شمارهٔ ۲ - دیدار
دیدم اندر گردش بازار عبداللّه را
این عجب نبود که در بازار بینم ماه را
مردمان آیند استهلال را بالای بام
من به زیر سقف دیدم روی عبداللّه را
یوسُفِ ثانی به بازار آمد ای نَفسِ عزیز
رو بخر او را و بر خوان اَکرِ می مَثواه را
هر که او را دید ماهذا بَشَر گوید همی
من درین گفته ستایش می کنم افواه را
ترسم این بازاریان از دیدن او بشکند
کاش تغییری دهد یک چند گردشگاه را
گم کند تاجر حساب ذرع و کاسب راه دخل
چون ببیند بر دُکان آن شمسۀ خرگاه را
ور بیفتد چشم زاهد بر رخش وقت نماز
لا اِله از گفته ساقط سازد اِلَا اللّه را
هر که او را دید راه خانۀ خود گم کند
بارها این قصه ثابت گشته این گمراه را
در زبانم لکنت آید چون کنم بر وی سلام
من که مفتون می کنم از صحبت خود شاه را
ای که گویی قصه از زلف پریشان دراز
رو ببین آن طرۀ فر خوردۀ کوتاه را
غبغبی دارد که دور از چشم بد بی اختیار
می کشد از سینۀ بیننده بیرون آه را
کوه نور است آن کفل در پشت آن دریای نور
راستی زیبد خزانۀ خسرو جم جاه را
هیچ کس آگه نخواهد شد ز کار عشق ما
مُغتَنَم دان صحبت این پیر کار آگاه را
گر تو عصمت خواه می باشم مَرَم از من که من
پاسبان عصمتم اطفال عصمت خواه را
من ز زلف مشک فامِ تو به بویی قانعم
سالها باشد که من بدرود گفتم باه را
شمارهٔ ۱ - در ستایش نظامالسلطنهٔ مافی و اسب خواستن از وی: خواب دیدم که خدا بال و پری داده مراشمارهٔ ۳ - در رثاء مرحومه دُرَّةُ المَعالی: ز درج دیده در آورده ام لَالی را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیدم اندر گردش بازار عبداللّه را
این عجب نبود که در بازار بینم ماه را
هوش مصنوعی: در بازار، عبداله را دیدم و این برای من چیز عجیبی نبود که در آنجا ماه را ببینم.
مردمان آیند استهلال را بالای بام
من به زیر سقف دیدم روی عبداللّه را
هوش مصنوعی: مردم برای تماشای هلال ماه به بالای بام من آمدهاند، من در زیر سقف، چهرهی عبداللّه را دیدم.
یوسُفِ ثانی به بازار آمد ای نَفسِ عزیز
رو بخر او را و بر خوان اَکرِ می مَثواه را
هوش مصنوعی: یک شخص با ارزش و بینظیر به بازار آمده است، ای روح عزیز، او را بخر و بر سفرهی خود جا بده.
هر که او را دید ماهذا بَشَر گوید همی
من درین گفته ستایش می کنم افواه را
هوش مصنوعی: هر کسی که او را ببیند، به او میگوید که این انسان مثل ماه است. من در این حرف، زبانها را ستایش میکنم.
ترسم این بازاریان از دیدن او بشکند
کاش تغییری دهد یک چند گردشگاه را
هوش مصنوعی: میترسم که این بازرگانان به خاطر دیدن او دچار ترس و وحشت شوند. ای کاش او کمی در مکان اطرافش تغییراتی ایجاد کند.
گم کند تاجر حساب ذرع و کاسب راه دخل
چون ببیند بر دُکان آن شمسۀ خرگاه را
هوش مصنوعی: تاجر حساب و کتاب کارش را فراموش میکند و کاسبان به فکر سود و درآمد خود هستند، وقتی که نور خورشید را بر فراز مغازه خود میبینند.
ور بیفتد چشم زاهد بر رخش وقت نماز
لا اِله از گفته ساقط سازد اِلَا اللّه را
هوش مصنوعی: اگر چشمان زاهد به چهرهی معشوق بیفتد، در هنگام نماز آنچنان شیفته میشود که دیگر نمیتواند بگوید "لا اله" و تنها "الا الله" را بر زبان آورد.
هر که او را دید راه خانۀ خود گم کند
بارها این قصه ثابت گشته این گمراه را
هوش مصنوعی: هر کسی که او را ببیند، به راحتی مسیر خانهاش را فراموش میکند. این داستان بارها ثابت شده است که این گمراه، اثر عمیقی بر دیگران میگذارد.
در زبانم لکنت آید چون کنم بر وی سلام
من که مفتون می کنم از صحبت خود شاه را
هوش مصنوعی: وقتی میخواهم به او سلام کنم، زبانم بند میآید؛ زیرا صحبتهایم چنان جذاب است که حتی شاه هم تحت تأثیر قرار میگیرد.
ای که گویی قصه از زلف پریشان دراز
رو ببین آن طرۀ فر خوردۀ کوتاه را
هوش مصنوعی: ای کسی که دربارهی زلفهای پریشان و بلند صحبت میکنی، به آن دسته موی کوتاه و فرفری نگاه کن.
غبغبی دارد که دور از چشم بد بی اختیار
می کشد از سینۀ بیننده بیرون آه را
هوش مصنوعی: دودی به وجود آمده که بدون اراده از سینهٔ بیننده خارج میشود و در دوردستها دیده نمیشود.
کوه نور است آن کفل در پشت آن دریای نور
راستی زیبد خزانۀ خسرو جم جاه را
هوش مصنوعی: کوه مانند نوری است که در پشت آن، دریایی از نور وجود دارد. این صفت در واقع به خزانهی قدرت و ثروت خسرو جم اشاره دارد که شایسته و مناسب اوست.
هیچ کس آگه نخواهد شد ز کار عشق ما
مُغتَنَم دان صحبت این پیر کار آگاه را
هوش مصنوعی: هیچکس از ماجرای عشق ما خبر نخواهد داشت، پس خوب است که با این پیر دانا صحبت کنیم.
گر تو عصمت خواه می باشم مَرَم از من که من
پاسبان عصمتم اطفال عصمت خواه را
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال پاکی و معصومیت هستی، من میخواهم دور شوم؛ زیرا من نگهبان معصومیت خودم و دیگران هستم که به دنبال پاکی هستند.
من ز زلف مشک فامِ تو به بویی قانعم
سالها باشد که من بدرود گفتم باه را
هوش مصنوعی: من از بوی زیبای زلف مشکی تو راضیام و سالهاست که با جدایی وداع کردهام.