گنجور

بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید

ز جان خاور آن سوز کهن رفت
دمش واماند و جان او ز تن رفت
چو تصویری که بی تار نفس زیست
نمی داند که ذوق زندگی چیست
دلش از مدعا بیگانه گردید
نی او از نوا بیگانه گردید
به طرز دیگر از مقصود گفتم
جواب نامهٔ محمود گفتم
ز عهد شیخ تا این روزگاری
نزد مردی بجان ما شراری
کفن در بر بخاکی آرمیدیم
ولی یک فتنهٔ محشر ندیدیم
گذشت از پیش آن دانای تبریز
قیامتها که رست از کشت چنگیز
نگاهم انقلابی دیگری دید
طلوع آفتابی دیگری دید
گشودم از رخ معنی نقابی
بدست ذره دادم آفتابی
نپنداری که من بی باده مستم
مثال شاعران افسانه بستم
نبینی خیر از آن مرد فرو دست
که بر من تهمت شعر و سخن بست
بکوی دلبران کاری ندارم
دل زاری غم یاری ندارم
نه خاک من غبار رهگذاری
نه در خاکم دل بی اختیاری
به جبریل امین همداستانم
رقیب و قاصد و دربان ندانم
مرا با فقر سامان کلیم است
فر شاهنشهی زیر گلیم است
اگر خاکم به صحرائی نگنجم
اگر آبم به دریائی نگنجم
دل سنگ از زجاج من بلرزد
یم افکار من ساحل نورزد
نهان تقدیر ها در پردهٔ من
قیامت ها بغل پروردهٔ من
دمی در خویشتن خلوت گزیدم
جهانی لازوالی آفریدم
«مرا زین شاعری خود عار ناید
که در صد قرن یک عطار ناید»
بجانم رزم مرگ و زندگانی است
نگاهم بر حیات جاودانی است
ز جان خاک ترا بیگانه دیدم
به اندام تو جان خود دمیدم
از آن ناری که دارم داغ داغم
شب خود را بیفروز از چراغم
بخاک من دلی چون دانه کشتند
به لوح من خط دیگر نوشتند
مرا ذوق خودی چون انگبین است
چه گویم واردات من همین است
نخستین کیف او را آزمودم
دگر بر خاوران قسمت نمودم
اگر این نامه را جبریل خواند
چو گرد آن نور ناب از خود فشاند
بنالد از مقام و منزل خویش
به یزدان گوید از حال دل خویش
تجلی را چنان عریان نخواهم
نخواهم جز غم پنهان نخواهم
گذشم از وصال جاودانی
که بینم لذت آه و فغانی
مرا ناز و نیاز آدمی ده
به جان من گداز آدمی ده
سؤال اول
نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیز است آنکه گویندش تفکر
کدامین فکر ما را شرط راه است
چرا گه طاعت و گاهی گناه است
جواب
درون سینهٔ آدم چه نور است
چه نور است این که غیب او حضور است
من او را ثابت سیار دیدم
من او را نور دیدم نار دیدم
گهی نازش ز برهان و دلیل است
گهی نورش ز جان جبرئیل است
چه نوری جان فروزی سینه تابی
نیرزد با شعاعش آفتابی
بخاک آلوده و پاک از مکان است
به بند روز و شب پاک از زمان است
شمار روزگارش از نفس نیست
چنین جوینده و یابنده کس نیست
گهی وامانده و ساحل مقامش
گهی دریای بی پایان بجامش
همین دریا همین چوب کلیم است
که از وی سینه دریا دو نیم است
غزالی مرغزارش آسمانی
خورد آبی ز جوی کهکشانی
زمین و آسمان او را مقامی
میان کاروان تنها خرامی
ز احوالش جهان ظلمت و نور
صدای صور و مرگ و جنت و حور
ازو ابلیس و آدم را نمودی
ازو ابلیس و آدم را گشودی
نگه از جلوهٔ او ناشکیب است
تجلی های او یزدان فریب است
به چشمی خلوت خود را ببیند
به چشمی جلوت خود را ببیند
اگر یک چشم بر بندد گناهی است
اگر با هر دو بیند شرط راهی است
ز جوی خویش بحری آفریند
گهر گردد به قعر خود نشیند
همان دم صورت دیگر پذیرد
شود غواص و خود را باز گیرد
درو هنگامه های بی خروش است
درو رنگ و صدا بی چشم و گوش است
درون شیشهٔ او روزگار است
ولی بر ما بتدریج آشکار است
حیات از وی بر اندازد کمندی
شود صیاد هر پست و بلندی
ازو خود را به بند خود در آرد
گلوی ماسوا را هم فشارد
دو عالم می شود روزی شکارش
فتد اندر کمند تابدارش
اگر این هر دو عالم را بگیری
همه آفاق میرد ، تو نمیری
منه پا در بیابان طلب سست
نخستین گیر آن عالم که در تست
اگر زیری ز خود گیری زبر شو
خدا خواهی بخود نزدیک تر شو
به تسخیر خود افتادی اگر طاق
ترا آسان شود تسخیر آفاق
خنک روزی که گیری این جهان را
شکافی سینه نه آسمان را
گذارد ماه پیش تو سجودی
برو پیچی کمند از موج دودی
درین دیر کهن آزاد باشی
بتان را بر مراد خود تراشی
بکف بردن جهان چار سو را
مقام نور و صوت و رنگ و بو را
فزونش کم کم او بیش کردن
دگرگون بر مراد خویش کردن
به رنج و راحت او دل نبستن
طلسم نه سپهر او شکستن
فرورفتن چو پیکان در ضمیرش
ندادن گندم خود با شعیرش
شکوه خسروی این است این است
همین ملک است کو توام بدین است
سؤال دوم
چه بحر است این که علمش ساحل آمد
ز قعر او چه گوهر حاصل آمد
جواب
حیات پر نفس بحر روانی
شعور آگهی او را کرانی
چه دریائی که ژرف و موج داراست
هزاران کوه و صحرا بر کنار است
مپرس از موجهای بیقرارش
که هر موجش برون جست از کنارش
گذشت از بحر و صحرا را نمی داد
نگه را لذت کیف و کمی داد
هر آن چیزی که آید در حضورش
منور گردد از فیض شعورش
بخلوت مست و صحبت ناپذیر است
ولی هر شی ز نورش مستنیر است
نخستین می نماید مستنیرش
کند آخر به آئینی اسیرش
شعورش با جهان نزدیک تر کرد
جهان او را ز راز او خبر کرد
خرد بند نقاب از رخ گشودش
ولیکن نطق عریان تر نمودش
نگنجد اندرین دیر مکافات
جهان او را مقامی از مقامات
برون از خویش می بینی جهانرا
در و دشت و یم و صحرا و کان را
جهان رنگ و بو گلدستهٔ ما
ز ما آزاد و هم وابستهٔ ما
خودی او را بیک تار نگه بست
زمین و آسمان و مهر و مه بست
دل ما را به او پوشیده راهی است
که هر موجود ممنون نگاهی است
گر او را کس نبیند زار گردد
اگر بیند ، یم و کهسار گردد
جهان را فربهی از دیدن ما
نهالش رسته از بالیدن ما
حدیث ناظر و منظور رازی است
دل هر ذره در عرض نیازی است
ق
تو ای شاهد مرا مشهود گردان
ز فیض یک نظر موجود گردان
کمال ذات شی موجود بودن
برای شاهدی مشهود بودن
زوالش در حضور ما نبودن
منور از شعور ما نبودن
جهان غیر از تجلی های ما نیست
که بی ما جلوهٔ نور و صدا نیست
تو هم از صحبتش یاری طلب کن
نگه را از خم و پیچش ادب کن
«یقین میدان که شیران شکاری
درین ره خواستند از مور یاری»
بیاری های او از خود خبر گیر
تو جبریل امینی بال و پر گیر
به بسیاری گشا چشم خرد را
که دریابی تماشای احد را
نصیبب خود ز بوی پیرهن گیر
به کنعان نکهت از مصر و یمن گیر
خودی صیاد و نخچیرش مه و مهر
اسیر بند تدبیرش مه و مهر
چو آتش خویش را اندر جهان زن
شبیخون بر مکان و لامکان زن
سؤال سوم
وصال ممکن و واجب بهم چیست؟
حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟
جواب
سه پهلو این جهان چون و چند است
خرد کیف و کم او را کمند است
جهان طوسی و اقلیدس است این
پی عقل زمین فرسا بس است این
زمانش هم مکانش اعتباری است
زمین و آسمانش اعتباری است
کمان را زه کن و آماج دریاب
ز حرفم نکتهٔ معراج دریاب
مجو مطلق درین دیر مکافات
که مطلق نیست جز نورالسموات
حقیقت لازوال و لامکان است
مگو دیگر که عالم بیکران است
کران او درون است و برون نیست
درونش پست ، بالا کم فزون نیست
درونش خالی از بالا و زیر است
ولی بیرون او وسعت پذیر است
ابد را عقل ما ناسازگار است
«یکی» از گیر و دار او هزار است
چو لنگ است او سکون را دوست دارد
نبیند مغز و دل بر پوست دارد
حقیقت را چو ما صد پاره کردیم
تمیز ثابت و سیاره کردیم
خرد در لامکان طرح مکان بست
چو زناری زمان را بر میان بست
زمان را در ضمیر خود ندیدم
مه و سال و شب و روز آفریدم
مه و سالت نمی ارزد بیک جو
بحرف «کم لبثتم» غوطه زن شو
بخود رس از سر هنگامه بر خیز
تو خود را در ضمیر خود فرو ریز
تن و جان را دو تا گفتن کلام است
تن و جان را دو تا دیدن حرام است
بجان پوشیده رمز کائنات است
بدن خالی ز احوال حیات است
عروس معنی از صورت حنا بست
نمود خویش را پیرایه ها بست
حقیقت روی خود را پرده باف است
که او را لذتی در انکشاف است
بدن را تا فرنگ از جان جدا دید
نگاهش ملک و دین را هم دو تا دید
کلیسا سبحهٔ پطرس شمارد
که او با حاکمی کاری ندارد
بکار حاکمی مکر و فنی بین
تن بیجان و جان بی تنی بین
خرد را با دل خود همسفر کن
یکی بر ملت ترکان نظر کن
به تقلید فرنگ از خود رمیدند
میان ملک و دین ربطی ندیدند
«یکی» را آنچنان صد پاره دیدیم
عدد بهر شمارش آفریدیم
کهن دیری که بینی مشت خاکست
دمی از سر گذشت ذات پاکست
حکیمان مرده را صورت نگارند
ید موسی دم عیسی ندارند
درین حکمت دلم چیزی ندید است
برای حکمت دیگر تپید است
من این گویم جهان در انقلابست
درونش زنده و در پیچ و تابست
ز اعداد و شمار خویش بگذر
یکی در خود نظر کن پیش بگذر
در آن عالم که جزو از کل فزون است
قیاس رازی و طوسی جنون است
زمانی با ارسطو آشنا باش
دمی با ساز بیکن هم نوا باش
و لیکن از مقامشان گذر کن
مشو گم اندرین منزل سفر کن
به آن عقلی که داند بیش و کم را
شناسد اندرون کان و یم را
جهان چند و چون زیر نگین کن
بگردون ماه و پروین را کمین کن
و لیکن حکمت دیگر بیاموز
رهان خود را از این مکر شب و روز
مقام تو برون از روزگار است
طلب کن آن یمین کو بی یسار است
سؤال چهارم
قدیم و محدث از هم چون جدا شد
که این عالم شد آن دیگر خدا شد
اگر معروف و عارف ذات پاکست
چه سودا در سر این مشت خاکست
جواب
خودی را زندگی ایجاد غیر است
فراق عارف و معروف خیر است
قدیم و محدث ما از شمار است
شمار ما طلسم روزگار است
دمادم دوش و فردا می شماریم
به هست و بود و باشد کار داریم
ازو خود را بریدن فطرت ماست
تپیدن نارسیدن فطرت ماست
نه ما را در فراق او عیاری
نه او را بی وصال ما قراری
نه او بی ما نه ، بی او چه حال است
فراق ما فراق اندر وصال است
جدائی خاک را بخشد نگاهی
دهد سرمایه کوهی بکاهی
جدائی عشق را آئینه دار است
جدائی عاشقان را سازگار است
اگر ما زنده ایم از دردمندی است
وگر پاینده ایم از دردمندی است
من و او چیست اسرار الهی است
من و او بر دوام ما گواهی است
بخلوت هم بجلوت نور ذات است
میان انجمن بودن حیات است
محبت دیده ور بی انجمن نیست
محبت خود نگر بی انجمن نیست
به بزم ما تجلی هاست بنگر
جهان ناپید و او پیداست بنگر
در و دیوار و شهر و کاخ و کو نیست
که اینجا هیچکس جز ما و او نیست
گهی خود را ز ما بیگانه سازد
گهی ما را چو سازی می نوازد
گهی از سنگ تصویرش تراشیم
گهی نادیده بر وی سجده پاشیم
گهی هر پردهٔ فطرت دریدیم
جمال یار بیباکانه دیدیم
چه سودا در سر این مشت خاکست
ازین سودا درونش تابناکست
چه خوش سودا که نالد از فراقش
و لیکن هم ببالد از فراقش
فراق او چنان صاحب نظر کرد
که شام خویش را بر خود سحر کرد
خودی را دردمندامتحان ساخت
غم دیرینه را عیش جوان ساخت
گهر ها سلک سلک از چشم تر برد
ز نخل ماتمی شیرین ثمر برد
خودی را تنگ در آغوش کردن
فنا را با بقا هم دوش کردن
محبت در گره بستن مقامات
محبت در گذشتن از نهایات
محبت ذوق انجامی ندارد
طلوع صبح او شامی ندارد
براهش چون خرد پیچ و خمی هست
جهانی در فروغ یکدمی هست
هزاران عالم افتد در ره ما
بپایان کی رسد جولانگه ما
مسافر جاودان زی جاودان میر
جهانی را که پیش آید فراگیر
به بحرش گم شدن انجام ما نیست
اگر او را تو در گیری فنا نیست
خودی اندر خودی گنجد محال است
خودی را عین خود بودن کمال است
سؤال پنجم
که من باشم مرا از من خبر کن
چه معنی دارد «اندر خود سفر کن»
جواب
خودی تعویذ حفظ کائنات است
نخستین پرتو ذاتش حیات است
حیات از خواب خوش بیدار گردد
درونش چون یکی بسیار گردد
نه او را بی نمود ما گشودی
نه ما را بی گشود او نمودی
ضمیرش بحر ناپیدا کناری
دل هر قطره موج بیقراری
سر و برگ شکیبائی ندارد
بجز افراد پیدائی ندارد
حیات آتش خودیها چون شررها
چو انجم ثابت و اندر سفر ها
ز خود نا رفته بیرون غیر بین است
میان انجمن خلوت نشین است
یکی بنگر بخود پیچیدن او
ز خاک پی سپر بالیدن او
