شکرگزار خدا و شاه هستم که به من زندگی بخشیده و از هیچ چیزی نمیترسم.
یکی آرزو ماند، شاها، کنون
که گشته ست بختم بدان رهنمون
هوش مصنوعی: یکی از آرزوهایم باقی مانده است، ای شاه، اکنون که مقدر شدهام به آن راهنمایی میشوم.
.....................................
.....................................
هوش مصنوعی: این انسان با اندیشه و دانایی خود، میتواند در سختیها و مشکلات پیشرفت کند و به موفقیتهای بزرگ دست یابد. قدرت او در تصمیمگیری و انتخابهایش نهفته است و این ویژگی او را از دیگران متمایز میکند.
نهان همچو گوهر به کان اندراست
بسی روشنایی بدان اندراست
هوش مصنوعی: چیزی که به صورت پنهان و نهفته مانند یک گوهر در دل زمین وجود دارد، در واقع حاوی روشنی و نور زیادی است.
مرا شاه والا چو نامی کند
به پیوند خویشم گرامی کند
هوش مصنوعی: وقتی شاه بزرگوار به نام من اشاره کند، موجب افتخار و ارزش بیشتری برای من و خانوادهام میشود.
یکی دخترم بخشد از دختران
سرم بر فرازد چو دیگر مهان
هوش مصنوعی: یک دختر به من لطف میکند و از بین دختران دیگر، مرا به اوج میبرد و معروف میسازد.
کز اختر چنانیم ای شهریار
کز این تخمه باشد یکی یادگار
هوش مصنوعی: ما از نسل ستارهای هستیم ای پادشاه، که از این خانواده یکی نشانی به یادگار مانده است.
که ضحاک را اندر آرد ز پای
بپردازد از جادوی و دیو جای
هوش مصنوعی: کسی که بتواند ضحاک را از پای درآورد و از جادو و دیو دور کند.
سخن چون بپایان رسانید مرد
ز دریای دانش برانگیخت گرد
هوش مصنوعی: وقتی مرد سخنش را به پایان میرساند، از دریای دانش خود گرد و خاکی برمیافرازد.
اگر کام خواهی تو از کام بار
بیاموز تا گرددت بخت یار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آرزوهایت برسی، از سختیها و تجربیات یاد بگیر تا شانس و بخت به تو کمک کند.
چو بشنید طیهور پاکیزه کیش
ز غم برنهانی زد انگشت خویش
هوش مصنوعی: زمانی که طبع بلند و پاک شخصی، خبر خوشی را میشنود، بر اثر شادی به شادمانی میپردازد و احساسات خود را نشان میدهد.
ز پاسخ زبان را نکرد آزمون
بماند اندر اندیشه ی چه و چون
هوش مصنوعی: او از جواب دادن طفره رفت و نتوانست به پرسشها پاسخ دهد، در نتیجه در فکر و تردید باقی ماند که چه باید بگوید و چگونه.
از اندیشه ی او دل کامداد
به تندی کشید و زبان برگشاد
هوش مصنوعی: دلش به شدت تحت تأثیر افکار او قرار گرفت و زبانش به سخن آمد.
که درماندن شاه از این کار چیست
به گیتی چو شاه آتبین نیز کیست
هوش مصنوعی: در این دنیا چه کسی میتواند به اندازهی یک شاه بزرگ و حکیم مانند آتشپیک به مشکلات و چالشها غلبه کند و از آنها رهایی یابد؟
به مردی و دیدار و فرهنگ ورای
کجا آفریده ست چون او خدای
هوش مصنوعی: او که از نظر مردانگی و آنگونه دیدار و فرهنگ، در جایگاه بسیار بالایی قرار دارد، چه کسی مانند او را مانند خدا آفریده است؟
نیا، شاه و خود، شاه و شاهش پدر
همه سرکش و خسرو و تاجور
هوش مصنوعی: نیا، ای شاه و خدا، تو پادشاه و پدر همه سرکشها و زمامداران بزرگ هستی.
بزرگان که در خاک فرسوده اند
همه بنده ی شاه من بوده اند
هوش مصنوعی: افرادی که در زمین و خاک فراموش شدهاند، همگی خدمتگزار و زیر دستان پادشاه من بودهاند.
گر امروز کارش دگرگون شده ست
که چرخ از ره داد بیرون شده ست
هوش مصنوعی: اگر امروز اوضاعش به هم ریخته است، به این دلیل است که زمان و شرایط از مسیر اصلی خود خارج شدهاند.
بکاهد همی گاه و افزون شود
جهان هر زمانی دگرگون شود
هوش مصنوعی: زمانی که میگذرد، ممکن است چیزهایی کاهش یابند و در عوض، برخی دیگر افزایش یابند. همچنین، جهان در هر لحظه دستخوش تغییرات جدیدی میشود.
