بخش ۱۱۲ - درمان کردن پزشک هندی ضحاک ماردوش را
یکی مرد هندی ز درگاه شاه
درآمد نشسته بر او گرد راه
مرا گفت نزدیک شه ره کنید
مر او را ز کار من آگه کنید
بپرسید هر کس که تو کیستی
به درگاه شاه از پی چیستی
چنین داد پاسخ که هستم پزشک
بدانم ز هر گونه ای ترّ و خشک
بدین آمدستم بدین بارگاه
که دانم همی چاره ی درد شاه
پزشکان به سیلی گشادند دست
شد از زخم، هندو چو بیهوش مست
چنان بیگنه را کشیدند خوار
همی گفت کای مردم نابکار
به پاداش آن بد که بر من رسید
یکی داروی آرم شما را پدید
که در خانه هر روز گردد به درد
کنیزک گرامی و نامی دو مرد
بخندید هر کس ز گفتار اوی
وز آن بیهده جنگ و پیگار اوی
شبانگاه درگاه چون شد تهی
درآمد به درگاه شاهنشهی
که مردی پزشکم مرا ره دهید
مرا ره به نزدیکی شه دهید
پرستنده او را برآورد پیش
نشاندش جهاندار نزدیک خویش
جهاندیده رفت و زبان برگشاد
بسی آفرین کرد بر شاه یاد
وز آن پس چنان گفت کز هندوان
بدان آمدستم که دارم توان
که این درد را چاره آرم بجای
کند درد را بر تو آسان خدای
از این گفته ضحاک شد شادمان
بسی چیز دادش هم اندر زمان
بدو گفت شاها، دو مرد گناه
به زندان بفرمای کردن تباه
چو پیش من آرند سر هر دو تن
بسازم همی مرهم درد، من
چنان کرد کاو گفت و آورد سر
برون کرد مغز از سر، آن بدگهر
چو مرهم بدان ریشها بر نهاد
بر آسود وز درد نامدش یاد
به خواب اندر آمد سر مارفش
همه شب نبود آگه از خواب خَوش
دگر روز چون هندوی آمد به در
کنارش پر از زرّ کرد و گهر
شد اندر جهان بی نیاز آن پلید
به گیتی کسی این پزشکی ندید
به ضحاک گفت اینت درمان درد
همه این کن و زین عمل بر مگرد
مخور بیش از این نیز گوشت شکار
که باشد بر این درد ناسازگار
بکرد این پزشکی و شد ناپدید
همی دردِ ضحاک از آن آرمید
چو روشن شدی روز در چشم شاه
از آن شهر دو مرد کردی تباه
نهادند نوبت به بازار و کوی
شد آن شهر پر ماتم و گفت و گوی
چنین داستان زد همی مرد و زن
که هندو نبود آن، که بود اهرمن
که شه را به خون ریختن کرد چیز
وگرنه نبودی بدین سان دلیر
همانا نه درد است، هست آن دو مار
که از مردمان می برآرد دمار
سخنها مرا این شگفتی بس است
شناسنده ی مرتبه ی هرکس است
همی بود ضحاک نزدیک کوش
شب و روز با باده و نای و نوش
بخش ۱۱۱ - بیماری ضحاک و رُستن دو مار از دوش او: شنیدم که ضحّاک چندان بخوردبخش ۱۱۳ - غارت کردن دیهیم سرزمین بهک را: وز آن سوی دیهیم لشکر براند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی مرد هندی ز درگاه شاه
درآمد نشسته بر او گرد راه
هوش مصنوعی: یک مرد هندی به دربار شاه وارد شد و در حالی که بر روی راه نشسته بود، خود را معرفی کرد.
مرا گفت نزدیک شه ره کنید
مر او را ز کار من آگه کنید
هوش مصنوعی: به من گفتند که به نزدیک پادشاه بروم و او را از کارهای من باخبر کنید.
