گنجور

شمارهٔ ۱۶ - در ورود مظفّرالدین میرزا ولّی عهد به تبریز و مدح امیر نظام

چو شاه بنند دل در جهان به رَشفِ ثُغُور
چگونه یارد بستن کمر به حفظِ ثُغور
چو شه که جانِ جهانست رنجِ خویش گُزید
دگر نگردد جانِ جهانیان رنجور
اگر نباشد رایِ بلندِ شه معمار
سرایِ دولت و ملّت کجا شود معمور
هر آن که گوش به طنبور داد در گهِ بزم
به گاهِ رزم خورَد گوشمال چون طَنبور
مخور فشردۀ انگور گر نخواهی گشت
همی فشرده به چرخُشتِ فتنه چون انگور
بخارِ خونِ عدو آرَدَش به مغز خُمار
هر آن که مغزش از خونِ رز بُوَد مخمور
بزرگ مرد بُوَد آن که فرِّ دانش و داد
کند ز جبهۀ او همچو آفتاب ظهور
نه مور باش نه مارِ گزنده لیکِن باش
به گاهِ خشم چو ما رو به گاهِ حلم چو مور
نه نورِ محض همی شونه نارِ صرف و بباش
به گاهِ سوزش چون نار و گاهِ سازش نور
اگر همی نبُوَد مهر و قهر سلطان را
به دوستانِ سعید و به دشمنانِ شرور
نه دوستان را مانَد به دل امید ز شاه
نه دشمنان را بیمی به ترکِ فِسق و فُجور
اگر نه شاهِ جهان روز و شب ببیند رنج
ز رنج گردد روزِ جهان شبِ دیجور
چنان که شاه مظفّر به یک دو مه زین پیش
کشید رنجِ سفر ، کرد طی منازلِ دور
به فصلِ دی که ز سرما فَسُرده گشت چو یخ
هر آن چه بد به جِبال و هر آنچه بد به بُحور
زمین چو پرِّ حَواصِل شد از شگرفیِ برف
رسید زاغ و زغن را زمانِ عیش و سرور
بِمُرد گلشن و کافور ریخت ابر از برف
که ناگزیر بریزند مرده را کافور
نسیمِ صبح مؤثر به جان و دل چو نانک
به هَجر دیده ولی آهِ عاشقی مهجور
نمود روی به تبریز شه مظفّرِدین
به فرّ و شوکت و اِجلال با نشاط و سرور
نسیمِ صبح به خَلقِ جهان بشارت دارد
که باز آمد از راه موکبِ منصور
به کارِ مُلک هر آنچه این مَلِک نماید سعی
بود برِ مَلِکُ المُلک سعیِ او مشکور
بود به مُلک مر او را مِهین امیری یار
که مُلک را به کفِ اوست رتق و فتقِ امور
مهین امیری بوزرجمهر رای و صلاح
که خلق گشته برایِ مصالحِ جمهور
امیدگاهِ امیران مِهین امیرنظام
که خاک در گه او هست کُحلِ دیدۀ حور
سَمومِ قهرش سَمُّ یَذُوُقُه الکُفّار
نسیمِ مهرش عَین مِزاجُها کافُور
هر آن شهی که مر او را چنُو امیر بُوَد
مشیر و یار و ظهیر و مُصاحِب و دستور
شگفت نیست اگر باج گیرد از قیصر
عجب نباشد اگر تاج گیرد از فغفور
همیشه تا ز سِنین و شهور نام بُوَد
به کام باد ولی عهد را سِنین و شُهور
به زیر سایۀ او فر خجسته صدرِ اجلّ
امید گاهِ امیران خدایگانِ صدور
زِیَد به دولت و عزّت چه در سفر چه حَضَر
به زیرِ ظِلِّ ولی عهد تا به یومِ نُشُور

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شاه بنند دل در جهان به رَشفِ ثُغُور
چگونه یارد بستن کمر به حفظِ ثُغور
هوش مصنوعی: وقتی که شاه دلش را در دنیای فریب و تردید می‌گذارد، چگونه می‌تواند خود را برای حفاظت از مرزها و موانع آماده کند؟
چو شه که جانِ جهانست رنجِ خویش گُزید
دگر نگردد جانِ جهانیان رنجور
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه، که جان جهان به شمار می‌آید، رنج و سختی خود را برمی‌گزیند، دیگر روح جهانیان رنجور و آزار دیده نخواهد شد.
