بخش ۱۴۱ - مذهب غلامان
در غلامی عشق و مذهب را فراق
انگبین زندگانی بد مذاق
عاشقی ، توحید را بر دل زدن
وانگهی خود را بهر مشکل زدن
در غلامی عشق جز گفتار نیست
کار ما گفتار ما را یار نیست
کاروان شوق بی ذوق رحیل
بی یقین و بی سبیل و بی دلیل
دین و دانش را غلام ارزان دهد
تا بدن را زنده دارد جان دهد
گرچه بر لبهای او نام خداست
قبلهٔ او طاعت فرمانرواست
طاقتی نامش دروغ با فروغ
از بطون او نزاید جز دروغ
این صنم تا سجده اش کردی خداست
چون یکی اندر قیام آئی فناست
آن خدا نانی دهد جانی دهد
این خدا جانی برد نانی دهد
آن خدا یکتا ست این صد پاره ایست
آن همه را چاره این بیچاره ایست
آن خدا درمان آزار فراق
این خدا اندر کلام او نفاق
بنده را با خویشتن خوگر کند
چشم و گوش و هوش را کافر کند
چون بجان عبد خود راکب شود
جان به تن لیکن ز تن غایب شود
زنده و بیجان چه رازست این نگر
با تو گویم معنی رنگین نگر
مردن و هم زیستن ای نکته رس
این همه از اعتبارات است و بس
ماهیان را کوه و صحرا بی وجود
بهر مرغان قعر دریا بی وجود
مرد کر سوز نوا را مرده ئی
لذت صوت و صدا را مرده ئی
پیش چنگی مست و مسرور است کور
پیش رنگی زنده در گور است کور
روح با حق زنده و پاینده ایست
ورنه این را مرده آن را زنده ایست
آنکه حی لایموت آمد حق است
زیستن باحق حیات مطلق است
هر که بی حق زیست جز مردار نیست
گرچه کس در ماتم او زار نیست
از نگاهش دیدنی ها در حجاب
قلب او بی ذوق و شوق انقلاب
سوز مشتاقی به کردارش کجا
نور آفاقی به گفتارش کجا
مذهب او تنگ چون آفاق او
از عشا تاریک تر اشراق او
زندگی بار گران بر دوش او
مرگ او پروردهٔ آغوش او
عشق را از صحبتش آزار ها
از دمش افسرده گردد نار ها
نزد آن کرمی که از گل بر نخاست
مهر و ماه و گنبد گردان کجاست
از غلامی ذوق دیداری مجوی
از غلامی جان بیداری مجوی
دیدهٔ او محنت دیدن نبرد
در جهان خورد و گران خوابید و مرد
حکمران بگشایدش بندی اگر
می نهد بر جان او بندی دگر
سازد آئینی گره اندر گره
گویدش می پوش ازین آئین زره
ریز پیز قهر و کین بنمایدش
بیم مرگ ناگهان افزایدش
تا غلام از خویش گردد ناامید
آرزو از سینه گردد ناپدید
گاه او را خلعت زیبا دهد
هم زمام کار در دستش نهد
مهره را شاطر ز کف بیرون جهاند
بیذق خود را به فرزینی رساند
نعمت امروز را شیداش کرد
تا به معنی منکر فرداش کرد
تن ستبر از مستی مهر ملوک
جان پاک از لاغری مانند دوک
گردد ار زار و زبون یک جان پاک
به که گردد قریهٔ تن ها هلاک
بند بر پا نیست بر جان و دل است
مشکل اندر مشکل اندر مشکل است
بخش ۱۴۰ - موسیقی: مرگ ها اندر فنون بندگیبخش ۱۴۲ - در فن تعمیر مردان آزاد: یک زمان با رفتگان صحبت گزین
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در غلامی عشق و مذهب را فراق
انگبین زندگانی بد مذاق
هوش مصنوعی: عشق و مذهب در زندگی بدون عشق، مانند چیزی تلخ و نامطلوب است که نمیتوان از آن لذت برد.
عاشقی ، توحید را بر دل زدن
وانگهی خود را بهر مشکل زدن
هوش مصنوعی: عاشق بودن یعنی عشق را در دل جای دادن و سپس خود را در برابر مشکلات قرار دادن.
در غلامی عشق جز گفتار نیست
کار ما گفتار ما را یار نیست
هوش مصنوعی: در بند عشق، تنها چیزی که داریم کلام و حرف است و یار ما در این گفتار نیست.
کاروان شوق بی ذوق رحیل
بی یقین و بی سبیل و بی دلیل
هوش مصنوعی: کاروانی از شوق در حال حرکت است، اما بدون احساس و بیهدف، سفرش نامشخص و بدون راه و دلیل است.