بپرسید هر کس که تو کیستی
به درگاه شاه از پی چیستی
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو میپرسد که کی هستی، در واقع به دنبال این است که بداند هدف و مقصود تو چیست.
چنین داد پاسخ که هستم پزشک
بدانم ز هر گونه ای ترّ و خشک
هوش مصنوعی: پاسخی داد که من پزشک هستم و میدانم درباره هر نوع حالت و وضعیت چگونه باید عمل کرد.
بدین آمدستم بدین بارگاه
که دانم همی چاره ی درد شاه
هوش مصنوعی: من به این درگاه آمدم تا بدانم چطور میتوانم درد و مشکلات شاه را درمان کنم.
پزشکان به سیلی گشادند دست
شد از زخم، هندو چو بیهوش مست
هوش مصنوعی: پزشکان با اعمال خود، زخم را بهبود بخشیدند و بر اثر درمان، شخصی که در حالت بیهوشی و مستی بود، بهبود یافت.
چنان بیگنه را کشیدند خوار
همی گفت کای مردم نابکار
هوش مصنوعی: بیگناهی را با خفت و ذلت به زمین انداختند و او به مردم نادان و بدکار گفت.
به پاداش آن بد که بر من رسید
یکی داروی آرم شما را پدید
هوش مصنوعی: به خاطر بدیهایی که بر من رفته، یکی از داروهایی که آرامش را به شما برساند، میسازم.
که در خانه هر روز گردد به درد
کنیزک گرامی و نامی دو مرد
هوش مصنوعی: در خانهای، هر روز نگرانی و درد از دو مرد برای کنیزکی محترم و با نام حس میشود.
بخندید هر کس ز گفتار اوی
وز آن بیهده جنگ و پیگار اوی
هوش مصنوعی: هر کسی از صحبتهای او بخندد و از درگیریهای بیفایدهاش پرهیز کند.
شبانگاه درگاه چون شد تهی
درآمد به درگاه شاهنشهی
هوش مصنوعی: در شب وقتی در خانه خالی شد، به دربار پادشاه بزرگ وارد شدم.
که مردی پزشکم مرا ره دهید
مرا ره به نزدیکی شه دهید
هوش مصنوعی: مردی که پزشک من است، لطفاً مرا راهنمایی کنید و مسیر نزدیک به شهری که میخواهم بروم را نشان دهید.
پرستنده او را برآورد پیش
نشاندش جهاندار نزدیک خویش
هوش مصنوعی: پرستنده او را به جلو آورد و در کنار خود، نزدیک پادشاه نشاند.
جهاندیده رفت و زبان برگشاد
بسی آفرین کرد بر شاه یاد
هوش مصنوعی: بسیاری از آدمهای با تجریه و کار آزموده، پس از آشنایی با اندیشههای بزرگ، زبان به تحسین و تمجید از فرمانروایان و اثرات آنها گشوده و از آنها ستایش میکنند.
وز آن پس چنان گفت کز هندوان
بدان آمدستم که دارم توان
هوش مصنوعی: سپس او چنین گفت که من از هند دانشی کسب کردهام که به واسطه آن تواناییهایی پیدا کردهام.
که این درد را چاره آرم بجای
کند درد را بر تو آسان خدای
هوش مصنوعی: من میخواهم به جای درد و رنجی که تو تحمل میکنی، راه حلی پیدا کنم تا بتوانم این مشکلات را از تو دور کنم. این کار را تنها خداوند میتواند برای تو آسان کند.
از این گفته ضحاک شد شادمان
بسی چیز دادش هم اندر زمان
هوش مصنوعی: ضحاک به خاطر این گفته بسیار خوشحال شد و از آن زمان به او چیزهای زیادی دادند.
بدو گفت شاها، دو مرد گناه
به زندان بفرمای کردن تباه
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: دو مردی که مرتکب گناه شدهاند را به زندان بفرستید تا مجازات شوند.
چو پیش من آرند سر هر دو تن
بسازم همی مرهم درد، من
هوش مصنوعی: وقتی که دو نفر پیش من بیایند، من سعی میکنم درد آنها را التیام ببخشم و برایشان راه حل پیدا کنم.
