بخش ۱۴۰ - موسیقی
مرگ ها اندر فنون بندگی
من چه گویم از فسون بندگی
نغمهٔ او خالی از نار حیات
همچو سیل افتد به دیوار حیات
چون دل او تیره سیمای غلام
پست چون طبعش نواهای غلام
از دل افسردهٔ او سوز رفت
ذوق فردا لذت امروز رفت
از نی او آشکارا راز او
مرگ یک شهر است اندر ساز او
ناتوان و زار می سازد ترا
از جهان بیزار می سازد ترا
چشم او را اشک پیهم سرمه ایست
تا توانی بر نوای او مایست
الحذر این نغمهٔ موت است و بس
نیستی در کسوت صوت است و بس
تشنه کامی ، این حرم بی زمزم است
در بم و زیرش هلاک آدم است
سوز دل از دل برد غم میدهد
زهر اندر ساغر جم می دهد
غم دو قسم است ای برادر گوش کن
شعلهٔ ما را چراغ هوش کن
یک غم است آن غم که آدم را خورد
آن غم دیگر که هر غم را خورد
آن غم دیگر که ما را همدم است
جان ما از صحبت او بی غم است
اندرو هنگامه های غرب و شرق
بحر و در وی جمله موجودات غرق
چون نشیمن می کند اندر دلی
دل ازو گردد یم بی ساحلی
بندگی از سر جان نا آگهی است
زان غم دیگر سرود او تهی است
من نمیگویم که آهنگش خطاست
بیوه زن را اینچنین شیون رواست
نغمه باید تند رو مانند سیل
تا برد از دل غمان را خیل خیل
نغمه می باید جنون پرورده ئی
آتشی در خون و دل حل کرده ئی
از نم او شعله پروردن توان
خامشی را جزو او کردن توان
می شناسی در سرود است آن مقام
«کاندرو بی حرف می روید کلام»
نغمهٔ روشن چراغ فطرت است
معنی او نقشبند صورت است
اصل معنی را ندانم از کجاست
صورتش پیدا و با ما آشناست
نغمه گر معنی ندارد مرده ایست
سوز او از آتش افسرده ایست
راز معنی مرشد رومی گشود
فکر من بر آستانش در سجود
«معنی آن باشد که بستاند ترا
بی نیاز از نقش گرداند ترا
معنی آن نبود که کور و کر کند
مرد را بر نقش عاشق تر کند»
مطرب ما جلوهٔ معنی ندید
دل بصورت بست و از معنی رمید
مصوری
همچنان دیدم فن صورت گری
نی براهیمی درو نی آزری
«راهبی در حلقهٔ دام هوس
دلبری با طایری اندر قفس
خسروی پیش فقیری خرقه پوش
مرد کوهستانیی هیزم بدوش
نازنینی در ره بتخانه ئی
جوگئی در خلوت ویرانه ئی
پیرکی از درد پیری داغ داغ
آنکه اندر دست او گل شد چراغ
مطربی از نغمهٔ بیگانه مست
بلبلی نالید و تار او گسست
نوجوانی از نگاهی خورده تیر
کودکی بر گردن بابای پیر»
می چکد از خامه ها مضمون موت
هر کجا افسانه و افسون موت
علم حاضر پیش آفل در سجود
شک بیفزود و یقین از دل ربود
بی یقین را لذت تحقیق نیست
بی یقین را قوت تخلیق نیست
بی یقین را رعشه ها اندر دل است
نقش نو آوردن او را مشکل است
از خودی دور است و رنجور است و بس
رهبر او ذوق جمهور است و بس
حسن را دریوزه از فطرت کند
رهزن و راه تهی دستی زند
حسن را از خود برون جستن خطاست
آنچه می بایست پیش ما کجاست
نقشگر خود را چو با فطرت سپرد
نقش او افکند و نقش خود سترد
یک زمان از خویشتن رنگی نزد
بر زجاج ما گهی سنگی نزد
فطرت اندر طیلسان هفت رنگ
مانده بر قرطاس او با پای لنگ
بی تپش پروانهٔ کم سوز او
عکس فردا نیست در امروز او
از نگاهش رخنه در افلاک نیست
زانکه اندر سینه دل بیباک نیست
خاکسار و بی حضور و شرمگین
بی نصیب از صحبت روح الامین
فکر او نادار و بی ذوق ستیز
بانگ اسرافیل او بی رستخیز
