شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر نظام
هر که را با سرِ زلفِ سیه افتد کارش
چون سیه کاران آشفته بود بازارش
دی ز کف برد دلم دلبر کی کز درِ حسن
سِجده آرند بتانِ چِگِل و فَرخارش
واعظ ار بیند یک بار دو چشمِ سیهش
وعظ یکسو نهد ، از عشق رود گفتارش
مفتی ار بیند خالِ لبِ لعلش ، یکسر
ز کف اندازد تسبیح و زِ سر دستارش
غارتِ عقل بُوَد دو رخِ چون سرخ گُلش
آفتِ هوش بُوَد دو لبِ شِکّر بارش
دوش با عشق بگفتم که ستایَمَش به شعر
بو که با شعر و غزل حیله کنم در کارش
عشق گفتا که به شعرش نتوان رام نمود
رام نتوانی کردن مگر از دینارش
ور تُرا نبود دینار یکی چامه سُرای
عیدِ قربان چو رسد همرهِ خود بردارش
رُو به دربارِ امیر آور و پس عرضه بدار
آن که بر چرخ همی طعنه زند دربارش
آن امیری که به پیشِ نظرِ همّتِ او
کوهِ زر چون پرِکاه است همه مقدارش
آن امیری که امیرانِ جهان بی اجبار
از بُنِ دندان فرمانبر و خدمتگارش
بحر جود و کرم و فضل و ادب میر نظام
آن که چون لؤلؤِ شهوار بُوَد گفتارش
آن امیری که پیِ طاعتِ او بی اکراه
دست بر سینه ستادند همه احرارش
هر که دشواری در دل بُوَدَش از زر و سیم
کفِ رادِ وی آسان کند آن دشوارش
بختِ بد خواهش خُفتست بد انسان که دگر
نفخۀ صور به محشر نکند بیدارش
خصمِ او نیز سرافراز شود اندر دهر
لیک آن دم که زندستِ اجل بر دارش
دشمنِ او که به تن سر بُوَدش بارِ گران
سبُک از تیغ شرربار نماید بارش
هر که او را به سخن سنجی تصدیف کند
طعنه بر گوهرِ رخشنده زند گفتارش
هست از مرحمت و تربیتِ حضرتِ میر
ایرج ار محکم و سنجیده بُوَد اشعارش
«بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش»
شمارهٔ ۱۹ - مطایبه: پدرش گفته که با من ننشیند پسرششمارهٔ ۲۱ - مزاح با ابوالحسن خان: ای بر کچلان دهر سرهنگ
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر که را با سرِ زلفِ سیه افتد کارش
چون سیه کاران آشفته بود بازارش
هوش مصنوعی: هر کسی که درگیر زیبایی و جذابیت موی سیاه شود، حال و روزش مانند حال و روز افرادی خواهد بود که دچار پریشانی و آشفتگی هستند.
دی ز کف برد دلم دلبر کی کز درِ حسن
سِجده آرند بتانِ چِگِل و فَرخارش
هوش مصنوعی: دیروز دلبر من دلم را گرفت، آن کسی که از در زیبایی خود، بتهای زیبا و دلفریب را به سجده میاندازد.
واعظ ار بیند یک بار دو چشمِ سیهش
وعظ یکسو نهد ، از عشق رود گفتارش
هوش مصنوعی: اگر واعظ یک بار چشمهای سیاه را ببیند، دیگر نصیحت را کنار میگذارد و از عشق سخن میگوید.
مفتی ار بیند خالِ لبِ لعلش ، یکسر
ز کف اندازد تسبیح و زِ سر دستارش
هوش مصنوعی: اگر مفتی (عالِم دینی) زیبایی لبانِ او را ببیند، تمام اعتقادات و برنامههایش را کنار میگذارد و از سر خودپنداری و سرسپردگی، به دورانی فراموششده میپیوندد.
غارتِ عقل بُوَد دو رخِ چون سرخ گُلش
آفتِ هوش بُوَد دو لبِ شِکّر بارش
هوش مصنوعی: دو چهره زیبا مثل گل سرخ، عقل و هوش را به تزلزل میاندازند. لبهای شیرین او هم نتیجه این جذابیت است که به عقل آسیب میزند.
