بخش ۸
خدایا کی شود این خلق خسته
از این عقد و نکاحِ چشم بسته
بُوَد نزد خرد اَحلی و اَحسَن
زِنا کردن از این سان زن گرفتن
بگیری زن ندیده رویِ او را
بری نا آزموده خویِ او را
چو عصمت باشد از دیدار مانع
دگر بسته به اقبال است و طالع
به حرفِ عمّه و تعریفِ خاله
کنی یک عمر گوزِ خود نواله
بدان صورت که با تعریفِ بقّال
خریداری کنی خربوزۀ کال
و یا در خانه آری هندوانه
ندانسته که شیرین است یا نه
شب اندازی به تاریکی یکی تیر
دو روزِ دیگر از عمرت شوی سیر
سپس جویید کامِ خود ز هر کوی
تو از یک سوی و خانم از دگر سوی
نخواهی جَست چون آهو از این بند
که مغزِ خر خوراکت بوده یک چند
برو گر میشود خود را کن اَخته
که تا تُخمت نماند لایِ تخته
در ایران تا بُوَد مُلّا و مُفتی
به روزِ بدتر از این هم بیفتی
فقط یک وقت یک آزاده بینی
یکی چون آیتالله زاده بینی
دگر باره مهار از دست در رفت
مرا دیگِ سخن جوشید و سر رفت
سخن از عارف و اطوارِ او بود
شکایت در سرِ رفتارِ او بود
که چون چشمش فتد بر کونِ کم پشم
بپوشد از تمام دوستان چَشم
اگر روزی ببینم رویِ ماهش
دو دستی میزنم تویِ کلاهش
شنیدم تا شدی عارف کلاهی
گرفته حُسنت از مه تا به ماهی
ز سر تا مولوی را بر گرفتی
بساطِ خوشگلی از سر گرفتی
به هر جا میروی خلقند حیران
که این عارف بود یا ماهِ تابان
زن و مرد از برایت غش نمایند
برایت نعل در آتش نمایند
چو میشد با کلاهی ماه گردی
چرا این کار را زوتر نکردی؟
گرت یک نکته گویم دوستانه
به خرجت میرود آن نکته یا نه؟
من و تو گَر به سر مشعل فروزیم
به آن جفتِ سبیلت هر دو گوزیم
تو دیگر بعد از این آدم نگردی
ز آرایش فزون و کم نگردی
نخواهی شد پس از چل سال زیبا
تو خواهی مولوی بر سر بنه یا
نیفزاید کُلَه بر مَردیَت هیچ
تغیُّر هم مکُن بر مولوی پیچ
بیا عارف بگو چون است حالت
چه بود از مشهدی گشتن خیالت
ترا بر این سفر کی کرد تشویق
تو و مشهد، تو و این حسن توفیق؟
تو و محرم شدن در خرگهِ انس؟
تو و محرم شدن در کعبۀ قدس؟
تو و این آستانِ آسمان جاه؟
مگر شیطان به جنّت میبرد راه؟
مرنج از من که امشب مست بودم
به مستی با تو گستاخی نمودم
من امشب ای برادر مستِ مستم
چه باید کرد؟ مخلص مِی پرستم
ز فرطِ مستی از دستم فُتد کِلک
چَکد مَی گر بیَفشارَم به هم پِلک
کنارِ سفره از مستی چنانم
که دستم گُم کند راهِ دهانم
گهی بر در خورم گاهی به دیوار
به هم پیچید دو پایم لام الف وار
چو آن نو کوزههایِ آب دیده
عرق اندر مَساماتَم دویده
گَرَم در تن نبودی جامۀ کِش
شدی غرقِ عَرق بالین و بالش
