بخش ۵۴ - بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را
ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی
محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را
کجا نوری که غیر از قاصدی چیزی نمیداند
کجا خاکی که در آغوش دارد آسمانی را
اگر یک ذره کم گردد ز انگیز وجود من
باین قیمت نمی گیرم حیات جاودانی را
من ای دریای بی پایان بموج تو در افتادم
نه گوهر آرزو دارم نه می جویم کرانی را
از آن معنی که چون شبنم بجان من فرو ریزی
جهانی تازه پیدا کرده ام عرض فغانی را
بخش ۵۳ - به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را: به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود رابخش ۵۵ - چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را: چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را
هوش مصنوعی: میتوان گفت که من با شوق و اشتیاق خود، داستانی را درباره آرزوی جهانیان طولانی و پرمحتوا بیان کردهام.
ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی
محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را
هوش مصنوعی: اگر از میان عاشقان قادر به شنیدن سخن بودی، نمیدانستی که محبت چه معنا دارد، چون به نظر میرسد که چشم بیزبان نیز میتواند احساسات را بیان کند.
کجا نوری که غیر از قاصدی چیزی نمیداند
کجا خاکی که در آغوش دارد آسمانی را
هوش مصنوعی: کجا نوری که فقط پیامآور است، و هیچ چیز دیگری نمیداند، و کجا زمینی که در آغوش خود، آسمانی را در بر دارد.
اگر یک ذره کم گردد ز انگیز وجود من
باین قیمت نمی گیرم حیات جاودانی را
هوش مصنوعی: اگر حتی یک ذره از انگیزه و وجود من کم شود، راحت حاضر نیستم بهای حیات جاودانی را بپردازم.
من ای دریای بی پایان بموج تو در افتادم
نه گوهر آرزو دارم نه می جویم کرانی را
هوش مصنوعی: من در دریا و وسعت بیپایانت غرق شدهام، نه به دنبال گوهری از آرزوها هستم و نه به دنبال نقطهای مشخص برای خروج از این دریا.
از آن معنی که چون شبنم بجان من فرو ریزی
جهانی تازه پیدا کرده ام عرض فغانی را
هوش مصنوعی: وقتی که شبنم بر جانم میریزد، احساس میکنم که دنیایی جدید در درونم شکل میگیرد و از این تجربه، به وجد میآیم و حس و حال خود را بیان میکنم.

اقبال لاهوری