دوش با عشق بگفتم که ستایَمَش به شعر
بو که با شعر و غزل حیله کنم در کارش
هوش مصنوعی: دیشب با عشق صحبت کردم و به او گفتم که چقدر او را میستایم، به گونهای که میخواهم با شعر و غزل به نوعی او را فریب دهم و در کارهایش تأثیر بگذارم.
عشق گفتا که به شعرش نتوان رام نمود
رام نتوانی کردن مگر از دینارش
هوش مصنوعی: عشق گفت که نمیتوان با شعر او را به آرامش رساند و نمیتوان کسی را آرام کرد مگر با کمک پولش.
ور تُرا نبود دینار یکی چامه سُرای
عیدِ قربان چو رسد همرهِ خود بردارش
هوش مصنوعی: اگر تو یک دینار هم نداشته باشی، وقتی روز عید قربان فرا رسید، با خودت همراه ببر.
رُو به دربارِ امیر آور و پس عرضه بدار
آن که بر چرخ همی طعنه زند دربارش
هوش مصنوعی: برو به نزد امیر و بعد آن شخصی را معرفی کن که به آسمان نیز اعتراض میکند و بر آن خشم میگیرد.
آن امیری که به پیشِ نظرِ همّتِ او
کوهِ زر چون پرِکاه است همه مقدارش
هوش مصنوعی: امیری که اراده و نیت او بسیار قوی است، حتی کوه طلا در برابر او مانند پر کاه به نظر میرسد و ارزشش به هیچ میرسد.
آن امیری که امیرانِ جهان بی اجبار
از بُنِ دندان فرمانبر و خدمتگارش
هوش مصنوعی: امیری که تمام فرمانروایان دنیا بدون هیچگونه فشاری از دل و جان به او احترام میگذارند و به او خدمت میکنند.
بحر جود و کرم و فضل و ادب میر نظام
آن که چون لؤلؤِ شهوار بُوَد گفتارش
هوش مصنوعی: دریای بخشش و کرامت و نیکی و ادب، این فرمانروا همانند مرواریدی گرانبهاست که سخنانش درخشان و دلنشین است.
آن امیری که پیِ طاعتِ او بی اکراه
دست بر سینه ستادند همه احرارش
هوش مصنوعی: آن فرمانروا که مردم آزاد به خاطر اطاعت از او بدون هیچ فشاری و به میل خود، دست بر سینه نهادهاند.
هر که دشواری در دل بُوَدَش از زر و سیم
کفِ رادِ وی آسان کند آن دشوارش
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش سختی و دغدغهای داشته باشد، با ثروت و دارایی میتواند آن مشکل را آسان کند.
بختِ بد خواهش خُفتست بد انسان که دگر
نفخۀ صور به محشر نکند بیدارش
هوش مصنوعی: بدبختی موجب میشود که انسان از خواب غفلت بیدار نشود و دیگر نتواند صدای نفخۀ صور را در روز قیامت بشنود و به هوش بیاید.
خصمِ او نیز سرافراز شود اندر دهر
لیک آن دم که زندستِ اجل بر دارش
هوش مصنوعی: دشمن او نیز در زمان خود به موفقیت میرسد، اما زمانی که ساعت مرگش فرا برسد، دیگر هیچ چیز او را نجات نخواهد داد.
دشمنِ او که به تن سر بُوَدش بارِ گران
سبُک از تیغ شرربار نماید بارش
هوش مصنوعی: دشمن او که به تنش فشار میآورد، با ضربههای تند و شدید، بارش را سبک میکند.
هر که او را به سخن سنجی تصدیف کند
طعنه بر گوهرِ رخشنده زند گفتارش
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر سخنرانیاش او را ستایش کند، در واقع به نقرهای که درخشان است، طعنه میزند.
هست از مرحمت و تربیتِ حضرتِ میر
ایرج ار محکم و سنجیده بُوَد اشعارش
هوش مصنوعی: اگر اشعار او محکم و اصولی باشند، آن را به حسن تربیت و لطف میر ایرج نسبت میدهند.
«بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش»
هوش مصنوعی: بلبل به لطف گل، صحبت کردن را یاد گرفته وگرنه این همه شعر و صحبت در منقار او نیست.