گنجور

شمارهٔ ۱۵ - اندرز و نصیحت

فکر آن باش که سالِ دگر ای شوخ پسر
روزگارِ تو دِگر گردد و کارِ تو دگر
حسن تو بسته به مویی است ز من رنجه مشو
که ز روزِ بدِ تو بر تو شدم یادآور
بر تو این موی بود اَقرَبُ مِن حَبلِ وَرید
ای تو در دیدۀ من اَبهی مِن نُورِ بَصَر
موی آنست که چون سرزند از عارضِ تو
همه اعضایت تغییر کند پا تا سر
نه دگر وصف کند کس سرِ زلفت به عبیر
نه دگر مدح کند کس لبِ لعلت به شکر
نه دگر باشد رویِ تو چو ماهِ نَخشَب
نه دگر مانَد قدِّ تو به سرو کَشمَر
گوشَت آن گوشست امّا نبُوَد همچو صدف
چشمت آن چشمست امّا نبُوَد چون عَبهَر
طُرّه ات طرّۀ پیشست ولی کو زنجبر ؟
سینه ات سینۀ قبلست ولی کو مرمر ؟
همچو این مو که کند منعِ ورود از عُشاق
خارِ آهن نکند دفعِ هجوم از سنگر
نه دگر کس زقفای تو فُتَد در کوچه
نه دگر کس به هوای تو سِتَد در معبر
آنکه بر در بُوَد امسال دو چشمش شب و روز
که تو باز آیی و بر خیزد و گیردت به بر
سالِ نو چون به در خانۀ او پای نهی
خادم و حاجبِ او عذرِ تو خواهد بردر
نه کم از موری در فکرِ زمستانت باش
پیش کاین مو به رُخَت چون مور آرد لشکر
من تُرا طفلکِ باهوشی انگاشته ام
طفلِ باهوش نه خود رای بود نه خود سر
گر جوانیست بس ، ار خوشگذارا نیست بس است
آخِرِ حال ببین ، عاقبتِ کار نِگَر
در کلوپ ها نتوان کرد همه وقت نَشاط
در هتل ها نتوان برد همه عمر به سر
تو به اصل و نسب از سلسلۀ اشرافی
این شرافت را از سلسلۀ خویش مَبَر
وقت را مردم با عقل غنیمت شُمَرند
اگرت عقل بود وقت غنیمت بِشُمَر
تکیه بر حسن مکن در طلبِ علم برای
این درختیست که هر فصل دهد بر تو ثمر
سیمِ امروز ز دستت برود تا فردا
بادبَر باشد چیزی که بُوَد بادآور
خط برون آری نه خط به تو باشد نه سواد
خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَه گردی آخر
کوش کز علم به خود تکیه گهی سازکنی
چون ببندد حسن از خدمتِ تو سازِ سفر
درس را باید زان پیش که ریش آید خواند
نشنیدی که بود درسِ صِغَر نَقشِ حَجَر ؟
دانش و حسن به هم نورِ عَلی نور بُوَد
وه از آن صاحب حسنی که بود دانشور
علم اگر خواهی با مردمِ عالم بنشین
گِل چو گُل گردد خوشبو چو به گُل شد همبر
ذرّه بر چرخ رسد از اثرِ تابشِ خور
پِشک خوشبو شود از صحبتِ مُشکِ اَذفَر
تو گر از خدمت نیکان نَچِنی غیر از خار
به که در صحبتِ دُونان دِرَوی سِیسَنبَر
چارۀ کار تو این است که من می گویم
باور از من کن و جز من مکن از کس باور
بعد از این از همه کس بگسل و با من پیوند
کانچه از من به تو آید همه خیرست نه شرّ
یکدل و یکجا در خانۀ من منزل کن
آنچنان دان که خود این خانه خریدی با زر
گرچه بی مایه خریدارِ وِصالِ تو شدم
علمِ من بین و به بی مایگی من مَنِگَر
هنری مرد به بدبختی و سختی نزیَد
ور زیَد یک دو سه روزی نَبُوَد افزونتر
من همان طُرفه نویسندۀ وقتم که بردند
مُنشآتم را مشتاقان چون کاغذِ زر
من همان دانا گویندۀ دَهرم که خورند
قَصَب الجَیبِ حدیثم را همچون شکّر
سعدیِ عصرم ، این دفتر و این دیوانم
باورت نیست به دیوانم بین و دفتر
بهترین مردِ شرفمند در این مُلک منم
همنشینِ تو که می باید از من بهتر
هیچ عیبی بجز از فقر ندارم باللّه
فقر فخر است ولی تنها بر پیغمبر
همّتِ عالی با کیسۀ خالی دردی است
که به آن درد گرفتار نگردد کافر
تو مدارا کن امروز به درویشیِ من
من تلافی کنم ار بخت به من شد یاور
ای بسا مفلسِ امروز که فردا شده است
صاحبِ خانه و ده ، مالکِ اسب و استر
من نه آنم که حقوقِ تو فراموش کنم
گر رسد ریشِ تو از عارضِ تو تا به کمر
تا مرا چشم بُوَد در عقبت می نگرم
هم مگر کور شوم کز تو کنم صرفِ نظر
تا مرا پای بُوَد بر اثرت می آیم
مگر آن روز که بیچاره شوم در بِستر
به خدایی که به من فقر و به قارون زر داد
گنجِ قارونم در دیده بود خاکستر
گرچه کردم سخن از فقر تو اندیشه مدار
نه چنان است که در کارِ تو مانم مضطر
با همه فقر کشم جورِ تو دارم جان
با همه ضعف برم بارِ تو تا هست کمر
گرچه آتش بِتَفَد چهرۀ آهنگر ، باز
آرد از کوره برون آهنِ خود آهنگر
من چو خورشیدِ جهان تابم و بینی خورشید
خود برهنه است ولی بر همه بخشد زیور
هر چه از بهر تو لازم شود آماده کنم
گرچه با کدِّیمین باشد و با خونِ جگر
به فدایِ تو کنم جملۀ دارایی خویش
ای رُخَت خوب تر از آینۀ اسکندر
حکم حکمِ تو و فرمایش فرمایشِ توست