دین و دانش را غلام ارزان دهد
تا بدن را زنده دارد جان دهد
هوش مصنوعی: اگر دین و دانش به صورت فدای یکدیگر باشند، زندگی و روح انسان را زنده نگه میدارند.
گرچه بر لبهای او نام خداست
قبلهٔ او طاعت فرمانرواست
هوش مصنوعی: هرچند که بر لبان او نام خدا وجود دارد، اما در واقع آنچه او را هدایت میکند اطاعت از فرمانری است.
طاقتی نامش دروغ با فروغ
از بطون او نزاید جز دروغ
هوش مصنوعی: نام "طاقتی" تنها دروغی است که از عمق وجود او خارج میشود و چیزی جز دروغ به وجود نمیآورد.
این صنم تا سجده اش کردی خداست
چون یکی اندر قیام آئی فناست
هوش مصنوعی: این معشوق، زمانی که به او سجده میکنی، به خداوند تبدیل میشود و وقتی که در حال قیام هستی، دیگر وجودی ندارد و محو میشود.
آن خدا نانی دهد جانی دهد
این خدا جانی برد نانی دهد
هوش مصنوعی: خدای حقیقی، زندگی و روزی میبخشد، اما خدایی که از آن سخن میگوییم، جان انسان را میگیرد و فقط روزی میدهد.
آن خدا یکتا ست این صد پاره ایست
آن همه را چاره این بیچاره ایست
هوش مصنوعی: خدا تنها و یگانه است، اما ما در دنیا به شکلهای مختلف و پراکندهای وجود داریم. برای حل مشکلات و چالشهای خود به او نیاز داریم، چرا که بدون او در موقعیتهای دشوار درماندهایم.
آن خدا درمان آزار فراق
این خدا اندر کلام او نفاق
هوش مصنوعی: خداوندی که درد دوری خود را درمان میکند، در کلامش هیچ گونه نفاق و دوگانگی وجود ندارد.
بنده را با خویشتن خوگر کند
چشم و گوش و هوش را کافر کند
هوش مصنوعی: چشم و گوش و فکر انسان را به خود مشغول میکند و او را از حقیقت جدا میسازد.
چون بجان عبد خود راکب شود
جان به تن لیکن ز تن غایب شود
هوش مصنوعی: زمانی که روح عبد (بنده) بتواند سوار بر جان او شود، جان در بدن باقی میماند، اما روح از جسم دور میشود.
زنده و بیجان چه رازست این نگر
با تو گویم معنی رنگین نگر
هوش مصنوعی: زنده و بیجان چه رازی است؟ این را از تو میپرسم. به رنگها دقت کن و معنی آنها را دریاب.
مردن و هم زیستن ای نکته رس
این همه از اعتبارات است و بس
هوش مصنوعی: زندگی و مرگ، هر دو جنبهای از واقعیت هستند و تمامی این مفاهیم تنها به برداشتها و ارزشهای انسانی وابستهاند.
ماهیان را کوه و صحرا بی وجود
بهر مرغان قعر دریا بی وجود
هوش مصنوعی: ماهیها هم مثل پرندگان، در مکانهای مختلف زندگی میکنند، اما بدون وجود همدیگر هیچکدام از این مکانها برایشان معنایی ندارد.
مرد کر سوز نوا را مرده ئی
لذت صوت و صدا را مرده ئی
هوش مصنوعی: مردی که ناشنواست، از لذت آواز و موسیقی بیبهره است و این مانند مردهای است که هیچ حسی ندارد.
پیش چنگی مست و مسرور است کور
پیش رنگی زنده در گور است کور
هوش مصنوعی: در حضور فردی شاد و intoxicated، انسان نمیتواند رنگ و زیبایی را در موجودی مرده ببیند.
روح با حق زنده و پاینده ایست
ورنه این را مرده آن را زنده ایست
هوش مصنوعی: روح انسان با حقیقت و ریشههای آن زنده و پایدار است، اما اگر از آن جدا شود، تنها ظاهری از زندگی دارد و در واقع مرده است.
آنکه حی لایموت آمد حق است
زیستن باحق حیات مطلق است
هوش مصنوعی: کسی که همیشه زنده است و هیچ وقت نمیمیرد، حقیقت و جوهر زندگی است. زندگی واقعی و کامل فقط در همراهی با این حقیقت ممکن است.
هر که بی حق زیست جز مردار نیست
گرچه کس در ماتم او زار نیست
هوش مصنوعی: هر که بدون حق زندگی کند، مثل مرده است، حتی اگر کسی برای او گریه کند.
