بخش ۵۱ - فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را
فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را
یک دو شکن زیاده کن گیسوی تابدار را
از تو درون سینه ام برق تجلئی که من
با مه و مهر داده ام تلخی انتظار را
ذوق حضور در جهان رسم صنم گری نهاد
عشق فریب می دهد جان امیدوار را
تا بفراغ خاطری نغمهٔ تازه ئی زنم
باز به مرغزار ده طایر مرغزار را
طبع بلند داده ئی بند ز پای من گشای
تا به پلاس تو دهم خلعت شهریار را
تیشه اگر بسنگ زد این چه مقام گفتگوست
عشق بدوش می کشد این همه کوهسار را
بخش ۵۰ - خاور که آسمان بکمند خیال اوست: خاور که آسمان بکمند خیال اوستبخش ۵۲ - جانم در آویخت با روزگاران: جانم در آویخت با روزگاران
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را
یک دو شکن زیاده کن گیسوی تابدار را
هوش مصنوعی: دل بی قرار من را دیگر درگیر چالش و سختی نکن. فقط کمی بیشتر از این زیبایی و پیچیدگی را در موهایت بگنجان.
از تو درون سینه ام برق تجلئی که من
با مه و مهر داده ام تلخی انتظار را
هوش مصنوعی: در دل من روشنایی از تو وجود دارد که به خاطر عشق و زیبایی تو، تلخی انتظار را فراموش کردهام.
ذوق حضور در جهان رسم صنم گری نهاد
عشق فریب می دهد جان امیدوار را
هوش مصنوعی: حضور عشق در دنیا، مانند جذابیتی است که وجود زیباییها به انسان میدهد و این عشق میتواند روح امیدوار را فریب دهد.
تا بفراغ خاطری نغمهٔ تازه ئی زنم
باز به مرغزار ده طایر مرغزار را
هوش مصنوعی: برای اینکه دلی آسوده داشته باشم، دوباره آواز تازهای میخوانم و به دشت میروم تا پرندههای دشت را بنوازم.
طبع بلند داده ئی بند ز پای من گشای
تا به پلاس تو دهم خلعت شهریار را
هوش مصنوعی: ای خالق بزرگ، تو به من روحیهای بلند بخشیدهای، پس لطف کن و بندهای مرا از پایم باز کن تا بتوانم جامهی پادشاهی را به تو هدیه دهم.
تیشه اگر بسنگ زد این چه مقام گفتگوست
عشق بدوش می کشد این همه کوهسار را
هوش مصنوعی: اگر تیشه به سنگ بزنند، چه نیازی به صحبت کردن و گفتگو باقی میماند؟ عشق، بار سنگینی از این همه کوه و دشت را بر دوش خود میکشد.

اقبال لاهوری