تو خداوندی در خانه و من فرمان بَر
نه به رویِ تو بیارم نه به کس شکوه کنم
گر سرم بشکنی ار خانه کنی زیر و زبر
تو به جز خنده نبینی به لبم گرچه مرا
در دل انواع غُصَص باشد و اقسامِ فِکَر
هر چه در کیسه من بینی برگیر و برو
هر چه از خانۀ من می خواهی بردار و ببر
هرچه از جامۀ من بینی خوبست بپوش
جامۀ خوب تر ار هست به بازار ، بخر
پیش رویِ تو نَهَم خوبترین لقمۀ چرب
زیر بالِ تو کشم نرم ترین بالشِ پر
تا توانم نگذارم که تو بی پول شوی
گرچه بفروشم سرداریِ تن را به ضرر
آنچنان شیک و مد و خوب نگاهت دارم
که زهر با مُدِ این شهر شوی با مُدتر
جامه ات باید با جان متناسب باشد
به پلاس اندر پیچید نَشاید گوهر
پیشِ تو میرم پروانه صفت پیشِ چراغ
دورِ تو گردم چون هاله که بر دورِ قمر
تنگ گیرم به برت نرم بخارم بدنت
من یقیناً به تو دل سوزترم تا مادر
گَردِ سرداری و شلوارِ تو خود پاک کنم
من به تزیینِ تو مشتاق ترم تا نوکر
پیرهن های تُرا جمله خود آهار زنم
من ز آهار زدن واقفم و مستحضر
جا به خلوت دهمت تا که نبینند رخت
تو پسر بچّه تفاوت نکنی با دختر
زیر شلواری و پیراهن و شلوارِ تُرا
شسته و رُفته و ناکرده بیارَمت به بر
کفشِ تو واکس زده جامه اُطو خورده بُوَد
هر سحر کان را در پاکنی این را در بر
یقه ات پاک و کلاهت نو و سردست تمیز
عینک و دستکش و ساعت و پوتین در خور
دستمالت را مخصوص معطّر سازم
نه بدان باید تو خشک کنی عارضِ تر ؟
تر و خشکت کنم آن سان که فراموش کنی
آن شَفَقّت ها کز مادر دیدیّ و پدر
شب اگر بینم کز خواب گران گشته سرت
سینه پیش آرم تا تکیه دهی بروی سر
نفس آهسته کشم دیده به هم نگذارم
تا تو بر سینه ام آرامی شب تا به سحر
ور دلم خواست که یک بوسه به موی تو زنم
آن چنان نرم زنم کت نشود هیچ خبر
شب بپوشانم رویِ تو چو یک کدبانو
صبح برچینم جایِ تو چو یک خدمتگر
چشم از خواب چو بگشودی پیشِ تو نَهَم
سینی نان و پنیر و کره و شیر و شکر
شانه و آینه و هوله و صابون و گلاب
جمله با سینیِ دیگر نهمت در محضر
آب ریزم که بشویی رخِ همچون قمرت
آن که ناشُسته بَرَد آبِ رخِ شمس و قمر
خود زنم شانه سرِ زلفِ دلارایِ تُرا
نرم و هموار که یک مو نکند شانه هدر
بِسترِ خوابِ من ار تودۀ خاکستر بود
از پیِ خوابِ تو آماده کنم تختِ فنر
صندلی های تُرا نیز فنردار کنیم
صندلی های فنردار بُوَد راحت تر
آرم از بهر تو مشّاق و معلّم لیکِن
درس و مشقت را خود گیرم در تحتِ نظر
سعیِ استاد به کارِ تو نه چون سعیِ من است
دایه هر قدر بُوَد خوب ، نگردد مادر
هر قَدَر خسته کند مشغلۀ روز مرا
شب ز تعلیمِ تو غفلت نکنم هیچ قَدَر
چشم بر هم نزنم گرچه مرا خواب آید
تا تو درسِ خود پاکیزه نمایی از بر
صد غلط داشته باشی همه را می گویم
گربه یک بار نفهمیدی یک بارِ دگر
از کتاب و قلم و قیچی و چاقو و دوات
هر چه دارم به تو خواهم داد ای شوخ پسر
هفته‌ای یک شب از بهرِ نشاطِ دلِ تو
تار و سنتور فراهم کنم و رامشگر
جمعه ها پول درشه دهمت تا بروی
گه معینیّه ، گهی شِمران ، گه قصرِ قَجَر
ور کنی گاهی در کوه و کمر قصدِ شکار
از پس و پیشِ تو بشتابم در کوه و کمر
هم انیسِ شبِ من باشی و هم مونسِ روز
هم رفیقِ سفرم گردی و هم یارِ حضر
شب که از درس شدی خسته و از مشق کسل
نقل گویم به تو از روی تواریخ و سِیر
قصّه ها بهر تو خوانم که بَرَش هیچ بُوَد
به علی قصۀ عثمان و ابوبکر و عُمَر
یک دو سالی که شوی مهمان در خانۀ من
مرد آراسته‌ای کردی با فضل و هنر
عربی خوان و زبان دان شوی و تاریخی
صاحبِ بهره ز فقه و ز حدیث و ز خبر
خط نویسی که اگر بیند امیرُالکُتاب
کند فرار که به نوشته‌ای از وی بهتر
شعر گویی که اگر بشنود آقای مَلِک
آفرین گوید بر شاعر و شاعرپرور
داخلِ خدمتِ دولت کنمت چندی بعد
آیی از جملۀ اعضای دوائر به شُمَر
ابتدا گردی نبّات و سپس آرشیویست
بعد منشی شوی و بعد رئیسِ دفتر
گر خدا خواست رئیس الوزرا نیز شوی
من چنین دیده ام اندر نَفَسِ خویش اثر
آنچه در کارِ تو از دستِ من آید اینست
بیش از این آرزویی در دل تو هست مگر ؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فکر آن باش که سالِ دگر ای شوخ پسر
روزگارِ تو دِگر گردد و کارِ تو دگر
هوش مصنوعی: به آینده فکر کن، ای جوان شاداب، زیرا سال آینده زندگی و شرایط تو تغییر خواهد کرد و دستاوردهایت نیز دگرگون خواهد شد.
