شمارهٔ ۸
چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید
راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید
جهد کردم تا نگویم رازِ دل بر هیچکس
می کشان را رازِ دل بی اختیار آید پدید
گر مرا آسوده بینی در غمش نبود شگفت
هر غریقی را پس از کوشش قرار آید پدید
بوسه چون بر لعلِ جانان می زنی نشمرده زن
دیده ام من گفتگو ها از شمار آید پدید
تا توانی سیر بنگر در رخِ صافِ بتان
پیش کاندر صفحۀ چشمت غبار آید پدید
دیدم آن بت را پیِ اُستادِ بد گوهر روان
یادم آمد مُهره در دنبالِ مار آید پدید
هر سؤالِ سخت را زنهار پاسخ نرم ده
سنگ و آهن چون به هم ساید شرار آید پدید
پیری از رخسارِ طبع آبدارم آب بُرد
کی ز طبعِ پیر شعرِ آبدار آید پدید
در خزان هم گاه بگشاید دهان بلبل ولی
کی بود آن نغمه کز وی در بهار آید پدید
بعد از این وصلش چه جویم چیست سود آن غرقه را
کِش به قعرِ بحر گوهر در کنار آید پدید
نیست کس کاین مملکت را از خطر بخشد نجات
قرنها باید که تا یک مردِکار آید پدید
نان شهر از همّتِ دستورِ ما ممتاز شد
صدقِ این دعوی به هر شام و نهار آید پدید
از وزیران گر یکی چون او شود نَبوَد شگفت
از جراید هم یکی چون نوبهار آید پدید
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید
راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید
هوش مصنوعی: وقتی که شراب مینوشم، یاد دوست در ذهنم زنده میشود. در واقع این مثل درست است که در زمان عمل، حقیقتها نمایان میشوند.
جهد کردم تا نگویم رازِ دل بر هیچکس
می کشان را رازِ دل بی اختیار آید پدید
هوش مصنوعی: من تلاش کردم تا راز دل خود را به هیچکس نگویم، اما بدون اختیار این راز به طور ناخواسته آشکار میشود.
گر مرا آسوده بینی در غمش نبود شگفت
هر غریقی را پس از کوشش قرار آید پدید
هوش مصنوعی: اگر مرا در غم خود آرام میبینی، تعجبی ندارد؛ زیرا هر انسانی پس از تلاش و کوششی که میکند، بالاخره به آرامش میرسد.
بوسه چون بر لعلِ جانان می زنی نشمرده زن
دیده ام من گفتگو ها از شمار آید پدید
هوش مصنوعی: زمانی که بر لبهای محبوب بوسه میزنی، این بوسه همانند لعل زیباست و من به خاطر دارم که در این بوسهها، گفتگوهایی را که بین ما رد و بدل میشود، نمیتوان به راحتی شمرد و شمارش کرد.
تا توانی سیر بنگر در رخِ صافِ بتان
پیش کاندر صفحۀ چشمت غبار آید پدید
هوش مصنوعی: هرچه در توان داری، به زیبایی و جذابیت چهرههای زیبا بنگر، زیرا ممکن است بر اثر مرور زمان، غبار و کدری بر چشمانت نشیند و زیباییها پنهان شوند.
دیدم آن بت را پیِ اُستادِ بد گوهر روان
یادم آمد مُهره در دنبالِ مار آید پدید
هوش مصنوعی: من آن معشوق زیبا را دیدم و به یادم آمد که افرادی که بدخواه و بیارزش هستند، مانند مهرهای در پی مار، همیشه به دنبال آن میروند.
هر سؤالِ سخت را زنهار پاسخ نرم ده
سنگ و آهن چون به هم ساید شرار آید پدید
هوش مصنوعی: به هنگام پاسخ دادن به سؤالات دشوار، احتیاط کن که با نرمی و ملایمت پاسخ دهی. زیرا اگر سنگ و آهن به هم برخورد کنند، آتش و جرقهای پدید میآید.
پیری از رخسارِ طبع آبدارم آب بُرد
کی ز طبعِ پیر شعرِ آبدار آید پدید
هوش مصنوعی: من از چهرهام که نشانِ لطافت و جوانی دارد، رنج و زیبایی را میریزم، زیرا نمیتوانم از روحِ پیرم شعر زیبا و دلنشین بسازم.
در خزان هم گاه بگشاید دهان بلبل ولی
کی بود آن نغمه کز وی در بهار آید پدید
هوش مصنوعی: در فصل خزان، گاهی بلبل آوازش را به گوش میرساند، اما چه کسی میتواند بگوید چه صدای زیبایی است که از او در بهار شنیده میشود؟
بعد از این وصلش چه جویم چیست سود آن غرقه را
کِش به قعرِ بحر گوهر در کنار آید پدید
هوش مصنوعی: بعد از این وصل، دیگر چه چیزی را جستجو کنم؟ چه فایدهای دارد؟ کسی که در دریا غرق شده، مگر میتواند به عمق دریا دست یابد؟ فقط در کنار دریا گوهر پیدا میشود.
نیست کس کاین مملکت را از خطر بخشد نجات
قرنها باید که تا یک مردِکار آید پدید
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که بتواند این سرزمین را از خطر نجات دهد؛ نیاز به قرنها دارد تا یک مرد کارآمد ظهور کند.
نان شهر از همّتِ دستورِ ما ممتاز شد
صدقِ این دعوی به هر شام و نهار آید پدید
هوش مصنوعی: نان شهر به خاطر تلاش و تدبیر ما ویژگی و کیفیت خاصی پیدا کرده است. صداقت این ادعا در هر شام و نهار کاملاً مشخص میشود.
از وزیران گر یکی چون او شود نَبوَد شگفت
از جراید هم یکی چون نوبهار آید پدید
هوش مصنوعی: اگر یکی از وزیران مانند او شود، جای تعجب نیست اگر روزنامهها نیز یکی مانند نوبهار را معرفی کنند.
حاشیه ها
1402/08/07 13:11
امیررضا نیک خو
چه شعر زیبایی
روحش شاد