گنجور

شمارهٔ ۱۰ - شاعر این بیت ها را گِرداگِردِ تصویرِ خویش نوشته است

من آن ساعت که از مادر بزادم
به دام مهر و چنگ مه فتادم
مرا گفتند مهر و مه دو خادم
به نوبت روز و شب بر من مُلازم
یکی ماما یکی لالای من شد
سر زانوی این دو جای من شد
به من گفتند کاین لالا و ماما
کُهن خدمتگزارانند بر ما
نیاکان تو را هم این دو بودند
که روز و شب پرستاری نمودند
توهم از این دو یابی پرورش ها
خوری از سفره اینان خورش ها
گرفتم بیش راه زندگانی
ز طفلی پا نهادم در جوانی
ز یک تا سن سیّ و چِل رسیدم
خودی آراستم ، قدّی کشیدم
به زیورها همی کردم مزین
برون و اندرون خانه من
لبم از لعل شد دندان ز لُولُو
ز نقدِ عمر جیب و جَیب مملو
دو چشم از جزع و دو گونه ز مرجان
گهرهای فراوان هشته در جان
ز عنبر موی کردم از صدف گوش
ز سیم ساده آکندم بُنا گوش
چوکم کم صاحب این مایه گشتم
رفیق دختر همسایه گشتم
بنای شهوت و مستی نهادم
زمام دل به دست نفس دادم
دو خادم یافتندم غافل و مست
برای غارتم گشتند هم دست
چو آگاه از درون بیت بودند
اثاث البیت را یک یک ربودند
یکی شب آمد و لعل لبم برد
یکی روز آمد و رختِ شبم برد
یکی از نقد عمرم کاست کم کم
یکی از گوهر جانم دمادم
دو جِزع و سی و دو لُو‌ءلُوء شد از چنگ
یکی از شیشه و آن دیگر از سنگ
چه گویم خود چه ها آمد به روزم
چسان کردند کم کم مایه سوزم
تهی شد خانه ، خالی ماند دستم
به پنجاه و سه سال اینم که هستم
نه احساسات من باقی نه افکار
همانا صورتی هستم به دیوار
سپارم نوجوانان وطن را
که گاهی بنگرند این عکس من را
ز کَیدِ مهر و مه غافل نمانند
جوانی را به غفلت نگذرانند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من آن ساعت که از مادر بزادم
به دام مهر و چنگ مه فتادم
هوش مصنوعی: من از لحظه‌ای که به دنیا آمدم، در دام عشق و زیبایی گرفتار شدم.
مرا گفتند مهر و مه دو خادم
به نوبت روز و شب بر من مُلازم
هوش مصنوعی: به من گفتند که خورشید و ماه دو خدمتکار هستند که به ترتیب در روز و شب همیشه نزدیک من هستند.
یکی ماما یکی لالای من شد
سر زانوی این دو جای من شد
هوش مصنوعی: یکی برای من مثل ماما و دیگری مانند لالایی‌ام شد، و الآن جای من به سر زانوی این دو تبدیل شده است.
به من گفتند کاین لالا و ماما
کُهن خدمتگزارانند بر ما
هوش مصنوعی: به من گفتند که این دو نفر، لالا و ماما، افراد با تجربه و وفاداری هستند که برای ما خدمت می‌کنند.
نیاکان تو را هم این دو بودند
که روز و شب پرستاری نمودند
هوش مصنوعی: اجداد تو نیز این دو بودند که در روز و شب از تو مراقبت کردند.
توهم از این دو یابی پرورش ها
خوری از سفره اینان خورش ها
هوش مصنوعی: تو از این دو نوع پرورش، بهره‌مند می‌شوی و از سفره‌ی این افراد، نعمت‌ها را می‌چشید.
گرفتم بیش راه زندگانی
ز طفلی پا نهادم در جوانی
هوش مصنوعی: از زمانی که کودکی بودم، مسیر زندگی را آغاز کردم و به سرعت وارد دوران جوانی شدم.
ز یک تا سن سیّ و چِل رسیدم
خودی آراستم ، قدّی کشیدم
هوش مصنوعی: از سن جوانی تا سی سالگی، خودم را شگفت‌انگیز و زیبا کردم و قد و قامت خود را اصلاح نمودم.