اگر کبریت خواهم بر فروزم
همی ترسم که چون الکل بسوزم
چو هم کاه از من و هم کاه دانم
دلیلِ این همه خوردن ندانم
حواسم همچنان بر باده صَرفَست
که گویی قاضیم وین مالِ وَقفَست
من ایرج نیستم دیگر، شرابم
مرا جامد مپندارید آبم
الا ای عارفِ نیکو شمایل
که باشد دل به دیدارِ تو مایل
چو از دیدارِ رویت دور ماندم
ترا بی مایه و بی نور خواندم
ولی در بهترین جا خانه داری
که صاحب خانهای جانانه داری
گُوارا باد مهمانی به جانت
که باشد بهتر از جان میزبانت
رشیدُ القَد صحیحُ الفِعلِ و القول
فُتاده آن طرف حتّی ز لاَحول
مودَّب، با حیا، عاقل، فروتن
مُهَذَّب، پاکدل، پاکیزه دیدن
خلیق و مهربان و راست گفتار
توانا با توانایی کم آزار
ندارد با جوانی هیچ شهوت
به خلوت پاک دامن تر ز جَلوت
چو دیده مرکزیها را همه دزد
خیانت کرده و برداشته مزد
ز مرکز رشتۀ طاعت گسسته
کمر شخصاً به اصلاحات بسته
یکی ژاندارمری بر پا نموده
که دنیا را پر از غوغا نموده
به هر جا یک جوانی با صلاحست
در این ژاندارمری تحت السِّلاحست
همه با قوّت و با استقامت
صحیح البُنیه و خوب و سلامت
چو یک گویند و پا کوبند بر خاک
بیفتد لرزه بر اندامِ افلاک
در آن ژاندارمری کردست تأسیس
منظّم مکتبی از بهرِ تدریس
گروهی بچّه ژاندارمند در وی
که الّلهُمَّ اَحفِظهُم مِنَ الُغَی
همه شِکّر دهن شیرین شمایل
همانطوری که میخواهد تو را دل
به رزمِ دشمنِ دولت چو شیرند
به خونِ عاشقان خوردن دِلیرند
عبوسانند اندر خانۀ زین
عروسانند گاهِ عزّ و تمکین
همه بر هر فنونِ حرب حایز
همه گوینده هَل مِن مُبارِز
همه دانایِ فن، دارایِ علمند
تو گویی از قشونِ ویلهلمند
به گاه جست و خیز و ژیمناستیک
تو گویی هست اعضاشان ز لاستیک
کشند ار صف ز طهران تا به تجریش
نبینیشان به صف یک مو پس و پیش
چنان با نظم و با ترتیبِ عالی
که اندر ریسمان، عِقدِ لآلی
همانا عارف این اطفال دیدست
که در ژاندارمری منزل گُزیدست
بیا عارف که ساقَت سم در آرد
میانِ لُنبَرَینَت دُم در آرد
شنیدم سوء خُلقت دبّه کرده
همان یک ذرّه را یک حَبّه کرده
ترقی کرده ای در بد ادایی
شدستی پاک مالیخولیایی
ز منزل در نیایی همچو جوکی
کُنی با مهربانان بد سلوکی
ز گُل نازکتَرَت گویند و رَنجی
مَجُنب از جایِ خود عارف که گَنجی
یکی گوید که این عارف خیالیست
یکی گوید که مغزش پاک خالیست
یکی بی قید و بی حالت شناسد
یکی وردار و ورمالَت شناسد
یکی گوید که آبِ زیرِ کاهست
یکی گوید که خیر این اشتباهست
یکی اصلاً ترا دیوانه گوید
یکی هم مثل من دیوانه جوید!