خویش را آدم اگر خاکی شمرد
نور یزدان در ضمیر او بمرد
چون کلیمی شد برون از خویشتن
دست او تاریک و چوب او رسن
زندگی بی قوت اعجاز نیست
هر کسی دانندهٔ این راز نیست
آن هنرمندیکه بر فطرت فزود
راز خود را بر نگاه ما گشود
گرچه بحر او ندارد احتیاج
میرسد از جوی ما او را خراج
چین رباید از بساط روزگار
هر نگاه از دست او گیرد عیار
حور او از حور جنت خوشتر است
منکر لات و مناتش کافر است
آفریند کائنات دیگری
قلب را بخشد حیات دیگری
بحر و موج خویش را بر خود زند
پیش ما موجش گهر می افکند
زان فراوانی که اندر جان اوست
هر تهی را پر نمودن شأن اوست
فطرت پاکش عیار خوب و زشت
صنعتش آئینه دار خوب و زشت
عین ابراهیم و عین آزر است
دست او هم بت شکن هم بتگر است
هر بنای کهنه را بر می کند
جمله موجودات را سوهان زند
در غلامی تن ز جان گردد تهی
از تن بی جان چه امید بهی
ذوق ایجاد و نمود از دل رود
آدمی از خویشتن غافل رود
جبرئیلی را اگر سازی غلام
بر فتد از گنبد آئینه فام
کیش او تقلید و کارش آزری ست
ندرت اندر مذهب او کافری ست
تازگیها وهم و شک افزایدش
کهنه و فرسوده خوش می آیدش
چشم او بر رفته از آینده کور
چون مجاور رزق او از خاک گور
گر هنر این است مرگ آرزوست
اندرونش زشت و بیرونش نکوست
طایر دانا نمیگردد اسیر
گرچه باشد دامی از تار حریر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرگ ها اندر فنون بندگی
من چه گویم از فسون بندگی
هوش مصنوعی: در خدمت و پرستش خداوند، چه بگویم از جادوی این بندگی و تسلیم شدن، وقتی که مرگها و سختیها در این راه پیش میآید.
نغمهٔ او خالی از نار حیات
همچو سیل افتد به دیوار حیات
هوش مصنوعی: صدای او بدون آتش زندگی مانند سیلی است که به دیوار زندگی میریزد.
چون دل او تیره سیمای غلام
پست چون طبعش نواهای غلام
هوش مصنوعی: دل او مانند چهرهی یک غلام پست تاریک است و به همین دلیل، طبع و روحش نیز نواهایی عیبدار و نارسا دارد.
از دل افسردهٔ او سوز رفت
ذوق فردا لذت امروز رفت
هوش مصنوعی: از دل غمگین او، شادی و اشتیاق برای فردا رخت بست و لذتهای امروز نیز از بین رفت.
از نی او آشکارا راز او
مرگ یک شهر است اندر ساز او
هوش مصنوعی: از نی، رازهای وجودی او روشن میشود و مرگ یک شهر در آهنگ او نهفته است.
ناتوان و زار می سازد ترا
از جهان بیزار می سازد ترا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که انسان را ضعیف و بیچاره میکند و سبب میشود که او از دنیای اطرافش دلزده و بیزار شود. در واقع، به نوعی ناتوانی و ناامیدی اشاره دارد که انسان را از لذتهای زندگی دور میکند.
چشم او را اشک پیهم سرمه ایست
تا توانی بر نوای او مایست
هوش مصنوعی: چشم او با اشکهای پیوستهاش همچون سرمه زیباست، پس هر چقدر که میتوانی بر صدای او توجه کن و بایست.
الحذر این نغمهٔ موت است و بس
نیستی در کسوت صوت است و بس
هوش مصنوعی: مراقب باش! این آهنگ فقط صدای مرگ است و هیچ چیز دیگری نیست. وجود تو در لباسی از صداست و بیشتر از این نیست.
تشنه کامی ، این حرم بی زمزم است
در بم و زیرش هلاک آدم است
هوش مصنوعی: تشنگی در این مکان مقدس بی آب زنده کننده است و در حالی که در زیر آن، نابودی انسان وجود دارد.
