گنجور

بخش ۲

نمی‌دانستم ای نامردِ کونی
که منزل می‌کنی در باغِ خونی
نمی‌جویی نشانِ دوستانت
نمی‌خواهی که کس جوید نشانت
و گر گاهی به شهر آیی ز منزل
نبینم جایِ پایت نیز در گِل
بری با خود نشانِ جایِ پا را
کنی تقلید مرغانِ هوا را
برو عارف که واقع حرفِ مفتی
مگر بَختی که روی از من نهفتی
مگر یاد آمد از سی سال پیشت
که بر عارض نبود آثارِ ریشت
مگر از منزلِ خود قهر کردی
که منزل در کنارِ شهر کردی
مگر در باغ یک منظور داری
نشانِ نرگسِ مخمور داری
مگر نسرین تنی داری در آغوش
که کردی صحبتِ ما را فراموش
مگر با سروِ قدّان آرمیدی
که پیوند از تُهی دستان بریدی
چرا در پرده می‌گویم سخن را
چرا بر زنده می‌پوشم کفن را
بگویم صاف و پاک و پوست کنده
که علت چیست می‌ترسی ز بنده
ترا من می‌شناسم بهتر از خویش
ترا من آوریدستم به این ریش
خبر دارم ز اعماقِ خیالت
به من یک ذرّه مخفی نیست حالت
تو از کون‌های گرد لاله زاری
یکی را این سفر همراه داری
کنار رستورانِ قُلّا نمودی
ز کون‌کنهای تهران در ربودی
به کون‌کنها زدی کیر از زرنگی
نهادی جمله را زیر از زرنگی
چو آن گربه که دُنبه از سرِ شام
همی وَر دارد و ورمالد از بام
کنون ترسی که گر سوی من آیی
کنی با من چو سابق آشنایی
مَنَت آن دنبه از دندان بگیرم
خیالت غیر از اینه من بمیرم؟
توی می‌خواهی بگویی دیر جوشی
به من هم هیزمِ تر می‌فروشی
تو ما را بسکه صاف و ساده دانی
فلان کون را برادرزاده خوانی
چرا هر جا که یک بی ریش باشد
تو را فی‌الفور قوم و خویش باشد
چرا در رویِ یک خویشِ تو مو نیست
چرا هر کس که خویش تست کونیست
برو عارف که اینجا خبط کردی
مر این اندیشه را بی ربط کردی
برو عارف که ایرج پاک بازست
از این کونها و کسها بی نیاز است
من ار صیّاد باشم صید کم نیست
همانا حاجتِ صیدِ حرم نیست
شکارِ من در اتلالِ بلندست
نه عبدی کاهویِ سر در کمندست
دُرُستَست اینکه طفلان گیج و گولند
سفیه و ساده و سهل‌القبولند
توان با یک تبسّم گولشان زد
گهی با پول و گه بی‌پولشان زد
ولی من جانِ عارف غیر آنم
که نامردی کنم با دوستانم
تو یک کون آری از فرسنگها راه
من آن را قُر زنم؟ اَستَغفِرُالله
برو مردِ عزیز این سوءظن چیست
جنونست اینکه داری سوءظن نیست
من ار چشمم بدین غایت بُوَد شور
همانا سازدش چشم‌آفرین کور
اگر می‌آمد او در خانۀ من
معزَّز بود چون دردانۀ من
بود مهمان همیشه دلخوش اینجا
نباشد مسجدِ مهمان کُش اینجا
من و با دوستان نا دوستداری؟
تو مخلص را از این دونان شماری؟
تو حق‌داری که گیرد خشمت از من
که ترسیده از اوّل چشمت از من
نمیدانی که ایرج پیر گشته است
اگر چیزی ازو دیدی گذشته است
گرفتم کون کنم، من حالتم کو
برای کوه کندن آلتم کو
اگر کون زیرِ دست و پا بریزد
به جانِ تو که کیرم برنخیزد
بسانِ جوجۀ از بیضه جَسته
شود سر تا نموده راست خَسته
دوباره گردنش بر سینه چسبد
نهد سر رویِ بال خویش و خُسبَد
اگر گاهی نگیرد بولِ پیشم
نیاید یادی از احلیل خویشم
پس از پروازِ بازِ تیز چنگم
به کف یک تسمه باشد با دوزنگم
چنان چسبیده احلیلم به خایه
که طفلِ مُنفَطِم بر ثَدیِ دایه
مرا کون فی‌المثل چاهِ خرابی
کنارش دلوی و کوته طنابی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی‌دانستم ای نامردِ کونی
که منزل می‌کنی در باغِ خونی
هوش مصنوعی: نمی‌دانستم که تو، ای بی‌رحم، در جایی زندگی می‌کنی که پر از درد و خون است.
نمی‌جویی نشانِ دوستانت
نمی‌خواهی که کس جوید نشانت
هوش مصنوعی: تو به دنبال نشانی از دوستانت نیستی و نمی‌خواهی که کسی هم دنبالت بگردد.
و گر گاهی به شهر آیی ز منزل
نبینم جایِ پایت نیز در گِل
هوش مصنوعی: اگر روزی به شهر بیایی، نمی‌توانم جایی برای پای تو در گل ببینم، زیرا دلم آن‌قدر بی‌تاب است که نمی‌تواند صبر کند.
بری با خود نشانِ جایِ پا را
کنی تقلید مرغانِ هوا را
هوش مصنوعی: تو به خودت نشانه‌ی جایی که پا می‌گذاری را می‌افکنی، همان‌طور که پرندگان آسمان تقلید می‌کنند.
برو عارف که واقع حرفِ مفتی
مگر بَختی که روی از من نهفتی
هوش مصنوعی: بر جاهای دیگر نرو و به سخنان بی‌ارزش نپرداز، مگر اینکه قضا و قدر تو را از من دور کرده باشد.
