بخش ۲
از طَرَفی نیز در آن صبحگاه
زُهره مِهین دخترِ خالویِ ماه
آلهۀ عشق و خداوندِ ناز
آدمیان را به مَحَبّت گداز
پیشۀ وی عاشقی آموختن
خرمنِ اَبناء بشر سوختن
خسته و عاجز شده در کارِ خود
واله و آشفته جو افکارِ خود
خواست که برخستگی آرد شکست
یک دو سه ساعت کشد از کار دست
سیرِ گلُ و گردشِ باغی کند
تازه ز گلُ گَشت دِماغی کند
کند ز بر کِسوَتِ افلاکیان
کرد به سر مِقنَعه خاکیان
خویشتن آراست به شکلِ بشر
سویِ زمین کرد ز کیهان گذر
آمد از آرامگهِ خود فرود
رفت بدان سو که منوچهر بود
زیرِ درختی به لبِ چشمه سار
چشمِ وی افتاد به چشمِ سوار
تیرِ نظر گشت در او کارگر
کارگرست آری تیرِ نظر
لرزه بیفتاد در اعصابِ او
رنگ پرید از رخِ شادابِ او
گشت به یک دل نه به صد دل اسیر
در خمِ فتراکِ جوانِ دِلیر
رفت که یک باره دهد دل به باد
یادِ اُلوهّیتِ خویش اوفتاد
گفت به خود خلقتِ عشق از منست
این چه ضعیفّی و زبون گشتن است
من که یکی عُنصُرِ اَفلاکیَم
از چه زبونِ پسری خاکیم
آلهۀ عشق منم در جَهان
از چه به من چیره شود این جوان
من اگر آشفته و شیدا شوم
پیشِ خدایان همه رسوا شوم
عشق که از پنجۀ من زاده است
وز شکنِ زلفِ من افتاده است
با من اگر دعویِ کَشتی کند
با دگران پس چه دُرُشتی کند؟
خوابگهِ عشق بود مشت من
زادۀ من چون گَزَد انگشتِ من؟
تاری از آن دام که دایم تنم
در رهِ این تازه جوان افکنم
عشق نهم در وی و زارش کنم
طُرفه غزالی است شکارش کنم
دست کشم بر کَل و بر گوشِ او
تا بپرد از سرِ او هوشِ او
جنبشِ یک گوشۀ ابرویِ من
میکَشَدَش سایه صفت سویِ من
من که بشر را به هم انداختم
عاشق و دلدادۀ هم ساختم
خوب توانم که کنم کارِ خویش
سازمش از عشق گرفتارِ خویش
گرچه نظامی است غلامش کنم
منصرِف از شغلِ نظامش کنم
این همه را گفت و قوی کرد دل
داد به خود جرأت و شد مستقلّ
کرد نهان عَجز و عیان نازِ خویش
هیمنه پی داد به آوازِ خویش
گفت سلام ای پسرِ ماه و هور
چشمِ بد از رویِ نکویِ تو دور
ای ز بشر بهتر و بگزیده تر
بلکه ز من نیز پسندیده تر
ای که پس از خَلقِ تو خَلاّقِ تو
همچو خلایق شده مُشتاقِ تو
ای تو بهین میوۀ باغِ بِهی
غنچۀ سرخِ چمنِ فَرّهی
چینِ سرِ زلفِ عروسِ حیات
خالِ دلارایِ رخِ کاینات
در چمنِ حسن گل و فاخته
سرخ و سفیدی به رُخَت تاخته
بسکه تو خِلقت شدهٔی شوخ و شنگ
گشته به خلقت کُنِ تو عرصه تنگ
کز پسِ تو باز چه رنگ آوَرَد
حسنِ جهان را به چه قالب بَرَد
بی تو جهان هیچ صفایی نداشت
باغی اُمید آب و هوایی نداشت
قصدِ کجا داری و نامِ تو چیست
در دلِ این کوه مرامِ تو چیست
کاش فرود آیی از آن تیز گام
کز لبِ این چشمه ستانیم کام
در سرِ این سبزه من و تو به هم
خوش به هم آییم در این صبحدم
مُغتَنم است این چمنِ دلفریب
ای شهِ من پای در آر از رکیب
شاخِ گلی پا به سرِ سبزه نه
شاخِ گل اندر وسطِ سبزه به
بند کن آن رشه به قربوسِ زین
جفت بزن از سرِ زین بر زمین
خواهی اگر پنجه به هم افکنم
ور دو کفِ دست رکابی کنم
تا تو نهی بر کفِ من پای خود
گرم کنی در دل من جایِ خود
یا که بنه پا به سرِ دوشِ من
سر بخور از دوش در آغوشِ من
نرم و سبک روح بیا در بَرَم
تات چو سبزه به زمین گسترم
بوسۀ شیرین دهمت بی شمار
قصۀ شیرین کنمت صد هزار
کوه و بیابان پیِ آهو مَبُر
غصۀ هم چشمیِ آهو مخور
گرم بُوَد روز دلِ کوهسار
آهُوَکا دست بدار از شکار
حیف بُوَد کز اثر آفتاب
کاهَد از آن رویِ چو گُل آب و تاب
یا ز دمِ بادِ جنایت شِعار
بر سرِ زلفت بنشیند غبار
خواهی اگر با دلِ خود شور کن
هرچه دلت گفت همانطور کن
این همه بشنید منوچهر از او
هیچ نیامد به دلش مِهر از او
روحِ جوان همچو دلش ساده بود
منصرِف از میلِ بت و باده بود
گرچه به قد اندکی افزون نمود
سالِ وی از شانزده افزون نبود
کشمکشِ عشق ندیده هنوز
لَذَّت مستی نچشیده هنوز
با همۀ نوش لبی ای عجب
کز میِ نوشش نرسیده به لب
بود در او روحِ سپاهیگری
مانعِ دل باختن و دلبری
لاجَرَم از حُجب جوابی نداد
یافت خِطابی و خِطابی نداد
گویی چسبیده ز شَهد زیاد
لب به لبِ آن پسرِ حور زاد
زُهره دگر باره سخن ساز کرد
زمزمۀ دلبری آغاز کرد
کای پسرِ خوب تعلّل مکن
در عملِ خیر تأمّل مکن
مهر مرا ای به تو از من دُرود
بینی و از اسب نیایی فرود؟!