بدین، با خدای جهان جنگ نیست
شما راز شاه آتبین ننگ نیست
هوش مصنوعی: به خداوندی که بر همه چیز فرمانروایی میکند، دشمنی وجود ندارد. شما نباید از رازی که به شاه آتشین مربوط میشود، خجالت بکشید.
که دارای ایران از آن برتر است
که شایسته ی شاه و اندر خور است
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ایران وجود دارد، باید شایستهی مقام و جایگاه یک پادشاه باشد و از آنچه کمتر از این است، برتر است.
چنین داد پاسخ که از راه داد
همی راست گویی تو ای کامداد
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که تو باید راه را بهدرستی بگویی، ای کسی که به تو خوشبختی میرسد.
ولیکن بزرگان ز ننگ و نبرد
ندادند دختر به بیگانه مرد
هوش مصنوعی: اما بزرگان به خاطر ننگ و جنگ، دختر را به دست مردان بیگانه ندادند.
که بیگانه را گرچه شاهی بود
ز دریا بیفتاده ماهی بود
هوش مصنوعی: اگرچه بیگانه مقام و سلطنتی دارد، اما در نهایت، مانند ماهیای است که از دریا افتاده است.
دل مرد بیگانه یکسر دژم
ز هر کس بباید کشیدن ستم
هوش مصنوعی: دل مرد بیگانه به طور کامل از هر کس غمگین و ناراحت است و باید از هر گونه ظلم و ستم دوری کند.
ز گفتار او تیز شد کامداد
بدو گفت کای شاه با کام و داد
هوش مصنوعی: از صحبتهای او، رفتار و جوهرهی انسان دگرگون شد. به او گفتند: ای پادشاه، با انصاف و سعادتمندی رفتار کن.
چنان است بیگانه چون گفت شاه
ولیکن نه در خور بدین جایگاه
هوش مصنوعی: بیگانه وقتی که شاه سخن میگوید، به اندازهای در شأن و جایگاه او نیست.
یک اسبه سواری ست شاه آتبین
از او ننگ دارد کسی بر زمین
هوش مصنوعی: یک اسب سواری با نام شاه آتبین وجود دارد که همه از او ترس و ننگ دارند و جرأت نمیکنند روی زمین او را به چالش بکشند.
نبیره ی جهاندار جمشید شاه
که شاهان از او داشتندی کلاه
هوش مصنوعی: نوهی پادشاه بزرگ جمشید، که پادشاهان دیگر از او تاج و تخت میخواستند.
گرش چرخ بنموده یکچند رنج
بدو بازگردد بزرگی و گنج
هوش مصنوعی: اگر چرخ روزگار مدتی به او رنج و سختی نشان دهد، دوباره بزرگی و ثروت به او بازمیگردد.
نبینی خزان خشک و گل پر زخار
بهار آید و گل برآرد به بار
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است پاییز خشک و بیحالت را ببینی، اما به زودی بهار خواهد آمد و گلها شکوفا خواهند شد.
تو ای شاه، باید که دانی درست
که چون آتبین از تو پیوند جست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، باید به خوبی بدانی که چگونه آتشنشانی از تو جدایی میجوید.
مر او را چنین پاسخ آری تو باز
بگیرد چنین داستان را دراز
هوش مصنوعی: به او چنین پاسخ بده که دوباره این داستان را طولانی نکند.
شود بدگمان از دل شهریار
هم امروز بر بندد از شهر بار
هوش مصنوعی: امروز ممکن است که دل شهریار باعث سوءظن شود و او تصمیم بگیرد که از شهر بیرون برود.
به دستوری شاه بیرون شود
نداند کز این ننگ خود چون شود
هوش مصنوعی: با فرمان شاه بیرون میرود، اما نمیداند که از این شرمندگی چگونه خلاص شود.
کشد خویشتن را به دام هلاک
از این ننگ تن را بپوشد به خاک
هوش مصنوعی: انسان برای فرار از ننگ و شرمساری، خود را به راهی میاندازد که به هلاکت میرسد و از این رو، سنگینی و نامیدی را بر دوش خود تحمل میکند.
چه گوید؟ چو گویند مردان دین
که با شاه پیوند جُست آتبین،
هوش مصنوعی: مردان دین چه سخنی میگویند وقتی که خبر میدهند که کسی با شاه ارتباط برقرار کرده است؟
ندیدش سزاوار پیوند خویش
نه شایسته ی شوی فرزند خویش
هوش مصنوعی: او را به اندازهی ارتباطش با خود نمیدید و او را شایستهی همسری و پدری نمیشناخت.