چنان کرد کاو گفت و آورد سر
برون کرد مغز از سر، آن بدگهر
هوش مصنوعی: او به قدری تیزهوش و زیرک بود که هر آنچه را گفت، به عمل آورد و با این کار، نشان داد که چه فرد بدخویی است.
چو مرهم بدان ریشها بر نهاد
بر آسود وز درد نامدش یاد
هوش مصنوعی: وقتی که مرهم بر زخمهایش گذاشت، آرامش پیدا کرد و دیگر از دردش خبری نبود.
به خواب اندر آمد سر مارفش
همه شب نبود آگه از خواب خَوش
هوش مصنوعی: در خواب عمیق، سر مار فش را میبیند که تمام شب در خواب خوشی به سر میبرد و هیچ اطلاعی از خواب خود ندارد.
دگر روز چون هندوی آمد به در
کنارش پر از زرّ کرد و گهر
هوش مصنوعی: روز بعد، وقتی هندو به در خانه آمد، او را با طلا و گوهر فراوان استقبال کرد.
شد اندر جهان بی نیاز آن پلید
به گیتی کسی این پزشکی ندید
هوش مصنوعی: در دنیای پراشفتگی، فردی خود را بینیاز و مستقل میداند، اما در واقع در جایی از زندگیاش، پزشکی را نمیشناسد که به او کمک کند یا او را درمان کند.
به ضحاک گفت اینت درمان درد
همه این کن و زین عمل بر مگرد
هوش مصنوعی: ضحاک را گفتند که این کار، داروی درد همه است، پس از آن از این عمل باز نایست.
مخور بیش از این نیز گوشت شکار
که باشد بر این درد ناسازگار
هوش مصنوعی: بیشتر از این غذا نخور که برای این درد مناسب نیست.
بکرد این پزشکی و شد ناپدید
همی دردِ ضحاک از آن آرمید
هوش مصنوعی: این پزشک به کار خود پرداخت و بعد ناگهان ناپدید شد، و بدین ترتیب درد ضحاک به آرامش رسید.
چو روشن شدی روز در چشم شاه
از آن شهر دو مرد کردی تباه
هوش مصنوعی: وقتی روز روشن شد و شاه به چهره دو مرد در آن شهر نگاه کرد، آنها را در وضعیت نابود شده دیدند.
نهادند نوبت به بازار و کوی
شد آن شهر پر ماتم و گفت و گوی
هوش مصنوعی: در بازار و کوچهها نوبت به مشکلات و غمهای زیادی رسید و آن شهر به شدت درگیر عزا و صحبتهای مرتبط با آن شد.
چنین داستان زد همی مرد و زن
که هندو نبود آن، که بود اهرمن
هوش مصنوعی: مرد و زن داستانی را بیان کردند که هیچیک از آنها هندو نبودند، بلکه در واقع آن فرد شیطانی بود.
که شه را به خون ریختن کرد چیز
وگرنه نبودی بدین سان دلیر
هوش مصنوعی: اگر شاه را مجروح و خونین نمیکردند، هرگز دلیر و شجاع به این شکل نمیبود.
همانا نه درد است، هست آن دو مار
که از مردمان می برآرد دمار
هوش مصنوعی: واقعاً اینجا مشکلی وجود ندارد، بلکه آن دو ماری هستند که از انسانها تنها نابودی به همراه میآورند.
سخنها مرا این شگفتی بس است
شناسنده ی مرتبه ی هرکس است
هوش مصنوعی: این گفته از من نشان دهنده ی تعجبی است که در مورد شناخت مقام و جایگاه هر فرد دارم.
همی بود ضحاک نزدیک کوش
شب و روز با باده و نای و نوش
هوش مصنوعی: ضحاک همیشه در حال خوشگذرانی و لذتبردن است، شب و روز با باده و موسیقی به سر میبرد.