صبح به این خُرَّمی و این چمن
با چمن آرا صنمی همچو من
حیف نباشد که گِرانی کنی
صابِری و سخت گمانی کنی
لب مَفِشار اینهمه بر یکدگر
رنگِ طبیعی ز لب خود مبر
یا برسد سرخیِ او را شکست
یا کندش سرختر از آنچه هست
آنکه ترا این دهنِ تنگ داد
وان لبِ جان پرورِ گلرنگ داد
داد که تا بوسه فَشانی همی
گه بدهی گه بِسِتانی همی
گاه به ده ثانیه بی بیش و کم
گیری سی بوسه زمن پشتِ هم
گاه یکی بوسه ببخشی ز خویش
مدّتش از مدّت سی بوسه بیش
بوسۀ اوّل ز لب آید به در
بوسۀ ثانی کشد از ناف سر
حال ببین میلِ کدامین تُراست
هر دو هم ارمیل تو باشد رواست
باز چو این گفت و جوابی ندید
زورِ خدایی به تن اندر دمید
دست زد و بندِ رکابش گرفت
ریشۀ جان و رگِ خوابش گرفت
خواه نخواه از سرِ زینش کشید
در بغلِ خود به زمینش کشید
هر دو کشیده سرِ سبزه دراز
هر دو زده تکیه بر آرنجِ ناز
قد متوازی و مُحاذی دو خَد
گویی کاندازه بگیرند قد
عارضِ هر دو شده گلگون و گَرم
این یکی از شهوت و آن یک ز شرم
عشق به آزرم مقابل شده
بر دو طرف مسأله مشکل شده
زهرۀ طناز به انواعِ ناز
کرد بر او دستِ تمتّع دراز
تُکمه به زیر گلویش هرچه بود
با سرِ انگشتِ عُطوفت گشود
یافت چو با بی کُلَهی خوشترش
کج شد و برداشت کلاه از سرش
دست به دو قسمتِ فرقش کشید
برقی از آن فرق به قلبش رسید
موی که نرم افتد و تیمار گرم
برق جهد آخر از آن موی نرم
از کفِ آن دست که با مهر زد
برقِ لطیفی به منوچهر زد
رفت که بوسد ز رخِ فرّخش
رنگِ منوچهر پرید از رُخَش
خورد تکان جملۀ اعضایِ او
از نُکِ سر تا به نُکِ پای او
دید کز آن بوسه فنا میشود
بوالهوس و سر بهوا میشود
دید که آن بوسه تمامش کند
منصرِف از شغلِ نظامش کند
بر تنِ او چِندِشی آمد پدید
پس عَرَقی گرم به جانش دوید
بُرد کمی صورتِ خود را عقب
طرفه دلی داشته یا للعجب!
زُهره از این واقعه بی تاب شد
بوسه میان دو لبش آب شد
هر رُطَبی را که نچینی به وقت
آب شود بعد به شاخِ درخت
گفت ز من رخ ز چه بر تافتی؟
بلکه ز من خوب تری یافتی
دل به هوایِ دگری داشتی؟
یا لبِ من بی نمک انگاشتی
بر رُخَم ار آخته بودی تو تیغ
به که ز من بوسه نمایی دِریغ
جز تو کس از بوسۀ من سر نخورد
هیچکس این طور به من بر نخورد
از چه کنی اَخم مگر من بَدَم
بلکه ملولی که چرا آمدم؟
من که به این خوبی و رعناییم
دختَرَکی عشقی و شیداییم
گیرِ تو افتادهام ای تازه کار
بهتر از این گیر نیاید شکار
خوب ببین بد به سراپام هست؟
یک سرِ مو عیب در اعضام هست؟
هیچ خدا نقص به من داده است؟
هیچ کسی مثل من افتاده است؟
این سر و سیمایِ فرح زایِ من
این فرح افزا سر و سیمایِ من
این لب و این گونه و این بینیم
بینیِ همچون قلمِ چینیم
این سر و این سینه و این ساقِ من
این کفِ نرم این کفلِ چاقِ من
این کَل و این گردن و این نافِ من
این شکمِ بی شکنِ صافِ من
این سر و این شانه و این سینهام
سینۀ صافی تر از آیینهام
باز مرا هست دو چیزِ دگر
کِت ندهم هیچ از آنها خبر
رازِ درونِ دلِ پاچین مپرس
از صفتِ ناف به پایین مپرس
هست در این پرده بس آوازهها
نغمۀ دیگر زند این سازها
چون بنهم پای طرب بر بِساط
از در و دیوار ببارد نِشاط
بر سرِ این سبزه برقصم چنان
کز اثرِ پام نماند نشان
زیرِ پیِ من نشود سبزه لِه
نرمترم من به تن از کُرکِ بِه
چون ز طرب بر سرِ گُل پا نِهم
در سبکی تالیِ پروانه ام
گر بِجَهَم از سرِ این گُل بر آن
هیچ به گُلها نرسانم زیان
رقصِ من اندر سرِ گُلهایِ باغ
رقصِ شعاع است به رویِ چراغ
بسکه بود نَیِّر و رَخشان تَنَم
نور دهد از پسِ پیراهنم
زانچه ترا خوب بُوَد در نظر
بوسۀ من باشد از آن خوبتر
هرچه ز جنس عسل و شِکّر است
بوسۀ من از همه شیرین تر است
تا دو سه بوسه نسِتانی همی
لَذَّتِ این کار ندانی همی
تو بستان بوسه ای از من فَرِه
بد شد اگر، باز سرِ جاش نِه!
ناز مکن! من ز تو خوشگلترم
من ز تو در حسن و وجاهت سَرَم
نی غلط افتاد تو خوشگلتری
در همه چیز از همه عالم سری
اخم مکن! گوش به عرضم بده
مُفت نخواهم ز تو، قرضم بده!
نیست در این گفتهٔ من سوسهای
گر تو به من قرض دهی بوسهای
بوسۀ دیگر سر آن مینهم
لحظۀ دیگر، به تو پس میدهم
من نه ترا بیهده وِل میکنم
گر ندهی بوسه دُوئِل میکنم!
گر ندهی بوسه عذابت کنم
از عَطَشِ عشق کبابت کنم
نی غلطی رفت، ببخشا به من
دور شد از حَدِّ نِزاکت سخن
بر تو اگر گفتۀ من جور کرد
من چه کنم عشقِ تو این طور کرد
من که نگفتم تو بده بوسه مفت
طاق بده بوسه و برگیر جفت
از چه کنی سد درِ داد و ستد؟
فایده در داد و ستد میرسد!
قرض بده منفعتش را بگیر
زود هم این قرض گزارم نه دیر
از لب من بوسه مکرّر بگیر
چون که به آخِر رسد از سر بگیر
از سرِ من تا به قدم یک سره
هست چراگاهِ تو آهو بره
از تو بود درّه و ماهورِ آن
چشمۀ نزدیک و تلِ دور آن
هر طرفش را که بخواهی بچر
هر گُلِ خوبی که بیابی بخر
عیشِ ترا مانع و محذور نیست
تَمر بود یانِع و ناطور نیست
ور تو ندانی چه کنی، یادگیر!
یاد از این زُهره استاد گیر
خیز تو صیّاد شو و من شکار
من بدوم سر به پیِ من گذار
من نه شکارم که ز تو رم کنم
زحمت پایِ تو فراهم کنم
تیر بینداز که من از هوا
گیرم و در سینه کنم جابجا
من ز پِی تیرِ تو هر سو دَوَم
تیرِ تو هر سو رود آن سو رَوَم!
چشم به هم نِه که نبینی مرا
من ز تو پنهان شوم این گوشهها
گر تو مرا آیی و پیدا کنی
میدهمت هر چه تمناّ کنی
ریگ بیاور که زنی طاق و جفت
با گروِ بوسه، نه یا حرف مفت
جِر بزنی یا نزنی پَردهای
خوب رخی، هرچه کنی کردهای!