سرِ راهِ حکیمی فحل و دانا
شنیدم داشت یک دیوانه ماوا
بد آن دیوانه را با عاقلان جنگ
سر و کارش همیشه بود با سنگ
ولی چشمش که بر دانا فتادی
بر او از مهر لبخندی گشادی
از این رفتارِ او دانا برآشفت
در این اندیشه شد و با خویشتن گفت
یقیناً از جنون در من نشانست
که این دیوانه با من مهربانست
همانا بایدم کردن مداوا
که تا زایل شود جنسیّت از ما
یقیناً بنده هم گمراه گشتم
که عارف جوی و عارف خواه گشتم
بود ناچار میل جنس بر جنس
مُولیتر میل میورزد به هِنسِنس
مگو عارف پرستیدن چه شیوست
که در جنگل سبیکه جزء میوهست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدایا کی شود این خلق خسته
از این عقد و نکاحِ چشم بسته
هوش مصنوعی: خدایا، کی این مردم از این بند و محدودیتهایی که به چشم بسته خود تحمیل کردهاند، رها خواهند شد؟
بُوَد نزد خرد اَحلی و اَحسَن
زِنا کردن از این سان زن گرفتن
هوش مصنوعی: در نزد افراد عاقل، ارتباط برقرار کردن با زن، به شکل دزدکی و پنهانی، بهتر و شایستهتر از ازدواج رسمی و علنی است.
بگیری زن ندیده رویِ او را
بری نا آزموده خویِ او را
هوش مصنوعی: اگر به دختری که هرگز او را ندیدهای، بپردازی، به چیزی از ویژگیهای او پی نخواهی برد؛ زیرا هنوز تجربهای از او نداری.
چو عصمت باشد از دیدار مانع
دگر بسته به اقبال است و طالع
هوش مصنوعی: اگر پاکدامنی انسان به خاطر دوری از ملاقاتها حفظ شود، این موضوع به سرنوشت و شانس او بستگی دارد.
به حرفِ عمّه و تعریفِ خاله
کنی یک عمر گوزِ خود نواله
هوش مصنوعی: اگر به نظرات و حرفهای دیگران، مانند عمّه و خاله، بیتوجه باشی و خودت را وابسته به تعریف و تمجید آنها نکنی، زندگیات را به بهترین شکل میگذرانده و از خودت دفاع میکنی.
بدان صورت که با تعریفِ بقّال
خریداری کنی خربوزۀ کال
هوش مصنوعی: هرگاه تو به خوبی و با دقت به تعریف و پیشنهادهای فروشنده گوش دهی، ممکن است چیزی را خریداری کنی که در واقع کیفیت مطلوبی ندارد.
و یا در خانه آری هندوانه
ندانسته که شیرین است یا نه
هوش مصنوعی: شاید در خانه هندوانهای داشته باشی که ندانستهای شیرین است یا نه.
شب اندازی به تاریکی یکی تیر
دو روزِ دیگر از عمرت شوی سیر
هوش مصنوعی: اگر در تاریکی شب به خواب بروی، ممکن است در دو روز آینده احساس کنی که از زندگیات چیزی کم شده است.
سپس جویید کامِ خود ز هر کوی
تو از یک سوی و خانم از دگر سوی
هوش مصنوعی: سپس به دنبال رضایت و خوشنودی خود باش، تو از یک سمت و همسرت از سمتی دیگر.
نخواهی جَست چون آهو از این بند
که مغزِ خر خوراکت بوده یک چند
هوش مصنوعی: نمیتوانی از این محدودیتها فرار کنی، زیرا در گذشته از چیزهایی که برایت مفید نبوده، استفاده کردهای.
برو گر میشود خود را کن اَخته
که تا تُخمت نماند لایِ تخته
هوش مصنوعی: برو و اگر میتوانی خودت را آماده کن، زیرا ممکن است فرزندت در دام افتد و نتوانی به او کمکی کنی.
در ایران تا بُوَد مُلّا و مُفتی
به روزِ بدتر از این هم بیفتی
هوش مصنوعی: تا زمانی که روحانیون و فقها در ایران هستند، وضعیتی بدتر از این نیز ممکن است پیش بیاید.
فقط یک وقت یک آزاده بینی
یکی چون آیتالله زاده بینی
هوش مصنوعی: فقط زمانی یک انسان آزاد و با همهی ویژگیهای خوبش را میبینی که فردی مثل آیتالله زاده را مشاهده کنی.
