بخش ۱۳۹ - بندگی نامه
گفت با یزدان مه گیتی فروز
تاب من شب را کند مانند روز
یاد ایامی که بی لیل و نهار
خفته بودم در ضمیر روزگار
کوکبی اندر سواد من نبود
گردشی اندر نهاد من نبود
نی ز نورم دشت و در آئینه پوش
نی به دریا از جمال من خروش
آه زین نیرنگ و افسون وجود
وای زین تابانی و ذوق نمود
تافتن از آفتاب آموختم
خاکدانی مرده ئی افروختم
خاکدانی با فروغ و بی فراغ
چهرهٔ او از غلامی داغ داغ
آدم او صورت ماهی به شست
آدمی یزدان کشی آدم پرست
تا اسیر آب و گل کردی مرا
از طواف او خجل کردی مرا
این جهان از نور جان آگاه نیست
این جهان شایان مهر و ماه نیست
در فضای نیلگون او را بهل
رشتهٔ ما نوریان از وی گسل
یا مرا از خدمت او واگذار
یا ز خاکش آدم دیگر بیار
چشم بیدارم کبود و کور به
ای خدا این خاکدان بی نور به
از غلامی دل بمیرد در بدن
از غلامی روح گردد بار تن
از غلامی ضعف پیری در شباب
از غلامی شیر غاب افکنده ناب
از غلامی بزم ملت فرد فرد
این و آن با این و آن اندر نبرد
آن یکی اندر سجود این در قیام
کاروبارش چون صلوة بی امام
در فتد هر فرد با فردی دگر
هر زمان هر فرد را دردی دگر
از غلامی مرد حق زنار بند
از غلامی گوهرش ناارجمند
شاخ او بی مهرگان عریان ز برگ
نیست اندر جان او جز بیم مرگ
کور ذوق و نیش را دانسته نوش
مرده ئی بی مرگ و نعش خود بدوش
آبروی زندگی در باخته
چون خران با کاه و جو در ساخته
ممکنش بنگر محال او نگر
رفت و بود ماه و سال او نگر
روزها در ماتم یکدیگرند
در خرام از ریگ ساعت کمترند
شوره بوم از نیش کژدم خار خار
مور او اژدر گز و عقرب شکار
صرصر او آتش دوزخ نژاد
زورق ابلیس را باد مراد
آتشی اندر هوا غلطیده ئی
شعله ئی در شعله ئی پیچیده ئی
آتشی از دود پیچان تلخ پوش
آتشی تندر غو و دریا خروش
در کنارش مارها اندر ستیز
مارها با کفچه های زهر ریز
شعله اش گیرنده چون کلب عقور
هولناک و زنده سوز و مرده نور
در چنین دشت بلا صد روزگار
خوشتر از محکومی یک دم شمار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت با یزدان مه گیتی فروز
تاب من شب را کند مانند روز
هوش مصنوعی: او به خداوند گفت که نور و روشنی من در این دنیا باعث میشود شب مانند روز به نظر برسد.
یاد ایامی که بی لیل و نهار
خفته بودم در ضمیر روزگار
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی هستم که بدون هیچ نگرانی و به دور از خیال و خواب و بیداری، در دامان زندگی آرام گرفته بودم.
کوکبی اندر سواد من نبود
گردشی اندر نهاد من نبود
هوش مصنوعی: در دل من هیچ نوری وجود ندارد و هیچ حرکت و تحرکی در وجودم احساس نمیشود.
نی ز نورم دشت و در آئینه پوش
نی به دریا از جمال من خروش
هوش مصنوعی: من از نورم و در دشت و آینهای حضور دارم و صدای من از دریا به خاطر زیباییام به گوش میرسد.
آه زین نیرنگ و افسون وجود
وای زین تابانی و ذوق نمود
هوش مصنوعی: آه از این فریب و جادو که در وجود داریم و وای از این درخشش و لذتی که ارائه میدهد.
تافتن از آفتاب آموختم
خاکدانی مرده ئی افروختم
هوش مصنوعی: از آفتاب درس گرفتهام، در حالی که زیر خاک، چیزی را که مرده است، شعلهور کردهام.
خاکدانی با فروغ و بی فراغ
چهرهٔ او از غلامی داغ داغ
هوش مصنوعی: خاکدانی که نورانی است اما آسایش ندارد، چهره او نشان از محبت و شوقی دارد که از دلسپردگی به محبوبش به وجود آمده است.
آدم او صورت ماهی به شست
آدمی یزدان کشی آدم پرست
هوش مصنوعی: آدم به طور طبیعی موجودی زیبا و دلپذیر است، و مانند چهرهای نورانی و جذاب به نظر میرسد. او در حقیقت جزو آفرینشهای برتر خداوند است و نسبت به سایر موجودات اهمیت ویژهای دارد.
تا اسیر آب و گل کردی مرا
از طواف او خجل کردی مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که مرا در چنگال مادیات و نفس گرفتار کردی، از عشق و پرستش او شرمندهام کردی.
این جهان از نور جان آگاه نیست
این جهان شایان مهر و ماه نیست
هوش مصنوعی: این دنیا از نور و حقیقت روحانی بیخبر است و شایستهی عشق و زیبایی نیست.
در فضای نیلگون او را بهل
رشتهٔ ما نوریان از وی گسل
هوش مصنوعی: در آسمان آبی، او را رها کن که در رشتهٔ ما نوریان از او آزاد شوند.
یا مرا از خدمت او واگذار
یا ز خاکش آدم دیگر بیار
هوش مصنوعی: یا مرا از خدمت او معاف کن، یا مثل او انسانی دیگر از خاک بیافرین.