سوز دل از دل برد غم میدهد
زهر اندر ساغر جم می دهد
هوش مصنوعی: دل شکسته از غم، زهر را فراموش کرده و به جای آن با نوشیدن مینوشاند. حسی از شادی و خوشی از جرعههای جامش میچشد، گویی که تلخیها را به دَور میزند.
غم دو قسم است ای برادر گوش کن
شعلهٔ ما را چراغ هوش کن
هوش مصنوعی: غم دو نوع است، ای برادر! به درد ما گوش بسپار و مانند روشناییای که شعله را میافروزاند، آگاه و هوشیار باش.
یک غم است آن غم که آدم را خورد
آن غم دیگر که هر غم را خورد
هوش مصنوعی: غمهایی وجود دارند که انسان را به شدت آزار میدهند و غمهای دیگری هم هستند که میتوانند همه غمها را تحتالشعاع قرار دهند.
آن غم دیگر که ما را همدم است
جان ما از صحبت او بی غم است
هوش مصنوعی: غم جدیدی که ما را همراهی میکند، جان ما از گفتگو با او بیغم است.
اندرو هنگامه های غرب و شرق
بحر و در وی جمله موجودات غرق
هوش مصنوعی: در دل تلاطمهای دنیای غرب و شرق، همه موجودات در دریا غرق شدهاند.
چون نشیمن می کند اندر دلی
دل ازو گردد یم بی ساحلی
هوش مصنوعی: وقتی کسی در قلب دیگران جا میگیرد، دل او همچون دریایی بیساحل میشود.
بندگی از سر جان نا آگهی است
زان غم دیگر سرود او تهی است
هوش مصنوعی: بندگی ناشی از ناآگاهی و عدم درک عمیق است و به همین دلیل، دل او از غم خود خالی است و نمیتواند به درستی شعر و آواز خود را بیافریند.
من نمیگویم که آهنگش خطاست
بیوه زن را اینچنین شیون رواست
هوش مصنوعی: من نمیگویم که صدای او اشتباه است، اما واقعاً بیوه زن نمیتواند اینگونه دردمندانه فریاد نکشد.
نغمه باید تند رو مانند سیل
تا برد از دل غمان را خیل خیل
هوش مصنوعی: آهنگ باید با سرعت حرکت کند، مانند سیلی که احساسات غمانگیز را از دل میبرد و از بین میبرد.
نغمه می باید جنون پرورده ئی
آتشی در خون و دل حل کرده ئی
هوش مصنوعی: باید آهنگی شنیده شود که باعث ایجاد شور و هیجان کند و آتش عشق و احساس را در دل و وجود انسان به جوش آورد.
از نم او شعله پروردن توان
خامشی را جزو او کردن توان
هوش مصنوعی: میتوان از اشک و غم، شعلهای پرورش داد و این خاموشی را به بخشی از وجود خود تبدیل کرد.
می شناسی در سرود است آن مقام
«کاندرو بی حرف می روید کلام»
هوش مصنوعی: تو میدانی که در آن نغمات، یک مقام ویژهای وجود دارد که مانند یک سخن بدون کلام، ادا میشود.
نغمهٔ روشن چراغ فطرت است
معنی او نقشبند صورت است
هوش مصنوعی: صدای دلنواز و روشنیبخش فطرت انسانی، بیانگر این است که وجود او همچون نقش و نگاری زیبا و دلانگیز بر روی صورت زندگی است.
اصل معنی را ندانم از کجاست
صورتش پیدا و با ما آشناست
هوش مصنوعی: من نمیدانم که اصل معنا از کجا آمده است، اما شکل و ظاهر آن برای ما آشناست و قابل شناسایی است.
نغمه گر معنی ندارد مرده ایست
سوز او از آتش افسرده ایست
هوش مصنوعی: اگر نغمه و آواز چیزی برای بیان نداشته باشد، به مانند مردهای ست که هیچ احساسی ندارد. شعلهی سوز آن آواز نیز از آتش خاموش و بیجان است.
راز معنی مرشد رومی گشود
فکر من بر آستانش در سجود
هوش مصنوعی: فکر من در مقابل مرشد رومی به رازهای عمیق دست یافت و برای شناختن آن رازها، خود را با تمام وجود در برابر او تسلیم کردم.