دگر باره مهار از دست در رفت
مرا دیگِ سخن جوشید و سر رفت
هوش مصنوعی: دوباره کنترل اوضاع از دستم خارج شد و سخنانی در دل دارم که مانند آتش در حال جوشیدن هستند و دیگر نمیتوانم آنها را نگه دارم.
سخن از عارف و اطوارِ او بود
شکایت در سرِ رفتارِ او بود
هوش مصنوعی: شکایت از رفتار عارف و ویژگیهای او مطرح بود.
که چون چشمش فتد بر کونِ کم پشم
بپوشد از تمام دوستان چَشم
هوش مصنوعی: هرگاه چشمش به فردی با ظاهر کم موی بیفتد، از آزار و حسادت نسبت به او از همه دوستانش چشمپوشی میکند.
اگر روزی ببینم رویِ ماهش
دو دستی میزنم تویِ کلاهش
هوش مصنوعی: اگر روزی چهره زیبایش را ببینم، به نشانه شادی و خوشحالی، با دو دست به سرم میزنم و کلاهم را برمیدارم.
شنیدم تا شدی عارف کلاهی
گرفته حُسنت از مه تا به ماهی
هوش مصنوعی: شنیدم که وقتی عارف شدی، کلاهی بر سر گذاشتی و زیباییات از ماه و ستارهها نیز فراتر رفته است.
ز سر تا مولوی را بر گرفتی
بساطِ خوشگلی از سر گرفتی
هوش مصنوعی: تمام زیباییها و جذابیتهای مولوی را از او گرفتهای.
به هر جا میروی خلقند حیران
که این عارف بود یا ماهِ تابان
هوش مصنوعی: هر کجا که میروی، مردم در حیرت و ناباوری هستند که آیا این شخص یک عارف است یا اینکه مانند ماه نورانی میدرخشد.
زن و مرد از برایت غش نمایند
برایت نعل در آتش نمایند
هوش مصنوعی: زن و مرد برای تو تظاهر میکنند و به خاطر تو کاری میکنند که نشان دهند چقدر به تو اهمیت میدهند.
چو میشد با کلاهی ماه گردی
چرا این کار را زوتر نکردی؟
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی با کلاه زیبایی میشد، چرا این کار را زودتر انجام ندادی؟
گرت یک نکته گویم دوستانه
به خرجت میرود آن نکته یا نه؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به تو دوستانه یک نکته بگویم، آیا آن نکته به کارت میآید یا نه؟
من و تو گَر به سر مشعل فروزیم
به آن جفتِ سبیلت هر دو گوزیم
هوش مصنوعی: اگر ما با هم به روشن کردن چراغی بپردازیم، در کنار آن، هر دو از ویژگیها و جذابیتهای یکدیگر بهرهمند خواهیم شد.
تو دیگر بعد از این آدم نگردی
ز آرایش فزون و کم نگردی
هوش مصنوعی: دیگر به دنبال انسانهای خوب و بد نرو، زیرا تغییرات در ظاهرتان هیچ ارزشی ندارند.
نخواهی شد پس از چل سال زیبا
تو خواهی مولوی بر سر بنه یا
هوش مصنوعی: پس از گذشت چهل سال، دیگر زیبا نخواهی شد. پس بهتر است از حالا پیگیر کار خود باشی تا به آرامش برسی.
نیفزاید کُلَه بر مَردیَت هیچ
تغیُّر هم مکُن بر مولوی پیچ
هوش مصنوعی: هرگز بر مردانگیات نَفزایِش نکن و در مورد مولوی هیچ تغییر و تحولی به وجود نیاور.
بیا عارف بگو چون است حالت
چه بود از مشهدی گشتن خیالت
هوش مصنوعی: بیا و به من بگو حالت چگونه است، چه احساسی دربارهٔ مشهدی شدن و خاطراتی که از آن داری، د مواجهی.