مگر یاد آمد از سی سال پیشت
که بر عارض نبود آثارِ ریشت
هوش مصنوعی: آیا به یاد می‌آوری که سی سال پیش بر روی صورتت هیچ اثری از ریش نبود؟
مگر از منزلِ خود قهر کردی
که منزل در کنارِ شهر کردی
هوش مصنوعی: آیا به خاطر قهر از خانه‌ات، جایی در کنار شهر سکونت اختیار کردی؟
مگر در باغ یک منظور داری
نشانِ نرگسِ مخمور داری
هوش مصنوعی: آیا در باغ، مقصود خاصی نداری و نشانی از نرگس مست در دل نداری؟
مگر نسرین تنی داری در آغوش
که کردی صحبتِ ما را فراموش
هوش مصنوعی: آیا تو کسی را در آغوش داری که باعث شده صحبت‌های ما را فراموش کنی؟
مگر با سروِ قدّان آرمیدی
که پیوند از تُهی دستان بریدی
هوش مصنوعی: آیا تنها با زیبایی و قدبلندی محبوبی به آرامش رسیدی که از دست‌فروشان و بی‌نواها جدا شدی؟
چرا در پرده می‌گویم سخن را
چرا بر زنده می‌پوشم کفن را
هوش مصنوعی: چرا در هیچ‌کس از حرف‌هایم حرف نمی‌زنم؟ چرا آنچه بر من می‌گذرد را از دیگران پنهان می‌کنم؟
بگویم صاف و پاک و پوست کنده
که علت چیست می‌ترسی ز بنده
هوش مصنوعی: می‌خواهم به‌طور مستقیم و بدون پیچیدگی بگویم که دلیل این نگرانی چیست. آیا از ابراز حقیقت از جانب من می‌ترسی؟
ترا من می‌شناسم بهتر از خویش
ترا من آوریدستم به این ریش
هوش مصنوعی: من تو را بهتر از خودم می‌شناسم و به خاطر تو این ریش را به خودم برداشته‌ام.
خبر دارم ز اعماقِ خیالت
به من یک ذرّه مخفی نیست حالت
هوش مصنوعی: من از عمق افکارت باخبرم و هیچ چیزی از حال تو برایم پنهان نیست.
تو از کون‌های گرد لاله زاری
یکی را این سفر همراه داری
هوش مصنوعی: تو یکی از گل‌های زیبا و گرد در میان لاله‌زارها را به سفر برده‌ای.
کنار رستورانِ قُلّا نمودی
ز کون‌کنهای تهران در ربودی
هوش مصنوعی: در کنار رستوران قُلّا، تو به روش‌هایی که از افراد با نفوذ تهران می‌روید، جلب توجه کردی.
به کون‌کنها زدی کیر از زرنگی
نهادی جمله را زیر از زرنگی
هوش مصنوعی: تو با ترفند خود حتی به بدترین ها هم ضربه زدی و همه را زیرکانه در موقعیت دشواری قرار دادی.
چو آن گربه که دُنبه از سرِ شام
همی وَر دارد و ورمالد از بام
هوش مصنوعی: مانند گربه‌ای که دنبه‌ای را از سر شام به دوش می‌اندازد و بر بام می‌برد، به این معنی که کسی چیزی را به همراه دارد و هر جا که می‌رود، آن را با خود می‌برد.
کنون ترسی که گر سوی من آیی
کنی با من چو سابق آشنایی
هوش مصنوعی: اکنون ترسی دارم که اگر به سوی من بیایی، آیا با من مانند گذشته آشنا خواهی بود؟
مَنَت آن دنبه از دندان بگیرم
خیالت غیر از اینه من بمیرم؟
هوش مصنوعی: می‌گوید که برای تو آن دنبه را از دندان بگیرم، آیا غیر از این است که من باید بمیرم؟ نشان‌دهنده‌ی احساس ناامیدی و تسلیم است.
توی می‌خواهی بگویی دیر جوشی
به من هم هیزمِ تر می‌فروشی
هوش مصنوعی: تو می‌خواهی بگویی که من آدمی هستم که دیر به هیجان می‌آیم، اما خودت هم برای شعله‌ور کردن آتش در من هیزم‌های تازه‌ای می‌آوری.
تو ما را بسکه صاف و ساده دانی
فلان کون را برادرزاده خوانی
هوش مصنوعی: تو ما را به قدری ساده و بی‌پیرایه می‌دانی که حتی کسی را که نباید، به عنوان بستگان نزدیک خود معرفی می‌کنی.
چرا هر جا که یک بی ریش باشد
تو را فی‌الفور قوم و خویش باشد
هوش مصنوعی: چرا هر جا که کسی بدون ریش باشد، ناگهان اقوام و آشنایان او دورش جمع می‌شوند؟
چرا در رویِ یک خویشِ تو مو نیست
چرا هر کس که خویش تست کونیست
هوش مصنوعی: چرا بر روی کسی که شبیه توست مویی وجود ندارد؟ چرا هر کس که با تو نزدیک است، نیست؟
برو عارف که اینجا خبط کردی
مر این اندیشه را بی ربط کردی
هوش مصنوعی: برو عارف، تو در اینجا اشتباه کردی و این فکر را نا مرتبط جلوه دادی.
برو عارف که ایرج پاک بازست
از این کونها و کسها بی نیاز است
هوش مصنوعی: برو ای آگاه، که ایرج از این دنیا و افراد دور است و به هیچ چیز از این مادیات احتیاجی ندارد.
من ار صیّاد باشم صید کم نیست
همانا حاجتِ صیدِ حرم نیست