گاه یکی نیز از آن ریگها
بین دو انگشت بنه در خِفا
بی خبر از من بپران سوی من
نرم بزن بر هدفِ روفِ من
کج شو وزین جویِ روان پشتِ هم
آب بپاش از سرِ من تا قدم
مشت خود از چشمه پر از آب کن
سر به پیِ من نه و پرتاب کن
غصّه مخور گر تنِ من خیس شد
رختِ اتو کردۀ من کیس شد
آب بپاش از سرِ من تا به پا
هست در این کار بسی نکتهها
نازک و تنگ است مرا پیرهن
تر که شود نیک بچسبد به تن
پست و بلندی همه پیدا شود
آنچه نهفته است هویدا شود
کشف بسی سرِّ نهانت کند
رازِ پسِ پرده عیانت کند
گاه بکش دست بر ابرویِ من
گاه به هم زن سرِ گیسویِ من
گاه بیا پیش که بوسی مرا
رخ چو برم پیش تو وا پس گرا
گر گذر از بوسه کند مطلبت
میزنم انگشتِ ادب بر لبت
گر ببری دست به پایینِ من
ترکه خوری از کفِ سیمینِ من
ناف به پایین نبری دست را
نشکنی از بیخِرَدی بست را
گر بِبری دست تَخَطّی به بست
ترکه گُل میزنمت پشتِ دست
گاه بیا روی و زمانی به زیر
گاه بده کولی و کولی بگیر
گه به لبِ کوه برآریم های
تا به دل کوه بپیچد صَدای
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از طَرَفی نیز در آن صبحگاه
زُهره مِهین دخترِ خالویِ ماه
هوش مصنوعی: در آن صبح زود، زهره به زیبایی مانند دختر خاله ماه میدرخشد و جلوهگری میکند.
آلهۀ عشق و خداوندِ ناز
آدمیان را به مَحَبّت گداز
هوش مصنوعی: ای الههٔ عشق و پروردگار زیباییها، انسانها را با عشق و محبت خود ذوب میکنی.
پیشۀ وی عاشقی آموختن
خرمنِ اَبناء بشر سوختن
هوش مصنوعی: او به عشق ورزیدن عادت کرده است و برای او این کار مثل سوختن در میان همه انسانها شده است.
خسته و عاجز شده در کارِ خود
واله و آشفته جو افکارِ خود
هوش مصنوعی: او در کارهایش به شدت خسته و ناتوان شده و افکارش در هم ریخته و آشفته است.
خواست که برخستگی آرد شکست
یک دو سه ساعت کشد از کار دست
هوش مصنوعی: میخواست که به آسانی از کارهایش دست بکشد، اما این کار چند ساعت طول کشید.
سیرِ گلُ و گردشِ باغی کند
تازه ز گلُ گَشت دِماغی کند
هوش مصنوعی: به باغ قدم بگذار و از تماشای گلها لذت ببر؛ این زیبایی باعث میشود ذهنت تازه و شاداب شود.
کند ز بر کِسوَتِ افلاکیان
کرد به سر مِقنَعه خاکیان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسانها، با وجود اینکه با خاک و از دنیا آمدهاند، میتوانند به آسمانها و اوجهای بلند برسند. آنها با تلاش و کوشش، میتوانند از محدودیتهای دنیوی فراتر روند و به مرتبهای بالاتر دست یابند.
خویشتن آراست به شکلِ بشر
سویِ زمین کرد ز کیهان گذر
هوش مصنوعی: آدمی به زیبایی و شکلی انسانی آراسته شد و از آسمان به زمین آمد.
آمد از آرامگهِ خود فرود
رفت بدان سو که منوچهر بود
هوش مصنوعی: او از محل آرامش و سکون خود خارج شد و به سمتی رفت که منوچهر قرار داشت.
زیرِ درختی به لبِ چشمه سار
چشمِ وی افتاد به چشمِ سوار
هوش مصنوعی: در کنار درختی نزدیک چشمه، نگاهش به چشمهای سوار افتاد.
تیرِ نظر گشت در او کارگر
کارگرست آری تیرِ نظر
هوش مصنوعی: نگاهِ عمیق و تیزبین، اثرگذاری خاصی دارد. حقیقتاً همین نگاه است که بر دلها و روحها تأثیر میگذارد.
لرزه بیفتاد در اعصابِ او
رنگ پرید از رخِ شادابِ او
هوش مصنوعی: او به شدت دچار ترس و اضطراب شد و رنگ چهرهاش که همیشه شاداب و سرزنده بود، از بین رفت.
گشت به یک دل نه به صد دل اسیر
در خمِ فتراکِ جوانِ دِلیر
هوش مصنوعی: دل یک نفر، نه صد دل، در دام زیبایی جوانی شجاع و دلیر گرفتار شد.
رفت که یک باره دهد دل به باد
یادِ اُلوهّیتِ خویش اوفتاد
هوش مصنوعی: رفت تا یکباره دلش را به باد بدهد، اما یاد خداوند در دلش افتاد.
گفت به خود خلقتِ عشق از منست
این چه ضعیفّی و زبون گشتن است
هوش مصنوعی: او به خود میگوید که عشق از من سرچشمه میگیرد. پس چرا باید چنین ضعیف و زبون باشم؟
من که یکی عُنصُرِ اَفلاکیَم
از چه زبونِ پسری خاکیم
هوش مصنوعی: من که یکی از موجودات آسمانی هستم، چرا باید به زبان و گفتار یک انسان خاکی صحبت کنم؟
آلهۀ عشق منم در جَهان
از چه به من چیره شود این جوان
هوش مصنوعی: من همان آلهۀ عشق هستم، در این دنیا نمیدانم این جوان چرا بر من تسلط پیدا کند.
من اگر آشفته و شیدا شوم
پیشِ خدایان همه رسوا شوم
هوش مصنوعی: اگر من مجنون و بیتاب شوم، در مقابل خدایان به کلی شرمنده خواهم شد.
عشق که از پنجۀ من زاده است
وز شکنِ زلفِ من افتاده است
هوش مصنوعی: عشق از من نشأت گرفته و به خاطر قید و بندهای موهایم از من دور شده است.
با من اگر دعویِ کَشتی کند
با دگران پس چه دُرُشتی کند؟
هوش مصنوعی: اگر کسی با من درگیر شود و دعوا کند، معلوم است که با دیگران چقدر خشنتر و تندتر خواهد بود.
خوابگهِ عشق بود مشت من
زادۀ من چون گَزَد انگشتِ من؟
هوش مصنوعی: محل استراحت عشق، دستان من است که فرزند من محسوب میشود. وقتی که انگشت من به آن اشاره کند، چه اتفاقی میافتد؟
تاری از آن دام که دایم تنم
در رهِ این تازه جوان افکنم
هوش مصنوعی: من همواره در دام دلبر جوانم گرفتارم و در پی او هستم.
عشق نهم در وی و زارش کنم
طُرفه غزالی است شکارش کنم
هوش مصنوعی: عشق را در وجود او نهفته میسازم و چنان زیباست که میخواهم او را به دام بیندازم.