چشم بیدارم کبود و کور به
ای خدا این خاکدان بی نور به
هوش مصنوعی: ای خدا، چشمان بیدار من کبود و نابینا شدهاند و این خاکدان بینور و تاریک است.
از غلامی دل بمیرد در بدن
از غلامی روح گردد بار تن
هوش مصنوعی: اگر دل از بندگی و خدمت به کسی خسته شود، روح انسان نیز از بار و زحمت این بدن رها میگردد.
از غلامی ضعف پیری در شباب
از غلامی شیر غاب افکنده ناب
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، انسان ممکن است به خاطر ضعفهای دوران پیری مانند کمحوصلگی یا ناتوانی، احساس کند که به زانو درآمده است. اما در چنین شرایطی، همچنان میتواند از قوت و انرژی خود بهره ببرد و بر آن ضعفها غلبه کند. این در واقع نشاندهنده پتانسیل بالای جوانی و تواناییهای نهفته در آن است.
از غلامی بزم ملت فرد فرد
این و آن با این و آن اندر نبرد
هوش مصنوعی: در بزم و مجلس عمومی، هر کس به نوعی با دیگران در حال رقابت و درگیری است.
آن یکی اندر سجود این در قیام
کاروبارش چون صلوة بی امام
هوش مصنوعی: یک نفر در حالت سجده است و دیگری در حال ایستاده، اما کار و مشغلهاش مانند نماز بدون امام میباشد.
در فتد هر فرد با فردی دگر
هر زمان هر فرد را دردی دگر
هوش مصنوعی: هر انسانی در ارتباط با دیگران، در هر زمان با چالشها و مشکلات جدیدی روبهرو میشود.
از غلامی مرد حق زنار بند
از غلامی گوهرش ناارجمند
هوش مصنوعی: اگر مردی در قید غلامی و بندگی زنار باشد، نشاندهنده این است که او از نیکنامی و ارزشهای واقعی خود بهرهای ندارد و متاع وجودش کمارزش شده است.
شاخ او بی مهرگان عریان ز برگ
نیست اندر جان او جز بیم مرگ
هوش مصنوعی: شاخ او بدون گلها و زیباییها عریان و خالی است و در وجودش جز نگرانی از مرگ چیزی نیست.
کور ذوق و نیش را دانسته نوش
مرده ئی بی مرگ و نعش خود بدوش
هوش مصنوعی: انسانی که از هنر و زیبایی بیخبر است، مانند کسی است که نوشیدنیای را مینوشد که مرده را به یاد میآورد؛ نه مرگ آن مرده و نه جسدش را درک میکند، اما باری از آن بر دوش خود دارد.
آبروی زندگی در باخته
چون خران با کاه و جو در ساخته
هوش مصنوعی: آبروی انسانی به اندازهای ارزش دارد که با زندگی و تلاشهایش سنجیده میشود، اما گاهی این آبرو با چیزهای پیش پا افتادهای چون کاه و جو که برای خرها است، مقایسه میشود. یعنی زندگی افراد میتواند در معرض خطر قرار بگیرد و به آسانی تحت تأثیر عواملی کمارزش قرار گیرد.
ممکنش بنگر محال او نگر
رفت و بود ماه و سال او نگر
هوش مصنوعی: اگر به این موضوع نگاه کنی، ممکن است آنچه به نظر میرسد غیرممکن باشد. او را ببین، در حالی که ماه و سال او را از دست داده است.
روزها در ماتم یکدیگرند
در خرام از ریگ ساعت کمترند
هوش مصنوعی: روزها در غم و اندوه یکدیگر به سر میبرند و در حرکت و تحرک، از لحظههایی که بر روی زمین هستند، کمتر بهره میبرند.
شوره بوم از نیش کژدم خار خار
مور او اژدر گز و عقرب شکار
هوش مصنوعی: زمینی که شورهزار و بیبرکت شده، به علت نیش کژدمها و گزیدگیهای نیش عقرب و مار به وجود آمده است. اینجا فضا برای زندگی سخت و خطرناک است و جانوران سمی در کمین شکار هستند.
صرصر او آتش دوزخ نژاد
زورق ابلیس را باد مراد
هوش مصنوعی: صدای کشنده و وحشتناک آتش جهنم، نسل شر و فساد را به شریانهای باد در میآورد.
آتشی اندر هوا غلطیده ئی
شعله ئی در شعله ئی پیچیده ئی
هوش مصنوعی: آتش در هوا در حال چرخش و شعلهای که در دل شعلههای دیگر در هم رفته است.
آتشی از دود پیچان تلخ پوش
آتشی تندر غو و دریا خروش
هوش مصنوعی: آتش زبانهکشی که از دود تلخ برمیخیزد، همانند صدای رعد و انتظار دریا میباشد.
در کنارش مارها اندر ستیز
مارها با کفچه های زهر ریز
هوش مصنوعی: کنار او، مارها در حال جنگ هستند و زهر خود را از طریق دندانهای تیزشان به بیرون میریزند.
شعله اش گیرنده چون کلب عقور
هولناک و زنده سوز و مرده نور
هوش مصنوعی: شعلهای که به هر چیزی میچسبد، شبیه سگی درنده و ترسناک است که هم زنده را میسوزاند و هم تاریکی را روشن میکند.
در چنین دشت بلا صد روزگار
خوشتر از محکومی یک دم شمار
هوش مصنوعی: در این دشت پر از سختی، صد روزگار خوش به اندازه لحظهای که در حالت محکومیت هستم، ارزش ندارد.

اقبال لاهوری