نهان از دیده ها در های و هوئی
دمادم جستجوی رنگ و بوئی
ز سوز اندرون در جست و خیز است
به آئینی که با خود در ستیز است
جهان را از ستیز او نظامی
کف خاک از ستیز آئینه فامی
نریزد جز خودی از پرتو او
نخیزد جز گهر اندر زو او
خودی را پیکر خاکی حجاب است
طلوع او مثال آفتاب است
درون سینهٔ ما خاور او
فروغ خاک ما از جوهر او
تو میگوئی مرا از «من» خبر کن
چه معنی دارد «اندر خود سفرکن»؟
ترا گفتم که ربط جان و تن چیست
سفر در خود کن و بنگر که «من »چیست
سفر در خویش زادن بی اب و مام
ثریا را گرفتن از لب بام
ابد بردن بیک دم اضطرابی
تماشا بی شعاع آفتابی
ستردن نقش هر امید و بیمی
زدن چاکی به دریا چون کلیمی
شکستن این طلسم بحر و بر را
ز انگشتی شکافیدن قمر را
چنان باز آمدن از لامکانش
درون سینه او در کف جهانش
ولی این راز را گفتن محال است
که دیدن شیشه و گفتن سفال است
چه گویم از «من» و از توش و تابش
کند« انا عرضنا» بی نقابش
فلک را لرزه بر تن از فر او
زمان و هم مکان اندر بر او
نشیمن را دل آدم نهاد است
نصیب مشت خاکی او فتاد است
جدا از غیر و هم وابستهٔ غیر
گم اندر خویش و هم پیوستهٔ غیر
خیال اندر کف خاکی چسان است
که سیرش بی مکان و بی زمان است
بزندان است و آزاد است این چیست
کمند و صید و صیاد است این چیست
چراغی در میان سینهٔ تست
چه نور است این که در آئینهٔ تست
مشو غافل که تو او را امینی
چه نادانی که سوی خود نبینی
سؤال ششم
چه جزو است آنکه او از کل فزون است
طریق جستن آن جزو چون است
جواب
خودی ز اندازه های ما فزون است
خودی زان کل که تو بینی فزون است
ز گردون بار بار افتد که خیزد
به بحر روزگار افتد که خیزد
جز او در زیر گردون خود نگر کیست؟
به بی بالی چنان پرواز گر کیست؟
به ظلمت مانده و نوری در آغوش
برون از جنت و حوری در آغوش
به آن نطقی دل آویزی که دارد
ز قعر زندگی گوهر بر آرد
ضمیر زندگانی جاودانی است
بچشم ظاهرش بینی زمانی است
به تقدیرش مقام هست و بود است
نمود خویش و حفظ این نمود است
چه میپرسی چه گون است و چه گون نیست
که تقدیر از نهاد او برون نیست
چه گویم از چگون و بی چگونش
برون مجبور و مختار اندرونش
چنین فرمودهٔ سلطان بدر است
که ایمان در میان جبر و قدر است
تو هر مخلوق را مجبور گوئی
اسیر بند نزد و دور گوئی
ولی جان از دم جان آفرین است
به چندین جلوه ها خلوت نشین است
ز جبر او حدیثی در میان نیست
که جان بی فطرت آزاد جان نیست
شبیخون بر جهان کیف و کم زد
ز مجبوری به مختاری قدم زد
چو از خود گرد مجبوری فشاند
جهان خویش را چون ناقه راند
نگردد آسمان بی رخصت او
نتابد اختری بی شفقت او
کند بی پرده روزی مضمرش را
بچشم خویش بیند جوهرش را
قطار نوریان در رهگذار است
پی دیدار او در انتظار است
شراب افرشته از تاکش بگیرد
عیار خویش از خاکش بگیرد
چه پرسی از طریق جستجویش
فرو آرد مقام های و هویش
شب و روزی که داری بر ابد زن
فغان صبحگاهی بر خرد زن
خرد را از حواس آید متاعی
فغان از عشق می گیرد شعاعی
خرد جز را فغان کل را بگیرد
خرد میرد فغان هرگز نمیرد
خرد بهر ابد ظرفی ندارد
نفس چون سوزن ساعت شمارد
تراشد روز ها شب ها سحر ها
نگیرد شعله و چیند شرر ها
فغان عاشقان انجام کاریست
نهان در یکدم او روزگاریست
خودی تا ممکناتش وا نماید
گره از اندرون خود گشاید
از آن نوری که وا بیند نداری
تو او را فانی و آنی شماری
از آن مرگی که میآید چه باک است
خودی چون پخته شد از مرگ پاک است
ز مرگ دیگری لرزد دل من
دل من جان من آب و گل من
ز کار عشق و مستی برفتادن
شرار خود به خاشاکی ندادن
بدست خود کفن بر خود بریدن
بچشم خویش مرگ خویش دیدن
ترا این مرگ هر دم در کمین است
بترس از وی که مرگ ما همین است
کند گور تو اندر پیکر تو
نکیر و منکر او در بر تو
سؤال هفتم
مسافر چون بود رهرو کدام است
کرا گویم که او مرد تمام است
جواب
اگرچه چشمی گشائی بر دل خویش
درون سینه بینی منزل خویش
سفر اندر حضر کردن چنین است
سفر از خود بخود کردن همین است
کسی اینجا نداند ما کجائیم
که در چشم مه و اختر نیائیم
مجو پایان که پایانی نداری
بپایان تا رسی جانی نداری
نه ما را پخته پنداری که خامیم
بهر منزل تمام و ناتمامیم
بپایان نارسیدن زندگانی است
سفر ما را حیات جاودانی است
ز ماهی تا به مه جولانگه ما
مکان و هم زمان گرد ره ما
بخود پیچیم و بیتاب نمودیم
که ما موجیم و از قعر وجودیم
دمادم خویش را اندر کمین باش
گریزان از گمان سوی یقین باش
تب و تاب محبت را فنا نیست
یقین و دید را نیز انتها نیست
کمال زندگی دیدار ذات است
طریقش رستن از بند جهات است
چنان با ذات حق خلوت گزینی
ترا او بیند و او را تو بینی
منور شو ز نور «من یرانی»
مژه برهم مزن تو خود نمانی
بخود محکم گذر اندر حضورش
مشو ناپید اندر بحر نورش
نصیب ذره کن آن اضطرابی
که تابد در حریم آفتابی
چنان در جلوه گاه یار میسوز
عیان خود را نهان او را برافروز
کسی کو دید عالم را امام است
من تو ناتمامیم او تمام است
اگر او را نیابی در طلب خیز
اگر یابی به دامانش در آویز
فقیه و شیخ و ملا را مده دست
مرو مانند ماهی غافل از شست
بکار ملک و دین او مرد راهی است
که ما کوریم و او صاحب نگاهی است
مثال آفتاب صبحگاهی
دمد از هر بن مویش نگاهی
فرنگ آئین جمهوری نهاد ست
رسن از گردن دیوی گشادست
نوا بی زخمه و سازی ندارد
ابی طیاره پروازی ندارد
ز باغش کشت ویرانی نکوتر
ز شهر او بیابانی نکوتر
چو رهزن کاروانی در تک و تاز
شکمها بهر نانی در تک و تاز
روان خوابید و تن بیدار گردید
هنر با دین و دانش خوار گردید
خرد جز کافری کافر گری نیست
فن افرنگ جز مردم دری نیست
گروهی را گروهیدر کمین است
خدایش یار اگر کارش چنین است
ز من ده اهل مغرب را پیامی
که جمهور است تیغ بی نیامی
چه شمشیری که جانها می ستاند
تمیز مسلم و کافر نداند
نماند در غلاف خود زمانی
برد جان خود و جان جهانی
سؤال هشتم
کدامی نکته را نطق است اناالحق
چه گوئی هرزه بود آن ٓرمز مطلق
جواب
من از رمز اناالحق باز گویم
و گر با هند و ایران راز گویم
مغی در حلقهٔ دیر این سخن گفت
«حیات از خود فریبی خورد و من »گفت
خدا خفت و وجود ما ز خوابش
وجود ما نمود ما ز خوابش
مقام تحت وفوق و چار سو خواب
سکون و سیر و شوق و جستجو خواب
دل بیدار و عقل نکته بین خواب
گمان و فکر و تصدیق و یقین خواب
ترا این چشم بیداری بخواب است
ترا گفتار و کرداری بخواب است
چو او بیدار گردد دیگری نیست
متاع شوق را سوداگری نیست
فروغ دانش ما از قیاس است
قیاس ما ز تقدیر حواس است
چو حس دیگر شد این عالم دگر شد
سکون و سیر و کیف و کم دگر شد
توان گفتن جهان رنگ و بو نیست
زمین و آسمان و کاخ و کو نیست
توان گفتن که خوابی یا فسونی است
حجاب چهره آن بی چگونی است
توان گفتن همه نیرنگ هوش است
فریب پرده های چشم و گوش است
خودی از کائنات رنگ و بو نیست
حواس ما میان ما و او نیست
نگه را در حریمش نیست راهی
کنی خود را تماشا بی نگاهی
حساب روزش از دور فلک نیست
بخود بینی ظن و تخمین و شک نیست
اگر کوئی که «من» وهم و گمان است
نمودش چون نمود این و آن است
بگو با من که دارای گمان کیست
یکی در خود نگر آن بی نشان کیست
جهان پیدا و محتاج دلیلی
نمیآید به فکر جبرئیلی
خودی پنهان ز حجت بی نیاز است
یکی اندیش و دریاب این چه رازست
خودی را حق بدان باطل مپندار
خودی را کشت بی حاصل مپندار
خودی چون پخته گردد لازوالست
فراق عاشقان عین وصالست
شرر را تیز بالی میتوان داد
تپید لایزالی میتوان داد
دوام حق جزای کار او نیست
که او را این دوام از جستجو نیست
دوام آن به که جان مستعاری
شود از عشق و مستی پایداری
وجود کوهسار و دشت و در هیچ
جهان فانی خودی باقی دگر هیچ
دگر از شنکر و منصور کم گوی
خدا را هم براه خویشتن جوی
بخود گم بهر تحقیق خودی شو
انا الحق گوی و صدیق خودی شو
سؤال نهم
که شد بر سر وحدت واقف آخر؟
شناسای چه آمد عارف آخر؟
جواب
ته گردون مقام دلپذیر است
و لیکن مهر و ماهش زود میر است
بدوش شام نعش آفتابی
کواکب را کفن از ماهتابی
پرد کهسار چون ریگ روانی
دگرگون می شود دریا بآنی
گلان را در کمین باد خزان است
متاع کاروان از بیم جان است
ز شبنم لاله را گوهر نماند
دمی ماند دمی دیگر نماند
نوا نشنیده در چنگی بمیرد
شرر ناجسته در سنگی بمیرد
مپرس از من ز عالمگیری مرگ
من و تو از نفس زنجیری مرگ
غزل
فنا را بادهٔ هر جام کردند
چه بیدردانه او را عام کردند
تماشا گاه مرگ ناگهان را
جهان ماه و انجم نام کردند
اگر یک زره اش خوی رم آموخت
به افسون نگاهی رام کردند
قرار از ما چه میجوئی که ما را
اسیر گردش ایام کردند
خودی در سینهٔ چاکی نگهدار
ازین کوکب چراغ شام کردند
جهان یکسر مقام آفلین است
درین غربت سرا عرفان همین است
دل ما در تلاش باطلی نیست
نصیب ما غم بی حاصلی نیست
نگه دارند اینجا آرزو را
سرور ذوق و شوق جستجو را
خودی را لازوالی میتوان کرد
فراقی را وصالی میتوان کرد
چراغی از دم گرمی توان سوخت
به سوزن چاک گردون میتوان دوخت
خدای زنده بی ذوق سخن نیست
تجلی های او بی انجمن نیست
که برق جلوهٔ او بر جگر زد؟
که خورد آن باده و ساغر بسر زد
عیار حسن و خوبی از دل کیست؟
مه او در طواف منزل کیست؟
«الست» از خلوت نازی که برخاست
«بلی» از پردهٔ سازی که برخاست
چه آتش عشق در خاکی بر افروخت
هزاران پرده یک آواز ما سوخت
اگر مائیم گردان جام ساقی است
به بزمش گرمی هنگامه باقی است
مرا دل سوخت بر تنهائی او
کنم سامان بزم آرائی او
مثال دانه می کارم خودی را
برای او نگهدارم خودی را
خاتمه
تو شمشیری ز کام خود برون آ
برون آ ، از نیام خود برون آ
نقاب از ممکنات خویش برگیر
مه و خورشید و انجم را به برگیر
شب خود روشن از نور یقین کن
ید بیضا برون از آستین کن
کسی کو دیده را بر دل گشود است
شراری کشت و پروینی درود است
شراری جسته ئی گیر از درونم
که من مانند رومی گرم خونم
وگرنه آتش از تهذیب نوگیر
برون خود بیفروز ، اندرون میر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز جان خاور آن سوز کهن رفت
دمش واماند و جان او ز تن رفت
هوش مصنوعی: از دل خاور، آن شعله‌ی قدیمی برخاست و وقتی دمش باقی ماند، جان او از تنش جدا شد.
چو تصویری که بی تار نفس زیست
نمی داند که ذوق زندگی چیست
هوش مصنوعی: مثل تصویری که بدون وجود حیات نمی‌داند زندگی چه لذتی دارد.
دلش از مدعا بیگانه گردید
نی او از نوا بیگانه گردید
هوش مصنوعی: دل او از خواسته و درخواست‌ها بی‌خبر شد، نه اینکه از موسیقی و نوا بی‌خبر شده باشد.
به طرز دیگر از مقصود گفتم
جواب نامهٔ محمود گفتم
هوش مصنوعی: به شیوه‌ای متفاوت درباره هدفم صحبت کردم و پاسخ نامه محمود را بیان کردم.
ز عهد شیخ تا این روزگاری
نزد مردی بجان ما شراری
هوش مصنوعی: از زمان شیخ تا امروز، در دل ما نمودی و حرارتی از سوی مردی وجود دارد.
کفن در بر بخاکی آرمیدیم
ولی یک فتنهٔ محشر ندیدیم
هوش مصنوعی: در حالی که ما در دنیای فانی زندگی می‌کنیم و به سمت مرگ می‌رویم، هنوز با چالش‌ها و مشکلات بزرگی روبرو نشده‌ایم که به واقعیت‌های وحشتناک و دشواری‌های بزرگ اشاره کند.
گذشت از پیش آن دانای تبریز
قیامتها که رست از کشت چنگیز
هوش مصنوعی: دانای تبریز از حوادث و شورش‌هایی که بعد از حمله چنگیز اتفاق افتاد، عبور کرده است و به رستگاری و نهضت‌های مثبت اشاره می‌کند.
نگاهم انقلابی دیگری دید
طلوع آفتابی دیگری دید
هوش مصنوعی: چشمم به تغییر و تحولی جدید دوخته شده و به مشاهده روزی تازه و امیدبخشی دیگر نشسته است.
گشودم از رخ معنی نقابی
بدست ذره دادم آفتابی
هوش مصنوعی: من پرده‌ای از معنای چهره کنار زدم و به ذره‌ای نور، تابش آفتاب را بخشیدم.
