گنجور

شمارهٔ ۳۴ - شکایت از دوریِ یار

چندی گُزیده یار ز من دوری
افزوده شور بختِ مرا شوری
چون بیندم به خویش فزون مشتاق
از من فزون کند بتِ من دوری
آری مجرّبست که در هر باب
مشتاقی است مایۀ مهجوری
ای ماهرو که در صفِ مه رویان
داری به دست رایتِ منصوری
در خرگهِ جمالِ تو روز و شب
آیند مهر و ماه به مزدوری
آزادیَم به عقل نمی‌گنجد
تا هست طرّۀ تو و مقهوری
بی چشم و رو بُوَد که به خود بندد
نرگس به پیش چشمِ تو مخموری
بس نیش زد به دیدۀ من مژگان
تا جویمت پس از همه مهجوری
اَطباقِ عنکبوتیِ چشم من
شد رخنه همچو پردۀ زنبوری
من شاعری خمیده و درویشم
تو جنگجوی تُرکِ سَلَحشوری
بر خویشم ار بخوانی ممنونم
از پیشم ار برانی معذوری
خواهی نوازشم کن و خواهی نه
مختاری و مُصابی و مَأجوری
من دیده بهر دیدنِ تو خواهم
زانست اگر حذر کنم از کوری
گر نیست مال و عزّت و زورِ من
وین نیستی‌ست علّتِ منفوری
تا با منی تو، جمله بُوَد با من
تو عزّتی، تو مالی و تو زوری
تو صدری و تو بدری و تو قدری
تو شاهی و تو ماهی و تو هوری
بر خانۀ گلینم پا بگذار
تا بگذرد ز خرگه تیموری
از کوزۀ سفالِ من آبی نوش
تا گیرد آبِ کاسۀ فغفوری
گردد ز عکسِ آینۀ رویت
خشتِ وِثاقم آینۀ غُوری
بنشین که تا بهشت شود خانه
با بودن تو خوبتر از حوری
در ساده زندگانی من می‌بین
کِت روشنی ببخشد و مسروری
آلوده‌اش نبینی و چرکینش
کاسوده از عَوار بود عوری
در سادگی نهفته حَلاوت‌هاست
زان بیشتر که در حُلَلِ صُوری
نه کذب اندرو نه شره نی کین
نه ضَنَّت و ضَلالت و مغروری
ما پاکباز بلبلِ قَوّالیم
در ما مجوی شهوتِ عُصفوری
آسای در خرابۀ من چون گنج
بر من ببخش منصبِ گنجوری
پوشیم در به رخ ز همه اغیار
مستی کنیم از پسِ مستوری
تو جویی از دفاترِ من اشعار
من بویَم از دو عارضِ تو سوری
مشغولیِ خیالِ ترا گویم
افسانه‌های کلده و آشوری
تاریخ‌های همچو لبت شیرین
از سیبِری بخوانم و مَنچوری
وز دیده‌های خود به شبانِ تار
اوصافِ عشق و پیری و رنجوری
چون هر دو را به غایت دارم دوست
جانِ تو و ادیبِ نِشابوری
عاشق تو را چو من نشود پیدا
ای همچو آفتاب به مشهوری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیلن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چندی گُزیده یار ز من دوری
افزوده شور بختِ مرا شوری
هوش مصنوعی: مدتی است که محبوبم از من دور است و این دوری، غم و اندوه مرا بیشتر کرده است.
چون بیندم به خویش فزون مشتاق
از من فزون کند بتِ من دوری
هوش مصنوعی: وقتی که او مرا ببیند، عشق و اشتیاقش به من بیشتر می‌شود و من از او دور می‌شوم.
آری مجرّبست که در هر باب
مشتاقی است مایۀ مهجوری
هوش مصنوعی: البته که تجربه نشان می‌دهد در هر زمینه‌ای افرادی هستند که به شدت با اشتیاق و علاقه خواهان ورود به آن موضوع‌اند، اما در عین حال، ممکن است که به دلیل آن اشتیاق، حسرت و دوری از آنچه که می‌خواهند را نیز احساس کنند.
