گنجور

شمارهٔ ۲

روزگار آسوده دارد مردم آزاده را
زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را
از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق
چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را
خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان
اصلاً اندر قلب تأثیریست حرفِ ساده را
من سر از بهرِ نثارِ مقدمت دارم به دوش
چند پنهان سازم امرِ پیشِ پا افتاده را
ای که امشب باده‌ای با ساده خوردی در وِثاق
نوشِ جانت باد من بی‌ساده خوردم باده را
خان و مان بر دوش خواهی شد تو هم آخِر چو ما
رو خبر کن از من آن اسبابِ عیش آماده را
هر چه خواهد چرخ با من کج بتابد گو بتاب
من هم اینجا دارم آخِر آیةُ اللّه زاده را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/07/08 18:10
Khishtan Kh

زیرکان آسان توانند خام کردن ساده را 

نیست مانع پیش پا دروازه بگشاده را

عمرها باید گذشت بر ساده لوح در انزوا

جوش چندین ساله از خامی درآرد باده را

همگذار دل نشد بس عقل ناقص پای ما 

سنگ پیش پا شدیم نوعابران جاده را

کار هرکس کوش او و بار هرکس دوش او

پستی زاهد نزیبد دامن سجاده را 

باده نوشی غیره را واصل به شیدای نشد

عیب بدمستان نگیرد گریبان باده را 

عاقلان یک جمله گویی زین حقیقت نآگهند

بیدلان لایق نباشند منصب دلداده را 

گرچه امروز قهقه بی نسبتان بالا شده ست

وحدتی هست در نهان جمعیت آزاده را  

گرد نااهلان منه پارا وزین غافل مباش

خورده گیران مفت خریدارند چُو افتاده را 

 محرمی نیست کو بِگردانم ز لب بی اختیار 

زان نهان دارم میرزا،راز در دل ناده را 

 

 

 

1402/10/26 10:12
امیررضا نیک خو

عجب غزلی لذت بردیم

1402/11/30 09:01
جهن یزداد

ههههه
خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان
اصلاً اندر قلب تأثیریست حرفِ ساده را

1402/11/30 10:01
جهن یزداد

چون هلوی پوست کنده دلبر اماده را
 کارش اسانتر بود تمبان ز پا افتاده را