ترا بر این سفر کی کرد تشویق
تو و مشهد، تو و این حسن توفیق؟
هوش مصنوعی: چه چیزی تو را بر این سفر تشویق کرد، مشهد و این خوش شانسی تو؟
تو و محرم شدن در خرگهِ انس؟
تو و محرم شدن در کعبۀ قدس؟
هوش مصنوعی: آیا تو از راز و ارتباط نزدیک با معشوق آگاه هستی؟ آیا میدانی که چه ارتباطی میان تو و مکانهای مقدس وجود دارد؟
تو و این آستانِ آسمان جاه؟
مگر شیطان به جنّت میبرد راه؟
هوش مصنوعی: آیا تو به جایگاه خاص آسمانی اعتبار و مقام میدهی؟ آیا ممکن است شیطان هم راهی به بهشت داشته باشد؟
مرنج از من که امشب مست بودم
به مستی با تو گستاخی نمودم
هوش مصنوعی: ناراحت نشو از اینکه امشب حال خوبی نداشتم و در حالت مستی رفتار بیپروا و جسورانهای با تو داشتم.
من امشب ای برادر مستِ مستم
چه باید کرد؟ مخلص مِی پرستم
هوش مصنوعی: امشب من خیلی سرمستم، چه باید بکنم؟ من فقط مایه خوشی و شادی را میپرستم.
ز فرطِ مستی از دستم فُتد کِلک
چَکد مَی گر بیَفشارَم به هم پِلک
هوش مصنوعی: از شدت مستی از دستم قلم میافتد و اگر چشمانم را به هم فشار دهم، باز هم نمیتوانم خودم را کنترل کنم.
کنارِ سفره از مستی چنانم
که دستم گُم کند راهِ دهانم
هوش مصنوعی: در کنار سفره، از شدتی که مست هستم، طوری هستم که نمیتوانم دستم را به دهانم برسانم.
گهی بر در خورم گاهی به دیوار
به هم پیچید دو پایم لام الف وار
هوش مصنوعی: گاهی بر در مینشینم و گاهی به دیوار تکیه میزنم، و پاهایم به وضوح در هم پیچیده است.
چو آن نو کوزههایِ آب دیده
عرق اندر مَساماتَم دویده
هوش مصنوعی: وقتی که آبرویم را مانند کوزههای نو، در دل خود حس میکنم که عرق شرم بر پوست من نشسته است.
گَرَم در تن نبودی جامۀ کِش
شدی غرقِ عَرق بالین و بالش
هوش مصنوعی: اگر تنم لباس نداشت، در عرق غرق میشدم و به این حال در کنار بالش و بالینم میافتادم.
اگر کبریت خواهم بر فروزم
همی ترسم که چون الکل بسوزم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم کبریتی روشن کنم، از این میترسم که مثل الکل بسوزم.
چو هم کاه از من و هم کاه دانم
دلیلِ این همه خوردن ندانم
هوش مصنوعی: من هم میدانم که به خاطر کمبود متناسب با نیازم دارم مصرف میکنم، اما دلیل این همه خوردن را نمیدانم.
حواسم همچنان بر باده صَرفَست
که گویی قاضیم وین مالِ وَقفَست
هوش مصنوعی: من همچنان در فکر نوشیدن شراب هستم، انگار که من دادستانی هستم و این شراب، مال وقف است.
من ایرج نیستم دیگر، شرابم
مرا جامد مپندارید آبم
هوش مصنوعی: من دیگر ایرج نیستم، پس گمان نکنید که من مانند یک شراب به حالت جامد و ثابت هستم؛ بلکه من حالت و طبیعتی متفاوت دارم.
الا ای عارفِ نیکو شمایل
که باشد دل به دیدارِ تو مایل
هوش مصنوعی: ای عارف با جمال و نیکو که دل به دیدار تو مشتاق است.
چو از دیدارِ رویت دور ماندم
ترا بی مایه و بی نور خواندم
هوش مصنوعی: وقتی از دیدار چهرهات دور ماندم، تو را بیارزش و بیتابع احساس کردم.
ولی در بهترین جا خانه داری
که صاحب خانهای جانانه داری
هوش مصنوعی: اما تو در بهترین مکان زندگی میکنی، چون صاحبخانهای با ویژگیهای برجسته و عالی داری.
