گنجور

شمارهٔ ۲۲ - شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام

زان همه امّیدها که بودم در دل
نیست کنون غیرِ ناامیدی حاصل
گفتم هرگز فرامُشم ننماید
آن کو هرگز فرامُشش نکند دل
بود گُمانم که چون امیر ز تبریز
رفت به بختِ سعید و دولت مقبل
چامه چو بفرستمش به نامه‌ای از من
یاد کند آن امیر نیک خصایل
لیک دو سه بار زی امیر نمودم
چند قصاید گسیل و چند رسایل
تا حال از درگهِ امیر نگشته است
بهرِ مباهاتِ من جوابی واصل
صدرِ اجل زنده باد و باد هم او را
ز آهن و پولاد مر عروق و مفاصل
مرد همی صدرِ شاعران پدرِ من
یک دو سه مه پیش از این به ناخوشیِ سل
افسرد آن بوستانِ فضل و معانی
پژمرد آن گُلسِتانِ فهم و فضایل
معدنِ فضل و کمال بودی و لاشک
معدن در زیرِ خاک دارد منزل
بعدِ پدر از کرم مرا پدری کرد
حضرتِ قائم مقام سَیّدِ باذل
سبطِ پِیَمبَر بود به دورۀ خسرو
همچو پِیَمبَر به دورِ کِسریِ عادل
ایدون قائم مقام دارد با من
آنچه به من لطف داشتی تو اوایل
از پیِ صد هزار مَحمِل بندند
چون تو ز شهری همی ببندی مَحمِل
یاد چو از محملِ تو آرم ایدون
سر کنم افغان و ناله همچو جَلاجِل
وه که چه خالی شد از تو باغی چونانک
غیرتِ کشمیر بود و حسرتِ بابِل
هر سو کایدر قدم گذاری در باغ
ناله کنند از جداییِ تو عَنادِل
چون گذرم اوفتد به باغِ تو ایدون
گیرم چون لاله داغ هَجرِ تو بر دل
نوحه سرایم بر او چنانچه بر اَطلال
نوحه سرایی نماید اَعشیِ باهِل
هر سو گردم اَیا مَنازِل سَلمی
گویم و گریم چنان که آرَم و ابِل
گرچه رود از دل آنچه رفت زدیده
رفتی از دیده و نرفتی از دل
جای تو اندر دل است و دل به برِ ما
گو که بود صد هزار عالی و سافل
«پرده نباشد میان عاشق و معشوق
سدّ سکندر نه حاجب است و نه حایل»
خود تو نمایی نظر به هر چه نماییم
دیده و دل بس که بر تو آمده مایل
نوفل گر بازداشت مجنون از عشق
مجنون گردد کنون ز عشق تو نوفل
یادِ تو اندر روان عارف و عامی
نام تو اندر زبانِ عالم و جاهل
تا نشود نامِ فضل زایل از دهر
نام تو از دهر می‌نگردد زایل
باللّه صدق است اگر بگویم بر من
مرگ پدر سهل بود و هَجرِ تو مشکل
کاش که بارِ دگر نصیبِ من افتد
تا که ببینم مر آن خجسته شمایل