دست کشم بر کَل و بر گوشِ او
تا بپرد از سرِ او هوشِ او
هوش مصنوعی: من دستم را بر پیکر و گوش او میکشم تا او از فکر و هوش خود آزاد شود.
جنبشِ یک گوشۀ ابرویِ من
میکَشَدَش سایه صفت سویِ من
هوش مصنوعی: تکان دادن یک گوشه ابرویم، سایهوار توجه او را به سمت من جلب میکند.
من که بشر را به هم انداختم
عاشق و دلدادۀ هم ساختم
هوش مصنوعی: من دوستی و عشق را در دل مردم ایجاد کردم و باعث همبستگی آنها شدم.
خوب توانم که کنم کارِ خویش
سازمش از عشق گرفتارِ خویش
هوش مصنوعی: من میتوانم به خوبی کارهای خود را انجام دهم و آنها را با عشق و علاقهای که دارم، شکل دهم.
گرچه نظامی است غلامش کنم
منصرِف از شغلِ نظامش کنم
هوش مصنوعی: با این که نظامی است، من او را به عنوان خدمتکار خود انتخاب میکنم و او را از شغل نظامیاش کنار میزنم.
این همه را گفت و قوی کرد دل
داد به خود جرأت و شد مستقلّ
هوش مصنوعی: او این همه سخنان را بیان کرد و به خود اعتماد کرد و به همین دلیل قدرتمند و مستقل شد.
کرد نهان عَجز و عیان نازِ خویش
هیمنه پی داد به آوازِ خویش
هوش مصنوعی: او عجز و ناتوانیاش را پنهان کرد و در عین حال زیبایی و ناز خود را نمایان ساخت، و با صدا و آواز خود قدرت و عظمتش را به نمایش گذاشت.
گفت سلام ای پسرِ ماه و هور
چشمِ بد از رویِ نکویِ تو دور
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای پسر ماه و خورشید، نگاه بد از روی خوب تو دور باشد.
ای ز بشر بهتر و بگزیده تر
بلکه ز من نیز پسندیده تر
هوش مصنوعی: تو از همه انسانها برتر و برگزیدهتری؛ حتی از من هم که مورد پسندم.
ای که پس از خَلقِ تو خَلاّقِ تو
همچو خلایق شده مُشتاقِ تو
هوش مصنوعی: ای کسی که بعد از آفرینش تو، آفرینندهات به اندازه مخلوقاتش به تو علاقهمند و مشتاق شده است.
ای تو بهین میوۀ باغِ بِهی
غنچۀ سرخِ چمنِ فَرّهی
هوش مصنوعی: ای تو بهترین میوۀ باغ، و گل سرخ چمن با زیبایی شگفت انگیز.
چینِ سرِ زلفِ عروسِ حیات
خالِ دلارایِ رخِ کاینات
هوش مصنوعی: آرایش زیبا و جذاب موهای عروس زندگی، نشانهای از زیباییهای بینظیر و دلربا در دنیا است.
در چمنِ حسن گل و فاخته
سرخ و سفیدی به رُخَت تاخته
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی، گلها و پرندهها با رنگهای سرخ و سفید به زیبایی چهرهات حملهور شدهاند.
بسکه تو خِلقت شدهٔی شوخ و شنگ
گشته به خلقت کُنِ تو عرصه تنگ
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو به گونهای طبیعی شاد و سرزنده هستی، راه برای دیگران در مقابل تو دشوار شده است.
کز پسِ تو باز چه رنگ آوَرَد
حسنِ جهان را به چه قالب بَرَد
هوش مصنوعی: پس از تو زیباییهای دنیا چه رنگ و منظر جدیدی پیدا خواهند کرد؟ چه شکلی به خود خواهند گرفت؟
بی تو جهان هیچ صفایی نداشت
باغی اُمید آب و هوایی نداشت
هوش مصنوعی: بدون تو، این دنیا هیچ زیبایی ندارد و همچون باغی بیحیات و امید، از خوشبویی و دلپذیری تهی است.
قصدِ کجا داری و نامِ تو چیست
در دلِ این کوه مرامِ تو چیست
هوش مصنوعی: به کجا میخواهی بروی و نامت چیست؟ در دل این کوه، هدف و آرمانت چیست؟
کاش فرود آیی از آن تیز گام
کز لبِ این چشمه ستانیم کام
هوش مصنوعی: ای کاش از سرعت و تندی خود بکاهی و از سر چشمه ما دریا لب بزنیم و سیراب شویم.
در سرِ این سبزه من و تو به هم
خوش به هم آییم در این صبحدم
هوش مصنوعی: در دل این چمن، من و تو در این صبح دلانگیز به هم خوشحال و سرزنده خواهیم بود.
مُغتَنم است این چمنِ دلفریب
ای شهِ من پای در آر از رکیب
هوش مصنوعی: این باغ دلپذیر و زیبایی که در آن هستیم، فرصت خوبی است. ای شاه من، قدم پیش بگذار و از رقیب عبور کن.
شاخِ گلی پا به سرِ سبزه نه
شاخِ گل اندر وسطِ سبزه به
هوش مصنوعی: گلبرگی با ساقهای نرم و لطیف بر روی سبزه قرار دارد و این تصویر نشاندهندهی زیبایی و رابطهی خاص بین گل و سبزه است. در واقع، این دو به طور طبیعی در کنار هم هستند و زیبایی خاصی را به وجود میآورند.
بند کن آن رشه به قربوسِ زین
جفت بزن از سرِ زین بر زمین
هوش مصنوعی: رشته را به قوس زین ببند و از بالای زین به زمین بزن.
خواهی اگر پنجه به هم افکنم
ور دو کفِ دست رکابی کنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانم دستانم را به هم مالیده و از آن استفاده کنم.
تا تو نهی بر کفِ من پای خود
گرم کنی در دل من جایِ خود
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو پای خود را بر دستانم نگذاری و در قلب من جا نگذاری، آرام نمیشوم.
یا که بنه پا به سرِ دوشِ من
سر بخور از دوش در آغوشِ من
هوش مصنوعی: یا اینکه پاهایت را بر روی شانههای من بگذار و از دوش من در آغوشم بیفت.
نرم و سبک روح بیا در بَرَم
تات چو سبزه به زمین گسترم
هوش مصنوعی: با لطافت و طمانینه نزد من بیا، تا مانند سبزه بر روی زمین گسترده شوم و احساس شادی و سرزندگی کنم.
بوسۀ شیرین دهمت بی شمار
قصۀ شیرین کنمت صد هزار
هوش مصنوعی: من به تو بوسهای شیرین میزنم و قصهای پر از شیرینی و زیبایی برایت میگویم که به اندازهی هزاران داستان است.
کوه و بیابان پیِ آهو مَبُر
غصۀ هم چشمیِ آهو مخور
هوش مصنوعی: به دنباله آهو نرو و در کوه و بیابان وقت خود را تلف نکن. به خاطر همچشمی و حسادت به آهو هم نگران نباش.
گرم بُوَد روز دلِ کوهسار
آهُوَکا دست بدار از شکار
هوش مصنوعی: اگر روز گرم و دلپذیری باشد، تو که در دل کوهستان هستی، بهتر است که از شکار دست بکشی.