از نگاهش دیدنی ها در حجاب
قلب او بی ذوق و شوق انقلاب
هوش مصنوعی: نگاه او چنان تأثیری دارد که باعث میشود زیباییها در دلش پنهان شوند و قلبش بدون احساس شور و هیجان باقی بماند.
سوز مشتاقی به کردارش کجا
نور آفاقی به گفتارش کجا
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاقی که در دل دارم، با رفتار محبوبم هیچ تناسبی ندارد، و روشنی و زیبایی کلام او نیز در قیاس با این اشتیاق جایی ندارد.
مذهب او تنگ چون آفاق او
از عشا تاریک تر اشراق او
هوش مصنوعی: دیانت او به اندازهی فضایش محدود است و از حالتهای تاریک در شب، روشناییاش کمتر است.
زندگی بار گران بر دوش او
مرگ او پروردهٔ آغوش او
هوش مصنوعی: زندگی برای او مانند بار سنگینی است که بر دوش دارد و مرگ، او را در آغوش خود پرورانده است.
عشق را از صحبتش آزار ها
از دمش افسرده گردد نار ها
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که هرگز از کلامش رنج نبریم و حتی آتشهای غم و اندوه نیز با وجود او کم رنگ شوند.
نزد آن کرمی که از گل بر نخاست
مهر و ماه و گنبد گردان کجاست
هوش مصنوعی: در حضور آن موجودی که از گل برنخاست، هیچ چیز دیگری همچون خورشید، ماه و آسمان اهمیت ندارد.
از غلامی ذوق دیداری مجوی
از غلامی جان بیداری مجوی
هوش مصنوعی: به دنبال لذت دیدار نباش و از درک عمیق زندگی غافل نشو.
دیدهٔ او محنت دیدن نبرد
در جهان خورد و گران خوابید و مرد
هوش مصنوعی: چشم او درد و رنج تماشای نبرد در دنیا را تحمل کرد و در نهایت سنگین و غمگین خوابش برد و از دنیا رفت.
حکمران بگشایدش بندی اگر
می نهد بر جان او بندی دگر
هوش مصنوعی: اگر حاکم در گوشهای از زندگی فردی را آزاد کند، او ممکن است در عوض، زیر بار قید و بندی دیگر برود.
سازد آئینی گره اندر گره
گویدش می پوش ازین آئین زره
هوش مصنوعی: او برای خود یک رسم و قاعدهای میسازد که همواره در هم تنیده و پیچیده است و به دیگران میگوید که از این رسمها در امان باشند و از آن دوری کنند.
ریز پیز قهر و کین بنمایدش
بیم مرگ ناگهان افزایدش
هوش مصنوعی: همهی تنش پر از عصبانیت و کینه است و این سرما از ترس مرگ ناگهانی بر وجودش چیره شده است.
تا غلام از خویش گردد ناامید
آرزو از سینه گردد ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی یک خدمتکار از خودش ناامید شود، آرزوها و امیدهایش از دلش محو میشوند.
گاه او را خلعت زیبا دهد
هم زمام کار در دستش نهد
هوش مصنوعی: گاهی او به او لباس زیبایی میدهد و همزمان برایش اختیار کنترل کارها را فراهم میکند.
مهره را شاطر ز کف بیرون جهاند
بیذق خود را به فرزینی رساند
هوش مصنوعی: شاطر مهره را از دست خود رها کرد و بیذق (نوعی نان)اش را به فرزینی یعنی فردی با مقام و رتبه بالاتر تقدیم کرد.
نعمت امروز را شیداش کرد
تا به معنی منکر فرداش کرد
هوش مصنوعی: امروز از نعمتهایش لذت برد و از معنای آن غافل شد تا فردا را نادیده بگیرد.
تن ستبر از مستی مهر ملوک
جان پاک از لاغری مانند دوک
هوش مصنوعی: بدن قوی و تنومند به خاطر عشق و محبت پادشاهان است و روح پاک از ضعف و لاغری مانند دوکی است که محکم و بدون نقص کار میکند.
گردد ار زار و زبون یک جان پاک
به که گردد قریهٔ تن ها هلاک
هوش مصنوعی: اگر روحی زار و ضعیف باشد، باز هم ارزشش بیشتر از آن است که جان سالمی در میان انسانهای بیهویت و بیارزش وجود داشته باشد.
بند بر پا نیست بر جان و دل است
مشکل اندر مشکل اندر مشکل است
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیها مانند زنجیر بر پا نیستند، بلکه در عمق جان و دل انسان وجود دارند و این مشکلات بر روی هم انباشته شدهاند.

اقبال لاهوری