گُوارا باد مهمانی به جانت
که باشد بهتر از جان میزبانت
هوش مصنوعی: مهمانی برای تو خوشایند باشد، زیرا این مهمانی برای تو از زندگی میزبانت ارزش بیشتری دارد.
رشیدُ القَد صحیحُ الفِعلِ و القول
فُتاده آن طرف حتّی ز لاَحول
هوش مصنوعی: رشید، مردی با فضیلت و نیکوکار است که به درستی عمل و سخن میگوید. او تا آنجا پیش میرود که از مسیر خود منحرف نمیشود و همواره در راستای درست قدم برمیدارد.
مودَّب، با حیا، عاقل، فروتن
مُهَذَّب، پاکدل، پاکیزه دیدن
هوش مصنوعی: شخصی که آموزش دیده و باوقار است، حیا دارد، عاقل و فروتن بوده و دارای شخصیت متعادل و دل پاکی است و به نظافت و پاکیزگی اهمیت میدهد.
خلیق و مهربان و راست گفتار
توانا با توانایی کم آزار
هوش مصنوعی: شما انسان مهربان و راستگویی هستید که با وجود توانایی محدودتان، به کسی آسیب نمیزنید.
ندارد با جوانی هیچ شهوت
به خلوت پاک دامن تر ز جَلوت
هوش مصنوعی: با جوانی، علاقهای نسبت به خلوتی که در آن پاکدامنی وجود دارد، وجود ندارد، حتی اگر آن حالتی مانند جلوت باشد.
چو دیده مرکزیها را همه دزد
خیانت کرده و برداشته مزد
هوش مصنوعی: وقتی که دیدم بسیاری از مردم با فریب و خیانت، حق دیگران را به ناحق و به نفع خود برداشتهاند.
ز مرکز رشتۀ طاعت گسسته
کمر شخصاً به اصلاحات بسته
هوش مصنوعی: از محور بندگی جدا شده و خود به تنهایی عزم اصلاحات کردهام.
یکی ژاندارمری بر پا نموده
که دنیا را پر از غوغا نموده
هوش مصنوعی: یک نیروی امنیتی ایجاد شده است که دنیا را به شلوغی و هیاهو انداخته است.
به هر جا یک جوانی با صلاحست
در این ژاندارمری تحت السِّلاحست
هوش مصنوعی: در هر مکانی، یک جوان شایسته وجود دارد که در این نیروی ژاندارمری آماده خدمت است.
همه با قوّت و با استقامت
صحیح البُنیه و خوب و سلامت
هوش مصنوعی: همه افراد با قدرت و استقامت، سالم و خوش ساخت هستند.
چو یک گویند و پا کوبند بر خاک
بیفتد لرزه بر اندامِ افلاک
هوش مصنوعی: وقتی مردم یکصدا فریاد بزنند و پاهای خود را به زمین بزنند، زمین به لرزه درمیآید و این لرزه بر تمامی آسمانها نیز تاثیر میگذارد.
در آن ژاندارمری کردست تأسیس
منظّم مکتبی از بهرِ تدریس
هوش مصنوعی: در آن ژاندارمری، یک مدرسه منظم برای آموزش راهاندازی شده است.
گروهی بچّه ژاندارمند در وی
که الّلهُمَّ اَحفِظهُم مِنَ الُغَی
هوش مصنوعی: گروهی از بچهها در تلاشند که از گمراهی دور بمانند و به نوعی از خداوند خواستهاند که آنها را از انحراف و اشتباه محافظت کند.
همه شِکّر دهن شیرین شمایل
همانطوری که میخواهد تو را دل
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تمام شیرینیها و لذتها به خاطر زیبایی و جذابیت توست، همانطور که تو میخواهی، دل مرا هم به دست آوردی.