حسن تو بسته به مویی است ز من رنجه مشو
که ز روزِ بدِ تو بر تو شدم یادآور
هوش مصنوعی: زیبایی تو به یک تار مویتو بستگی دارد، نگران نباش که من از روزهای ناخوشایند تو به یاد تو هستم.
بر تو این موی بود اَقرَبُ مِن حَبلِ وَرید
ای تو در دیدۀ من اَبهی مِن نُورِ بَصَر
هوش مصنوعی: این موهای تو به من نزدیک‌تر از رگ گردن است، ای کسی که در چشم من از روشنی دیده‌ام فراتر هستی.
موی آنست که چون سرزند از عارضِ تو
همه اعضایت تغییر کند پا تا سر
هوش مصنوعی: آن موهایی که از چهره‌ات بیرون می‌آید، بر تمام اعضای بدنت تأثیر می‌گذارد و همه چیز را از سر تا پا دگرگون می‌کند.
نه دگر وصف کند کس سرِ زلفت به عبیر
نه دگر مدح کند کس لبِ لعلت به شکر
هوش مصنوعی: هیچ کسی دیگر نمی‌تواند زیبایی و جذابیت زلف تو را به وصف درآورد و هیچ کس نمی‌تواند لبت که همچون لاله‌ای سرخ است را با شیرینی توصیف کند.
نه دگر باشد رویِ تو چو ماهِ نَخشَب
نه دگر مانَد قدِّ تو به سرو کَشمَر
هوش مصنوعی: دیگر چهره‌ات مانند ماه زیبای نخشب نیست و قدتو به قامت خوش‌ریخت سرو کَشمَر نمی‌ماند.
گوشَت آن گوشست امّا نبُوَد همچو صدف
چشمت آن چشمست امّا نبُوَد چون عَبهَر
هوش مصنوعی: گوش تو شبیه یک گوش است اما مانند صدف نیست، چشمانت شبیه چشم هستند اما مانند عَبهر نیستند.
طُرّه ات طرّۀ پیشست ولی کو زنجبر ؟
سینه ات سینۀ قبلست ولی کو مرمر ؟
هوش مصنوعی: موهای تو مثل موهای قبلی‌ات است، اما کجا رفت آن زنجیر که زینت بخش آن بود؟ سینه‌ی تو شبیه سینه‌ی گذشته است، اما کجا رفت آن مرمر که زیبایی‌اش را دوچندان می‌کرد؟
همچو این مو که کند منعِ ورود از عُشاق
خارِ آهن نکند دفعِ هجوم از سنگر
هوش مصنوعی: این مو، مانند یک مانع برای ورود عاشقان عمل می‌کند، اما خار آهنی نمی‌تواند به تنهایی مانع هجوم به سنگر شود.
نه دگر کس زقفای تو فُتَد در کوچه
نه دگر کس به هوای تو سِتَد در معبر
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند مانند تو در کوچه‌ها راه برود یا به خاطر تو در خیابان‌ها انتظار بکشد.
آنکه بر در بُوَد امسال دو چشمش شب و روز
که تو باز آیی و بر خیزد و گیردت به بر
هوش مصنوعی: کسی که در درگاه تو نشسته و چشم به راه توست، روز و شب به تو نگاه می‌کند تا تو برگردی و او تو را در آغوش بگیرد.
سالِ نو چون به در خانۀ او پای نهی
خادم و حاجبِ او عذرِ تو خواهد بردر
هوش مصنوعی: زمانی که به در خانۀ او قدم می‌گذاری و سال نو را به او تبریک می‌گویی، خادمان و دربانان او به خاطر تو عذرخواهی خواهند کرد.
نه کم از موری در فکرِ زمستانت باش
پیش کاین مو به رُخَت چون مور آرد لشکر
هوش مصنوعی: هرگز در فکر زمستانت کم نگذار، زیرا این مو، با زیبایی‌اش، می‌تواند لشکری از زیبایی را به نمایش بگذارد.
من تُرا طفلکِ باهوشی انگاشته ام
طفلِ باهوش نه خود رای بود نه خود سر
هوش مصنوعی: من تو را بچه‌ای باهوش تصور کرده‌ام، اما این بچه باهوش نه خودرای بود و نه سرسخت.