حیف بُوَد کز اثر آفتاب
کاهَد از آن رویِ چو گُل آب و تاب
هوش مصنوعی: شایسته نیست که زیبایی و طراوت کسی که همچون گل میدرخشد تحت تأثیر آسیبهای آفتاب قرار گیرد.
یا ز دمِ بادِ جنایت شِعار
بر سرِ زلفت بنشیند غبار
هوش مصنوعی: اگر از طوفان گناهان بگذری، گرد و غبار بر موهایت نشیند.
خواهی اگر با دلِ خود شور کن
هرچه دلت گفت همانطور کن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی با دل خود به آرامش برسی، هر چه احساس کردی و دلت خواست را انجام بده.
این همه بشنید منوچهر از او
هیچ نیامد به دلش مِهر از او
هوش مصنوعی: منوچهر این همه صحبتها را شنید، اما هیچ احساسی از محبت نسبت به او در دلش شکل نگرفت.
روحِ جوان همچو دلش ساده بود
منصرِف از میلِ بت و باده بود
هوش مصنوعی: روح جوان به سادگی دلش بود و از خواستههای دنیا مانند عشق به معشوق و شکرگزاری از نوشیدنیها بینیاز بود.
گرچه به قد اندکی افزون نمود
سالِ وی از شانزده افزون نبود
هوش مصنوعی: با وجود اینکه سن او کمی بیشتر از شانزده سال است، اما به اندازهای نیست که بخواهد در محافل یا مسائل بزرگسالان در نظر گرفته شود.
کشمکشِ عشق ندیده هنوز
لَذَّت مستی نچشیده هنوز
هوش مصنوعی: عشق و چالشهای آن هنوز برایش قابل فهم نیست و او هنوز طعم خوش مستی را نچشیده است.
با همۀ نوش لبی ای عجب
کز میِ نوشش نرسیده به لب
هوش مصنوعی: عجب است که با وجود تمام لذتی که از شراب میبرد، هنوز به لبش نرسیده است.
بود در او روحِ سپاهیگری
مانعِ دل باختن و دلبری
هوش مصنوعی: در او روح جنگجویی وجود داشت که مانع از عاشق شدن و دلبری او بود.
لاجَرَم از حُجب جوابی نداد
یافت خِطابی و خِطابی نداد
هوش مصنوعی: به طور حتم از سر شرم، پاسخی نداد، اما در عوض، مورد خطاب قرار گرفت و پاسخی نشنید.
گویی چسبیده ز شَهد زیاد
لب به لبِ آن پسرِ حور زاد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد لبهای آن پسر حوری زاد به قدری شیرین و خوش طعم است که گویی از عسل فراوان به هم چسبیدهاند.
زُهره دگر باره سخن ساز کرد
زمزمۀ دلبری آغاز کرد
هوش مصنوعی: زهره دوباره شروع به صحبت کرد و هنگام صحبتش، نغمهای از عشق و دلبری به گوش رسید.
کای پسرِ خوب تعلّل مکن
در عملِ خیر تأمّل مکن
هوش مصنوعی: ای پسر خوب، در انجام کارهای نیک تردید نکن و به تعویق نینداز.
مهر مرا ای به تو از من دُرود
بینی و از اسب نیایی فرود؟!
هوش مصنوعی: عشق من، آیا تو تنها از طرف من محبت را میبینی و از مکان خودت پایین نمیآیی؟
صبح به این خُرَّمی و این چمن
با چمن آرا صنمی همچو من
هوش مصنوعی: صبح را با شادی و زیباییای که دارد، مانند من، دوستی با چمنها و گلهای این باغ داشته باش.
حیف نباشد که گِرانی کنی
صابِری و سخت گمانی کنی
هوش مصنوعی: خوب نیست که در برابر صبر دیگران بیرحمی کنی و بدگمانی داشته باشی.
لب مَفِشار اینهمه بر یکدگر
رنگِ طبیعی ز لب خود مبر
هوش مصنوعی: به هیچ عنوان بر سر لبهای خود رنگ طبیعی خود را نزنید، زیرا این همه تزیین نمیتواند به زیبایی طبیعی شما بیفزاید.
یا برسد سرخیِ او را شکست
یا کندش سرختر از آنچه هست
هوش مصنوعی: یا سرخی او را بشکند و از بین ببرد، یا آنقدر او را سرختر کند که هیچ چیز مشابهی وجود نداشته باشد.
آنکه ترا این دهنِ تنگ داد
وان لبِ جان پرورِ گلرنگ داد
هوش مصنوعی: آنکه به تو دهانی کوچک و لبانی زیبا و دلانگیز داده، در حقیقت به تو نعمت بزرگی بخشیده است.
داد که تا بوسه فَشانی همی
گه بدهی گه بِسِتانی همی
هوش مصنوعی: هر زمانی که بوسه میزنی، باید به یاد داشته باشی که گاهی هم باید از آن پرهیز کنی.
گاه به ده ثانیه بی بیش و کم
گیری سی بوسه زمن پشتِ هم
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در یک لحظه، بدون هیچ کم و زیاد، ده بوسه از من بگیر پشت سر هم.
گاه یکی بوسه ببخشی ز خویش
مدّتش از مدّت سی بوسه بیش
هوش مصنوعی: گاهی یک بوسه که از روی عشق و محبت به کسی داده میشود، ارزشش از سی بوسه دیگر بیشتر است.
بوسۀ اوّل ز لب آید به در
بوسۀ ثانی کشد از ناف سر
هوش مصنوعی: اولین بوسه از لبان آغاز میشود و بوسه دوم از ناحیهای دیگر کشیده میشود.
حال ببین میلِ کدامین تُراست
هر دو هم ارمیل تو باشد رواست
هوش مصنوعی: حال ببین کدامیک از خواستههای تو بیشتر است، چرا که هر دو تمایل تو در این موضوع جایز و قابل قبول است.
باز چو این گفت و جوابی ندید
زورِ خدایی به تن اندر دمید
هوش مصنوعی: وقتی بار دیگر این سخن را گفت و پاسخی نیافت، نیروی الهی در وجودش دمیده شد.
دست زد و بندِ رکابش گرفت
ریشۀ جان و رگِ خوابش گرفت
هوش مصنوعی: دست به کار شد و از شدت تاثیر، حیاتش را تحت تأثیر قرار داد و خوابش را از بین برد.
خواه نخواه از سرِ زینش کشید
در بغلِ خود به زمینش کشید
هوش مصنوعی: چه بخواهی و چه نخواهی، او را از روی زینش به بغل میکشی و به زمین میآوری.
هر دو کشیده سرِ سبزه دراز
هر دو زده تکیه بر آرنجِ ناز
هوش مصنوعی: هر دو به سر سبز و بلندی تکیه دادهاند و در حال استراحت هستند، به طوری که بر آرنج خود تکیه کردهاند.
قد متوازی و مُحاذی دو خَد
گویی کاندازه بگیرند قد
هوش مصنوعی: دو خُد مانند دو خط موازی و همراستا به نظر میرسند، گویی که برای اندازهگیری کنار هم قرار گرفتهاند.