«معنی آن باشد که بستاند ترا
بی نیاز از نقش گرداند ترا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی یا چیزی میتواند به تو کمک کند که بینیاز باشی و از وابستگیها و نقشهها رهایت کند.
معنی آن نبود که کور و کر کند
مرد را بر نقش عاشق تر کند»
هوش مصنوعی: معنی این جمله این است که عشق و محبت، انسان را به گونهای تحت تأثیر قرار میدهد که او را به حالتهای خاصی میبرد و باعث میشود احساسات عمیقتری را تجربه کند، حتی اگر این احساسات گاهی باعث غفلت از واقعیتها شوند.
مطرب ما جلوهٔ معنی ندید
دل بصورت بست و از معنی رمید
هوش مصنوعی: خواننده ما نتواست حقیقت را ببیند و دلش را به ظواهر بسنده کرد و از درک عمیق مفهوم دور شد.
مصوری
هوش مصنوعی: در قلب هر مشکل، راه حلی نهفته است که با اندکی دقت و فکر، میتوان به آن دست یافت.
همچنان دیدم فن صورت گری
نی براهیمی درو نی آزری
هوش مصنوعی: من همچنان مشاهده کردم که هنر شکلدهی و صورتسازی در شخصیت و رفتار افراد و حتی در روابطشان نمود پیدا میکند.
«راهبی در حلقهٔ دام هوس
دلبری با طایری اندر قفس
هوش مصنوعی: راهبی در تنگنای عشق دلبری گرفتار شده و در این حال، پرندهای در قفس اسیر است.
خسروی پیش فقیری خرقه پوش
مرد کوهستانیی هیزم بدوش
هوش مصنوعی: یک پادشاه در مقابل فقیر و درویشی که لباس کثیفی به تن دارد و در کوه زندگی میکند، قرار گرفته است.
نازنینی در ره بتخانه ئی
جوگئی در خلوت ویرانه ئی
هوش مصنوعی: دختری زیبا در مسیر کعبه ای وجود دارد که در تنهایی و بیابانی خراب، به سر میبرد.
پیرکی از درد پیری داغ داغ
آنکه اندر دست او گل شد چراغ
هوش مصنوعی: پیرمردی از دردهای پیری گلایه میکند و او همان کسی است که در دستانش نور و روشنایی وجود دارد.
مطربی از نغمهٔ بیگانه مست
بلبلی نالید و تار او گسست
هوش مصنوعی: یک نوازنده از صدای غمانگیزی که شنیده بود، تحت تأثیر قرار گرفت و مانند بلبل ناله کرد، اما در نهایت ساز او خراب شد.
نوجوانی از نگاهی خورده تیر
کودکی بر گردن بابای پیر»
هوش مصنوعی: جوانی از نگاهی خشمگینانه دچار آسیب شده و حالا این درد و زخم بر گردن پدر سالخوردهاش حس میشود.
می چکد از خامه ها مضمون موت
هر کجا افسانه و افسون موت
هوش مصنوعی: در هر جا که داستانها و افسانهها وجود دارد، مرگ به وضوح و به زیبایی از قلمها جاری میشود.
علم حاضر پیش آفل در سجود
شک بیفزود و یقین از دل ربود
هوش مصنوعی: علم حاضر، یعنی دانشی که در دسترس و به وضوح وجود دارد، در برابر دانش غیرمستقیم و ناپیدا، به ستایش و تمجید پرداخته و به زیرسوال بردن آن کمک میکند؛ همچنین، این علم میتواند باعث از بین رفتن یقین در دل انسان شود.
بی یقین را لذت تحقیق نیست
بی یقین را قوت تخلیق نیست
هوش مصنوعی: کسی که یقین ندارد، نمیتواند از لذت جستجو و تحقیق بهرهمند شود و همچنین، در او قدرت خلاقیت و آفرینش وجود ندارد.
بی یقین را رعشه ها اندر دل است
نقش نو آوردن او را مشکل است
هوش مصنوعی: کسی که بدون یقین و اطمینان است، در دلش ترس و لرز وجود دارد و برای او سخت است که تغییرات جدیدی را بپذیرد.