نپنداری که من بی باده مستم
مثال شاعران افسانه بستم
هوش مصنوعی: نباید فکر کنی که من به خاطر نوشیدنی مست هستم؛ من تنها شبیه شاعرانی هستم که داستان‌ها و افسانه‌ها می‌سرایند.
نبینی خیر از آن مرد فرو دست
که بر من تهمت شعر و سخن بست
هوش مصنوعی: شخصی که جایگاه و مقامش پایین است، نمی‌تواند به خوبی و نیکی را درک کند و به من نسبت شعر و سخن دروغ می‌زند.
بکوی دلبران کاری ندارم
دل زاری غم یاری ندارم
هوش مصنوعی: به دنبال دلبرانی نیستم و بی‌سروصدا با غم و اندوه خود کنار آمده‌ام.
نه خاک من غبار رهگذاری
نه در خاکم دل بی اختیاری
هوش مصنوعی: من نه به عنوان کسی که در راهی گذرا بخاکم می‌افتد، وجود دارم و نه قلبم در خاک، که بی‌اختیار و بی‌هدف باشد.
به جبریل امین همداستانم
رقیب و قاصد و دربان ندانم
هوش مصنوعی: من با فرشته وحی هم نظر هستم و هیچ‌گاه رقیب، پیام‌آور یا نگهبان را نمی‌شناسم.
مرا با فقر سامان کلیم است
فر شاهنشهی زیر گلیم است
هوش مصنوعی: من با فقر خود به آرامش رسیده‌ام؛ چرا که زیر سایه خداوند، حتی اگر در حالتی سخت باشم، احساس امنیت می‌کنم.
اگر خاکم به صحرائی نگنجم
اگر آبم به دریائی نگنجم
هوش مصنوعی: اگر در صحرا باشم، جا نمی‌شوم و اگر در دریا باشم، نمی‌توانم جا بگیرم.
دل سنگ از زجاج من بلرزد
یم افکار من ساحل نورزد
هوش مصنوعی: دل سخت و سنگی من از زرق و برق زجاجی‌ام به تپش درمی‌آید، اما افکار من به سواحل نور نمی‌رسد و آرامش نمی‌یابد.
نهان تقدیر ها در پردهٔ من
قیامت ها بغل پروردهٔ من
هوش مصنوعی: تقدیرها و سرنوشت‌ها در دل من نهفته است و در اینجا واقعیت‌های بزرگ و مهمی شکل می‌گیرند.
دمی در خویشتن خلوت گزیدم
جهانی لازوالی آفریدم
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای به تنهایی فکر کردم و دنیایی بی‌پایان برای خودم ساختم.
«مرا زین شاعری خود عار ناید
که در صد قرن یک عطار ناید»
هوش مصنوعی: من از این که شاعری هستم، شرمنده نیستم؛ زیرا در صد سال هیچ شاعر بزرگی به اندازه‌ی یک عطار پیدا نخواهد شد.
بجانم رزم مرگ و زندگانی است
نگاهم بر حیات جاودانی است
هوش مصنوعی: جان من در میدان نبرد زندگی و مرگ است و نگاه من به زندگی ابدی و همیشگی معطوف است.
ز جان خاک ترا بیگانه دیدم
به اندام تو جان خود دمیدم
هوش مصنوعی: من جانم را در بدن تو دیدم که بیگانه با خاک است، و به خاطر همین زیبایی تو، روح خود را در تو دمیدم.
از آن ناری که دارم داغ داغم
شب خود را بیفروز از چراغم
هوش مصنوعی: من به خاطر آتش درونم بسیار داغ هستم، شب خود را با نور چراغم روشن کن.
بخاک من دلی چون دانه کشتند
به لوح من خط دیگر نوشتند
هوش مصنوعی: کسی دلش را به خاک من سپرد و امیدی برای جوانه زدنش داشت، اما در عوض بر سرنوشت من چیز دیگری نوشته شد.
مرا ذوق خودی چون انگبین است
چه گویم واردات من همین است
هوش مصنوعی: من خودم را به‌شدت خوش‌ذوق و شاداب می‌بینم، مثل عسل که شیرین و دلپذیر است. چه بگویم، همه احساسات و تجربیات من به همین زیبایی و لطافت است.
نخستین کیف او را آزمودم
دگر بر خاوران قسمت نمودم
هوش مصنوعی: ابتدا لذت او را امتحان کردم و سپس آن را بین مردم شرق تقسیم کردم.
اگر این نامه را جبریل خواند
چو گرد آن نور ناب از خود فشاند
هوش مصنوعی: اگر جبریل این نامه را بخواند، مانند گردی که از نور خالص و ناب متوجه می‌شود، از خود می‌فشاند.
بنالد از مقام و منزل خویش
به یزدان گوید از حال دل خویش
هوش مصنوعی: از موقعیت و جایگاه خود ناراضی است و به خداوند می‌گوید که حال دلش چگونه است.
تجلی را چنان عریان نخواهم
نخواهم جز غم پنهان نخواهم
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم به زیبایی و روشنایی خالصی دسترسی پیدا کنم، تنها غم و اندوهی که در دل دارم را می‌خواهم.
گذشم از وصال جاودانی
که بینم لذت آه و فغانی
هوش مصنوعی: من از لذت دائمی وصالت گذشتم، زیرا لذت اشک و ناله را می‌بینم.
مرا ناز و نیاز آدمی ده
به جان من گداز آدمی ده
هوش مصنوعی: از من محبت و توجه انسانی بخواه، که جانم را به خاطر این احساس به آتش می‌کشد.
سؤال اول
هوش مصنوعی: آینده‌نگر بودن و آماده‌سازی برای چالش‌ها و مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید، نشانه‌ی خردمندی است.
نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیز است آنکه گویندش تفکر
هوش مصنوعی: ابتدا در مورد افکار خودم دچار شک و تردید هستم که واقعاً مفهوم تفکر چیست.
کدامین فکر ما را شرط راه است
چرا گه طاعت و گاهی گناه است
هوش مصنوعی: کدام یک از افکار ما می‌تواند راه درست را مشخص کند، وقتی که گاهی ما به اطاعت خداوند عمل می‌کنیم و گاهی گناه می‌کنیم؟
جواب
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که انسان در جست‌وجوی کمال و زیبایی است و در این مسیر، باید از خودگذشتگی و تلاش را در نظر داشته باشد. در نهایت، این کوشش‌ها به او آگاهی و روشنایی می‌بخشد.
درون سینهٔ آدم چه نور است
چه نور است این که غیب او حضور است
هوش مصنوعی: در دل انسان چه نوری وجود دارد، نوری که چیزهای پنهان را آشکار می‌کند و او را به حقیقت نزدیک می‌سازد.
من او را ثابت سیار دیدم
من او را نور دیدم نار دیدم
هوش مصنوعی: من او را مانند یک ستاره که در حال حرکت است، مشاهده کردم و همچنین او را به عنوان نوری روشن و آتشینی حس کردم.
گهی نازش ز برهان و دلیل است
گهی نورش ز جان جبرئیل است
هوش مصنوعی: گاهی ناز و زیبایی او به دلیل و برهان است و گاهی نورانیت و روشنی‌اش ناشی از روح جبرئیل است.
چه نوری جان فروزی سینه تابی
نیرزد با شعاعش آفتابی
هوش مصنوعی: نوری که از دل تو می‌تابد، هیچ‌گاه با نور خورشید قابل مقایسه نیست. سینه‌ای که از این نور پرنور است، ارزشش بیشتر از آفتاب است.
بخاک آلوده و پاک از مکان است
به بند روز و شب پاک از زمان است
هوش مصنوعی: زمین، هم خاک آلوده دارد و هم خاک پاک که به مکان وابسته است، اما آنچه در روز و شب می‌گذرد، به زمان مربوط نیست و از آن آزاد است.
شمار روزگارش از نفس نیست
چنین جوینده و یابنده کس نیست
هوش مصنوعی: زمان او به شمارش نفس‌ها نیست و از این رو کسی پیدا نمی‌شود که به دنبالش باشد یا او را بشناسد.
گهی وامانده و ساحل مقامش
گهی دریای بی پایان بجامش
هوش مصنوعی: گاهی در شرایطی سخت و ناامید قرار می‌گیرد و از ساحل آرامش دور می‌شود، و گاهی به عمق اقیانوس‌ بی‌پایان احساسات و تجربیات غرق می‌شود.
همین دریا همین چوب کلیم است
که از وی سینه دریا دو نیم است
هوش مصنوعی: این دریا و چوب موسایی هستند که به وسیله آن سینه دریا شکافته شده است.
غزالی مرغزارش آسمانی
خورد آبی ز جوی کهکشانی
هوش مصنوعی: غزال در دشت وسیعش در آسمان، آبی از جوی که به شکل کهکشان می‌چرخد، نوشید.
زمین و آسمان او را مقامی
میان کاروان تنها خرامی
هوش مصنوعی: زمین و آسمان برای او جایی ویژه و خاص دارند، در حالی که او به آرامی در میان گروهی که تنها هستند، حرکت می‌کند.
ز احوالش جهان ظلمت و نور
صدای صور و مرگ و جنت و حور
هوش مصنوعی: از حالت او، جهان به دو قسمت تاریکی و روشنی تقسیم شده است؛ صدای صور (شیپور) و مسایل مربوط به مرگ و بهشت و حور نیز در این بین وجود دارد.
ازو ابلیس و آدم را نمودی
ازو ابلیس و آدم را گشودی
هوش مصنوعی: او نشان داد که چگونه ابلیس و آدم به وجود آمده‌اند و در واقع در را به روی قصه آن‌ها گشود.
نگه از جلوهٔ او ناشکیب است
تجلی های او یزدان فریب است
هوش مصنوعی: هرگاه به زیبایی و جلوه‌ی او نگاه می‌کنیم، نمی‌توانیم صبر کنیم و چشمان‌مان غرق در نمایان شدن صفات او می‌شود؛ چرا که این جلوه‌ها بخششی از خداوند هستند و ما را به شگفتی وادار می‌کنند.
به چشمی خلوت خود را ببیند
به چشمی جلوت خود را ببیند
هوش مصنوعی: با نگاهی درونی و خصوصی، خود را مشاهده کند و با نگاهی بیرونی و عمومی نیز خود را ببیند.
اگر یک چشم بر بندد گناهی است
اگر با هر دو بیند شرط راهی است
هوش مصنوعی: اگر تنها یک چشم را ببندید، کار ناپسندی انجام داده‌اید، اما اگر هر دو چشم را ببندید، برای شما راهی در پیش است.
ز جوی خویش بحری آفریند
گهر گردد به قعر خود نشیند
هوش مصنوعی: انسان می‌تواند از منبع وجود خود، به مانند دریا، چیزهای ارزشمندی ایجاد کند، اما این جواهرات در عمق وجودش باقی می‌مانند و ممکن است از دیگران پنهان بمانند.
همان دم صورت دیگر پذیرد
شود غواص و خود را باز گیرد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، شکل دیگری به خود می‌گیرد و مانند یک غواص خود را از آب بیرون می‌کشد.
درو هنگامه های بی خروش است
درو رنگ و صدا بی چشم و گوش است
هوش مصنوعی: در آن مکان، در زمان‌هایی که غوغایی نیست، هیچ حرکتی وجود ندارد و همه‌چیز بی‌صدا و بی‌رنگ به نظر می‌رسد. گویا هیچ‌کس نمی‌بیند و نمی‌شنود.
درون شیشهٔ او روزگار است
ولی بر ما بتدریج آشکار است
هوش مصنوعی: درون شیشهٔ او زمان و روزگار وجود دارد، اما این موضوع به تدریج برای ما روشن می‌شود.
حیات از وی بر اندازد کمندی
شود صیاد هر پست و بلندی
هوش مصنوعی: زندگی از او به مانند کمندی است که صیادان را به هر کجا که بخواهند هدایت می‌کند، چه در بالاترین نقاط و چه در پایین‌ترین.
ازو خود را به بند خود در آرد
گلوی ماسوا را هم فشارد
هوش مصنوعی: او خود را به زنجیر می‌کشد و گلو را بر سایر موجودات می‌فشارد.
دو عالم می شود روزی شکارش
فتد اندر کمند تابدارش
هوش مصنوعی: یک روز تمام جهان زیر نظر او خواهد بود و در دام جذابیتش گرفتار خواهد شد.
اگر این هر دو عالم را بگیری
همه آفاق میرد ، تو نمیری
هوش مصنوعی: اگر همه چیز این دنیا و دیگر دنیاها را به دست بیاوری و تمام موجودات را از بین ببری، تو همچنان زنده خواهی ماند.
منه پا در بیابان طلب سست
نخستین گیر آن عالم که در تست
هوش مصنوعی: در بیابان طلب، قدم نگذار و به دنبال چیزهای بی‌فایده نرو. ابتدا به آن عالم و انسان بزرگ توجه کن که در درون تو وجود دارد.
اگر زیری ز خود گیری زبر شو
خدا خواهی بخود نزدیک تر شو
هوش مصنوعی: اگر از خود کم‌توجهی و فروتنی کنی، به جایگاه بالاتری خواهی رسید و به خدا نزدیک‌تر خواهی شد.
به تسخیر خود افتادی اگر طاق
ترا آسان شود تسخیر آفاق
هوش مصنوعی: اگر به تسلط بر خویش رسیدی، تسلط بر جهان و امور دیگر برایت ساده خواهد شد.
خنک روزی که گیری این جهان را
شکافی سینه نه آسمان را
هوش مصنوعی: روز خوشی که بتوانی این دنیا را تغییر دهی و آن را به شکلی دیگر ببینی، نه فقط آسمان را.
گذارد ماه پیش تو سجودی
برو پیچی کمند از موج دودی
هوش مصنوعی: ماه در برابر تو سجده می‌کند و تو با ناز و زیبایی‌ات، همچون دودی که در موج‌ها پیچ می‌خورد، نظرها را به خود جلب می‌کنی.
درین دیر کهن آزاد باشی
بتان را بر مراد خود تراشی
هوش مصنوعی: در این مکان قدیمی، آزادانه زندگی کن و مجسمه‌های دلخواهت را بساز.
بکف بردن جهان چار سو را
مقام نور و صوت و رنگ و بو را
هوش مصنوعی: جهان را در چهار سو از نور، صدا، رنگ و بو پر کرده‌اند.
فزونش کم کم او بیش کردن
دگرگون بر مراد خویش کردن
هوش مصنوعی: به تدریج میزان پیشرفت و زیاد شدن و تغییراتی که بر روی خواسته‌های خود ایجاد می‌کنیم.
به رنج و راحت او دل نبستن
طلسم نه سپهر او شکستن
هوش مصنوعی: به سختی‌ها و راحتی‌های زندگی دل نبندید، چرا که نه می‌توان به سرنوشت تکیه کرد و نه می‌توان آن را تغییر داد.
فرورفتن چو پیکان در ضمیرش
ندادن گندم خود با شعیرش
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای عمیق و ناگوار در دلش فرورفته که هیچ‌گاه نمی‌تواند گندم و جانش را با جو و ناپسندهای دیگر ترکیب کند.