اگر نباشد رایِ بلندِ شه معمار
سرایِ دولت و ملّت کجا شود معمور
هوش مصنوعی: اگر فکر و حکومت روشنی‌بخش پادشاه نباشد، سرزمین و جامعه چگونه می‌تواند آباد باشد؟
هر آن که گوش به طنبور داد در گهِ بزم
به گاهِ رزم خورَد گوشمال چون طَنبور
هوش مصنوعی: هر کسی که در مجالس شادی به نغمه‌های طنبور گوش می‌دهد، در زمان جنگ نیز ممکن است دچار تنبیه شود و عواقب آن را ببیند، مشابه اینکه طنبور تحت فشار صدا می‌دهد.
مخور فشردۀ انگور گر نخواهی گشت
همی فشرده به چرخُشتِ فتنه چون انگور
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی دچار مشکلات و فتنه‌ها شوی، از خوردن شراب و عواقب آن پرهیز کن.
بخارِ خونِ عدو آرَدَش به مغز خُمار
هر آن که مغزش از خونِ رز بُوَد مخمور
هوش مصنوعی: آن کس که مغز او از خون گل سرخ پر شده باشد، هر لحظه که بخار خونی از دشمن به سر می‌رسد، حالتی مستی و خمار به دست می‌آورد.
بزرگ مرد بُوَد آن که فرِّ دانش و داد
کند ز جبهۀ او همچو آفتاب ظهور
هوش مصنوعی: مرد بزرگ کسی است که به وسیلهٔ علم و عدل خود، مانند خورشید درخشان، نمایان شود.
نه مور باش نه مارِ گزنده لیکِن باش
به گاهِ خشم چو ما رو به گاهِ حلم چو مور
هوش مصنوعی: نه مانند مور باش و نه مانند مارِ گزنده، اما در زمان خشم همچون ما باش و در زمان آرامش مثل مور.
نه نورِ محض همی شونه نارِ صرف و بباش
به گاهِ سوزش چون نار و گاهِ سازش نور
هوش مصنوعی: نه فقط نور خالص، بلکه همچون آتش واقعی نیز هست. در زمان سوزش، مثل آتش می‌سوزد و در زمان سازش، مانند نور می‌درخشد.
اگر همی نبُوَد مهر و قهر سلطان را
به دوستانِ سعید و به دشمنانِ شرور
هوش مصنوعی: اگر سلطان به دوستان خوبش محبت نکند و به دشمنان بدش خشم و قهر نشان دهد، پس چه فایده‌ای دارد؟
نه دوستان را مانَد به دل امید ز شاه
نه دشمنان را بیمی به ترکِ فِسق و فُجور
هوش مصنوعی: نه دوستان به پادشاه امیدی دارند و نه دشمنان از ترک گناه و فساد ترسی به دل راه می‌دهند.
اگر نه شاهِ جهان روز و شب ببیند رنج
ز رنج گردد روزِ جهان شبِ دیجور
هوش مصنوعی: اگر خدای روز و شب بخواهد رنجی را ببیند، به موجب آن رنج، روز به شب تار تبدیل می‌شود.
چنان که شاه مظفّر به یک دو مه زین پیش
کشید رنجِ سفر ، کرد طی منازلِ دور
هوش مصنوعی: شاه مظفّر به مدت دو ماه پیش، زحمت سفر را تحمل کرد و توانست مراحل و فاصله‌های طولانی را پشت سر بگذارد.
به فصلِ دی که ز سرما فَسُرده گشت چو یخ
هر آن چه بد به جِبال و هر آنچه بد به بُحور
هوش مصنوعی: در فصل دی که سرما همه چیز را سرد و منجمد کرده است، هرچه که به کوه‌ها و دریاها آسیب رسانده بود، در این زمان تحت تأثیر سرما قرار می‌گیرد.
زمین چو پرِّ حَواصِل شد از شگرفیِ برف
رسید زاغ و زغن را زمانِ عیش و سرور
هوش مصنوعی: زمین به خاطر زیبایی و شگفتی برف، مانند پرندگان شاداب و سرزنده شده است و زمان خوشی و شادی برای زاغ و زغن فرا رسیده است.
بِمُرد گلشن و کافور ریخت ابر از برف
که ناگزیر بریزند مرده را کافور
هوش مصنوعی: گلستان به پایان رسیده و عطر کافور در فضا پراکنده شده است، زیرا حتمی است که برای پاک کردن مرده از بوی نا pleasant، کافور را بریزند.