به زیورها همی کردم مزین
برون و اندرون خانه من
هوش مصنوعی: من خانه‌ام را با زیورآلات زیبا و جذاب تزئین کرده‌ام، هم در داخل و هم در بیرون.
لبم از لعل شد دندان ز لُولُو
ز نقدِ عمر جیب و جَیب مملو
هوش مصنوعی: لبم از زیبایی، به مانند لعل رنگین شده است و دندان‌هایم همچون مروارید درخشان شده‌اند. از عمرم بهره برده‌ام و جیبم پر از سرمایه است.
دو چشم از جزع و دو گونه ز مرجان
گهرهای فراوان هشته در جان
هوش مصنوعی: دو چشم به خاطر ترس و وحشت، و دو گونه مانند مرجان پر از دُر و جواهرهایی که در جان انسان وجود دارد.
ز عنبر موی کردم از صدف گوش
ز سیم ساده آکندم بُنا گوش
هوش مصنوعی: موهایم را با عطر عنبر خوشبو کرده‌ام و از صدف، گوش را با نقره‌ای ساده زیبا آراسته‌ام.
چوکم کم صاحب این مایه گشتم
رفیق دختر همسایه گشتم
هوش مصنوعی: من به خاطر دارایی کمی که دارم، به دوست دختر همسایه تبدیل شدم.
بنای شهوت و مستی نهادم
زمام دل به دست نفس دادم
هوش مصنوعی: شوق و آرامش را در زندگیم پایه‌گذاری کردم و کنترل قلبم را به دست نفس سپردم.
دو خادم یافتندم غافل و مست
برای غارتم گشتند هم دست
هوش مصنوعی: در زندگی دو یار غافل و نشئه‌ای پیدا کردم که برای به دست آوردن من به همکاری و همکاری پرداخته‌اند.
چو آگاه از درون بیت بودند
اثاث البیت را یک یک ربودند
هوش مصنوعی: وقتی از وضعیت درونی خانه باخبر شدند، یکی یکی وسایل آن را برداشتند.
یکی شب آمد و لعل لبم برد
یکی روز آمد و رختِ شبم برد
هوش مصنوعی: روزی یک نفر به من کمک کرد و زیبایی‌ام را به تصویر کشید، و در شب دیگر، شخص دیگری آمد و شادابی و حالت شبانه‌ام را از من گرفت.
یکی از نقد عمرم کاست کم کم
یکی از گوهر جانم دمادم
هوش مصنوعی: به مرور زمان، بخشی از عمرم کاسته می‌شود و همچنین به تدریج از ارزش جانم کم می‌شود.
دو جِزع و سی و دو لُو‌ءلُوء شد از چنگ
یکی از شیشه و آن دیگر از سنگ
هوش مصنوعی: دو جواهر ارزشمند به خاطر دو چیز مختلف به دست آمدند؛ یکی از شیشه و دیگری از سنگ.
چه گویم خود چه ها آمد به روزم
چسان کردند کم کم مایه سوزم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چطور بگویم، اما در روزگارم اتفاقات زیادی افتاد و به تدریج باعث ناراحتی و رنجش من شدند.
تهی شد خانه ، خالی ماند دستم
به پنجاه و سه سال اینم که هستم
هوش مصنوعی: خانه‌ام خالی است و در این پنجاه و سه سال، تنها همین وضعیت را تجربه کرده‌ام.
نه احساسات من باقی نه افکار
همانا صورتی هستم به دیوار
هوش مصنوعی: من نه احساساتی دارم و نه افکاری، فقط به یک تصویر بی‌جان روی دیوار تبدیل شده‌ام.
سپارم نوجوانان وطن را
که گاهی بنگرند این عکس من را
هوش مصنوعی: من جوانان وطن را به شما می‌سپارم تا گاهی به این تصویر من نگاه کنند.
ز کَیدِ مهر و مه غافل نمانند
جوانی را به غفلت نگذرانند
هوش مصنوعی: جوانان را از فریب و نیرنگ عشق و زیبایی‌ها بی‌خبر نمی‌گذارند و نباید در غفلت به سر ببرند.

حاشیه ها

1403/03/29 23:05
Shoja .

بسیار آموزنده و زیبا بود👍👏