ای ماهرو که در صفِ مه رویان
داری به دست رایتِ منصوری
هوش مصنوعی: ای زیبای دلربا که در بین زیباروها با پرچم و سلاحی قهرمانانه ایستاده‌ای.
در خرگهِ جمالِ تو روز و شب
آیند مهر و ماه به مزدوری
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی تو حضور دارد، روز و شب به مانند مهر و ماه با کار کردن برای تو می‌آیند.
آزادیَم به عقل نمی‌گنجد
تا هست طرّۀ تو و مقهوری
هوش مصنوعی: آزادی من به عقل نمی‌رسد تا زمانی که تو در زندگی‌ام هستی و تحت سیطره‌ام قرار داری.
بی چشم و رو بُوَد که به خود بندد
نرگس به پیش چشمِ تو مخموری
هوش مصنوعی: هرکسی که زیبایی و دلربایی نداشته باشد، نمی‌تواند بر روی خود دست بگذارد و خود را گم کند. نرگس، به معنای انسان یا چیزی خوب و زیبا، نمی‌تواند به خاطر تو به خود عشق ورزد و شور و شوقی پیدا کند.
بس نیش زد به دیدۀ من مژگان
تا جویمت پس از همه مهجوری
هوش مصنوعی: این بیت به احساس درد و ناامیدی اشاره دارد که ناشی از بی‌محبتی و دوری محبوب است. مژگان محبوب به‌طور مکرر بر دل شاکی زده و زخم‌هایی به‌وجود آورده‌اند. در این شرایط، شاعر امیدوار است که روزی بتواند محبوب خود را دوباره بیابد و از تنهایی و جدایی رهایی یابد.
اَطباقِ عنکبوتیِ چشم من
شد رخنه همچو پردۀ زنبوری
هوش مصنوعی: چشم من مانند توری از عنکبوت شده است و در آن تصویری به وجود آمده که شبیه پرده‌ای است که زنبور روی آن می‌نشیند.
من شاعری خمیده و درویشم
تو جنگجوی تُرکِ سَلَحشوری
هوش مصنوعی: من شاعری کم‌زور و فقیر هستم و تو جنگجوی نیرومند و شجاعی از سرزمین ترک‌ها.
بر خویشم ار بخوانی ممنونم
از پیشم ار برانی معذوری
هوش مصنوعی: اگر به من توجه کنی، سپاسگزارم و اگر هم از من دوری کنی، برایت عذر می‌خواهم.
خواهی نوازشم کن و خواهی نه
مختاری و مُصابی و مَأجوری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی می‌توانی به من محبت کنی و اگر نه، آزاد هستی که هر طور که می‌خواهی رفتار کنی.
من دیده بهر دیدنِ تو خواهم
زانست اگر حذر کنم از کوری
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را ببینم، باید با احتیاط از کوری دوری کنم.
گر نیست مال و عزّت و زورِ من
وین نیستی‌ست علّتِ منفوری
هوش مصنوعی: اگر مال و مقام و قدرت من نیست، این بی‌هویتی دلیل نفرت من است.
تا با منی تو، جمله بُوَد با من
تو عزّتی، تو مالی و تو زوری
هوش مصنوعی: هرگاه تو در کنار منی، همه چیز با من از شکوه و عظمت پر می‌شود؛ تو ثروتی و نیرویی.
تو صدری و تو بدری و تو قدری
تو شاهی و تو ماهی و تو هوری
هوش مصنوعی: تو درخشندگی و زیبایی همچون ماه، و در مقام و منزلت برتر از همه. تو لایق احترام و محبت هستی، و همچون یک دختر بهشتی می‌درخشی.
بر خانۀ گلینم پا بگذار
تا بگذرد ز خرگه تیموری
هوش مصنوعی: بر روی خاک و گل‌های خانۀ من قدم بگذار تا روزگار سخت تیموری از سرم بگذرد.
از کوزۀ سفالِ من آبی نوش
تا گیرد آبِ کاسۀ فغفوری
هوش مصنوعی: از کوزه‌ی سفالی من آب بنوش تا آب کاسه‌ی فغفوری را بگیری.
