بخش ۴۵ - کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را
کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را
به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را
چه کنم چه چاره گیرم که ز شاخ علم و دانش
ندمیده هیچ خاری که بدل نشانم او را
دهد آتش جدائی شرر مرا نمودی
به همان نفس بمیرم که فرونشانم او را
می عشق و مستی او نرود برون ز خونم
که دل آنچنان ندادم که دگر ستانم او را
تو به لوح سادهٔ من همه مدعا نوشتی
دگر آنچنان ادب کن که غلط نخوانم او را
بحضور تو اگر کس غزلی ز من سراید
چه شود اگر نوازی به همین که دانم او را
بخش ۴۴ - بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است: بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش استبخش ۴۶ - این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا: این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را
به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را
هوش مصنوعی: من بر خاکی از برگ مینوازم و او را به آسمان میبرم، به امید اینکه روزی او را به اوج و بلندی برسانم.
چه کنم چه چاره گیرم که ز شاخ علم و دانش
ندمیده هیچ خاری که بدل نشانم او را
هوش مصنوعی: من چه کنم و چه تدبیر بیندیشم که هیچ چیز ناخوشایند و بدی از درخت دانش به من نرسیده است تا بتوانم نشانی از آن به دیگران بدهم.
دهد آتش جدائی شرر مرا نمودی
به همان نفس بمیرم که فرونشانم او را
هوش مصنوعی: آتش جدایی مرا میسوزاند، و با همان نفس که او را میکشم، میخواهم بمیرم.
می عشق و مستی او نرود برون ز خونم
که دل آنچنان ندادم که دگر ستانم او را
هوش مصنوعی: عشق و سرمستی او به قدری در وجودم ریشه دوانده که نمیتواند از من جدا شود، زیرا من قلبم را آنچنان به او تقدیم کردهام که دیگر توانایی جدایی از او را ندارم.
تو به لوح سادهٔ من همه مدعا نوشتی
دگر آنچنان ادب کن که غلط نخوانم او را
هوش مصنوعی: تو هر آنچه را که میخواهی و به آن اعتقاد داری، بر کاغذ بیپیرایه من نوشتهای. حالا آنچنان آن را مرتب کن که نتوانم آن را غلط interpret کنم.
بحضور تو اگر کس غزلی ز من سراید
چه شود اگر نوازی به همین که دانم او را
هوش مصنوعی: اگر کسی در حضور تو شعری از من بخواند، چه اتفاقی میافتد؟ فقط کافیست بدانی که او را دوست دارم.

اقبال لاهوری