به رزمِ دشمنِ دولت چو شیرند
به خونِ عاشقان خوردن دِلیرند
هوش مصنوعی: در برابر دشمنان دولت، مانند شیران شجاع و بیپروا هستند و در پی خون عاشقان، بیهیچ ترسی به جنگ میپردازند.
عبوسانند اندر خانۀ زین
عروسانند گاهِ عزّ و تمکین
هوش مصنوعی: در خانهی این عروسها، چهرهها غمگین و عبوس است، زیرا زمان شادی و شکوه و بزرگداشت رسیده است.
همه بر هر فنونِ حرب حایز
همه گوینده هَل مِن مُبارِز
هوش مصنوعی: همه در همه فنون جنگی ماهر هستند و هر کدام به صراحت میگویند: آیا کسی هست که با من مبارزه کند؟
همه دانایِ فن، دارایِ علمند
تو گویی از قشونِ ویلهلمند
هوش مصنوعی: تمام کارشناسان و متخصصان در علم خود، مانند سربازان ارتش ویلهلم هستند.
به گاه جست و خیز و ژیمناستیک
تو گویی هست اعضاشان ز لاستیک
هوش مصنوعی: در زمان حرکت و ورزش کردن، به نظر میرسد که اعضای بدن آنچنان نرم و انعطافپذیر هستند که انگار از لاستیک ساخته شدهاند.
کشند ار صف ز طهران تا به تجریش
نبینیشان به صف یک مو پس و پیش
هوش مصنوعی: اگر که صفی از مردم از تهران تا تجریش بکشند، تو نمیتوانی آنها را جز به یک مو، که نه جلوتر باشد و نه عقبتر، ببینی.
چنان با نظم و با ترتیبِ عالی
که اندر ریسمان، عِقدِ لآلی
هوش مصنوعی: به قدری زیبا و با نظم است که مانند دانههای درشتی در یک رشته به هم تابیده شدهاند.
همانا عارف این اطفال دیدست
که در ژاندارمری منزل گُزیدست
هوش مصنوعی: به راستی، عارف این بچهها را دیده که در ادارهی پلیس زندگی میکنند.
بیا عارف که ساقَت سم در آرد
میانِ لُنبَرَینَت دُم در آرد
هوش مصنوعی: بیا ای عارف که از تو غیرت و شجاعت بَزَند و درون تو را قوی کنند.
شنیدم سوء خُلقت دبّه کرده
همان یک ذرّه را یک حَبّه کرده
هوش مصنوعی: شنیدم که بدخلقیات باعث شده تا همان یک ذره، به اندازه یک دانه بزرگ به نظر برسد.
ترقی کرده ای در بد ادایی
شدستی پاک مالیخولیایی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو در انجام کارهای زشت و ناپسند رشد کردهای و به نوعی دچار افکار ناخوشایند شدهای.
ز منزل در نیایی همچو جوکی
کُنی با مهربانان بد سلوکی
هوش مصنوعی: اگر از خانه بیرون نیایی، مثل کسی هستی که با دوستان مهربان خود بدرفتاری میکند.
ز گُل نازکتَرَت گویند و رَنجی
مَجُنب از جایِ خود عارف که گَنجی
هوش مصنوعی: از تو زیباترینی و نباید به خاطر هیچ ناراحتیای جای خود را ترک کنی، ای عارف که گنجینهای از حقیقت و معرفت در درونت نهفته است.
یکی گوید که این عارف خیالیست
یکی گوید که مغزش پاک خالیست
هوش مصنوعی: یکی میگوید که این عارف فقط خیالاتش را میپروراند، و دیگری میگوید که او از نظر ذهنی تهی و خالی است.
یکی بی قید و بی حالت شناسد
یکی وردار و ورمالَت شناسد
هوش مصنوعی: شخصی که بیقید و آزاد است، میتواند به راحتی دیگری را بشناسد و درک کند، همانطور که گاهی با نیکی و گاهی با بدی به او برخورد میکند.
یکی گوید که آبِ زیرِ کاهست
یکی گوید که خیر این اشتباهست
هوش مصنوعی: یکی میگوید که مشکل جزئی و پنهانی است، در حالی که دیگری میگوید نه، این فکر اشتباه است.
