گنجور

بخش ۹۲ - گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون

گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون
تا نپنداری که جان از پیچ و تاب آید برون
ضربتی باید که جان خفته برخیزد ز خاک
ناله کی بی زخمه از تار رباب آید برون
تاک خویش از گریه های نیمشب سیراب دار
کز درون او شعاع آفتاب آید برون
ذرهٔ بی مایه ئی ترسم که ناپیدا شوی
پخته تر کن خویش را تا آفتاب آید برون
در گذر از خاک و خود را پیکر خاکی مگیر
چاک اگر در سینه ریزی ماهتاب آید برون
گر بروی تو حریم خویش را در بسته اند
سر بسنگ آستان زن لعل ناب آید برون

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون
تا نپنداری که جان از پیچ و تاب آید برون
هوش مصنوعی: می‌دانم که روزی چهره‌ام در برابر تو آشکار خواهد شد، تا تو تصور نکنی که روح من از پیچ و خم‌ها آزاد می‌شود.
ضربتی باید که جان خفته برخیزد ز خاک
ناله کی بی زخمه از تار رباب آید برون
هوش مصنوعی: باید ضربه‌ای به دل و جان کهنه و خفته وارد شود تا دوباره زندگی و نشاط به آن بازگردد. بدون درد و زخم، صدای دلنشین ساز به گوش نخواهد رسید.
تاک خویش از گریه های نیمشب سیراب دار
کز درون او شعاع آفتاب آید برون
هوش مصنوعی: تاک خود را با اشک‌های شبانه سیراب کن، چرا که از درون او نور آفتاب بیرون خواهد آمد.
ذرهٔ بی مایه ئی ترسم که ناپیدا شوی
پخته تر کن خویش را تا آفتاب آید برون
هوش مصنوعی: من نگرانم که تو به صورت نامرئی و بی‌مقدار بمانی. بهتر است خود را با تجربه و دانش بیشتر آماده کنی تا زمانی که نور و آگاهی به تو برسد.
در گذر از خاک و خود را پیکر خاکی مگیر
چاک اگر در سینه ریزی ماهتاب آید برون
هوش مصنوعی: از دنیای مادی و ظاهری دوری کن و خودت را به چیزهای زودگذر و دنیوی وابسته نکن. اگر حس زیبایی و روشنی در درونت وجود دارد، آن را بروز بده و به اشتراک بگذار.
گر بروی تو حریم خویش را در بسته اند
سر بسنگ آستان زن لعل ناب آید برون
هوش مصنوعی: اگر تو به حریم خودت وارد شوی، درهای آن بسته‌اند و بر سنگ آستان، سنگی با رنگ لعل و زیبا نمایان می‌شود.