گر جوانیست بس ، ار خوشگذارا نیست بس است
آخِرِ حال ببین ، عاقبتِ کار نِگَر
هوش مصنوعی: اگر جوانی خوش بگذرانید، کافی نیست؛ در نهایت باید به سرانجام کار توجه کنید و وضعیت واقعی را ببینید.
در کلوپ ها نتوان کرد همه وقت نَشاط
در هتل ها نتوان برد همه عمر به سر
هوش مصنوعی: در مکان‌های شلوغ و کلوپ‌ها نمی‌توان همیشه شاد بود و در طول زندگی نمی‌توان فقط در هتل‌ها زندگی را گذراند و لذت برد.
تو به اصل و نسب از سلسلۀ اشرافی
این شرافت را از سلسلۀ خویش مَبَر
هوش مصنوعی: تو به خاطر فامیل و نسبت از خانواده‌ای سرشناس به خودت فخر نکن، چون این شرافت را نباید به خود نسبت بدهی.
وقت را مردم با عقل غنیمت شُمَرند
اگرت عقل بود وقت غنیمت بِشُمَر
هوش مصنوعی: زمان را افراد با فکر و اندیشه ی خود ارزشمند می‌دانند، اما اگر تفکر وجود داشته باشد، در واقع زمان خود دارای ارزش و اهمیت بیشتری است.
تکیه بر حسن مکن در طلبِ علم برای
این درختیست که هر فصل دهد بر تو ثمر
هوش مصنوعی: به زیبایی و ظاهر اکتفا نکن و در جستجوی علم و دانش فقط به آن‌ها تکیه نکن، زیرا علم و دانش مانند درختی است که در هر فصل میوه‌های مختلفی برای تو به ارمغان می‌آورد.
سیمِ امروز ز دستت برود تا فردا
بادبَر باشد چیزی که بُوَد بادآور
هوش مصنوعی: اگر امروز چیزی را از دست بدهی، فردا ممکن است آن چیز به دست کسی دیگر بیفتد و او از آن بهره‌برداری کند.
خط برون آری نه خط به تو باشد نه سواد
خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَه گردی آخر
هوش مصنوعی: نمی‌توانی از ظاهر چیزی را بیرون بیاوری که هیچ‌گونه دانش و آگاهی نداشته باشی، و در نهایت، خودت را در دنیا و آخرت گرفتار خواهی کرد.
کوش کز علم به خود تکیه گهی سازکنی
چون ببندد حسن از خدمتِ تو سازِ سفر
هوش مصنوعی: سعی کن که به دانش و علم خود متکی باشی؛ زیرا زمانی که زیبایی و خوبی از خدمت تو دست بردارد، باید برای سفر زندگی آمادگی داشته باشی.
درس را باید زان پیش که ریش آید خواند
نشنیدی که بود درسِ صِغَر نَقشِ حَجَر ؟
هوش مصنوعی: باید قبل از اینکه مو و ریش درآید، درس را یاد بگیری. آیا نشنیدی که درس کوچک‌ترها، مانند نقش روی سنگ است؟
دانش و حسن به هم نورِ عَلی نور بُوَد
وه از آن صاحب حسنی که بود دانشور
هوش مصنوعی: علم و زیبایی هر دو مانند نوری بر نوری دیگر هستند و دارنده‌ی زیبایی کسی است که علم و دانش نیز دارد.
علم اگر خواهی با مردمِ عالم بنشین
گِل چو گُل گردد خوشبو چو به گُل شد همبر
هوش مصنوعی: اگر دوست داری دانش بیاموزی، با افراد آگاه و دانا هم‌صحبت شو؛ چون مثل گل به عطر و زیبایی خواهی رسید. زمانی که با گل بیامیزی، بوی خوشی خواهی گرفت.
ذرّه بر چرخ رسد از اثرِ تابشِ خور
پِشک خوشبو شود از صحبتِ مُشکِ اَذفَر
هوش مصنوعی: ذره‌ای از نور خورشید به آسمان می‌رسد و به آن زیبایی و شکوه می‌بخشد، همان‌طور که یک پشک به دلیل عطر خوش مشک معطر می‌شود.
تو گر از خدمت نیکان نَچِنی غیر از خار
به که در صحبتِ دُونان دِرَوی سِیسَنبَر
هوش مصنوعی: اگر از خدمت خوبان دور شوی، چیزی جز خار نصیبت نخواهد شد. بهتر است در کنار انسان‌های پست نباشی.
چارۀ کار تو این است که من می گویم
باور از من کن و جز من مکن از کس باور
هوش مصنوعی: درست انجام دادن کارهای تو این است که به سخنان من گوش دهی و فقط من را باور کنی و به دیگران اعتنا نکنی.
بعد از این از همه کس بگسل و با من پیوند
کانچه از من به تو آید همه خیرست نه شرّ
هوش مصنوعی: از این پس با هیچ‌کس ارتباط نداشته باش و فقط با من در ارتباط باش، زیرا هر چیزی که از من به تو برسد، تماماً خوب و نیکوست، نه بد و زشت.
یکدل و یکجا در خانۀ من منزل کن
آنچنان دان که خود این خانه خریدی با زر
هوش مصنوعی: دل一致 و در کنار هم در خانه من سکونت کن، طوری که گویی این خانه را خودت با طلا خریدی.