شکوه خسروی این است این است
همین ملک است کو توام بدین است
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت پادشاهی به این است که این سرزمین متعلق به تو است.
سؤال دوم
هوش مصنوعی: در این زندگی، عشق و محبت به سرانجام نرسیده، و حتی اگر عشق را در دل داشته باشیم، به صورت که باید، حسش نمی‌کنیم.
چه بحر است این که علمش ساحل آمد
ز قعر او چه گوهر حاصل آمد
هوش مصنوعی: این دریاست که علم و دانش آن به مانند ساحلی از عمق آن ظاهر شده است و گوهری که از آن به دست آمده، ارزشمند و بی‌نظیر است.
جواب
هوش مصنوعی: جواب: تو در پیوندی به یادها و خاطرات گذشته هستی که چشمانت را به روشنی آنچه در دل داشتی باز می‌کند.
حیات پر نفس بحر روانی
شعور آگهی او را کرانی
هوش مصنوعی: زندگی پر از نفس مانند دریایی است که آگاهی او را به اوج می‌برد.
چه دریائی که ژرف و موج داراست
هزاران کوه و صحرا بر کنار است
هوش مصنوعی: این دریا چه عمیق و پرموج است که هزاران کوه و دشت در اطراف آن قرار دارند.
مپرس از موجهای بیقرارش
که هر موجش برون جست از کنارش
هوش مصنوعی: از ناآرامی‌های او نپرس، زیرا هر یک از این ناآرامی‌ها به شکلی جدا از او بیرون می‌جهد.
گذشت از بحر و صحرا را نمی داد
نگه را لذت کیف و کمی داد
هوش مصنوعی: در دوران سفر و عبور از دریا و دشت، آدمی نتوانست از زیبایی‌ها و لذت‌های این مسیر به خوبی بهره‌مند شود و تنها اندکی احساس خوشی کرد.
هر آن چیزی که آید در حضورش
منور گردد از فیض شعورش
هوش مصنوعی: هر چیزی که به او نزدیک شود، به واسطه‌ی نور و دانایی‌اش روشن و شکوفا می‌شود.
بخلوت مست و صحبت ناپذیر است
ولی هر شی ز نورش مستنیر است
هوش مصنوعی: تنهایی و دوری از گفتگو مانند مستی است، اما نور آن به همه چیز روشنی می‌بخشد.
نخستین می نماید مستنیرش
کند آخر به آئینی اسیرش
هوش مصنوعی: در ابتدا او را خوشحال و سرخوش نشان می‌دهد، اما در نهایت به طریقی او را گرفتار و اسیر می‌کند.
شعورش با جهان نزدیک تر کرد
جهان او را ز راز او خبر کرد
هوش مصنوعی: درک او از جهان را به هم نزدیک‌تر کرد و جهان هم او را از اسرار خود آگاه ساخت.
خرد بند نقاب از رخ گشودش
ولیکن نطق عریان تر نمودش
هوش مصنوعی: عقل و دانش پرده از چهره‌اش برداشت، اما سخنانش او را بیشتر نمایان کرد.
نگنجد اندرین دیر مکافات
جهان او را مقامی از مقامات
هوش مصنوعی: در این دنیا، او به جایگاه و مقام خاصی نمی‌رسد که به خوبی نشانی از شایستگی‌هایش باشد.
برون از خویش می بینی جهانرا
در و دشت و یم و صحرا و کان را
هوش مصنوعی: بدون شک، وقتی از خود بیرون می‌آیی، می‌توانی جهان را ببینی؛ دشت‌ها، دریاها، صحراها و معادن را.
جهان رنگ و بو گلدستهٔ ما
ز ما آزاد و هم وابستهٔ ما
هوش مصنوعی: دنیا با زیبایی‌ها و عطرهایش، مانند گلدسته‌ای است که به ما تعلق دارد؛ هم از ما مستقل است و هم به ما وابسته است.
خودی او را بیک تار نگه بست
زمین و آسمان و مهر و مه بست
هوش مصنوعی: خودش را مانند توری از تار و پود به وسیله زمین و آسمان و آفتاب و ماه محدود کرده است.
دل ما را به او پوشیده راهی است
که هر موجود ممنون نگاهی است
هوش مصنوعی: دل ما به او تعلق دارد و به خاطر او مسیر پنهانی داریم که هر موجودی به او و نگاهش سپاسگزار است.
گر او را کس نبیند زار گردد
اگر بیند ، یم و کهسار گردد
هوش مصنوعی: اگر کسی او را نبیند، بسیار دلزده و غمگین می‌شود، اما اگر او را ببینند، مانند دریا و کوه‌ها عظیم و باشکوه خواهد شد.
جهان را فربهی از دیدن ما
نهالش رسته از بالیدن ما
هوش مصنوعی: دنیا به دلیل وجود ما رشد و شکوفایی پیدا کرده است و به نوعی از نگاه ما به زندگی و تجربیات‌مان تغذیه می‌شود.
حدیث ناظر و منظور رازی است
دل هر ذره در عرض نیازی است
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای در دنیا داستانی دارد و رازهایی در خود نهفته است که نشان‌دهنده نیازهای آن است. این موضوع به معنای وجود ارتباط عمیق میان هر قسمت از جهان و نیازهای آن است.
ق
هوش مصنوعی: این شعری به عشق و زیبایی‌های آن اشاره دارد و بیان می‌کند که عشق می‌تواند احساسات عمیق و تاثیرگذاری را در وجود انسان ایجاد کند. این احساس می‌تواند مانند نوشیدنی‌ای شیرین باشد که زندگی را زیباتر و دلپذیرتر می‌سازد.
تو ای شاهد مرا مشهود گردان
ز فیض یک نظر موجود گردان
هوش مصنوعی: ای معشوق من، به من نگاهی بیفکن و با بخشش آن نگاهت، وجودم را روشن کن.
کمال ذات شی موجود بودن
برای شاهدی مشهود بودن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وجود کامل یک چیز به این وابسته است که برای کسی که آن را می‌بیند، قابل شناسایی و مشاهده باشد. به عبارت دیگر، چیزی زمانی به بهترین شکل خود می‌رسد که توسط ناظر یا مشاهده‌گری دیده و درک شود.
زوالش در حضور ما نبودن
منور از شعور ما نبودن
هوش مصنوعی: زوال و پایان او در حضور ما نیست، بلکه روشنایی و آگاهی ما باعث نبودن اوست.
جهان غیر از تجلی های ما نیست
که بی ما جلوهٔ نور و صدا نیست
هوش مصنوعی: جهان تنها جلوه‌هایی از وجود ماست و بدون ما، نور و صدا نمی‌تواند نمایان شود.
تو هم از صحبتش یاری طلب کن
نگه را از خم و پیچش ادب کن
هوش مصنوعی: از او کمک بگیر و در گفتگوهایت دقت کن که چگونه در جملاتش پیچ و خم ایجاد می‌شود.
«یقین میدان که شیران شکاری
درین ره خواستند از مور یاری»
هوش مصنوعی: بدان که در این مسیر، شیران قوی و شجاع برای شکار نیاز به کمک کوچکی از سمت مورچه‌ها دارند.
بیاری های او از خود خبر گیر
تو جبریل امینی بال و پر گیر
هوش مصنوعی: کمک‌های او را از خود بپرس، تو فرشته‌امینی هستی که باید بال و پر بگشایی.
به بسیاری گشا چشم خرد را
که دریابی تماشای احد را
هوش مصنوعی: به بسیاری از موضوعات با نگاهی عمیق و روشن بنگر، تا بتوانی جلوه ی یکتایی و عظمت وجود را درک کنی.
نصیبب خود ز بوی پیرهن گیر
به کنعان نکهت از مصر و یمن گیر
هوش مصنوعی: از عطر و بوی پیراهن خود بهره‌مند شو و از جایگاه‌های خوشبو و معطر مانند کنعان و مناطق دیگر استفاده کن.
خودی صیاد و نخچیرش مه و مهر
اسیر بند تدبیرش مه و مهر
هوش مصنوعی: این شعر به تصویری از فردی اشاره دارد که خود را در دامی از سیستم و جدی بودن زندگی گرفتار کرده است. در این تصویر، هر دو عنصر "بند تدبیر" و "مه و مهر" به نوعی نشان‌دهنده‌ی محدودیت‌ها و چالش‌هایی هستند که فرد در تلاش برای درک و رهایی از آن‌هاست. این احساس از ارتباط بین شکارچی و شکارش، نشان‌دهنده‌ی وابستگی و تأثیر عواطف و تدبیر بر زندگی فرد است.
چو آتش خویش را اندر جهان زن
شبیخون بر مکان و لامکان زن
هوش مصنوعی: همچون آتش، وجود خود را در دنیا برافروز و بر تمام مکان‌ها و غیرمکان‌ها حمله‌ور شو.
سؤال سوم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زمان حال همیشه در حال تغییر و دگرگونی است و نمی‌توان به راحتی پیش‌بینی کرد که چه اتفاقی خواهد افتاد. از این رو، بر روی حالت فعلی تمرکز کردن و از آن لذت بردن بهتر است.
وصال ممکن و واجب بهم چیست؟
حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی مفهوم نزدیکی و دوری در رابطه‌ها می‌پردازد. شاعر از خود می‌پرسد که در ارتباط با وصال، چه چیزهایی ممکن و ضروری هستند و همچنین درباره‌ی بحث‌های مربوط به نزدیکی و دوری و تفاوت‌ها چه توضیحاتی وجود دارد. به نوعی، او به جستجوی درک عمیق‌تری از روابط انسانی و معنوی می‌پردازد.
جواب
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز دائمی و پایدار نیست و همه چیز تحت تغییر و دگرگونی قرار دارد. این واقعیت باعث می‌شود که انسان‌ها به یادگیری و رشد ادامه دهند.
سه پهلو این جهان چون و چند است
خرد کیف و کم او را کمند است
هوش مصنوعی: این جهان با ویژگی‌های مختلف و پیچیده‌اش شبیه به سه ضلع یک مثلث است. عقل و دانایی انسان به‌گونه‌ای قابل کنترل است که می‌تواند آن را هم به خوبی و شادی و هم به بدی و تلخی برساند.
جهان طوسی و اقلیدس است این
پی عقل زمین فرسا بس است این
هوش مصنوعی: دنیا به سادگی قابل درک و فهم است و عقل و خرد انسان می‌تواند به درستی به آن بپردازد. این وضعیت کافی است و دیگر نیازی به پیچیدگی‌های اضافی نیست.
زمانش هم مکانش اعتباری است
زمین و آسمانش اعتباری است
هوش مصنوعی: زمان و مکان در واقعیت، تنها به صورت تئوریک و اعتباری وجود دارند و همه چیز در زمین و آسمان به صورت مفهومی و نسبی است.
کمان را زه کن و آماج دریاب
ز حرفم نکتهٔ معراج دریاب
هوش مصنوعی: کمان را آماده کن و هدف را دریاب، از سخنان من نکته‌های بلندپروازی و ارتقاء را بشنو.
مجو مطلق درین دیر مکافات
که مطلق نیست جز نورالسموات
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در این دنیا هیچ چیز مطلق و بی‌نقص وجود ندارد و تنها حقیقتی که می‌توان به آن اتکا کرد، نور آسمان‌هاست. به عبارت دیگر، باید در جستجوی حقیقتی فراتر از دنیا باشیم، چون آنچه در اینجا هست، تنها نسبی و غیر مطلق است.
حقیقت لازوال و لامکان است
مگو دیگر که عالم بیکران است
هوش مصنوعی: حقیقت همیشگی و فراتر از مکان و زمان است، پس دیگر نگو که دنیا بی‌پایان است.
کران او درون است و برون نیست
درونش پست ، بالا کم فزون نیست
هوش مصنوعی: مرز وجود او در درونش قرار دارد و بیرون چیزی وجود ندارد. درونش پستی و بلندی وجود ندارد و کم و زیادی در آن نیست.
درونش خالی از بالا و زیر است
ولی بیرون او وسعت پذیر است
هوش مصنوعی: این فرد از نظر درونی خالی و تهی است، اما از نظر ظاهری و بیرونی، بسیار وسیع و بزرگ به نظر می‌رسد.
ابد را عقل ما ناسازگار است
«یکی» از گیر و دار او هزار است
هوش مصنوعی: عقل و فکر ما درک درستی از ابدیت ندارند، زیرا در این مسیر هزاران پیچیدگی و مشکل وجود دارد.
چو لنگ است او سکون را دوست دارد
نبیند مغز و دل بر پوست دارد
هوش مصنوعی: کسی که ناتوان و ضعیف است، تمایل دارد در آرامش بماند و از عمق وجود خود غافل است. او تنها به ظواهر و بیرون خود توجه دارد.
حقیقت را چو ما صد پاره کردیم
تمیز ثابت و سیاره کردیم
هوش مصنوعی: ما حقیقت را به بخش‌های زیادی تقسیم کردیم و به این ترتیب، آن را به شکل‌های مشخص و معین نشان دادیم.
خرد در لامکان طرح مکان بست
چو زناری زمان را بر میان بست
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه در بی‌مکانی، فضایی را ایجاد کرد، مانند اینکه زمان را به دور خود مانند کمربندی ببندد.
زمان را در ضمیر خود ندیدم
مه و سال و شب و روز آفریدم
هوش مصنوعی: زمان را در وجود خود احساس نکردم، بلکه خودم روز و شب و ماه و سال را خلق کردم.
مه و سالت نمی ارزد بیک جو
بحرف «کم لبثتم» غوطه زن شو
هوش مصنوعی: ماه و سال تو ارزشی ندارد، به یک جو، غوطه‌ور شو در سخن «چقدر در این دنیا درنگ کردید».
بخود رس از سر هنگامه بر خیز
تو خود را در ضمیر خود فرو ریز
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و در زمان‌های شلوغی از هیاهو فاصله بگیر. سعی کن به اعماق وجود خود نفوذ کنی و به شناختی از خود دست یابی.
تن و جان را دو تا گفتن کلام است
تن و جان را دو تا دیدن حرام است
هوش مصنوعی: بدن و روح را جدا از هم دانستن فقط یک حرف و سخن است، اما واقعاً وجود بدن و روح به عنوان دو چیز مجزا، نادرست و ناپسند است.
بجان پوشیده رمز کائنات است
بدن خالی ز احوال حیات است
هوش مصنوعی: جان انسان به عنوان رمز و اسرار جهانی است که در آن زندگی می‌کند، در حالی که بدن خالی از روح و احساسات، چیزی بیش از یک وجود بی‌رمق و فاقد زندگی به شمار می‌رود.
عروس معنی از صورت حنا بست
نمود خویش را پیرایه ها بست
هوش مصنوعی: عروس با استفاده از حنا زیبایی‌اش را به نمایش گذاشت و تزئینات زیادی را برای خود انتخاب کرد.
حقیقت روی خود را پرده باف است
که او را لذتی در انکشاف است
هوش مصنوعی: حقیقت مانند پرده‌ای است که بر روی خود کشیده شده و این پرده باعث می‌شود که او از خود نمایان شدن لذت ببرد.