از خودی دور است و رنجور است و بس
رهبر او ذوق جمهور است و بس
هوش مصنوعی: این شخص از خود دور است و در وضعیتی ناخوشایند به سر میبرد و فقط قائد او احساسات و سلیقههای عمومی را دنبال میکند.
حسن را دریوزه از فطرت کند
رهزن و راه تهی دستی زند
هوش مصنوعی: زیبایی به خاطر طبیعتش میتواند باعث شود که آدمی راهی نادرست را انتخاب کند و به سمت فقر و نیازی بیفتد.
حسن را از خود برون جستن خطاست
آنچه می بایست پیش ما کجاست
هوش مصنوعی: زیبایی و نیکویی را نباید از خود دور کرد، زیرا چیزی که باید در دست ما باشد، در واقع در دسترس ما است.
نقشگر خود را چو با فطرت سپرد
نقش او افکند و نقش خود سترد
هوش مصنوعی: زمانی که هنرمند با طبیعت و ذات خود ارتباط برقرار کند، اثرش به گونهای برجسته و بینقص خواهد بود و در این فرآیند، هویت و تفکر خود را در خلق اثرش به نمایش میگذارد.
یک زمان از خویشتن رنگی نزد
بر زجاج ما گهی سنگی نزد
هوش مصنوعی: در یکی از دورانها، گاهی از خودم رنگی روشن و زیبا دیدهام، و زمانی دیگر، گاهی به شکلی نامناسب و سنگی به نظر آمدهام.
فطرت اندر طیلسان هفت رنگ
مانده بر قرطاس او با پای لنگ
هوش مصنوعی: طبیعت و جوهره انسان در حالتی پیچیده و زیبا درون دنیای رنگی خاصی وجود دارد، اما به دلیل ناتوانی و محدودیتهایی که دارد، نتوانسته به طور کامل خود را ابراز کند.
بی تپش پروانهٔ کم سوز او
عکس فردا نیست در امروز او
هوش مصنوعی: بدون حرکت و تپش پروانهٔ دلش، تصویر آیندهٔ او در حال حاضر وجود ندارد.
از نگاهش رخنه در افلاک نیست
زانکه اندر سینه دل بیباک نیست
هوش مصنوعی: نگاه او چنان قوی و عمیق است که به آسمانها نفوذ نمیکند، زیرا دلش جرأت و بیباکی لازم را ندارد.
خاکسار و بی حضور و شرمگین
بی نصیب از صحبت روح الامین
هوش مصنوعی: آنکه در خاک و زمین است و در غیبت و شرم به سر میبرد، از صحبت فرشتهای بزرگ و روحالامین بیبهره مانده است.
فکر او نادار و بی ذوق ستیز
بانگ اسرافیل او بی رستخیز
هوش مصنوعی: فکر او به قدری ضعیف و بیانگیزه است که صدای اسرافیل (فرشتهی بیدارکننده) بر او تاثیری ندارد و از حالش مایهی زندگی به شمار نمیآید.
خویش را آدم اگر خاکی شمرد
نور یزدان در ضمیر او بمرد
هوش مصنوعی: اگر انسان خود را حقیر و بیارزش بداند، روشنایی و نور الهی که در وجود اوست، از بین میرود.
چون کلیمی شد برون از خویشتن
دست او تاریک و چوب او رسن
هوش مصنوعی: وقتی که کسی از خود خارج میشود و توجهاش به امور دیگر معطوف میگردد، در واقع قدرت و تواناییاش کاهش مییابد و به نوعی در وضعیت دشواری قرار میگیرد.
زندگی بی قوت اعجاز نیست
هر کسی دانندهٔ این راز نیست
هوش مصنوعی: زندگی بدون قدرت و انرژی، شگفتی و معجزهای ندارد و تنها عدهای از مردم به درک این موضوع پیمیبرند.
آن هنرمندیکه بر فطرت فزود
راز خود را بر نگاه ما گشود
هوش مصنوعی: آن هنرمندی که بر اصل و ماهیت زندگی افزود، رازی که در دل داشت را بر ما نمایان کرد.
گرچه بحر او ندارد احتیاج
میرسد از جوی ما او را خراج
هوش مصنوعی: هرچند که آن دریا به چیزی احتیاج ندارد، اما از جوی ما به او مالیاتی میرسد.