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زان همه امّیدها که بودم در دل
نیست کنون غیرِ ناامیدی حاصل
هوش مصنوعی: تمام امیدهایی که در قلبم بود، اکنون جز ناامیدی هیچ چیزی به دست نیاورده‌ام.
گفتم هرگز فرامُشم ننماید
آن کو هرگز فرامُشش نکند دل
هوش مصنوعی: گفتم که هیچ‌گاه او را فراموش نخواهم کرد، کسی که هرگز عشقش را از یاد نمی‌برد.
بود گُمانم که چون امیر ز تبریز
رفت به بختِ سعید و دولت مقبل
هوش مصنوعی: فکر می‌کردم وقتی امیر از تبریز رفت، به سرنوشت خوش و موفقیت‌هایی دست خواهد یافت.
چامه چو بفرستمش به نامه‌ای از من
یاد کند آن امیر نیک خصایل
هوش مصنوعی: وقتی که شعری از من به کسی بفرستم، آن امیر با خصلت‌های نیکش حتماً به یاد من خواهد افتاد.
لیک دو سه بار زی امیر نمودم
چند قصاید گسیل و چند رسایل
هوش مصنوعی: اما چند بار به دربار امیر رفتم و تعدادی قصیده و چند نامه فرستادم.
تا حال از درگهِ امیر نگشته است
بهرِ مباهاتِ من جوابی واصل
هوش مصنوعی: هنوز جوابی برای افتخار من از دربار امیر نرسیده است.
صدرِ اجل زنده باد و باد هم او را
ز آهن و پولاد مر عروق و مفاصل
هوش مصنوعی: سرِ قدر و اهمیت زنده باد و باد نیز او را از آهن و پولاد می‌سازد، و رگ‌ها و مفاصلش را تشکیل می‌دهد.
مرد همی صدرِ شاعران پدرِ من
یک دو سه مه پیش از این به ناخوشیِ سل
هوش مصنوعی: مدت کوتاهی پیش، پدر من که بهترین شاعرها بود، به دلیل بیماری سل در حال مرگ بود.
افسرد آن بوستانِ فضل و معانی
پژمرد آن گُلسِتانِ فهم و فضایل
هوش مصنوعی: بوستان علم و معانی دچار افسردگی شده و گلستان فهم و فضایل پژمرده است.
معدنِ فضل و کمال بودی و لاشک
معدن در زیرِ خاک دارد منزل
هوش مصنوعی: تو منبعی از فضیلت و کمال هستی و بدون شک این منبع در زیر زمین نیز وجود دارد.
بعدِ پدر از کرم مرا پدری کرد
حضرتِ قائم مقام سَیّدِ باذل
هوش مصنوعی: پس از وفات پدرم، حضرت قائم که بزرگوار و بخشنده است، به من همچون پدر عشق و محبت ورزید.
سبطِ پِیَمبَر بود به دورۀ خسرو
همچو پِیَمبَر به دورِ کِسریِ عادل
هوش مصنوعی: او فرزند پیامبر است و در زمان خسرو مانند پیامبر در زمان کسری عادل، مورد احترام و توجه قرار دارد.
ایدون قائم مقام دارد با من
آنچه به من لطف داشتی تو اوایل
هوش مصنوعی: او اکنون به جای تو با من ارتباط دارد و همان محبتی را که در شروع به من داشتی، حالا از او دریافت می‌کنم.
از پیِ صد هزار مَحمِل بندند
چون تو ز شهری همی ببندی مَحمِل
هوش مصنوعی: به خاطر تو، از هزاران وسیله سفر فراهم می‌کنند، چون تو برای یکی از این سفرها از شهری بیرون می‌روی.
یاد چو از محملِ تو آرم ایدون
سر کنم افغان و ناله همچو جَلاجِل
هوش مصنوعی: زمانی که به یاد تو می افتم، به قدری احساس غم می‌کنم که مانند ناله و زاری می‌کنم.
وه که چه خالی شد از تو باغی چونانک
غیرتِ کشمیر بود و حسرتِ بابِل
هوش مصنوعی: حسرت و احساس خالی بودن از تو را می‌توانیم با یادآوری باغی توصیف کنیم که خالی و بی‌رنگ شده است، درست مانند غیرتی که در کشمیر وجود دارد و ویرانی که در بابل احساس می‌شود.
هر سو کایدر قدم گذاری در باغ
ناله کنند از جداییِ تو عَنادِل
هوش مصنوعی: هر جا که قدم می‌گذاری، در باغ‌ها از جدا شدن تو زاری و ناله می‌کنند.
چون گذرم اوفتد به باغِ تو ایدون
گیرم چون لاله داغ هَجرِ تو بر دل
هوش مصنوعی: زمانی که به باغ تو قدم می‌گذارم، مانند لاله‌ای می‌شوم که اثر درد جدایی تو را بر دل دارم.
نوحه سرایم بر او چنانچه بر اَطلال
نوحه سرایی نماید اَعشیِ باهِل
هوش مصنوعی: من برای او نوحه‌سرایی می‌کنم همان‌طور که اَعشیِ باهِل بر ویرانه‌ها نوحه‌سرایی می‌کند.
هر سو گردم اَیا مَنازِل سَلمی
گویم و گریم چنان که آرَم و ابِل
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روم، به یاد سَلمی، دلتنگی‌ام را بیان می‌کنم و چنان‌که می‌خواهم، گریه می‌کنم.
گرچه رود از دل آنچه رفت زدیده
رفتی از دیده و نرفتی از دل
هوش مصنوعی: هرچند که تو از جلوی چشم من ناپدید شدی و رفتی، اما از دل و یاد من نرفته‌ای.
جای تو اندر دل است و دل به برِ ما
گو که بود صد هزار عالی و سافل
هوش مصنوعی: جایگاه تو در دل ما است و دل ما از تو می‌گوید، پس چه اهمیت دارد که در دنیا افراد بزرگ و کوچک زیادی وجود دارند؟
«پرده نباشد میان عاشق و معشوق
سدّ سکندر نه حاجب است و نه حایل»
هوش مصنوعی: هیچ مانعی بین عاشق و معشوق وجود ندارد. نه سدی وجود دارد و نه چیز دیگری که بتواند آن‌ها را از هم جدا کند.
خود تو نمایی نظر به هر چه نماییم
دیده و دل بس که بر تو آمده مایل
هوش مصنوعی: به خودت بنگر و ببین که چطور هر چیزی که می‌بینی و احساس می‌کنی، به تو وابسته است. چنان که دل و دیده‌ام به سوی تو جلب شده‌اند.
نوفل گر بازداشت مجنون از عشق
مجنون گردد کنون ز عشق تو نوفل
هوش مصنوعی: اگر نوفل مجنون را از عشق بازدارد، خود او هم از عشق تو دیوانه خواهد شد.
یادِ تو اندر روان عارف و عامی
نام تو اندر زبانِ عالم و جاهل
هوش مصنوعی: یادت در ذهن عارفان و مردم عادی فراگیر است و نامت بر زبان دانشمندان و نادان‌ها جاری است.
تا نشود نامِ فضل زایل از دهر
نام تو از دهر می‌نگردد زایل
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام فضیلت از روزگار محو نشود، نام تو از روزگار نیز از بین نمی‌رود.
باللّه صدق است اگر بگویم بر من
مرگ پدر سهل بود و هَجرِ تو مشکل
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم، واقعاً مرگ پدر برای من آسان بود، اما دوری و جدایی تو بسیار سخت و دشوار است.
کاش که بارِ دگر نصیبِ من افتد
تا که ببینم مر آن خجسته شمایل
هوش مصنوعی: ای کاش فرصتی دوباره نصیبم شود تا بتوانم آن چهره زیبا و خوش‌یمن را ببینم.