گرچه بی مایه خریدارِ وِصالِ تو شدم
علمِ من بین و به بی مایگی من مَنِگَر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من بی‌پول و بی‌مایه به دنبال وصل تو هستم، اما علم و دانش من را ببین و به نداشتن مال و ثروت من توجه نکن.
هنری مرد به بدبختی و سختی نزیَد
ور زیَد یک دو سه روزی نَبُوَد افزونتر
هوش مصنوعی: اگر انسان به سختی و بدبختی دچار شود، هنر او در این شرایط افزایش نمی‌یابد و اگر هم مدتی به مشکلات دچار باشد، این وضعیت بیشتر از چند روز ادامه نخواهد داشت.
من همان طُرفه نویسندۀ وقتم که بردند
مُنشآتم را مشتاقان چون کاغذِ زر
هوش مصنوعی: من نویسنده‌ای هستم که در زمان خود سرشناس بودم و علاقه‌مندان مانند کاغذ زرین، نوشته‌هایم را با ارزش و مهم می‌دانستند.
من همان دانا گویندۀ دَهرم که خورند
قَصَب الجَیبِ حدیثم را همچون شکّر
هوش مصنوعی: من فردی دانا و آگاه هستم که مردم کلمات و سخنان من را مانند شکری که در چای می‌ریزند، با اشتیاق می‌بلعند و جذب می‌کنند.
سعدیِ عصرم ، این دفتر و این دیوانم
باورت نیست به دیوانم بین و دفتر
هوش مصنوعی: سعدی در این شعر به قدرت و ارزش آثارش اشاره می‌کند و به کسانی که به او باور ندارند می‌گوید که بهتر است به شعرها و نوشته‌های او نگاه کنند تا عظمت کارهایش را ببینند. او می‌خواهد نشان دهد که ادبیاتش می‌تواند نشان‌دهنده کیفیت و عمق تفکراتش باشد.
بهترین مردِ شرفمند در این مُلک منم
همنشینِ تو که می باید از من بهتر
هوش مصنوعی: من بهترین و با شرف‌ترین مرد در این سرزمین هستم و باید بگویم که تو در کنار من هستی و شایسته‌تری از من.
هیچ عیبی بجز از فقر ندارم باللّه
فقر فخر است ولی تنها بر پیغمبر
هوش مصنوعی: من هیچ عیبی جز فقر ندارم و راستش این فقر برای من افتخار است، اما تنها برای پیامبران.
همّتِ عالی با کیسۀ خالی دردی است
که به آن درد گرفتار نگردد کافر
هوش مصنوعی: کسی که آرزوی بلند و بزرگی دارد اما از لحاظ مالی شرایط خوبی ندارد، به نوعی دردی را متحمل می‌شود که حتی بی‌دینی هم به آن دچار نمی‌شود.
تو مدارا کن امروز به درویشیِ من
من تلافی کنم ار بخت به من شد یاور
هوش مصنوعی: امروز با من که درویش هستم، مهربانی کن. اگر شانس به من روی آورد، من هم جبران خواهم کرد.
ای بسا مفلسِ امروز که فردا شده است
صاحبِ خانه و ده ، مالکِ اسب و استر
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که امروز در فقر و تنگدستی به سر می‌برند، ممکن است فردا به ثروت و دارایی‌های بسیار دست یابند و تبدیل به مالکانی بزرگ شوند.
من نه آنم که حقوقِ تو فراموش کنم
گر رسد ریشِ تو از عارضِ تو تا به کمر
هوش مصنوعی: من فردی نیستم که حقوق تو را نادیده بگیرم حتی اگر موی صورتت به گردن برسد.
تا مرا چشم بُوَد در عقبت می نگرم
هم مگر کور شوم کز تو کنم صرفِ نظر
هوش مصنوعی: تا زمانی که به تو نگاه می‌کنم، از پرهیز کردن از تو چشم نمی‌پوشم. شاید اگر به تو فکر نکنم، بتوانم کور شوم و از تو دور شوم.
تا مرا پای بُوَد بر اثرت می آیم
مگر آن روز که بیچاره شوم در بِستر
هوش مصنوعی: من همواره به سراغ تو می‌آیم تا زمانی که پاهایم به تو برسند، مگر اینکه آن روزی که در بستر بیمار شوم فرا برسد.
به خدایی که به من فقر و به قارون زر داد
گنجِ قارونم در دیده بود خاکستر
هوش مصنوعی: به خدایی که من را با فقر آزمود و به قارون wealth داد، ثروت واقعی من در نزدیکیِ خاکستر است؛ یعنی ثروت مادی هیچ ارزشی ندارد و آنچه که مهم است، درونم و روح من است.
گرچه کردم سخن از فقر تو اندیشه مدار
نه چنان است که در کارِ تو مانم مضطر
هوش مصنوعی: اگرچه دربارهٔ فقر تو صحبت کردم، نگران نباش که من در کار تو به شدت معذب و ناتوان نیستم.
با همه فقر کشم جورِ تو دارم جان
با همه ضعف برم بارِ تو تا هست کمر
هوش مصنوعی: با وجود فقر و بی‌نوا بودنم، تحمل تو را دارم و با وجود ناتوانی‌ام، می‌توانم بار سنگین تو را به دوش بکشم تا زمانی که کمرم هنوز راست است.
گرچه آتش بِتَفَد چهرۀ آهنگر ، باز
آرد از کوره برون آهنِ خود آهنگر
هوش مصنوعی: اگرچه آتش بر چهرهٔ آهنگر تأثیر می‌گذارد و او را می‌سوزاند، اما او همچنان می‌تواند آهن خود را از کوره بیرون بیاورد و بسازد.