عارضِ هر دو شده گلگون و گَرم
این یکی از شهوت و آن یک ز شرم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال و وضعیت دو نفر میپردازد که یکی به خاطر احساسات و خواستههای درونی خود (شهوت) و دیگری به دلیل حیا و شرم، دچار تغییرات احساسی شدهاند. به عبارت دیگر، هر دو در حالتی احساساتی و گرم به سر میبرند، اما دلیل این احساسات برای هر کدام متفاوت است.
عشق به آزرم مقابل شده
بر دو طرف مسأله مشکل شده
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که هر دو طرف موضوع به چالش بکشند و این موضوع به مشکل تبدیل شده است.
زهرۀ طناز به انواعِ ناز
کرد بر او دستِ تمتّع دراز
هوش مصنوعی: دختر زیبا با دلبریها و نازهای متفاوتش، به او نگاهی کرد و او را مجذوب کرد.
تُکمه به زیر گلویش هرچه بود
با سرِ انگشتِ عُطوفت گشود
هوش مصنوعی: با نوک انگشت نرمی و محبت، هرچه در زیر گلوی او بود را باز کرد.
یافت چو با بی کُلَهی خوشترش
کج شد و برداشت کلاه از سرش
هوش مصنوعی: وقتی که او با بیخیالی به سمت او آمد و لبخند به چهرهاش نشست، کلاهش را از سر برداشت.
دست به دو قسمتِ فرقش کشید
برقی از آن فرق به قلبش رسید
هوش مصنوعی: او دستش را به دو سمت فرقش برد و ناگهان جرقهای از آن فرق به قلبش رسید.
موی که نرم افتد و تیمار گرم
برق جهد آخر از آن موی نرم
هوش مصنوعی: مویی که به آرامی روی زمین میافتد و از محبت و مراقبت فراوان برخوردار است، در نهایت نشان از نرمی و لطافت خود دارد.
از کفِ آن دست که با مهر زد
برقِ لطیفی به منوچهر زد
هوش مصنوعی: دست کسی که با عشق و محبت به من نگاه کرد، نور و زیبایی خاصی به منوچهر بخشید.
رفت که بوسد ز رخِ فرّخش
رنگِ منوچهر پرید از رُخَش
هوش مصنوعی: رفتن او به سمت بوسیدن چهره فرخندهاش موجب شد که رنگ منوچهر از چهرهاش محو شود.
خورد تکان جملۀ اعضایِ او
از نُکِ سر تا به نُکِ پای او
هوش مصنوعی: تمام اجزای بدن او از سر تا پا به شدت میلرزد و تکان میخورد.
دید کز آن بوسه فنا میشود
بوالهوس و سر بهوا میشود
هوش مصنوعی: آشکار شد که آن بوسه چه تأثیر عمیقی دارد، به طوری که انسان بیپروا و بیخیال میشود و به افکار و آرزوهایش پرواز میکند.
دید که آن بوسه تمامش کند
منصرِف از شغلِ نظامش کند
هوش مصنوعی: او متوجه شد که آن بوسه میتواند تمام حیات و شغلش را تغییر دهد و از کار نظامی اش دورش کند.
بر تنِ او چِندِشی آمد پدید
پس عَرَقی گرم به جانش دوید
هوش مصنوعی: بر روی بدن او نشانهای ظاهر شد و سپس عرقی گرم بر جانش جاری شد.
بُرد کمی صورتِ خود را عقب
طرفه دلی داشته یا للعجب!
هوش مصنوعی: صورت خود را کمی به عقب بکش و به شگفتی دل نگاه کن!
زُهره از این واقعه بی تاب شد
بوسه میان دو لبش آب شد
هوش مصنوعی: زهره از این حادثه بسیار ناراحت و بیتاب شد، بهطوری که بوسهای که بین دو لب او بود، به حالت اشک درآمد.
هر رُطَبی را که نچینی به وقت
آب شود بعد به شاخِ درخت
هوش مصنوعی: هر میوهای را که در زمان مناسب برداشت نکنی، بعداً درختش تنها با آب به رشد و نمو خود ادامه میدهد.
گفت ز من رخ ز چه بر تافتی؟
بلکه ز من خوب تری یافتی
هوش مصنوعی: گفتی چرا از من روی گرداندی؟ بلکه از من زیباتر و بهتر پیدا کردی.
دل به هوایِ دگری داشتی؟
یا لبِ من بی نمک انگاشتی
هوش مصنوعی: آیا دلت هوای دیگری را کرده بود؟ یا این که فکر میکردی لبهای من بیمزه است؟
بر رُخَم ار آخته بودی تو تیغ
به که ز من بوسه نمایی دِریغ
هوش مصنوعی: اگر بر روی صورتم تیغ میکشیدی، بهتر از این بود که از من بوسهای خواهی گرفت.
جز تو کس از بوسۀ من سر نخورد
هیچکس این طور به من بر نخورد
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه تو از بوسههای من خوشحال نشد و هیچکس اینگونه بر من تاثیر نگذاشت.
از چه کنی اَخم مگر من بَدَم
بلکه ملولی که چرا آمدم؟
هوش مصنوعی: چرا با من برخورد بدی میکنی؟ مگر من چه کار اشتباهی کردهام؟ تنها دلیلی که ممکن است برای این کار داشته باشی، این است که تو از آمدن من ناراحتی.
من که به این خوبی و رعناییم
دختَرَکی عشقی و شیداییم
هوش مصنوعی: من که به این زیبایی و جذابیت خود میبالم، دختری هستم عاشق و دیوانه.
گیرِ تو افتادهام ای تازه کار
بهتر از این گیر نیاید شکار
هوش مصنوعی: من در دام تو افتادهام، ای تازهکار، بهتر از تو شکار دیگری پیدا نخواهد شد.
خوب ببین بد به سراپام هست؟
یک سرِ مو عیب در اعضام هست؟
هوش مصنوعی: خوب دقت کن ببین آیا عیبی در تمام وجودم هست؟ حتی اگر تنها یک تار مو عیب داشته باشد!
هیچ خدا نقص به من داده است؟
هیچ کسی مثل من افتاده است؟
هوش مصنوعی: آیا هیچ خدایی نقصی به من داده است؟ آیا هیچ کس دیگری مثل من در این وضعیت قرار دارد؟
این سر و سیمایِ فرح زایِ من
این فرح افزا سر و سیمایِ من
هوش مصنوعی: این چهره و رفتار خوشایند من، باعث شادی و خوشحالی دیگران میشود.
این لب و این گونه و این بینیم
بینیِ همچون قلمِ چینیم
هوش مصنوعی: این لبها و این فرم صورت و این چشمان، شبیه قلمی هستند که برای نگارش زیباییها به کار رفتهاند.
این سر و این سینه و این ساقِ من
این کفِ نرم این کفلِ چاقِ من
هوش مصنوعی: این بدن و این سینه و این پاهای من، این دست نرم و این قسمت پرنشاط من.
این کَل و این گردن و این نافِ من
این شکمِ بی شکنِ صافِ من
هوش مصنوعی: این بدن و این لباس و این شکم صاف من، همه نشاندهندهی هویت و ویژگیهای ظاهری من هستند.