بدن را تا فرنگ از جان جدا دید
نگاهش ملک و دین را هم دو تا دید
هوش مصنوعی: شخص تا زمانی که بدنش را از جان جدا می‌بیند، به طوری که نگاهش از دنیا و دین نیز به دو سمت تقسیم می‌شود.
کلیسا سبحهٔ پطرس شمارد
که او با حاکمی کاری ندارد
هوش مصنوعی: کلیسا به تسبیح پطرس اشاره می‌کند و معتقد است که او به هیچ حاکمیتی وابسته نیست و با آن کاری ندارد.
بکار حاکمی مکر و فنی بین
تن بیجان و جان بی تنی بین
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به هنر و مهارت حاکم در مدیریت و اداره امور اشاره دارد. در واقع، می‌گوید که حاکم باید بتواند در شرایط مختلف و در برابر مشکلات، ترفندها و技巧‌هایی را به کار گیرد تا بتواند ارزش‌ها و زندگی مردمش را حفظ کند. به نوعی، در اینجا به جدایی و تفاوت بین جسم و روح نیز اشاره شده است؛ در حاکمیت شرایطی وجود دارد که باید میان ظاهر و باطن انسان‌ها تشخیص قائل شد. این نوع نگرش به معنای درک عمیق‌تری از وضعیت انسان‌ها و تأثیرات آن بر جامعه است.
خرد را با دل خود همسفر کن
یکی بر ملت ترکان نظر کن
هوش مصنوعی: خودت را با عقل و فهمت همراه کن و به مردم ترک نگریسته و بیندیش.
به تقلید فرنگ از خود رمیدند
میان ملک و دین ربطی ندیدند
هوش مصنوعی: برخی از افراد به تقلید از کشورهای غربی، از خود و فرهنگ خود فاصله گرفتند و میان اصول ملی و اعتقادات دینی هیچ ارتباطی مشاهده نکردند.
«یکی» را آنچنان صد پاره دیدیم
عدد بهر شمارش آفریدیم
هوش مصنوعی: ما «یک» را به حدی تقسیم کردیم که برای شمارش آن، صد بخش ایجاد کردیم.
کهن دیری که بینی مشت خاکست
دمی از سر گذشت ذات پاکست
هوش مصنوعی: قدیمی کهن را می‌بینی که به مرور زمان تنها توده‌ای از خاک شده است، اما زمانی در آن، وجودی پاک و باارزش وجود داشته است.
حکیمان مرده را صورت نگارند
ید موسی دم عیسی ندارند
هوش مصنوعی: حکیمان برای مردگان ظاهر و شکل جدیدی می‌سازند، اما مانند قدرت موسی و عیسی برای زنده کردن یا درمان آنها از زندگی خبری نیست.
درین حکمت دلم چیزی ندید است
برای حکمت دیگر تپید است
هوش مصنوعی: در دل من چیزی از حکمت دیده نمی‌شود و به همین دلیل برای حکمت دیگری به تپش و هیجان افتاده است.
من این گویم جهان در انقلابست
درونش زنده و در پیچ و تابست
هوش مصنوعی: من می‌گویم که جهان در حال تغییر و تحول است؛ در درونش زندگی جریان دارد و دگرگونی‌های زیادی را تجربه می‌کند.
ز اعداد و شمار خویش بگذر
یکی در خود نظر کن پیش بگذر
هوش مصنوعی: از عددها و محاسباتی که می‌کنی عبور کن و به جای آن به درون خودت نگاه کن.
در آن عالم که جزو از کل فزون است
قیاس رازی و طوسی جنون است
هوش مصنوعی: در جهانی که جزء از کل بیشتر است، مقایسه‌ی راز و طوسی (دو شخصیت بزرگ علمی) بیهوده و دیوانگی است.
زمانی با ارسطو آشنا باش
دمی با ساز بیکن هم نوا باش
هوش مصنوعی: مدتی با افکار ارسطو آشنا شو و لحظه‌ای هم با اندیشه‌های بیکن هم‌خوانی کن.
و لیکن از مقامشان گذر کن
مشو گم اندرین منزل سفر کن
هوش مصنوعی: اما از جایگاه آن‌ها عبور کن و در این سفر، گم نشو.
به آن عقلی که داند بیش و کم را
شناسد اندرون کان و یم را
هوش مصنوعی: به آن عقلی که بتواند کمیت و کیفیت چیزها را تشخیص دهد، درون دریاها و معادن را نیز درک می‌کند.
جهان چند و چون زیر نگین کن
بگردون ماه و پروین را کمین کن
هوش مصنوعی: جهان را به شکل‌های مختلف زیر نظر بگیر و به دنبال رصد کردن ماه و ستاره‌های پروین باش.
و لیکن حکمت دیگر بیاموز
رهان خود را از این مکر شب و روز
هوش مصنوعی: اما به حکمت دیگری بیندیش و خود را از فریب‌های شب و روز آزاد کن.
مقام تو برون از روزگار است
طلب کن آن یمین کو بی یسار است
هوش مصنوعی: مکان و جایگاه تو فراتر از زمان و دنیای مادی است. بنابراین، به دنبال آن چیزی باش که نه تنها در سمت راست، بلکه بدون نیاز به سمت چپ نیز قابل دسترسی است.
سؤال چهارم
هوش مصنوعی: به عنوان یک مربی و متخصص، شما باید خود را برای مواجهه با چالش‌ها و پرسش‌های مختلف آماده کنید. در این میان، نکات مهم را در نظر داشته باشید تا بتوانید به بهترین نحو به مسائل پاسخ دهید و به دیگران کمک کنید.
قدیم و محدث از هم چون جدا شد
که این عالم شد آن دیگر خدا شد
هوش مصنوعی: این دنیا و دنیای دیگر هر کدام به نوعی از هم تفکیک شده‌اند، به طوری که این عالم، موجودات مادی را در برگرفته و آن عالم به خداوند اختصاص داده شده است.
اگر معروف و عارف ذات پاکست
چه سودا در سر این مشت خاکست
هوش مصنوعی: اگر خداوند و معرفت او خالص و پاک است، پس چه فایده‌ای دارد که انسان به اندیشه‌های بی‌اساس و پوچ مشغول شود؟
جواب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که مورد اشاره قرار گرفته، در درک و برخورد با موضوعات مختلف، به شکل خاصی تربیت و آموزش دیده است. او دارای بینش و شناخت عمیق‌تری است که او را از دیگران متمایز می‌کند.
خودی را زندگی ایجاد غیر است
فراق عارف و معروف خیر است
هوش مصنوعی: خود شخصیتی دارد که باعث رشد و شکوفایی او می‌شود، اما جدایی در مسیر عارفان و عالی‌مقامان می‌تواند به خیر و نیکی بینجامد.
قدیم و محدث ما از شمار است
شمار ما طلسم روزگار است
هوش مصنوعی: قدیمی‌ها و تازه‌واردها همه در یک شمار به شمار می‌آیند و ما به نوعی نشانه‌ای از زمانه‌ای که در آن هستیم داریم.
دمادم دوش و فردا می شماریم
به هست و بود و باشد کار داریم
هوش مصنوعی: ما هر لحظه به یاد گذشته و آینده هستیم و به کارهای وجود و بودن خود اهمیت می‌دهیم.
ازو خود را بریدن فطرت ماست
تپیدن نارسیدن فطرت ماست
هوش مصنوعی: جدایی از او بخشی از ذات و طبیعت ماست، و این عدم دستیابی به او نیز نشانه‌ای از عمیق‌ترین ویژگی‌های وجودی ماست.
نه ما را در فراق او عیاری
نه او را بی وصال ما قراری
هوش مصنوعی: ما نه در جدایی او تلاشی داریم و نه او قادر است بدون وصل ما آرامش داشته باشد.
نه او بی ما نه ، بی او چه حال است
فراق ما فراق اندر وصال است
هوش مصنوعی: نه او بدون ما خوشحال است و نه ما بدون او حال و روز خوشی داریم. جدایی ما حتی در کنار هم بودن هم دردسرهای خودش را دارد.
جدائی خاک را بخشد نگاهی
دهد سرمایه کوهی بکاهی
هوش مصنوعی: جدایی می‌تواند به ما نگاهی عمیق‌تر و سرمایه‌ای از تجربیات را بدهد که به ما کمک می‌کند تا بر مشکلات غلبه کنیم و از سختی‌ها عبور کنیم.
جدائی عشق را آئینه دار است
جدائی عاشقان را سازگار است
هوش مصنوعی: جدایی عشق مانند آینه‌ای است که ویژگی‌های خود را نشان می‌دهد و جدایی عاشقان را به گونه‌ای می‌سازد که بتوانند با آن کنار بیایند.
اگر ما زنده ایم از دردمندی است
وگر پاینده ایم از دردمندی است
هوش مصنوعی: اگر ما زنده‌ایم، به خاطر رنج‌ها و دردهایی است که احساس می‌کنیم، و اگر ادامه حیات داریم، نیز به دلیل همین دردهاست.
من و او چیست اسرار الهی است
من و او بر دوام ما گواهی است
هوش مصنوعی: من و او چه چیزی هستیم؟ ما همان اسرار الهی را نمایان می‌کنیم و ادامه‌ی وجود ما بر یکدیگر شهادت می‌دهد.
بخلوت هم بجلوت نور ذات است
میان انجمن بودن حیات است
هوش مصنوعی: در خلوت، نور وجودی که در درون ماست، نمایان می‌شود. بودن در جمع، نشانه‌ای از حیات و زندگی است.
محبت دیده ور بی انجمن نیست
محبت خود نگر بی انجمن نیست
هوش مصنوعی: عشق و محبت نیاز به جمع و اجتماع ندارد، زیرا خود عشق در دل و دیدگان انسان وجود دارد و نیازی به گروه یا جمع ندارد.
به بزم ما تجلی هاست بنگر
جهان ناپید و او پیداست بنگر
هوش مصنوعی: به مهمانی ما نشانه‌هایی از حضور حق وجود دارد، به دقت نگاه کن که در این دنیا چیزها به صورت نامحسوس هستند، اما او به وضوح دیده می‌شود.
در و دیوار و شهر و کاخ و کو نیست
که اینجا هیچکس جز ما و او نیست
هوش مصنوعی: در این مکان، نه دیواری وجود دارد و نه شهری، و همه جا خالی است، تنها ما و او هستیم که اینجا هستیم.
گهی خود را ز ما بیگانه سازد
گهی ما را چو سازی می نوازد
هوش مصنوعی: گاهی خود را از ما دور می‌کند و گاهی ما را به گونه‌ای نوازش می‌کند که انگار ساز می‌نوازد.
گهی از سنگ تصویرش تراشیم
گهی نادیده بر وی سجده پاشیم
هوش مصنوعی: گاهی تصویر او را از سنگ مجسم می‌کنیم و گاهی بدون اینکه او را ببینیم، بر او سجده می‌کنیم.
گهی هر پردهٔ فطرت دریدیم
جمال یار بیباکانه دیدیم
هوش مصنوعی: گاهی پرده‌های طبیعت را کنار زده و با بی‌پروایی به زیبایی معشوق نگاه کردیم.
چه سودا در سر این مشت خاکست
ازین سودا درونش تابناکست
هوش مصنوعی: این خاکریز کوچک چه آرزوهایی در دل دارد! درون این خاک، نور و زندگی نهفته است.
چه خوش سودا که نالد از فراقش
و لیکن هم ببالد از فراقش
هوش مصنوعی: چه خوب است که دل در غم دوری او می‌تپد و از طرفی نیز از این دوری خوشحال است.
فراق او چنان صاحب نظر کرد
که شام خویش را بر خود سحر کرد
هوش مصنوعی: فراق و دوری او به حدی عمیق است که شب‌هایش را همچون صبح، روشن و شاداب می‌کند.
خودی را دردمندامتحان ساخت
غم دیرینه را عیش جوان ساخت
هوش مصنوعی: انسان خود را از طریق تجربه درد و رنج آزمایش می‌کند و غم و اندوه گذشته را به لذت و شادی جوانی تبدیل می‌کند.
گهر ها سلک سلک از چشم تر برد
ز نخل ماتمی شیرین ثمر برد
هوش مصنوعی: درخت نخل میوه‌های شیرینی را به شکلی زیبا و با حذر از چشمان اشک‌آلود می‌چید.
خودی را تنگ در آغوش کردن
فنا را با بقا هم دوش کردن
هوش مصنوعی: کسی که خود را با تمام وجود در آغوش می‌گیرد و به خود عشق و محبت می‌ورزد، می‌تواند در کنار فانی بودن زندگی، به جاودانگی و بقا نیز دست یابد.
محبت در گره بستن مقامات
محبت در گذشتن از نهایات
هوش مصنوعی: محبت واقعی نیازمند فداکاری و گذشت است، و انسان باید از محدودیت‌ها و آخرین حد و مرزهای خود عبور کند تا به عمق عشق دست یابد.
محبت ذوق انجامی ندارد
طلوع صبح او شامی ندارد
هوش مصنوعی: عشق و محبت همیشه ادامه دارد و هرگز پایانی برای آن وجود ندارد، مانند اینکه صبحی نمی‌تواند شب را تجربه کند.
براهش چون خرد پیچ و خمی هست
جهانی در فروغ یکدمی هست
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، دشواری‌ها و پیچیدگی‌هایی وجود دارد که در عین حال، لحظات شادی و روشنی هم پیش روی ماست.
هزاران عالم افتد در ره ما
بپایان کی رسد جولانگه ما
هوش مصنوعی: هزاران دانشمند و عالم ممکن است در مسیر ما قرار بگیرند، اما هیچ‌گاه به نقطه‌ای که ما به آن دست یافته‌ایم نخواهند رسید.
مسافر جاودان زی جاودان میر
جهانی را که پیش آید فراگیر
هوش مصنوعی: مسافر همیشه در جستجوی معنای زندگی است، چنانچه در مسیر زندگی با هر برخوردی که داشته باشد، دانش و تجربه‌ای را به دست می‌آورد.
به بحرش گم شدن انجام ما نیست
اگر او را تو در گیری فنا نیست
هوش مصنوعی: اگر در دنیای وسیع و پر رمز و راز غرق شویم، به سرانجامی نمی‌رسیم. اما اگر خود را در دست قدرت بی‌پایان او قرار دهیم، فنا و نابودی در پی نخواهد داشت.
خودی اندر خودی گنجد محال است
خودی را عین خود بودن کمال است
هوش مصنوعی: وجود فردی در ذات خود نمی‌تواند به طور کامل و تمام و کمال مستقر شود. برای اینکه فرد به تمام قابلیت‌ها و کمالات خود برسد، باید عین خود واقعی‌اش باشد.
سؤال پنجم
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به اینکه در برخورد با چالش‌ها و مشکلات زندگی، باید دوراندیش و صبور باشیم و توجه کنیم که هر لحظه از زندگی تجربه‌ای است که می‌تواند ما را برای آینده آماده‌تر کند. لحظات سخت می‌توانند به ما یاد بدهند که چگونه با مشکلات به بهترین نحو برخورد کنیم.