چین رباید از بساط روزگار
هر نگاه از دست او گیرد عیار
هوش مصنوعی: چهره زیبا و جذاب او، به قدری دلربا و فریبنده است که میتواند از زندگی و روزگار به راحتی هر آنچه را که میخواهد برباید و تحت تأثیر قرار دهد.
حور او از حور جنت خوشتر است
منکر لات و مناتش کافر است
هوش مصنوعی: زیبایی او از زیبایی حورهای بهشت بیشتر است، کسی که این را انکار کند مثل کافر است.
آفریند کائنات دیگری
قلب را بخشد حیات دیگری
هوش مصنوعی: آفرینش جهانی جدید، جان تازهای به دل میدهد.
بحر و موج خویش را بر خود زند
پیش ما موجش گهر می افکند
هوش مصنوعی: دریا با موجهایش به سمت ما میآید و هر موجی که میزند، گوهرهایی را به نمایش میگذارد.
زان فراوانی که اندر جان اوست
هر تهی را پر نمودن شأن اوست
هوش مصنوعی: به خاطر abundancy که در دل او وجود دارد، او قادر است هر چیزی را که تهی و خالی است، پر کند.
فطرت پاکش عیار خوب و زشت
صنعتش آئینه دار خوب و زشت
هوش مصنوعی: فطرت او به خوبی و بدی سنجیده میشود و مهارتش مانند آینهای است که خوبیها و بدیها را نمایان میکند.
عین ابراهیم و عین آزر است
دست او هم بت شکن هم بتگر است
هوش مصنوعی: دست او مانند ابراهیم و آزر است؛ یعنی هم میتواند بتها را بشکند و هم میتواند بتها را بسازد.
هر بنای کهنه را بر می کند
جمله موجودات را سوهان زند
هوش مصنوعی: هر ساختمان قدیمی را از بیخ و بن میسوزاند و تمام موجودات را تحت تأثیر قرار میدهد.
در غلامی تن ز جان گردد تهی
از تن بی جان چه امید بهی
هوش مصنوعی: اگر کسی در خدمت دیگران باشد، از جان و روح خودش نیز خالی میشود. از یک بدن بیجان چه امید و انتظاری میتوان داشت؟
ذوق ایجاد و نمود از دل رود
آدمی از خویشتن غافل رود
هوش مصنوعی: هنر و زیبایی که از درون انسان میجوشد، او را از خود واقعیاش بیخبر میسازد.
جبرئیلی را اگر سازی غلام
بر فتد از گنبد آئینه فام
هوش مصنوعی: اگر جبرئیل را به عنوان غلام خود درآوری، او از گنبدی که شفاف و آینهگونه است، فرود خواهد آمد.
کیش او تقلید و کارش آزری ست
ندرت اندر مذهب او کافری ست
هوش مصنوعی: کیش او بر اساس تقلید است و کارهایش نشان از بیدینی دارد. در مذهب او موارد نادری از کفر وجود دارد.
تازگیها وهم و شک افزایدش
کهنه و فرسوده خوش می آیدش
هوش مصنوعی: این روزها او بیشتر به خیال و تردید دچار میشود، در حالی که چیزهای قدیمی و کهنه برایش جذابتر شدهاند.
چشم او بر رفته از آینده کور
چون مجاور رزق او از خاک گور
هوش مصنوعی: چشم او به آینده دوخته نشده و کور است، زیرا که معیشت و روزی او به زمین و خاک گور وابسته است.
گر هنر این است مرگ آرزوست
اندرونش زشت و بیرونش نکوست
هوش مصنوعی: اگر هنر این است که مرگ آرزو شود، پس درون آن زشت و بیرونش زیباست.
طایر دانا نمیگردد اسیر
گرچه باشد دامی از تار حریر
هوش مصنوعی: پرندهای که داناست هرگز اسیر نمیشود، حتی اگر دام به نرمی و لطافت پارچه ابریشم باشد.
حاشیه ها
1393/03/03 14:06
مهران
معنی بیت
معنی آن باشد که بستاند ترا
بی نیاز از نقش گرداند ترا
معنی آن نبود که کور و کر کند
مرد را بر نقش عاشق تر کند
چیست؟ لطفا راهنمایی کند.

اقبال لاهوری