هوش مصنوعی: اگر من شکارچی باشم، شکارهای زیادی وجود دارد، اما نیازی به گرفتن شکار از حرم نیست.
شکارِ من در اتلالِ بلندست
نه عبدی کاهویِ سر در کمندست
هوش مصنوعی: شکار من آن چیزی است که در بلندی‌ها و جایگاه‌های دوردست قرار دارد، نه اینکه چیزی مثل یک کاهوی سر در کمند و در دام باشد.
دُرُستَست اینکه طفلان گیج و گولند
سفیه و ساده و سهل‌القبولند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کودکان معمولاً بی‌تجربه و ساده‌اند و به راحتی تحت تأثیر قرار می‌گیرند.
توان با یک تبسّم گولشان زد
گهی با پول و گه بی‌پولشان زد
هوش مصنوعی: می‌توانی با یک لبخند آنها را فریب بدهی، گاهی با پول و گاهی بدون پول.
ولی من جانِ عارف غیر آنم
که نامردی کنم با دوستانم
هوش مصنوعی: من انسان اهل معرفت هستم و هرگز بر دوستانم نخواهم شناخت که دلی ناپاک داشته باشم.
تو یک کون آری از فرسنگها راه
من آن را قُر زنم؟ اَستَغفِرُالله
هوش مصنوعی: آیا تو از دور دست‌ها می‌خواهی که من به آن اشاره کنم؟ عذرخواهی می‌کنم.
برو مردِ عزیز این سوءظن چیست
جنونست اینکه داری سوءظن نیست
هوش مصنوعی: برو عزیز، چرا اینقدر بدگمان هستی؟ این تفکر غیرمنطقی است که چنین سوءظنی به دیگران داری.
من ار چشمم بدین غایت بُوَد شور
همانا سازدش چشم‌آفرین کور
هوش مصنوعی: اگر چشمانم به این اندازه شوق و هیجان داشته باشد، آفریننده چشم‌ها می‌تواند آن را به نابینایی تبدیل کند.
اگر می‌آمد او در خانۀ من
معزَّز بود چون دردانۀ من
هوش مصنوعی: اگر او به خانه‌ام می‌آمد، مانند جواهری گران‌بها مورد احترام و ارادت قرار می‌گرفت.
بود مهمان همیشه دلخوش اینجا
نباشد مسجدِ مهمان کُش اینجا
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اگرچه ممکن است در یک مکان، مانند مسجد، مهمانان جمع شوند، اما ممکن است همیشه خوشحالی و سرزندگی در آنجا وجود نداشته باشد. به عبارتی دیگر، محیط ممکن است به ظاهر خوب و مهمان‌نواز باشد، اما در واقعیت ممکن است برای مهمانان دلخواه و خوشایند نباشد.
من و با دوستان نا دوستداری؟
تو مخلص را از این دونان شماری؟
هوش مصنوعی: آیا تو با دوستانت رفتار خوبی نداری؟ آیا تو کسی که پاک و مخلص است را هم در کنار افراد پست و ناامید قرار می‌دهی؟
تو حق‌داری که گیرد خشمت از من
که ترسیده از اوّل چشمت از من
هوش مصنوعی: تو حق داری از من عصبانی شوی، چون نگاه اولت به من از ترس بوده است.
نمیدانی که ایرج پیر گشته است
اگر چیزی ازو دیدی گذشته است
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که ایرج پیر شده است، اگر چیزی از او دیدی که به گذشته برمی‌گردد.
گرفتم کون کنم، من حالتم کو
برای کوه کندن آلتم کو
هوش مصنوعی: من دارم تلاش می‌کنم و با خودم می‌گویم حالت من آماده است، اما نیرویی برای کارهای بزرگ و دشوار مثل کندن کوه ندارم.
اگر کون زیرِ دست و پا بریزد
به جانِ تو که کیرم برنخیزد
هوش مصنوعی: اگر اوضاع و احوال به هم بریزد، به تو مربوط نیست که من تحت تأثیر قرار نمی‌گیرم.
بسانِ جوجۀ از بیضه جَسته
شود سر تا نموده راست خَسته
هوش مصنوعی: مانند جوجه‌ای که از تخم بیرون می‌آید و سرش را راست نگه می‌دارد، به دنیا می‌آید و با انگیزه به جلو می‌رود.
دوباره گردنش بر سینه چسبد
نهد سر رویِ بال خویش و خُسبَد
هوش مصنوعی: او دوباره سرش را روی سینه می‌گذارد و می‌خوابد.
اگر گاهی نگیرد بولِ پیشم
نیاید یادی از احلیل خویشم
هوش مصنوعی: اگر گاهی به من خوش نگذرد و یاد خوبی‌هایم نرود، دیگر به یاد عزیزانم نخواهم افتاد.
پس از پروازِ بازِ تیز چنگم
به کف یک تسمه باشد با دوزنگم
هوش مصنوعی: پس از اینکه باز تندپرواز پرواز کرد، من در دستانم یک تسمه دارم که با دوزنگم همراه است.
چنان چسبیده احلیلم به خایه
که طفلِ مُنفَطِم بر ثَدیِ دایه
هوش مصنوعی: چنان به هم پیوسته‌ام و به او وابسته‌ام که همچون کودکی که به سینه‌ی مادرش چسبیده و از او جدا نمی‌شود.
مرا کون فی‌المثل چاهِ خرابی
کنارش دلوی و کوته طنابی
هوش مصنوعی: مرا مانند چاه خطرناکی قرار بده که کنارش یک دلو و طناب کوتاه وجود داشته باشد.