هنر گر نبودش چه آهوش دید
که زو خویشتن خسرو اندر کشید
هوش مصنوعی: اگر هنری وجود نداشت، آیا آهو میتوانست خویشتن را از دست او بکشاند و به او دل ببندد؟
چه دل باشد آن دل که از نام و ننگ
نگردد گدازان اگر هست سنگ؟
هوش مصنوعی: آیا قلبی وجود دارد که از نام و آبرو خود مراقبت نکند و غمگین نشود؟ اگر چنین باشد، آیا آن دل همچون سنگ است؟
ز گفتار او سر برآورده شاه
دژم گونه در روی کردش نگاه
هوش مصنوعی: شاه غمگین از سخنان او سرش را بالا آورد و با نگاهی به چهرهاش توجه کرد.
جوانی ست، گفت، آتبین خویشکام
به مردی و دانش برآورده نام
هوش مصنوعی: او گفت: جوانی است که با دانش و تواناییهایش در میان مردان، نامی برای خود بهدست آورده است.
ولیکن چو این آرو بشکند
بترسم که بیخ وفا برکند
هوش مصنوعی: اما وقتی این امید ناامید شود، میترسم که پایههای وفا را از ریشه بکند.
بداردش یکچند، بگذاردش
بیکباره از رزم برداردش
هوش مصنوعی: او را مدتی در خود نگه میدارد، اما ناگهان به او اجازه میدهد که از جنگ بیرون بیاید.
از آن رنج پیچان شود دخترم
من از درد او رنج و کیفر برم
هوش مصنوعی: دخترم از درد و رنجی که دارد بسیار ناراحت و آشفتهام و نمیتوانم این درد را تحمل کنم.
بدو گفت کای شاه با دین و داد
مر این کار را چاره شاید نهاد
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه با دیانت و عدالت، شاید این کار را راه حلی بیابی.
اگر شاه بیند، همه دختران
نماید بدو از کران تا کران
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی به دختری نگاه کند، همه دختران از دور و نزدیک خود را به او نشان میدهند.
چو زایشان یکی برگزیند به مهر
نگرداند از مهر او نیز چهر
هوش مصنوعی: وقتی کسی یکی را انتخاب کند و به او عشق ورزد، محبت او نیز از چهرهاش منعکس خواهد شد.
چو یابد پسندیده ی خویشتن
بداردش چون دیده ی خویشتن
هوش مصنوعی: هرگاه انسان چیزی را که به آن میپسندد بیابد، آن را مانند دیدهی خود عزیز و محترم میشمارد.
چو بگزیندش، پس رها چون کند
وفا جوی مردم جفا چون کند
هوش مصنوعی: وقتی کسی را انتخاب کنی و سپس او را رها کنی، به چه اندازه میتوان به وفاداری انسانی که در پی وفا است، اعتماد کرد؟ در حقیقت، این شخص چقدر میتواند به دیگران آسیب برساند؟
که مردم نخوانندش اندر زمان
سبکسار خوانند و نامهربان
هوش مصنوعی: مردم در زمانهای سهلانگار و بیرحم او را نمیخوانند و به او توجهی نمیکنند.
فروماند طیهور و چاره ندید
ز گفتار پاسخ دم اندر کشید
هوش مصنوعی: پرندهای در قفس مانده و از گفتار دیگران چارهای نیافته، سکوت کرده و نفسش را در سینه حبس کرده است.
زبان را چو خستو شدی بند شد
شود مردْ خامش چو خرسند شد
هوش مصنوعی: وقتی زبان به خوبی و آرامی به کار میافتد، مرد وقتی خوشحال شود، خاموش میماند.
بدو گفت شاه آتبین را بگوی
که از ما برآمد تو را آرزوی
هوش مصنوعی: شاه به آتبین گفت که به او بگوید که از طرف ما آرزویی برایش برآورده شده است.
از آن پیشگه بازگشتند شاد
فرع هرچه شد راند با کامداد
هوش مصنوعی: آنها با شادی از مکان قبلی برگشتند و هر چیزی را که رخ داده بود با خوشحالی کنار گذاشتند.
یکایگ همه بازگفتش چو بود
دل آتبین شادمانی فزود
هوش مصنوعی: همه یکصدا موضوع را بیان کردند و چون دل آتشینی داشتند، شادی آنها بیشتر شد.
فرع را و او را بسی چیز داد
ز دیبا و اسبان تازی نژاد
هوش مصنوعی: او به فرع و او (نسل) بسیاری از چیزها را بخشید، از جمله پارچههای زیبا و اسبهای اصیل تازی.
بدان شادی از جای برخاستند
یکی بزم شاهانه آراستند
هوش مصنوعی: پس بدان که جشن و شادی از جایی آغاز شد و میزی باشکوه برای شاه ترتیب دادند.