که من باشم مرا از من خبر کن
چه معنی دارد «اندر خود سفر کن»
هوش مصنوعی: مرا از خودم آگاه کن و بگو چه مفهومی دارد که باید در درون خودم گردش کنم و آگاهی پیدا کنم.
جواب
هوش مصنوعی: در این دنیا، ما باید با چالش‌ها و مشکلات زندگی مواجه شویم. هیچ چیز در زندگی همیشه پایدار و بدون تغییر نیست و ما باید همواره آماده پذیرش تحولاتی باشیم که ممکن است پیش روی ما قرار بگیرند.
خودی تعویذ حفظ کائنات است
نخستین پرتو ذاتش حیات است
هوش مصنوعی: خود انسان به نوعی محافظ و نگهدارنده هستی است و نخستین نشانه وجودش، زندگی و حیات است.
حیات از خواب خوش بیدار گردد
درونش چون یکی بسیار گردد
هوش مصنوعی: زندگی وقتی از خواب شیرین بیدار می‌شود که در درونش احساس وجود و قدرتی زیاد بکند.
نه او را بی نمود ما گشودی
نه ما را بی گشود او نمودی
هوش مصنوعی: نه تو را بدون وجود خود آزاد کرد و نه ما را بدون اینکه او را آشکار کند، به ما نشان داد.
ضمیرش بحر ناپیدا کناری
دل هر قطره موج بیقراری
هوش مصنوعی: در درون او دریاهایی نهفته است که هیچ کس به آن‌ها دسترسی ندارد و هر یک از این دریاها، نماینده‌ای از احساساتی است که در دلش وجود دارد و نشان‌دهنده‌ی اضطراب و ناآرامی اوست.
سر و برگ شکیبائی ندارد
بجز افراد پیدائی ندارد
هوش مصنوعی: شکیبایی و صبر از ویژگی‌هایی است که تنها در انسان‌ها به وجود می‌آید و در دیگر موجودات دیده نمی‌شود.
حیات آتش خودیها چون شررها
چو انجم ثابت و اندر سفر ها
هوش مصنوعی: زندگی افراد با ویژگی‌های خاص، مانند شعله‌هایی که همیشه در حال حرکت هستند، همچون ستاره‌ها در آسمان ثابت و در عین حال در سفر و تغییرند.
ز خود نا رفته بیرون غیر بین است
میان انجمن خلوت نشین است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به خودشناسی و درون‌نگری پرداخته است، در حالی که از دنیای بیرون فاصله گرفته، همچنان بینا و آگاه به مسائل اطراف خود است. او در جمع دیگران حضور دارد، اما به نوعی خلوت و عمیق درون خود را حفظ کرده است.
یکی بنگر بخود پیچیدن او
ز خاک پی سپر بالیدن او
هوش مصنوعی: کسی را ببین که چگونه از خاک بلند می‌شود و به خود می‌پیچد و به صورت یک قهرمان اراده و قدرت خود را نشان می‌دهد.
نهان از دیده ها در های و هوئی
دمادم جستجوی رنگ و بوئی
هوش مصنوعی: پنهان از چشم‌ها در شلوغی و هیاهو، به طور مداوم در جستجوی زیبایی و جذابیت هستم.
ز سوز اندرون در جست و خیز است
به آئینی که با خود در ستیز است
هوش مصنوعی: از شدت درون و احساسات، حرکت و جنبش وجود دارد، به شکلی که با خود فرد در تناقض و نزاع است.
جهان را از ستیز او نظامی
کف خاک از ستیز آئینه فامی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر نزاع و جنگ‌ها به چنین ترتیبی درآمده است، مانند این‌که خاک به خاطر درگیری‌ها و اختلافات، به شکلی خاص و انعکاسی نمایان می‌شود.
نریزد جز خودی از پرتو او
نخیزد جز گهر اندر زو او
هوش مصنوعی: تنها خود اوست که می‌تواند وجود داشته باشد و از نور او چیزی غیر از خود او شکل نمی‌گیرد، و هیچ جوهر گرانبهایی جز از او به وجود نمی‌آید.
خودی را پیکر خاکی حجاب است
طلوع او مثال آفتاب است
هوش مصنوعی: وجود انسانی، به‌واسطه‌ی جسم مادی‌اش، مانعی برای بروز تمام توانایی‌ها و نورانیّت واقعی‌اش است. ظهور واقعی او، همچون تابش خورشید، در پس این حجاب و پرده پنهان است.
درون سینهٔ ما خاور او
فروغ خاک ما از جوهر او
هوش مصنوعی: در دل ما روشنی شرق اوست و خاک ما از جوهر او درخشش دارد.
تو میگوئی مرا از «من» خبر کن
چه معنی دارد «اندر خود سفرکن»؟
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که به من بگو چه چیزی از «من» خوب است، اما چه معنایی دارد که انسان درون خودش را کشف کند و به سفر درونی بپردازد؟
ترا گفتم که ربط جان و تن چیست
سفر در خود کن و بنگر که «من »چیست
هوش مصنوعی: به تو گفتم که رابطه‌ی روح و بدن چه چیزی است. به درون خود سفر کن و ببین که «من» چه چیزی است.
سفر در خویش زادن بی اب و مام
ثریا را گرفتن از لب بام
هوش مصنوعی: سفر کردن و رشد کردن بدون نیاز به آب و سرپرست، مانند این است که ستاره ثریا را از لبه‌ی بام برداری.
ابد بردن بیک دم اضطرابی
تماشا بی شعاع آفتابی
هوش مصنوعی: این بیت به احساساتی اشاره دارد که در یک لحظه یا در یک دم به اوج خود می‌رسند، و در حالی که چیزی وجود ندارد که به آن نور و روشنایی ببخشد، احساس ناامیدی و اظطراب در دل احساس می‌شود. این نشان‌دهندهٔ نوعی تنهایی و فقدان امید است که در نبود روشنایی و شادی، به سراغ فرد می‌آید.
ستردن نقش هر امید و بیمی
زدن چاکی به دریا چون کلیمی
هوش مصنوعی: هر امید و نگرانی را از دل پاک کردن و مانند یک یهودی، با دل آرام به دریا رفتن.
شکستن این طلسم بحر و بر را
ز انگشتی شکافیدن قمر را
هوش مصنوعی: شکستن این طلسم یعنی دشواری‌ها و محدودیت‌ها را، به سادگی و با یک اشاره‌ی کوچک مانند شکافیدن نور ماه، ممکن می‌سازد.
چنان باز آمدن از لامکانش
درون سینه او در کف جهانش
هوش مصنوعی: بازگشت او به دنیای ملموس به‌قدری عمیق و روحانی است که گویی جایی در قلبش دارد و این احساس را با تمام جهان در دست دارد.
ولی این راز را گفتن محال است
که دیدن شیشه و گفتن سفال است
هوش مصنوعی: ولی این راز را بیان کردن ممکن نیست؛ مثل این است که وقتی شیشه را می‌بینی، بگویی که آن سفال است.
چه گویم از «من» و از توش و تابش
کند« انا عرضنا» بی نقابش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بگویم از «خودم» و از چگونگی وجود و تأثیرش، چون «ما این را ارائه دادیم» بدون پرده‌ای از پنهانکاری.
فلک را لرزه بر تن از فر او
زمان و هم مکان اندر بر او
هوش مصنوعی: آسمان از عظمت او به خود لرزیده، در زمان و مکان، در برابر او.
نشیمن را دل آدم نهاد است
نصیب مشت خاکی او فتاد است
هوش مصنوعی: دل آدم در واقع مشخص کننده محل زندگی و احساس اوست، و نصیب او که به خاک تعلق دارد، بر سرنوشت او تأثیر می‌گذارد.
جدا از غیر و هم وابستهٔ غیر
گم اندر خویش و هم پیوستهٔ غیر
هوش مصنوعی: از دیگران جدا و وابسته به آن‌ها، در درون خود گم شده‌ام و در عین حال به آن‌ها مربوط هستم.
خیال اندر کف خاکی چسان است
که سیرش بی مکان و بی زمان است
هوش مصنوعی: در خیال و تصور انسان، چگونه ممکن است که حرکت و سفرش بدون مکان و زمان باشد؟
بزندان است و آزاد است این چیست
کمند و صید و صیاد است این چیست
هوش مصنوعی: در این دنیا، چه چیز می‌تواند در عین وابستگی، انسان را آزاد کند؟ چه چیز می‌تواند این بازی را که همواره در آن شکار و شکارچی وجود دارد، تعریف کند؟
چراغی در میان سینهٔ تست
چه نور است این که در آئینهٔ تست
هوش مصنوعی: در درون تو نوری وجود دارد که بسیار درخشان است. این نور، همانند تصویری در آئینه، نشان‌دهندهٔ زیبایی و روشنی در قلب توست.
مشو غافل که تو او را امینی
چه نادانی که سوی خود نبینی
هوش مصنوعی: آگاه باش که تو مسئول او هستی. چه نادانی که به وضعیت خود توجه نمی‌کنی.
سؤال ششم
هوش مصنوعی: در این دنیا، زندگی گاهی به گونه‌ای می‌گذرد که ما به ارزش واقعی آن پی نمی‌بریم و فقط وقتی که چیزی را از دست می‌دهیم به اهمیتش واقف می‌شویم.
چه جزو است آنکه او از کل فزون است
طریق جستن آن جزو چون است
هوش مصنوعی: کسی که از کل بیشتر است، چه جزئی است؟ و راه یافتن به آن جزء چگونه ممکن است؟
جواب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شما از مهارت‌ها و دانسته‌هایی بهره‌مند هستید و به خوبی آماده‌اید تا در برابر چالش‌های مختلف پاسخگو باشید.
خودی ز اندازه های ما فزون است
خودی زان کل که تو بینی فزون است
هوش مصنوعی: وجود و هویت واقعی ما فراتر از اندازه‌گیری‌های معمولی و شناخت‌های سطحی است. آنچه که تو به‌عنوان هویت و وجود می‌بینی، تنها بخشی از حقیقت کامل است که نمایان نیست.
ز گردون بار بار افتد که خیزد
به بحر روزگار افتد که خیزد
هوش مصنوعی: از آسمان بارانی فرو می‌ریزد و به دریا می‌رسد؛ این‌گونه است که زمان به حرکت درمی‌آید و پیش می‌رود.
جز او در زیر گردون خود نگر کیست؟
به بی بالی چنان پرواز گر کیست؟
هوش مصنوعی: غیر از او در دنیا هیچ‌کس نیست که ارزش توجه داشته باشد. آیا کسی می‌تواند بدون بال پرواز کند؟
به ظلمت مانده و نوری در آغوش
برون از جنت و حوری در آغوش
هوش مصنوعی: در ظلمات زندگی قرار گرفته و از زیبایی‌ها و نعمت‌های بهشتی دور است؛ همچنان که در آغوش خود چیزی از نور و روشنی ندارد.
به آن نطقی دل آویزی که دارد
ز قعر زندگی گوهر بر آرد
هوش مصنوعی: به سخنی جذاب و دلنشین که از عمق زندگی، چیزهای ارزشمندی را بیرون می‌آورد.
ضمیر زندگانی جاودانی است
بچشم ظاهرش بینی زمانی است
هوش مصنوعی: ضمیر زندگی ابدی است و تنها می‌توانی آن را در چشمان ظاهری مشاهده کنی که به آن ظاهری زمانی تعلق دارد.
به تقدیرش مقام هست و بود است
نمود خویش و حفظ این نمود است
هوش مصنوعی: هر کسی سرنوشت و مقام خاصی دارد که به وضوح نمایان است و نگه‌داشتن همین نمایانگی اهمیت زیادی دارد.
چه میپرسی چه گون است و چه گون نیست
که تقدیر از نهاد او برون نیست
هوش مصنوعی: تردید نکن که همه چیز نتیجه سرنوشت اوست و چیزی از خواست او جدا نیست.
چه گویم از چگون و بی چگونش
برون مجبور و مختار اندرونش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه بگویم که در ظاهر و باطنش چه خبر است، زیرا در درون او هم مجبور است و هم مختار.
چنین فرمودهٔ سلطان بدر است
که ایمان در میان جبر و قدر است
هوش مصنوعی: پادشاه روشنایی بیان کرده که ایمان انسان‌ها در دایرهٔ جبر و سرنوشت قرار دارد، به این معنا که سرنوشت و شرایط خارق‌العاده‌ای که به ما تحمیل می‌شود، بر ایمان ما تأثیر دارد.
تو هر مخلوق را مجبور گوئی
اسیر بند نزد و دور گوئی
هوش مصنوعی: تو به هر موجودی می‌گویی که در بند و زنجیر است و از آن دور نمی‌تواند برود.
ولی جان از دم جان آفرین است
به چندین جلوه ها خلوت نشین است
هوش مصنوعی: اما روح، با زندگی بخشش همراه است و به خاطر زیبایی‌های فراوانش، در سکوت و تنهایی آرامش می‌یابد.
ز جبر او حدیثی در میان نیست
که جان بی فطرت آزاد جان نیست
هوش مصنوعی: هیچ داستانی از جبر او وجود ندارد، چرا که جان بدون فطرت، آزادی ندارد.
شبیخون بر جهان کیف و کم زد
ز مجبوری به مختاری قدم زد
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، به سرعت و غافلگیرکننده به دنیا حمله کرد و از روی ناچاری قدمی به سمت انتخاب و آزادی برداشت.
چو از خود گرد مجبوری فشاند
جهان خویش را چون ناقه راند
هوش مصنوعی: وقتی که از خودت دور شوی و ناگزیر باشی، مانند شتر که بارش را به دوش می‌کشد، بار و بار خود را به جهانی که در آن هستی منتقل می‌کنی.
نگردد آسمان بی رخصت او
نتابد اختری بی شفقت او
هوش مصنوعی: آسمان بدون اجازه او نمی‌چرخد و ستاره‌ای بدون مهر و محبت او نمی‌درخشد.
کند بی پرده روزی مضمرش را
بچشم خویش بیند جوهرش را
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که او حقیقت پنهان خود را به وضوح خواهد دید و جوهر واقعی‌اش را در خواهد یافت.
قطار نوریان در رهگذار است
پی دیدار او در انتظار است
هوش مصنوعی: قطار نورها در راه است و در انتظار دیدار او به حرکت ادامه می‌دهد.
شراب افرشته از تاکش بگیرد
عیار خویش از خاکش بگیرد
هوش مصنوعی: شراب فرشته‌وار از سرزمینش به‌دست می‌آید و خصوصیات و ویژگی‌های خود را از خاک آن می‌گیرد.
چه پرسی از طریق جستجویش
فرو آرد مقام های و هویش
هوش مصنوعی: اگر درباره راه و روش او سؤال کنی، او مقام‌ها و هویت‌های خود را از طریق جستجو به زمین می‌آورد.
شب و روزی که داری بر ابد زن
فغان صبحگاهی بر خرد زن
هوش مصنوعی: شب و روزی که در حال گذر است را به چیزی ابدی و پایدار تشبیه کن و در هر صبح هنگام، با اندیشه و خرد خود بار دیگر به آن فکر کن.