من چو خورشیدِ جهان تابم و بینی خورشید
خود برهنه است ولی بر همه بخشد زیور
هوش مصنوعی: من مانند خورشید می‌درخشم و حضورم را می‌بینی، در حالی که خورشید خود از عریانی رنج می‌برد، اما با این حال، زیبایی و نورش را به همه می‌دهد.
هر چه از بهر تو لازم شود آماده کنم
گرچه با کدِّیمین باشد و با خونِ جگر
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای تو ضروری باشد آماده می‌کنم، حتی اگر با زحمت زیاد و با تمام وجودم باشد.
به فدایِ تو کنم جملۀ دارایی خویش
ای رُخَت خوب تر از آینۀ اسکندر
هوش مصنوعی: به خاطر تو، تمام دارایی‌ام را فدای تو می‌کنم، ای چهره‌ات که زیباتر از آینه‌ی اسکندر است.
حکم حکمِ تو و فرمایش فرمایشِ توست
تو خداوندی در خانه و من فرمان بَر
هوش مصنوعی: تو هستی که در خانه، صاحب اختیار هستی و من کسی هستم که فقط باید اطاعت کنم.
نه به رویِ تو بیارم نه به کس شکوه کنم
گر سرم بشکنی ار خانه کنی زیر و زبر
هوش مصنوعی: نه می‌خواهم از دردهایم به تو بگویم و نه به کسی دیگر شکایت کنم؛ حتی اگر سرم را بشکنی و زندگی‌ام را به هم بریزی.
تو به جز خنده نبینی به لبم گرچه مرا
در دل انواع غُصَص باشد و اقسامِ فِکَر
هوش مصنوعی: تو فقط خنده را روی لب‌های من می‌بینی، در حالی که در دل من انواع غم و اندوه و فکری وجود دارد.
هر چه در کیسه من بینی برگیر و برو
هر چه از خانۀ من می خواهی بردار و ببر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در کیسه من می‌بینی، بردار و برو؛ هرچه که از خانه‌ام خواستی، بردار و ببر.
هرچه از جامۀ من بینی خوبست بپوش
جامۀ خوب تر ار هست به بازار ، بخر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ظاهر من خوب به نظر می‌رسد، اگر چیزی بهتر پیدا کردی در بازار، آن را بخر و بپوش.
پیش رویِ تو نَهَم خوبترین لقمۀ چرب
زیر بالِ تو کشم نرم ترین بالشِ پر
هوش مصنوعی: من بهترین لقمه‌های لذیذ را در جلو تو قرار می‌دهم و نرم‌ترین بالش‌های پر را زیر بال تو می‌گذارم.
تا توانم نگذارم که تو بی پول شوی
گرچه بفروشم سرداریِ تن را به ضرر
هوش مصنوعی: من تا جایی که بتوانم اجازه نمی‌دهم که تو بی‌پول شوی، حتی اگر لازم باشد که جانم را به قیمت ضرر بفروشم.
آنچنان شیک و مد و خوب نگاهت دارم
که زهر با مُدِ این شهر شوی با مُدتر
هوش مصنوعی: به قدری زیبا و با سلیقه به تو نگاه می‌کنم که می‌توانی در این شهر به عنوان نماد زیبایی و تجمل شناخته شوی.
جامه ات باید با جان متناسب باشد
به پلاس اندر پیچید نَشاید گوهر
هوش مصنوعی: پوشش و ظاهرت باید با شخصیت و روحیه‌ات هماهنگ باشد، زیرا اگر به ظاهری نازیبا و بی‌اعتبار بپوشی، ارزش درونی‌ات نادیده گرفته می‌شود.
پیشِ تو میرم پروانه صفت پیشِ چراغ
دورِ تو گردم چون هاله که بر دورِ قمر
هوش مصنوعی: در حضور تو مانند پروانه‌ای به دور چراغ می‌چرخم، همان‌طور که هاله‌ای در دور قمر قرار دارد.
تنگ گیرم به برت نرم بخارم بدنت
من یقیناً به تو دل سوزترم تا مادر
هوش مصنوعی: من محکم تو را در آغوش می‌گیرم و با نرمی به بدنت گرما می‌دهم. من به یقین به تو عشق و توجه بیشتری دارم تا حتی یک مادر.
گَردِ سرداری و شلوارِ تو خود پاک کنم
من به تزیینِ تو مشتاق ترم تا نوکر
هوش مصنوعی: من خود را از هر آلودگی بر سر سرداری‌ات پاک می‌کنم و به زیباتر شدن تو بیشتر از اینکه نوکری کنم، علاقه‌مندم.
پیرهن های تُرا جمله خود آهار زنم
من ز آهار زدن واقفم و مستحضر
هوش مصنوعی: من همه پیراهن‌های تو را با آهاری که می‌زنم، به خوبی آراسته و مرتب می‌کنم. من از نحوه‌ی آهار زدن کاملاً آگاه و باخبر هستم.
جا به خلوت دهمت تا که نبینند رخت
تو پسر بچّه تفاوت نکنی با دختر
هوش مصنوعی: به تو مکانی آرام و دور از چشم دیگران می‌دهم تا کسی نتواند تو را ببیند، پسر بچه، تفاوتی با دختر ندارید.
زیر شلواری و پیراهن و شلوارِ تُرا
شسته و رُفته و ناکرده بیارَمت به بر
هوش مصنوعی: زیر شلواری و پیراهن و شلوار تمیز و مرتبی را به تو می‌آورم.