یکی اصلاً ترا دیوانه گوید
یکی هم مثل من دیوانه جوید!
هوش مصنوعی: گاه برخی افراد تو را دیوانه مینامند، در حالی که برخی دیگر مانند من به دنبالت هستند و همانند تو دیوانهوار به تو علاقه دارند!
سرِ راهِ حکیمی فحل و دانا
شنیدم داشت یک دیوانه ماوا
هوش مصنوعی: در مسیر یک حکیم بزرگ و دانا، شنیدم که یک دیوانه جایی را انتخاب کرده و در آنجا زندگی میکند.
بد آن دیوانه را با عاقلان جنگ
سر و کارش همیشه بود با سنگ
هوش مصنوعی: دیوانهای که عقل خود را از دست داده، همیشه درگیر مسائل و مشکلات است و به جای اینکه با افراد عاقل و خردمند صحبت کند، درگیر دنیای سخت و بیرحمی میشود.
ولی چشمش که بر دانا فتادی
بر او از مهر لبخندی گشادی
هوش مصنوعی: زمانی که نگاهت به دانا میافتد، او با لبخند محبتآمیزی به تو پاسخ میدهد.
از این رفتارِ او دانا برآشفت
در این اندیشه شد و با خویشتن گفت
هوش مصنوعی: این رفتار او باعث خشم و ناراحتی او شد و در پی این اتفاق، به فکر فرو رفت و با خودش شروع به صحبت کرد.
یقیناً از جنون در من نشانست
که این دیوانه با من مهربانست
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص است که نشانههای جنون در وجود من دیده میشود، زیرا این فرد دیوانه با من رفتاری محبتآمیز دارد.
همانا بایدم کردن مداوا
که تا زایل شود جنسیّت از ما
هوش مصنوعی: باید همواره به درمان و بهبودی خود بپردازم تا به طور کامل از وضعیت کنونیام خارج شوم.
یقیناً بنده هم گمراه گشتم
که عارف جوی و عارف خواه گشتم
هوش مصنوعی: به طور قطع، من هم با وجود جستجوی شخصیتی عارف، دچار گمراهی شدم و به دنبال معرفتی هستم که آن را خواستارم.
بود ناچار میل جنس بر جنس
مُولیتر میل میورزد به هِنسِنس
هوش مصنوعی: به ناچار، هر چیزی تمایل به همنوع خود دارد و این موضوع به طور طبیعی بین آنها وجود دارد.
مگو عارف پرستیدن چه شیوست
که در جنگل سبیکه جزء میوهست
هوش مصنوعی: نگو که عبادت عارفانه چگونه است، زیرا در جنگل سبز فقط میوهها وجود دارند.
حاشیه ها
1401/11/13 16:02
احمد رحمتبر
مولوی: نوعی کلاه دراز یا عمامه کوچک.
مسامات . [ م َ سام ْ ما ] (ع اِ) ج ِ مَسام ّ. جج ِ مَسم ّ. منفذها و سوراخهای کوچکی که در بدن واقعندو عرق و بخار از آنها خارج میگردد. (ناظم الاطباء). سوراخهای باریک پوست بدن . رجوع به مسام و مسم شود.
ویلهم دوم، امپراطور آلمان
جوکی: درویش و مرتاض هندی
وردار و ورمال . [ وَ دا رُ وَرْ ] (نف مرکب ) در تداول ، کسی که پول یا مال اشخاص را بالا میکشد. مال مردم خور. (فرهنگ فارسی معین)
مولیتر: مسیو لامبر مولیتر تبعه بلژیک، ریاست کل گمرکات
هنسنس: مستشار بلژیکی و رییس خزانه.
1401/11/13 16:02
احمد رحمتبر
سبیکه: تکۀ سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند؛ شمش؛ شوشۀ زر و سیم.
در اینجا شاید اشتباه تایپی باشد.