گردد ز عکسِ آینۀ رویت
خشتِ وِثاقم آینۀ غُوری
هوش مصنوعی: از تصویر چهره‌ات، دل من به‌سان آینه‌ای محسور شده است و با این حال، به‌مانند آینه‌ای شفاف و روشن، به تو وابسته‌ام.
بنشین که تا بهشت شود خانه
با بودن تو خوبتر از حوری
هوش مصنوعی: با آرامش بنشین، زیرا نشستن تو در این دنیا بهتر از آن است که فقط از نعمت‌ها استفاده کنی و بهشت را برای خودت بسازی.
در ساده زندگانی من می‌بین
کِت روشنی ببخشد و مسروری
هوش مصنوعی: در زندگی ساده‌ام، می‌بینم که چه چیزهایی می‌توانند به من شادی و روشنی ببخشند.
آلوده‌اش نبینی و چرکینش
کاسوده از عَوار بود عوری
هوش مصنوعی: اگر آلودگی و کثیفی او را نبینی، بدان که نشانه‌های عیب و نقص در او به وضوح نمایان است.
در سادگی نهفته حَلاوت‌هاست
زان بیشتر که در حُلَلِ صُوری
هوش مصنوعی: در سادگی، شیرینی‌ها و زیبایی‌های زیادی نهفته است؛ چرا که این زیبایی‌ها بیشتر از ظواهر و شکل‌ها هستند.
نه کذب اندرو نه شره نی کین
نه ضَنَّت و ضَلالت و مغروری
هوش مصنوعی: نه دروغی در او وجود دارد و نه زشت‌خویی، نه حرص و طمع و نه گمراهی و فریب.
ما پاکباز بلبلِ قَوّالیم
در ما مجوی شهوتِ عُصفوری
هوش مصنوعی: ما بلبلانی هستیم که دلمان پاک و بی‌غش است، پس در ما به دنبال شهوات زودگذر و پلید نگرد.
آسای در خرابۀ من چون گنج
بر من ببخش منصبِ گنجوری
هوش مصنوعی: در خرابی من، آرامشی را همچون گنج به من بده و مقام گنج‌داری را به من ببخش.
پوشیم در به رخ ز همه اغیار
مستی کنیم از پسِ مستوری
هوش مصنوعی: من چهره‌ام را پنهان کرده‌ام تا از چشم دیگران دور بمانم و به آرامی از لذت‌هایم بهره‌مند شوم.
تو جویی از دفاترِ من اشعار
من بویَم از دو عارضِ تو سوری
هوش مصنوعی: شما همواره در نوشته‌ها و دفترهای من وجود داری و اشعار من را بوی می‌دهی، همان‌طور که عطر چهره‌ات احساساتی را به وجود می‌آورد.
مشغولیِ خیالِ ترا گویم
افسانه‌های کلده و آشوری
هوش مصنوعی: من در خیال تو غرق شده‌ام و داستان‌های افسانه‌ای سرزمین‌های کلده و آشور را برای تو روایت می‌کنم.
تاریخ‌های همچو لبت شیرین
از سیبِری بخوانم و مَنچوری
هوش مصنوعی: من می‌توانم از تاریخ‌هایی بگویم که به شیرینی لب‌هایت هستند، و این اطلاعات را از سرزمین‌های دور چون سیبری و منچوری روایت کنم.
وز دیده‌های خود به شبانِ تار
اوصافِ عشق و پیری و رنجوری
هوش مصنوعی: از چشمان خود به شب تیره، ویژگی‌های عشق، پیری و رنج را می‌بینم.
چون هر دو را به غایت دارم دوست
جانِ تو و ادیبِ نِشابوری
هوش مصنوعی: من هم به شدت جان تو را دوست دارم و هم ادیب نیشابوری را.
عاشق تو را چو من نشود پیدا
ای همچو آفتاب به مشهوری
هوش مصنوعی: عاشقانی مثل من که به عشق تو دچار شوند، پیدا نخواهند شد، ای که به لحاظ شهرت و محبوبیت همانند خورشیدی.