کفشِ تو واکس زده جامه اُطو خورده بُوَد
هر سحر کان را در پاکنی این را در بر
هوش مصنوعی: کفش‌های تو همیشه برق می‌زنند و لباست هر روز مرتب و آراسته است، زیرا تو در زندگی‌ات به تمیزی و رعایت نظم اهمیت می‌دهی.
یقه ات پاک و کلاهت نو و سردست تمیز
عینک و دستکش و ساعت و پوتین در خور
هوش مصنوعی: لباس‌هایت مرتب و آراسته است، کلاهی جدید بر سر داری و دستانت تمیز است. عینک، دستکش، ساعت و پوتینت هم مناسب و زیبا هستند.
دستمالت را مخصوص معطّر سازم
نه بدان باید تو خشک کنی عارضِ تر ؟
هوش مصنوعی: من می‌خواهم دستمالی به گونه‌ای آماده کنم که خوشبو باشد، اما آیا لازم است تو از آن برای خشک کردن چهره‌ی خیس خود استفاده کنی؟
تر و خشکت کنم آن سان که فراموش کنی
آن شَفَقّت ها کز مادر دیدیّ و پدر
هوش مصنوعی: می‌خواهم به گونه‌ای تو را تحت تاثیر قرار دهم که تمام محبت‌ها و توجه‌هایی که از پدر و مادر دریافت کرده‌ای را فراموش کنی.
شب اگر بینم کز خواب گران گشته سرت
سینه پیش آرم تا تکیه دهی بروی سر
هوش مصنوعی: اگر شب را ببینم که خواب سنگین مرا گرفته، سینه‌ام را جلو می‌آورم تا بتوانی روی سرم تکیه کنی.
نفس آهسته کشم دیده به هم نگذارم
تا تو بر سینه ام آرامی شب تا به سحر
هوش مصنوعی: آهسته نفس می‌کشم و چشم‌هایم را نمی‌بندم تا تو بر سینه‌ام آرام بگیری و شب را تا سپیده‌دم بگذرانیم.
ور دلم خواست که یک بوسه به موی تو زنم
آن چنان نرم زنم کت نشود هیچ خبر
هوش مصنوعی: اگر دلم بخواهد که به موی تو بوسه‌ای بزنم، آن‌قدر نرم و آرام این کار را انجام می‌دهم که هیچ‌کس متوجه نشود.
شب بپوشانم رویِ تو چو یک کدبانو
صبح برچینم جایِ تو چو یک خدمتگر
هوش مصنوعی: در شب، صورت تو را می‌پوشانم مانند یک کدبانو که تلاش می‌کند تا زیبایی خود را پنهان کند و صبح، با دقت جای تو را ساماندهی می‌کنم مانند یک خدمتکار که وظیفه‌اش نظم دادن است.
چشم از خواب چو بگشودی پیشِ تو نَهَم
سینی نان و پنیر و کره و شیر و شکر
هوش مصنوعی: زمانی که چشمم را باز کنم، برایت سینی پر از نان، پنیر، کره، شیر و شکر می‌آورم.
شانه و آینه و هوله و صابون و گلاب
جمله با سینیِ دیگر نهمت در محضر
هوش مصنوعی: در محفل و جمع دوستان، همه چیزهایی مثل شانه، آینه، دستمال، صابون و گلاب را جمع می‌کنم و با سینی دیگری برای تو می‌آورم.
آب ریزم که بشویی رخِ همچون قمرت
آن که ناشُسته بَرَد آبِ رخِ شمس و قمر
هوش مصنوعی: من آبی می‌ریزم تا چهره‌ات را مانند ماه بشوی، اما چه فایده که آبی که بر چهره‌ات می‌ریزد، می‌تواند نور خورشید و ماه را بپوشاند و بگیرد.
خود زنم شانه سرِ زلفِ دلارایِ تُرا
نرم و هموار که یک مو نکند شانه هدر
هوش مصنوعی: موهای زیبا و دلنشین تو را به آرامی و با دقت شانه می‌زنم، تا هیچ کدام از آنها بی‌هدف و هدر نرود.
بِسترِ خوابِ من ار تودۀ خاکستر بود
از پیِ خوابِ تو آماده کنم تختِ فنر
هوش مصنوعی: اگر کوه خوابم از خاکستر تو باشد، می‌کوشم تا برای خواب تو تختی نرم بسازم.
صندلی های تُرا نیز فنردار کنیم
صندلی های فنردار بُوَد راحت تر
هوش مصنوعی: ما صندلی‌های تو را نیز به شکل فنری در می‌آوریم تا راحت‌تر شوند.
آرم از بهر تو مشّاق و معلّم لیکِن
درس و مشقت را خود گیرم در تحتِ نظر
هوش مصنوعی: من برای تو در نقش معلم و راهنما آرام گرفته‌ام، اما خودم در زیر نظر، دروس و زحمت‌ها را به دوش می‌کشم.
سعیِ استاد به کارِ تو نه چون سعیِ من است
دایه هر قدر بُوَد خوب ، نگردد مادر
هوش مصنوعی: تلاش و زحمات استاد برای تو مثل زحمات من نیست. هر چقدر هم که دایه خوب باشد، هرگز نمی‌تواند جای مادر را بگیرد.
هر قَدَر خسته کند مشغلۀ روز مرا
شب ز تعلیمِ تو غفلت نکنم هیچ قَدَر
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که روز من پرمشغله و خسته‌کننده باشد، هیچ وقت از یادگیری و آموزش تو غافل نخواهم شد.