خرد را از حواس آید متاعی
فغان از عشق می گیرد شعاعی
هوش مصنوعی: خرد از حواس و تجربیات به دست می‌آید و عشق، تأثیری عمیق و پرشور دارد که از آن شعاعی تابان فراتر می‌آید.
خرد جز را فغان کل را بگیرد
خرد میرد فغان هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: اگر عقل و خرد برود، فریاد و ناله هم با آن می‌رود؛ اما اگر فریاد و ناله برآید، عقل هرگز از بین نخواهد رفت.
خرد بهر ابد ظرفی ندارد
نفس چون سوزن ساعت شمارد
هوش مصنوعی: عقل و خرد انسان به اندازه‌ای نیست که بتواند تمام عمر را به درستی درک کند؛ مثل سوزنی که تنها می‌تواند گذر زمان را اندازه‌گیری کند و محدود است.
تراشد روز ها شب ها سحر ها
نگیرد شعله و چیند شرر ها
هوش مصنوعی: تو را در روزها و شب‌ها و سحرها نمی‌گیرند و نمی‌توانی شعله و شررها را جمع کنی.
فغان عاشقان انجام کاریست
نهان در یکدم او روزگاریست
هوش مصنوعی: آوای عاشقان نشان‌دهنده‌ی انجام کاری پنهان است که در یک لحظه، خاطره‌ای از روزگاری را روایت می‌کند.
خودی تا ممکناتش وا نماید
گره از اندرون خود گشاید
هوش مصنوعی: هرگاه انسان به قابلیت‌ها و پتانسیل‌های درونی‌اش پی ببرد، می‌تواند دشواری‌ها و گره‌های زندگی‌اش را از درون خود حل کند.
از آن نوری که وا بیند نداری
تو او را فانی و آنی شماری
هوش مصنوعی: اگر تو به نوری که می‌بیند دست نیابی، آن را زودگذر و محو می‌دانی.
از آن مرگی که میآید چه باک است
خودی چون پخته شد از مرگ پاک است
هوش مصنوعی: نگران مرگ نباش؛ وقتی که خودت به کمال رسیده‌ای و درونت پرورش یافته، مرگ دیگر اهمیتی ندارد.
ز مرگ دیگری لرزد دل من
دل من جان من آب و گل من
هوش مصنوعی: دل من از مرگ دیگران می‌لرزد، زیرا جان من از خاک و آب تشکیل شده است.
ز کار عشق و مستی برفتادن
شرار خود به خاشاکی ندادن
هوش مصنوعی: از عشق و شور و شوق، شعله‌ای درون من خاموش شده که حتی به خاکستر هم نرسیده است.
بدست خود کفن بر خود بریدن
بچشم خویش مرگ خویش دیدن
هوش مصنوعی: با دستان خود به یاد مرگ خود در حال آماده کردن کفن هستی و به چشم خود مرگ را مشاهده می‌کنی.
ترا این مرگ هر دم در کمین است
بترس از وی که مرگ ما همین است
هوش مصنوعی: هر لحظه مرگ در انتظار توست، پس بترس از آن، چون مرگ ما همین جا و همین لحظه است.
کند گور تو اندر پیکر تو
نکیر و منکر او در بر تو
هوش مصنوعی: در بدنت گوری وجود دارد که نکیر و منکر، دو فرشته سوالگر، در کنار تو هستند.
سؤال هفتم
هوش مصنوعی: به دنیا کاخی ساخته‌ام از عشق و آرزو، و آنچه که بر آن است، عواطف و احساسات رنگین و زیبا هستند.
مسافر چون بود رهرو کدام است
کرا گویم که او مرد تمام است
هوش مصنوعی: مسافر در سفر خود باید کسی باشد که راه را به‌خوبی بشناسد و در آن گام بردارد. چنین شخصی را می‌توان مرد کاملی دانست که در انجام کارها لذت می‌برد و به مقصد می‌رسد.
جواب
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی احساس می‌کند که باید در زندگی تصمیمات مهمی بگیرد و از جذابیت‌ها و وسوسه‌های روزمره دوری کند تا به هدف‌های خود برسد. او تاکید دارد که در این راه، با چالش‌هایی مواجه خواهد شد، اما باید بر آن‌ها غلبه کند و به جلو پیش برود.
اگرچه چشمی گشائی بر دل خویش
درون سینه بینی منزل خویش
هوش مصنوعی: اگر چشمت را باز کنی، درون سینه‌ات می‌توانی خانه‌ات را ببینی.
سفر اندر حضر کردن چنین است
سفر از خود بخود کردن همین است
هوش مصنوعی: سفر کردن در واقع همان تجربه‌ای است که از درون خودتان به وجود می‌آید. این سفر درونی و روحی به معنای گشت و گذار در خود و شناخت بهتر فرد از وجودش است.
کسی اینجا نداند ما کجائیم
که در چشم مه و اختر نیائیم
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند ما در کجا هستیم، چرا که در چشم زیبایی مثل ماه و ستاره‌ها دیده نمی‌شویم.
مجو پایان که پایانی نداری
بپایان تا رسی جانی نداری
هوش مصنوعی: به دنبال پایان نروم، چون پایانی وجود ندارد. تا زمانی که زنده‌ای، به ادامه مسیر بپرداز.
نه ما را پخته پنداری که خامیم
بهر منزل تمام و ناتمامیم
هوش مصنوعی: ما را در نظر نگیر که کامل و بی‌نقص هستیم، چون هنوز در حال رشد و یادگیری هستیم و کارهای ناتمام زیادی داریم.
بپایان نارسیدن زندگانی است
سفر ما را حیات جاودانی است
هوش مصنوعی: زندگی ما به پایان نمی‌رسد، بلکه این سفر به سمت زندگی جاودانی ادامه دارد.
ز ماهی تا به مه جولانگه ما
مکان و هم زمان گرد ره ما
هوش مصنوعی: از زمانی که ماهی و ماه به دنیا آمده‌اند، مکان و زمانی که ما در آن هستیم، به هم پیوسته و در مسیر ما قرار دارد.
بخود پیچیم و بیتاب نمودیم
که ما موجیم و از قعر وجودیم
هوش مصنوعی: ما در خود فرو رفتیم و بی‌تابی کردیم، چون مثل موجی هستیم که از عمق وجود خود به حرکت درآمده‌ایم.
دمادم خویش را اندر کمین باش
گریزان از گمان سوی یقین باش
هوش مصنوعی: هر لحظه مراقب خودت باش و از شک و تردید دوری کن تا به یقین و روشنی برسی.
تب و تاب محبت را فنا نیست
یقین و دید را نیز انتها نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند عشق را از بین ببرد و محبت همیشه پایدار است؛ همچنین، دید و درک واقعی نیز هرگز به پایان نمی‌رسد.
کمال زندگی دیدار ذات است
طریقش رستن از بند جهات است
هوش مصنوعی: کمال زندگی در ملاقات با ذات خداوند نهفته است و راه رسیدن به این کمال، رهایی از محدودیت‌های دنیوی و مادی است.
چنان با ذات حق خلوت گزینی
ترا او بیند و او را تو بینی
هوش مصنوعی: وقتی با ذات خداوند خلوت و انسی برقرار کنی، او تو را می‌بیند و تو نیز او را خواهی دید.
منور شو ز نور «من یرانی»
مژه برهم مزن تو خود نمانی
هوش مصنوعی: از نور «من یرانی» روشنی بگیر و لحظه‌ای پلک نزن که خودت را گم نکنید.
بخود محکم گذر اندر حضورش
مشو ناپید اندر بحر نورش
هوش مصنوعی: با اعتماد به نفس و استقامت به نزد او برو و در نور او نه محو و گم شو.
نصیب ذره کن آن اضطرابی
که تابد در حریم آفتابی
هوش مصنوعی: قسمتی از وجود کوچک خود را به او بده، همان اضطرابی را به او اعطا کن که در سایهٔ آفتاب درخشانی حس می‌شود.
چنان در جلوه گاه یار میسوز
عیان خود را نهان او را برافروز
هوش مصنوعی: در مکان مورد توجه محبوب، چنان خود را بسوزان که نمایان نباشی و روشنی محبوب را افشا کنی.
کسی کو دید عالم را امام است
من تو ناتمامیم او تمام است
هوش مصنوعی: کسی که جهان را به درستی درک کند، امام و پیشوای حقیقی است، در حالی که ما هنوز ناتوان و ناقص هستیم و او به کمال رسیده است.
اگر او را نیابی در طلب خیز
اگر یابی به دامانش در آویز
هوش مصنوعی: اگر او را پیدا نکردی، تلاش کن و به دنبال او برو. اما اگر او را یافتی، به او چسبیده و از وجودش بهره‌مند شو.
فقیه و شیخ و ملا را مده دست
مرو مانند ماهی غافل از شست
هوش مصنوعی: روحانیون و علمای دینی را دست کم نگیر، زیرا مانند ماهی‌هایی هستند که از خطر صیاد غافل‌اند و در نهایت ممکن است دچار آسیب و خطر شوند.
بکار ملک و دین او مرد راهی است
که ما کوریم و او صاحب نگاهی است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها کسی که می‌تواند در امور دینی و حکومتی به درستی عمل کند، مردی است که در این مسیر تجربه و بصیرت دارد، در حالی که ما در این زمینه ناآگاه و کور هستیم.
مثال آفتاب صبحگاهی
دمد از هر بن مویش نگاهی
هوش مصنوعی: مانند نور خورشید صبح، هر بار که او را می‌بینم، زیبایی‌اش در همه جا قابل مشاهده است.
فرنگ آئین جمهوری نهاد ست
رسن از گردن دیوی گشادست
هوش مصنوعی: فرنگ، نظام جمهوری را برقرار کرده و گویی با این کار، دمی از گردن دیو بند را گسسته است.
نوا بی زخمه و سازی ندارد
ابی طیاره پروازی ندارد
هوش مصنوعی: بدون نواختن و صدای ساز، هیچ آهنگی به گوش نمی‌رسد و بدون پرواز کردن، پرنده‌ای نمی‌تواند پرواز کند.
ز باغش کشت ویرانی نکوتر
ز شهر او بیابانی نکوتر
هوش مصنوعی: از باغ او ویرانی بهتر است، چرا که بیابان از شهرش بهتر است.
چو رهزن کاروانی در تک و تاز
شکمها بهر نانی در تک و تاز
هوش مصنوعی: مثل یک دزد که به کاروانی حمله می‌کند، افراد در تلاش و کوشش هستند تا به نان و خوراک برسند.
روان خوابید و تن بیدار گردید
هنر با دین و دانش خوار گردید
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که روح یا روان انسان به آرامش رسیده و خوابیده است، در حالی که جسم او بیدار و هوشیار است. این وضعیت موجب شده که هنر، دین و دانش تحت تأثیر قرار بگیرند و از ارزش و اعتبارشان کاسته شود.
خرد جز کافری کافر گری نیست
فن افرنگ جز مردم دری نیست
هوش مصنوعی: عقل جز برای کافران فایده‌ای ندارد و هنر غربی نیز جز برای مردمان دریاها سودی ندارد.
گروهی را گروهیدر کمین است
خدایش یار اگر کارش چنین است
هوش مصنوعی: به گروهی که در کمین نشسته‌اند، خداوند کمک می‌کند اگر کارشان این‌گونه باشد.
ز من ده اهل مغرب را پیامی
که جمهور است تیغ بی نیامی
هوش مصنوعی: از من به اهل مغرب پیغامی است که همگان بدانند که تیغ (سلاح) بی نیام (غلاف) است.
چه شمشیری که جانها می ستاند
تمیز مسلم و کافر نداند
هوش مصنوعی: شمشیر دیگری قادر است جان‌ها را بگیرد، اما برایش تفاوتی میان مسلمان و کافر وجود ندارد.
نماند در غلاف خود زمانی
برد جان خود و جان جهانی
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از جان خود و جان‌های دیگران غافل شود و در حالت انفعالی زندگی کند، نمی‌تواند به خوبی از موجودیت و زندگی‌اش بهره‌برداری کند.
سؤال هشتم
هوش مصنوعی: در این دنیا، چیزهایی وجود دارد که ما نمی‌توانیم درک کنیم یا به راحتی بفهمیم. گاهی اوقات باید به تجارب و احساسات خود اعتماد کنیم و از آن‌ها برای پیشرفت و یادگیری استفاده کنیم.
کدامی نکته را نطق است اناالحق
چه گوئی هرزه بود آن ٓرمز مطلق
هوش مصنوعی: کدامین نکته را می‌توان با گفتن "من حقیقت هستم" بیان کرد؟ چه بگویم، که این عبارت بی‌معنا و بیهوده است.
جواب
هوش مصنوعی: هرگز تسلیم نشوید و همواره در تلاش باشید، زیرا پشتکار و اراده‌ای قوی می‌تواند هر سختی را برطرف کند.
من از رمز اناالحق باز گویم
و گر با هند و ایران راز گویم
هوش مصنوعی: من از حقیقتی بزرگ سخن می‌گویم و حتی اگر با مردم هند و ایران هم سخن بگویم، باز هم این حقیقت را مطرح می‌کنم.
مغی در حلقهٔ دیر این سخن گفت
«حیات از خود فریبی خورد و من »گفت
هوش مصنوعی: در دورهمی در دیر، شخصی گفت که زندگی به نوعی فریب خود را می‌پذیرد و من نیز این را تایید کردم.
خدا خفت و وجود ما ز خوابش
وجود ما نمود ما ز خوابش
هوش مصنوعی: خدا خوابش برد و ما نیز از وجود او به خواب رفتیم و وجود ما نشان از خواب او دارد.
مقام تحت وفوق و چار سو خواب
سکون و سیر و شوق و جستجو خواب
هوش مصنوعی: در اینجا به حالتی اشاره شده که در آن فرد در مکانی خاص و در وضعیت آرامش و سکون قرار دارد. همزمان با این آرامش، احساس شوق و اشتیاق برای جستجو و حرکت نیز در درون او وجود دارد. به نوعی، این حالت تضاد بین سکون و تمایل به جستجو را نشان می‌دهد.
دل بیدار و عقل نکته بین خواب
گمان و فکر و تصدیق و یقین خواب
هوش مصنوعی: دل آگاه و بیدار با عقل بیدار و زیرک، در حالی که گمان، تفکر، تأیید و یقین در خواب به سر می‌برند.
ترا این چشم بیداری بخواب است
ترا گفتار و کرداری بخواب است
هوش مصنوعی: چشم بیداری تو در خواب به سر می‌برد و گفتار و رفتار تو نیز در حال غفلت و خواب است.
چو او بیدار گردد دیگری نیست
متاع شوق را سوداگری نیست
هوش مصنوعی: وقتی او به هوش و بیداری می‌آید، دیگر چیزی برای فروش و تجارت عشق وجود ندارد.
فروغ دانش ما از قیاس است
قیاس ما ز تقدیر حواس است
هوش مصنوعی: روشنی و آگاهی ما از مقایسه‌ها ناشی می‌شود و خود مقایسه‌ها نیز بر اساس تجربه‌های حسی ما شکل می‌گیرند.
