گنجور

بخش ۱۲۳ - بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو

بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد به جوی اینهمه دیرینه و نو
چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد
رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
زندگی انجمن آرا و نگهدار خود است
ایکه در قافله ئی بی همه شو با همه رو
تو فروزنده تر از مهر منیر آمده ئی
آنچنان زی که بهر ذره رسانی پرتو
آن نگینی که تو با اهرمنان باخته ئی
هم به جبریل امینی نتوان کرد گرو
از تنک جامی ما میکده رسوا گردید
شیشه ئی گیر و حکیمانه بیاشام و برو

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد به جوی اینهمه دیرینه و نو
هوش مصنوعی: از سرزمین شرقی و جادوگری غربی فراتر برو و دلبسته نشو، چرا که هیچ‌کدام به ارزش این همه تاریخ و نوآوری نمی‌ارزد.
چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد
رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
هوش مصنوعی: مانند پرکاهی که در باد پرتاب می‌شود، رفتند اسکندر، دارا، قباد و خسرو.
زندگی انجمن آرا و نگهدار خود است
ایکه در قافله ئی بی همه شو با همه رو
هوش مصنوعی: زندگی مانند جمعی از افراد است که هر کس در آن نقش خود را دارد. در این مسیر، باید با همه در تعامل بود و به جلو حرکت کرد، حتی اگر در جمع خود کسی را نبینی.
تو فروزنده تر از مهر منیر آمده ئی
آنچنان زی که بهر ذره رسانی پرتو
هوش مصنوعی: تو روشن‌تر از خورشید درخشان آمده‌ای، به گونه‌ای که نور تو به هر ذره‌ای می‌رسد.
آن نگینی که تو با اهرمنان باخته ئی
هم به جبریل امینی نتوان کرد گرو
هوش مصنوعی: آن سنگ قیمتی که تو با اهریمنان و با شیطنت‌ها از دست داده‌ای، حتی با جبریلِ امین نیز نمی‌توان برگرداند.
از تنک جامی ما میکده رسوا گردید
شیشه ئی گیر و حکیمانه بیاشام و برو
هوش مصنوعی: از شراب ما که در ظرفی کوچک قرار دارد، میکده به آشفتگی افتاد. یک شیشه بگیر و با حکمت بنوش و سپس به راهت ادامه بده.

حاشیه ها

1391/12/04 00:03
بتشکن

دارم برا هر شعر یه چیزی میذارم نگین چقدر حرف میزنه
من یه جورایی اقبال رو روشنگر فرهنگ خود و روشنگر ذهن ناب ادمی میدونم نه بخاطر تفکر خودم بلکه چیزیه که در اشعار این عالم مشهوده این شاعر نه با غربی که پراز رنگ و جلوه های اغفال گرانست خوشش میاد و نه از شرقی که اسیر خرافه و رسوم کهنه باشه خوشش میاد بلکه اعتقاد به انسانیت داره که باز تو این شعر با کمال هنر حرفش رو زده و اینه که اقبال رو از شاعرای همزمان خودش متمایز کرده