چشم بر هم نزنم گرچه مرا خواب آید
تا تو درسِ خود پاکیزه نمایی از بر
هوش مصنوعی: اگرچه خواب به من نزدیک است و ممکن است چشم‌هام را ببندم، اما حاضر نیستم که در این لحظه غافل شوم تا تو بتوانی درس خود را به خوبی و بدون نقص مرور کنی.
صد غلط داشته باشی همه را می گویم
گربه یک بار نفهمیدی یک بارِ دگر
هوش مصنوعی: حتی اگر اشتباهات زیادی داشته باشی، همه آن‌ها را یکی یکی بیان می‌کنم. اما یک بار هم نمی‌توانی درک کنی و دوباره به اشتباه می‌افتی.
از کتاب و قلم و قیچی و چاقو و دوات
هر چه دارم به تو خواهم داد ای شوخ پسر
هوش مصنوعی: هر آنچه که دارم، از کتاب و قلم و قیچی و چاقو و دوات، همه را به تو می‌دهم ای پسر خوش‌خلق.
هفته‌ای یک شب از بهرِ نشاطِ دلِ تو
تار و سنتور فراهم کنم و رامشگر
هوش مصنوعی: هر هفته یک بار، به خاطر شادی و نشاط دل تو، ساز و آواز و نوازنده‌ای آماده می‌کنم.
جمعه ها پول درشه دهمت تا بروی
گه معینیّه ، گهی شِمران ، گه قصرِ قَجَر
هوش مصنوعی: جمعه‌ها پولی جمع می‌شود تا بتوانی به مکان‌های مشخصی بروی، گاهی به شِمران و گاهی به کاخ قجر.
ور کنی گاهی در کوه و کمر قصدِ شکار
از پس و پیشِ تو بشتابم در کوه و کمر
هوش مصنوعی: اگر گاهی به شکار در کوه و دشت بروی، من نیز از هر سمت و جهتی برای تو به سرعت به کوه و دشت می‌روم.
هم انیسِ شبِ من باشی و هم مونسِ روز
هم رفیقِ سفرم گردی و هم یارِ حضر
هوش مصنوعی: به من بپیوند و در شب‌های تنهایی‌ام همدمم باش، در روزهایم همراه و هم‌نشینم شو، در سفرهایم همسفرم باش و در لحظات عادی زندگی‌ام نیز یار و همدمم.
شب که از درس شدی خسته و از مشق کسل
نقل گویم به تو از روی تواریخ و سِیر
هوش مصنوعی: وقتی که شب فرارسد و از درس و مشق خسته و خسته شده‌ای، از روی تاریخ‌ها و روایت‌ها برایت قصه‌ای می‌گویم.
قصّه ها بهر تو خوانم که بَرَش هیچ بُوَد
به علی قصۀ عثمان و ابوبکر و عُمَر
هوش مصنوعی: داستان‌هایی را برای تو روایت می‌کنم که هیچ چیز از آن‌ها به علی نمی‌رسد، مانند داستان‌های عثمان، ابوبکر و عمر.
یک دو سالی که شوی مهمان در خانۀ من
مرد آراسته‌ای کردی با فضل و هنر
هوش مصنوعی: در مدت یک یا دو سالی که مهمان من بودی، مردی با دانش و هنر را به تصویر کشیدی.
عربی خوان و زبان دان شوی و تاریخی
صاحبِ بهره ز فقه و ز حدیث و ز خبر
هوش مصنوعی: عرب را بخوان و زبان را بیاموز و فردی صاحب‌نظر در زمینه‌های فقه، حدیث و اخبار تاریخی شو.
خط نویسی که اگر بیند امیرُالکُتاب
کند فرار که به نوشته‌ای از وی بهتر
هوش مصنوعی: کسی که خط می‌نویسد، اگر امیرالکاتب (معروف‌ترین نویسنده) او را ببیند، به سرعت فرار می‌کند؛ چراکه نوشته‌ای بهتر از او وجود ندارد.
شعر گویی که اگر بشنود آقای مَلِک
آفرین گوید بر شاعر و شاعرپرور
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اگر کسی شعر زیبایی بگوید، آقای ملک آفرین (شخصیت محترم یا منتقد برجسته) به او و کسانی که به پرورش او کمک کرده‌اند، تبریک و تحسین می‌کند.
داخلِ خدمتِ دولت کنمت چندی بعد
آیی از جملۀ اعضای دوائر به شُمَر
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که مدتی به خدمت دولت بپردازی، سپس از جمله اعضای ادارات خواهی بود.
ابتدا گردی نبّات و سپس آرشیویست
بعد منشی شوی و بعد رئیسِ دفتر
هوش مصنوعی: ابتدا باید به کارهای ساده و ابتدایی بپردازی، سپس با اطلاعات بیشتر آشنا می‌شوی و بعد از آن می‌توانی به عنوان منشی کار کنی و در نهایت به مقام رئیس دفتر دست یابی.
گر خدا خواست رئیس الوزرا نیز شوی
من چنین دیده ام اندر نَفَسِ خویش اثر
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد، حتی رئیس الوزرا هم خواهی شد؛ اما من در نفس خودم نشانه‌هایی از این را دیده‌ام.
آنچه در کارِ تو از دستِ من آید اینست
بیش از این آرزویی در دل تو هست مگر ؟
هوش مصنوعی: هر چه از سوی من برای کمک به تو امکان‌پذیر باشد، همین است. آیا آرزویی در دل تو وجود ندارد که فراتر از این باشد؟