حاشیه ها

1402/04/22 16:06
فلان بهمان

بسی زیبا 

این شعر را به اتفاق خانواده مطالعه نموده و از بیانات آن لذت همی ببردیم

1402/06/22 00:09
Khishtan Kh

روحت شاد میرزا ❤ خنده آوردی به لبمون

1402/12/01 14:03
محمد تدینی
ایرج میرزا در پایان عارفنامه چنین گوید:  جلایرنامۀ قائم‌مقامست که سرمشق من اندر این کلامست اگر قائم‌مقام این نامه دیدی جلایرنامۀ خود را دریدی جلایر را جلایر بنده کردم جلایرنامه را من زنده کردم به شوخی گفته‌ام گر یاوه‌ای چند مبادا دوستان از من برنجند..!؟
1403/03/02 12:06
امیر جیم

فقط اونجا که گفت

اگر کون زیرِ دست و پا بریزد

 

به جانِ تو که کیرم برنخیزد

سنگین بود دمش گرم عجب دیسی بود

 

1403/03/08 13:06
محمدرضا زارعیان

ایرج میرزا فشاری شده بودند و سریعا فحش را از رو بسته اند😂❤️ 

برو عارف که ایرج پاک بازست

از این کونها و کسها بی نیاز است 

یک سوال ایا این بیت اشاره ای به بچه بازی ایرج میرزا دارد یا منظور از پاک بازی چیز دیگریست؟

 

 

1403/03/16 18:06
مهدی الهی

احتمالا از منظور از پاک بازی عبادت و خداجویی هست چون این مسائل در عهد قاجار بر خلاف سلسله صفوی جزو تابو های خیلی سنگین بحساب میومده و از اونجایی هم  که ایرج میرزا شاعر درباری هم بوده خیلی بعیده .

1403/04/25 13:06
محمدرضا زارعیان

ممنونم  از اینکه جواب دادید👌