این سر و این شانه و این سینهام
سینۀ صافی تر از آیینهام
هوش مصنوعی: این بدن و این شانه و این سینه من، به اندازهای صاف و بینقص است که حتی از یک آیینه هم صافتر به نظر میرسد.
باز مرا هست دو چیزِ دگر
کِت ندهم هیچ از آنها خبر
هوش مصنوعی: من دو چیز دیگر در خود دارم که هیچ کس از آنها اطلاعاتی ندارد و از این بابت چیزی نمیگویم.
رازِ درونِ دلِ پاچین مپرس
از صفتِ ناف به پایین مپرس
هوش مصنوعی: رازهای دل را از پاچین نپرس و به ویژگیهای ناحیه زیر ناف اشاره نکن.
هست در این پرده بس آوازهها
نغمۀ دیگر زند این سازها
هوش مصنوعی: در این جهان پر از ظواهر و نشانهها، صداهای بسیاری وجود دارد و نغمههای تازهای توسط این سازها به گوش میرسد.
چون بنهم پای طرب بر بِساط
از در و دیوار ببارد نِشاط
هوش مصنوعی: وقتی که بر بزم خوشی و شادی بنشینم، نشاط و سروری از هر طرف بر من جاری خواهد شد.
بر سرِ این سبزه برقصم چنان
کز اثرِ پام نماند نشان
هوش مصنوعی: میخواهم بر روی این سبزه برقصم به گونهای که هیچ رد و نشانی از پاهای من باقی نماند.
زیرِ پیِ من نشود سبزه لِه
نرمترم من به تن از کُرکِ بِه
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که من همانند سبزهای نرم و لطیف هستم، که زیر پای من هرگز له نمیشود. همچنین بیان میکند که من در درون، از لطافت و نرمی بیشتری نسبت به کُرک بهار برخوردارم. در واقع، اشاره به قدرت نرمش و لطافت روحی دارد.
چون ز طرب بر سرِ گُل پا نِهم
در سبکی تالیِ پروانه ام
هوش مصنوعی: وقتی که از خوشحالی بر روی گل مینشینم، به آرامی و سبکبالی مانند پروانه هستم.
گر بِجَهَم از سرِ این گُل بر آن
هیچ به گُلها نرسانم زیان
هوش مصنوعی: اگر از روی این گل به آن گل پرش کنم، هیچ آسیبی به گلها نخواهم زد.
رقصِ من اندر سرِ گُلهایِ باغ
رقصِ شعاع است به رویِ چراغ
هوش مصنوعی: حرکت و شادی من در میان گلهای باغ، شبیه تلالو نور است که بر روی لامپ میرقصد.
بسکه بود نَیِّر و رَخشان تَنَم
نور دهد از پسِ پیراهنم
هوش مصنوعی: به حدی بدنم درخشان و نورانی است که نور آن از زیر پیراهنم هم معلوم است.
زانچه ترا خوب بُوَد در نظر
بوسۀ من باشد از آن خوبتر
هوش مصنوعی: چیزی که در نگاه تو خوب است، بوسه من از آن هم زیباتر و بهتر است.
هرچه ز جنس عسل و شِکّر است
بوسۀ من از همه شیرین تر است
هوش مصنوعی: هر چیزی که به اندازه عسل و شکر شیرین است، بوسه من از همه آنها شیرینتر است.
تا دو سه بوسه نسِتانی همی
لَذَّتِ این کار ندانی همی
هوش مصنوعی: برای اینکه از لذت این کار باخبر شوی، باید چند بوسه عاشقانه را تجربه کنی.
تو بستان بوسه ای از من فَرِه
بد شد اگر، باز سرِ جاش نِه!
هوش مصنوعی: اگر از من بوسهای بگیری و خوشحال نشوی، باز هم به جای خود برگرد!
ناز مکن! من ز تو خوشگلترم
من ز تو در حسن و وجاهت سَرَم
هوش مصنوعی: لطفاً جلب توجه نکن! من از تو زیباترم و در زیبایی و جذابیت از تو پیشی میگیرم.
نی غلط افتاد تو خوشگلتری
در همه چیز از همه عالم سری
هوش مصنوعی: تو در همه چیز از همه موجودات زیباتر و برتر هستی.
اخم مکن! گوش به عرضم بده
مُفت نخواهم ز تو، قرضم بده!
هوش مصنوعی: لطفاً چهرهات را درهم نکن! به حرفهایم توجه کن، هیچ چیز از تو نمیخواهم، فقط کمی کمکم کن!
نیست در این گفتهٔ من سوسهای
گر تو به من قرض دهی بوسهای
هوش مصنوعی: در این سخن من هیچ نیرنگی وجود ندارد، اگر تو به من محبت و نزدیکیت را هدیه کنی.
بوسۀ دیگر سر آن مینهم
لحظۀ دیگر، به تو پس میدهم
هوش مصنوعی: در یک لحظه دیگر، دوباره لبانم را به تو نزدیک میکنم و در لحظهای بعد، آن را از تو پس میگیرم.
من نه ترا بیهده وِل میکنم
گر ندهی بوسه دُوئِل میکنم!
هوش مصنوعی: من بیهوده عاشق تو نمیشوم؛ اگر بوسهای ندهی، به جنگی با تو خواهم رفت!
گر ندهی بوسه عذابت کنم
از عَطَشِ عشق کبابت کنم
هوش مصنوعی: اگر بوسهای به من ندهی، از درد عشق به تو به شدت عذاب میکشم و تو را به خاطر آن به آتش عشق میافروزم.
نی غلطی رفت، ببخشا به من
دور شد از حَدِّ نِزاکت سخن
هوش مصنوعی: این سخن از من بگذرد، چون نی خطا کردم و از مرز احترام فراتر رفتم.
بر تو اگر گفتۀ من جور کرد
من چه کنم عشقِ تو این طور کرد
هوش مصنوعی: اگر حرف من به تو نرسید و تو ناراحت شدی، من چه کار کنم که عشق تو اینگونه است؟
من که نگفتم تو بده بوسه مفت
طاق بده بوسه و برگیر جفت
هوش مصنوعی: من نگفتم که تو به راحتی و بدون دلیل بوسه بدهی، بلکه بوسهای بده و جفت آن را هم بگیر.
از چه کنی سد درِ داد و ستد؟
فایده در داد و ستد میرسد!
هوش مصنوعی: چرا مانع خرید و فروش می شوی؟ چرا که برکت و سود در همین معاملات است!
قرض بده منفعتش را بگیر
زود هم این قرض گزارم نه دیر
هوش مصنوعی: قرضی بده و زودتر از آن بهرهاش را بگیر، من هم سریع این قرض را تسویه میکنم.
از لب من بوسه مکرّر بگیر
چون که به آخِر رسد از سر بگیر
هوش مصنوعی: از من بارها بوسه بگیر زیرا وقتی زمان به پایان رسید، به خوبی از آنچه بوسیدهای لذت ببر.
از سرِ من تا به قدم یک سره
هست چراگاهِ تو آهو بره
هوش مصنوعی: از سر تا پای من، تمام مسیری که هست، چراگاهی است مخصوص تو، مانند مکان چرا برای آهو و بره.