چو حس دیگر شد این عالم دگر شد
سکون و سیر و کیف و کم دگر شد
هوش مصنوعی: وقتی حس و درک ما تغییر کند، جهان نیز به شکل دیگری درمی‌آید؛ آرامش و حرکت، لذت و کمیت، همگی دگرگون خواهند شد.
توان گفتن جهان رنگ و بو نیست
زمین و آسمان و کاخ و کو نیست
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که جهان فقط در ظاهر رنگ و عطر ندارد، و نه زمین و آسمان و نه کاخ و کوه واقعی نیستند.
توان گفتن که خوابی یا فسونی است
حجاب چهره آن بی چگونی است
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که تو در خواب هستی یا دچار جادوی او شده‌ای، چرا که چهره‌ی او پرده‌ای از راز دارد و به نظر مبهم می‌رسد.
توان گفتن همه نیرنگ هوش است
فریب پرده های چشم و گوش است
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که بسیاری از فریب‌ها و نیرنگ‌ها ناشی از هوش و ذکاوت انسان است، زیرا حواس ما، یعنی چشم و گوش، می‌توانند ما را فریب دهند.
خودی از کائنات رنگ و بو نیست
حواس ما میان ما و او نیست
هوش مصنوعی: وجود حقیقی انسان هیچ ارتباطی با رنگ و بوی دنیا ندارد و حواس ما نمی‌تواند ما را به درک او و وجودش برساند.
نگه را در حریمش نیست راهی
کنی خود را تماشا بی نگاهی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی خودت را در آینه نگاه کنی، باید از حریم او دور شوی، زیرا اینجا جایی برای تماشا نیست.
حساب روزش از دور فلک نیست
بخود بینی ظن و تخمین و شک نیست
هوش مصنوعی: اگر به خودت و جایگاهت درست نگاه کنی، دیگر نیازی نیست به حساب های ظاهری و حدود و ثغور فلک تکیه کنی. در اینجا هیچ جایی برای شک و گمان نیست.
اگر کوئی که «من» وهم و گمان است
نمودش چون نمود این و آن است
هوش مصنوعی: اگر کسی که وجودش تنها یک خیال و تصور است، به شکل ظاهر بینند و به او توجه کنند، نتیجه‌اش همانند دیدن دیگران خواهد بود.
بگو با من که دارای گمان کیست
یکی در خود نگر آن بی نشان کیست
هوش مصنوعی: بگو با من که چه کسی دچار تردید است. فقط به درون خود نگاه کن تا ببینی چه کسی واقعاً شناخته نشده است.
جهان پیدا و محتاج دلیلی
نمیآید به فکر جبرئیلی
هوش مصنوعی: جهان که قابل دیدن و درک است، نیازی به اثبات یا دلیل ندارد و از نظر من، حتی فرشته‌ای مانند جبرئیل هم نمی‌تواند به آن فکر کند.
خودی پنهان ز حجت بی نیاز است
یکی اندیش و دریاب این چه رازست
هوش مصنوعی: وجود درون ما از هر دلیل و برهانی بی‌نیاز است. بنابراین، باید با تفکر و تأمل درک کنیم که این مسئله چه رازی در خود دارد.
خودی را حق بدان باطل مپندار
خودی را کشت بی حاصل مپندار
هوش مصنوعی: به خودت ارزش و اعتبار بده و خودت را بی‌فایده ندان. نباید خودت را از دسترفته و بی‌فایده تصور کنی.
خودی چون پخته گردد لازوالست
فراق عاشقان عین وصالست
هوش مصنوعی: وقتی که شخصیت فرد به کمال برسد و پخته شود، جدایی و فراق عاشقان مانند وصال و نزدیکی به یکدیگر است.
شرر را تیز بالی میتوان داد
تپید لایزالی میتوان داد
هوش مصنوعی: می‌توان به آتش سرعت و هیجان بخشید و همچنین به چیزهای بی‌ارزش رنگ و جلا داد.
دوام حق جزای کار او نیست
که او را این دوام از جستجو نیست
هوش مصنوعی: پایداری و ثبات حقیقت نتیجه اعمال اوست و این پایداری به خاطر جستجوی او به دست نیامده است.
دوام آن به که جان مستعاری
شود از عشق و مستی پایداری
هوش مصنوعی: استقامت و ماندگاری به این است که دل و جان انسان، تحت تأثیر عشق و شوق قرار گیرد و از آن حالت مستی بهره‌مند شود.
وجود کوهسار و دشت و در هیچ
جهان فانی خودی باقی دگر هیچ
هوش مصنوعی: وجود کوهستان‌ها و دشت‌ها و هر چیز دیگری در این دنیای فانی هیچ اهمیتی ندارد؛ در نهایت، چیزی از خودی باقی نمی‌ماند.
دگر از شنکر و منصور کم گوی
خدا را هم براه خویشتن جوی
هوش مصنوعی: دیگر از داستان‌های شنکر و منصور کم صحبت کن و به جای آن به دنبال خداوند با راه خودت بگرد.
بخود گم بهر تحقیق خودی شو
انا الحق گوی و صدیق خودی شو
هوش مصنوعی: برای شناخت خودت تلاش کن و به حقیقت وجود خودت پی ببر. خودت را بشناس و به صداقت خودت ایمان بیاور.
سؤال نهم
هوش مصنوعی: خواب دیدم که در باغی زیبا قدم می‌زنم، و گل‌ها در اطرافم شکوفا بودند و عطر خوش آنها فضا را پر کرده بود. در دل طبیعت آرامش عمیقی حس می‌کردم و همه چیز در هماهنگی و زیبایی بود.
که شد بر سر وحدت واقف آخر؟
شناسای چه آمد عارف آخر؟
هوش مصنوعی: چه کسی در نهایت به درک واقعی وحدت دست یافت؟ چه کسی حقایق را شناخت و عارف حقیقی شد؟
جواب
هوش مصنوعی: در این دنیا، آنچه را که از دست داده‌ایم، باز نمی‌گردانیم و هیچ چیز نمی‌تواند جایگزین آن شود.
ته گردون مقام دلپذیر است
و لیکن مهر و ماهش زود میر است
هوش مصنوعی: آسمان جایگاه دلپذیری است، اما در آن، خورشید و ماه زودفانی و زودگذر هستند.
بدوش شام نعش آفتابی
کواکب را کفن از ماهتابی
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر خاصی اشاره شده است: شبی تاریک که در آن، آسمان پوشیده از ستاره‌هاست و این ستاره‌ها همچون تابوتی به رنگ ماه درخشان و زیبا، آویخته شده‌اند. در واقع، تصویر زیبایی از شب با نور ماه و ستاره‌ها ترسیم می‌شود.
پرد کهسار چون ریگ روانی
دگرگون می شود دریا بآنی
هوش مصنوعی: پرده‌ی کوه‌ها مانند ریگ که در حال حرکت است، دریا با تغییراتی روبرو می‌شود.
گلان را در کمین باد خزان است
متاع کاروان از بیم جان است
هوش مصنوعی: درختان گل در انتظار وزش باد خزان هستند و کالاهای کاروان به خاطر محافظت از جانشان در حال انتقال هستند.
ز شبنم لاله را گوهر نماند
دمی ماند دمی دیگر نماند
هوش مصنوعی: از شبنم، لاله برای مدتی زیبا بود، اما به زودی این زیبایی و درخشش از بین رفت و دیگر نماند.
نوا نشنیده در چنگی بمیرد
شرر ناجسته در سنگی بمیرد
هوش مصنوعی: اگر نوا و آهنگی که نواخته می‌شود، شنیده نشود، در واقع مانند این است که بخار و حرارتی که از سنگی ایجاد شده، بی اثر و بی‌ثمر خواهد ماند. این یعنی اگر چیزی مورد توجه و احساس قرار نگیرد، مانند این است که وجود ندارد و به سرانجام نمی‌رسد.
مپرس از من ز عالمگیری مرگ
من و تو از نفس زنجیری مرگ
هوش مصنوعی: از من در مورد تسلط مرگ بر ما نپرس، چرا که هر کدام از ما در چنبره نفس و زنجیر مرگ گرفتاریم.
غزل
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساساتی عمیق و ارتباطات انسانی است. شاعر به بیان عشق و دل‌نگرانی‌هایی که در دل دارد می‌پردازد. او از زیبایی‌ها و پیچیدگی‌های عشق سخن می‌گوید و به یادآوری لحظاتی می‌پردازد که این احساسات را در زندگی‌اش شکل داده‌اند. در واقع، این اشعار بیانگر تجارب عاطفی و تأثیرات آنها بر زندگی فردی است.
فنا را بادهٔ هر جام کردند
چه بیدردانه او را عام کردند
هوش مصنوعی: شراب هر جام را به فنا تبدیل کرد و به شکلی بی‌درد و رنج، او را عمومی و همگانی ساختند.
تماشا گاه مرگ ناگهان را
جهان ماه و انجم نام کردند
هوش مصنوعی: جهان را به عنوان مکانی برای مشاهده مرگ ناگهانی توصیف کرده‌اند، جایی که ماه و ستاره‌ها نامیده شده‌اند.
اگر یک زره اش خوی رم آموخت
به افسون نگاهی رام کردند
هوش مصنوعی: اگر یک زره از او خوی خود را به‌دست آورد، به افسون نگاهی تسلیم کردند.
قرار از ما چه میجوئی که ما را
اسیر گردش ایام کردند
هوش مصنوعی: چرا از ما آرامش و قرار می‌طلبی در حالی که ما به دست زمان به بندگی گرفته شده‌ایم؟
خودی در سینهٔ چاکی نگهدار
ازین کوکب چراغ شام کردند
هوش مصنوعی: در دل خود، امید و روشنایی را حفظ کن، چرا که از این ستاره، شب‌های تاریک را روشنی بخشیده‌اند.
جهان یکسر مقام آفلین است
درین غربت سرا عرفان همین است
هوش مصنوعی: دنیا به طور کلی جایگاهی برای فراموشی است و در این سرای غریب، درک عمیق و حقیقت زندگی همین است.
دل ما در تلاش باطلی نیست
نصیب ما غم بی حاصلی نیست
هوش مصنوعی: دل ما بیهوده تلاش نمی‌کند، زیرا غم و اندوهی که نصیب ما شده، بی‌فایده و بی‌نتیجه است.
نگه دارند اینجا آرزو را
سرور ذوق و شوق جستجو را
هوش مصنوعی: اینجا آرزوها را نگه دارید و شوق و ذوق جستجو را حفظ کنید.
خودی را لازوالی میتوان کرد
فراقی را وصالی میتوان کرد
هوش مصنوعی: می‌توان خود را به حالتی که هیچ‌گاه از بین نمی‌رود تبدیل کرد و جدایی را به وصال و نزدیکی تغییر داد.
چراغی از دم گرمی توان سوخت
به سوزن چاک گردون میتوان دوخت
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده اثر این بیت را بگوییم، می‌توان گفت: با وجود گرما و نور، می‌توان به وسیله‌ای کوچک و ساده مانند سوزن کارهای بزرگتری انجام داد. این اشاره‌ای به اهمیت تلاش و کوشش در برابر مشکلات و موانع است.
خدای زنده بی ذوق سخن نیست
تجلی های او بی انجمن نیست
هوش مصنوعی: خدای زنده از نظر زبانی بی‌احساس نیست و ظهور او در دنیا بدون جمع و اجتماع نیست.
که برق جلوهٔ او بر جگر زد؟
که خورد آن باده و ساغر بسر زد
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند قدرت و زیبایی او را تحمل کند؟ همان‌طور که کسی که شراب می‌نوشد و مست می‌شود، حالتی از شگفتی و لذت را تجربه می‌کند.
عیار حسن و خوبی از دل کیست؟
مه او در طواف منزل کیست؟
هوش مصنوعی: کیست که معیار و سنجش حسن و زیبایی را در دل خود دارد؟ او که در جستجوی کمال و دوری از منزلت‌های مادی است، کیست؟
«الست» از خلوت نازی که برخاست
«بلی» از پردهٔ سازی که برخاست
هوش مصنوعی: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» از درون یک خلوت دلنشین و آرام، جواب «بله» از میان پرده‌ای از آهنگ و نغمه‌ای زیبا به گوش رسید.
چه آتش عشق در خاکی بر افروخت
هزاران پرده یک آواز ما سوخت
هوش مصنوعی: عشق همچون آتشی سوزان در دل زمین شعله‌ور شده است و این آتش باعث سوختن بسیاری از پرده‌ها و حجاب‌ها شده و تنها صدای ما را باقی گذاشته است.
اگر مائیم گردان جام ساقی است
به بزمش گرمی هنگامه باقی است
هوش مصنوعی: اگر ما در است شادمانی و خوشگذرانی، به خاطر وجود ساقی و می‌گاه اوست که این جمع گرم و پرنشاط است.
مرا دل سوخت بر تنهائی او
کنم سامان بزم آرائی او
هوش مصنوعی: دل من برای تنهایی او می‌سوزد و تلاش می‌کنم تا برای او جشنی ترتیب دهم.
مثال دانه می کارم خودی را
برای او نگهدارم خودی را
هوش مصنوعی: من به مانند یک دانه در زمین، خودم را می کارم تا برای او نگهداری کنم.
خاتمه
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که شما در حال گذراندن یک دوره آموزشی هستید.
تو شمشیری ز کام خود برون آ
برون آ ، از نیام خود برون آ
هوش مصنوعی: بیرون بیا و خود را شگفت‌انگیز کن، همچون شمشیری که از غلاف خود خارج می‌شود.
نقاب از ممکنات خویش برگیر
مه و خورشید و انجم را به برگیر
هوش مصنوعی: پرده را از جلو چیزهای ممکن کنار بزن و نورِ ماه، خورشید و ستارگان را نمایان کن.
شب خود روشن از نور یقین کن
ید بیضا برون از آستین کن
هوش مصنوعی: در شب تار، با اعتماد به یقین، روشنی را به وجود آور. معجزه و توانایی‌های خود را به نمایش بگذار.
کسی کو دیده را بر دل گشود است
شراری کشت و پروینی درود است
هوش مصنوعی: کسی که نگاهش را به دل دیگران گشوده و به احساسات آنها توجه کرده، به نوعی آتش عشق را در دل خود شعله‌ور کرده و به زیبایی‌های زندگی احترام می‌گذارد.
شراری جسته ئی گیر از درونم
که من مانند رومی گرم خونم
هوش مصنوعی: از درون من آتش و شعله‌ای می‌تراود که من هم مانند رومی‌ها پرشور و گرم و بااحساس هستم.
وگرنه آتش از تهذیب نوگیر
برون خود بیفروز ، اندرون میر
هوش مصنوعی: اگر نتوانی خود را اصلاح کنی، آتش خشم و ناآرامی در درونت شعله‌ور می‌شود.

حاشیه ها

1402/04/09 21:07
Nabi M

بند ۲، بیت سوم، «گهی "نارش" ز برهان و دلیل است»، صحیح است. 

1402/08/01 19:11
دکتر محمدحسین بهاری

این نیم‌خانه نادرست است. نتوانستیم ویرایش کنیم، از این روی اینجا می‌نویسیم:

نه او بی ما نه ما بی او چه حال است