نسیمِ صبح مؤثر به جان و دل چو نانک
به هَجر دیده ولی آهِ عاشقی مهجور
هوش مصنوعی: نسیم صبح بر جان و دل تأثیر می‌گذارد، مانند نانی که با چشم‌های گریان هجران به دل می‌نشیند، اما آه و غم عاشقی که دور است، بر دل سنگینی می‌کند.
نمود روی به تبریز شه مظفّرِدین
به فرّ و شوکت و اِجلال با نشاط و سرور
هوش مصنوعی: ظاهر و چهره‌ی صاف و روشن‌اش، به تبریز آمد. او شهرتی بزرگ و قدرت‌مندی داشت و با شادابی و خوشحالی در میان مردم ظاهر شد.
نسیمِ صبح به خَلقِ جهان بشارت دارد
که باز آمد از راه موکبِ منصور
هوش مصنوعی: نسیم صبح به موجودات دنیا خبر می‌دهد که دوباره از راه رسیدن بزرگی به نام منصور را جشن بگیرند.
به کارِ مُلک هر آنچه این مَلِک نماید سعی
بود برِ مَلِکُ المُلک سعیِ او مشکور
هوش مصنوعی: هر کاری که این پادشاه برای اداره‌ی کشور انجام می‌دهد، تلاشی است که شایسته‌ی قدردانی است.
بود به مُلک مر او را مِهین امیری یار
که مُلک را به کفِ اوست رتق و فتقِ امور
هوش مصنوعی: در اینجا به فردی اشاره می‌شود که در یک سرزمین مقام و منزلتی دارد و دستای او در اداره امور و حل و فصل مسائل مهم کشور بسیار تاثیرگذار است. او کسی است که قدرت و نفوذش در تمام امور کشور مشهود است و می‌تواند با تدبیر خود، وضعیت را بهبود بخشد.
مهین امیری بوزرجمهر رای و صلاح
که خلق گشته برایِ مصالحِ جمهور
هوش مصنوعی: مهین امیری مانند بوزرجمهر (شخصیتی از تاریخ ایران معروف به خرد و تدبیر) است که به فکر مردم و منافع عمومی است و وجود او به خاطر رفاه و مصالح جامعه است.
امیدگاهِ امیران مِهین امیرنظام
که خاک در گه او هست کُحلِ دیدۀ حور
هوش مصنوعی: محل امید و آرزوی شاهان، امیر بزرگ است که خاک و زمینش مانند مایه‌ای از زیبایی و دلربایی حوریان است.
سَمومِ قهرش سَمُّ یَذُوُقُه الکُفّار
نسیمِ مهرش عَین مِزاجُها کافُور
هوش مصنوعی: قهر او مانند بادی سوزان است که کافران عذاب آن را احساس می‌کنند، اما مهر و محبت او همچون نسیمی دل‌انگیز است و طعم آن شیرینی می‌دهد.
هر آن شهی که مر او را چنُو امیر بُوَد
مشیر و یار و ظهیر و مُصاحِب و دستور
هوش مصنوعی: هر شهریاری که حالا او را کسی به عنوان امیر و یاور بشناسد، باید مشاور و دلسوزی داشته باشد که به او در مدیریت و اداره امور کمک کند و در کنار او قرار گیرد.
شگفت نیست اگر باج گیرد از قیصر
عجب نباشد اگر تاج گیرد از فغفور
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر کسی از قیصر (امپراتور روم) باج بگیرد و نباید تعجب کرد اگر کسی از فغفور (پادشاه چین) تاج (سلطنت) بگیرد.
همیشه تا ز سِنین و شهور نام بُوَد
به کام باد ولی عهد را سِنین و شُهور
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که نامی از سال‌ها و ماه‌ها وجود دارد، ولیعهد نیز در انتظار است.
به زیر سایۀ او فر خجسته صدرِ اجلّ
امید گاهِ امیران خدایگانِ صدور
هوش مصنوعی: زیر سایه او، سرنوشت خوش و آرزوی بزرگ برای فرمانروایان و بزرگان همچون مامن و پناهی است.
زِیَد به دولت و عزّت چه در سفر چه حَضَر
به زیرِ ظِلِّ ولی عهد تا به یومِ نُشُور
هوش مصنوعی: زیاد به خاطر مقام و شرافتی که دارد، هم در سفر و هم در حضر، زیر پناه ولی عهد تا روز رستاخیز قرار دارد.