از تو بود درّه و ماهورِ آن
چشمۀ نزدیک و تلِ دور آن
هوش مصنوعی: چشمۀ نزدیک و تلی که دور است، از تو نشأت گرفته و به تو مربوط است.
هر طرفش را که بخواهی بچر
هر گُلِ خوبی که بیابی بخر
هوش مصنوعی: هر جایی که بخواهی بروی، هر گل زیبایی که ببینی، آن را بخر.
عیشِ ترا مانع و محذور نیست
تَمر بود یانِع و ناطور نیست
هوش مصنوعی: زندگی و خوشی تو هیچ مانع و محدودیتی ندارد، مثل این که خرما است و حفاظت خاصی ندارد.
ور تو ندانی چه کنی، یادگیر!
یاد از این زُهره استاد گیر
هوش مصنوعی: اگر نمیدانی چه کاری انجام دهی، یاد بگیر! به یاد این ستاره، از استاد الهام بگیر.
خیز تو صیّاد شو و من شکار
من بدوم سر به پیِ من گذار
هوش مصنوعی: بلند شو و مانند یک صیاد عمل کن و من هم شکار تو هستم. من به دنبال تو میدوم.
من نه شکارم که ز تو رم کنم
زحمت پایِ تو فراهم کنم
هوش مصنوعی: من مانند شکار نیستم که از تو فرار کنم، بلکه میخواهم زحمت پای تو را کم کنم.
تیر بینداز که من از هوا
گیرم و در سینه کنم جابجا
هوش مصنوعی: تیر را پرتاب کن، زیرا من از آسمان میگیرم و آن را در سینهام جابجا میکنم.
من ز پِی تیرِ تو هر سو دَوَم
تیرِ تو هر سو رود آن سو رَوَم!
هوش مصنوعی: من به دنبال تو هر طرف میروم و تیر تو همواره مرا در هر ناحیه میزند.
چشم به هم نِه که نبینی مرا
من ز تو پنهان شوم این گوشهها
هوش مصنوعی: اگر لحظهای چشمهای خود را ببندی، من دیگر در دسترس تو نخواهم بود و در این گوشهها از تو دور میشوم.
گر تو مرا آیی و پیدا کنی
میدهمت هر چه تمناّ کنی
هوش مصنوعی: اگر تو به من بیایی و خود را نشان دهی، هر آنچه که بخواهی به تو میدهم.
ریگ بیاور که زنی طاق و جفت
با گروِ بوسه، نه یا حرف مفت
هوش مصنوعی: شنهای رویی بیاور، که عاشق به اندازهای با محبت است که بوسهها را به درستی و با ارزش میشمارد، نه با سخنان بیمعنا.
جِر بزنی یا نزنی پَردهای
خوب رخی، هرچه کنی کردهای!
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که تلاش کنی یا سعی کنی از چیزی فرار کنی، در نهایت آن چیزی که هستی و انجام دادی، نمایان خواهد شد.
گاه یکی نیز از آن ریگها
بین دو انگشت بنه در خِفا
هوش مصنوعی: گاه یکی از آن دانههای ریز را بین دو انگشت خود پنهان کن.
بی خبر از من بپران سوی من
نرم بزن بر هدفِ روفِ من
هوش مصنوعی: او بیخبر از حال من به سوی من میآید و به آرامی بر هدف قلب من میزند.
کج شو وزین جویِ روان پشتِ هم
آب بپاش از سرِ من تا قدم
هوش مصنوعی: به سمت جوی جاری برو و از پشت هم آب بریز، از سر من تا قدمم.
مشت خود از چشمه پر از آب کن
سر به پیِ من نه و پرتاب کن
هوش مصنوعی: دستت را پر از آب کن و به سمت من بینداز.
غصّه مخور گر تنِ من خیس شد
رختِ اتو کردۀ من کیس شد
هوش مصنوعی: نگران نباش اگر بدنم خیس شد، لباس اتو کردهام خراب نمیشود.
آب بپاش از سرِ من تا به پا
هست در این کار بسی نکتهها
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی احساسات و افکار عمیق در کسی وجود دارد، باید از ابتدا تا انتها به آنها توجه کرد و آنها را درک کرد. نیاز به دقت و تأمل در جزئیات این موضوع وجود دارد.
نازک و تنگ است مرا پیرهن
تر که شود نیک بچسبد به تن
هوش مصنوعی: پیرهن من خیلی نازک و تنگ است و به خوبی بر تنم نمیچسبد.
پست و بلندی همه پیدا شود
آنچه نهفته است هویدا شود
هوش مصنوعی: هرچه در دل و پسِ پرده است، بالاخره آشکار خواهد شد و همه چیز مشخص میشود.
کشف بسی سرِّ نهانت کند
رازِ پسِ پرده عیانت کند
هوش مصنوعی: کشف بسیاری از اسرار نهانت را برملا میکند و رازهایی که در پس پرده وجود دارند را نمایان میسازد.
گاه بکش دست بر ابرویِ من
گاه به هم زن سرِ گیسویِ من
هوش مصنوعی: گاهی با ناز و زیبایی ابروی من را به هم میکشی و گاهی هم با لطافت موهای من را به هم میزنی.
گاه بیا پیش که بوسی مرا
رخ چو برم پیش تو وا پس گرا
هوش مصنوعی: گاهی بیا پیشم و مرا ببوس، زیرا هنگامی که من به تو نزدیک شوم، چهرهات را میبینم و احساس نزدیکی بیشتری میکنم.
گر گذر از بوسه کند مطلبت
میزنم انگشتِ ادب بر لبت
هوش مصنوعی: اگر موضوع مورد نظر بوسه باشد، من احترام را با انگشت به لبهایت نشان میدهم.
گر ببری دست به پایینِ من
ترکه خوری از کفِ سیمینِ من
هوش مصنوعی: اگر دستانت را به سمت پایین من دراز کنی، از دستان نقرهای من ضربهای خواهی خورد.
ناف به پایین نبری دست را
نشکنی از بیخِرَدی بست را
هوش مصنوعی: اگر دستت را به پایین شکستهای، نمیتوانی از نادانی خود را رها کنی.
گر بِبری دست تَخَطّی به بست
ترکه گُل میزنمت پشتِ دست
هوش مصنوعی: اگر به من آسیب بزنی، با تندی و خشونت پاسخ میدهم و به تو آسیب میزنم.
گاه بیا روی و زمانی به زیر
گاه بده کولی و کولی بگیر
هوش مصنوعی: گاهی به من نگاه کن و گاهی هم به من بیتوجهی کن؛ گاهی به من محبت کن و گاهی هم عشق من را از خودت دور کن.
گه به لبِ کوه برآریم های
تا به دل کوه بپیچد صَدای
هوش مصنوعی: گاهی بر لبه کوه فریاد میزنیم تا صدای ما به دل کوهها برگردد و پژواک پیدا کند.
حاشیه ها
1402/05/23 17:07
شهریار همتی
سلام و درود و ارادت
عرض ادب و احترام ، بین بیت ۶۹ و ۷۰ این بیت جا مانده است
بر لب لعلت چو بیاری فشار
رنگ طبیعی کند از وی فرار