گنجور

بخش ۴ - در معنی اینکه ملت از اختلاط افراد پیدا میشود و تکمیل تربیت او از نبوت است

از چه رو بر بسته ربط مردم است
رشته ی این داستان سر در گم است
در جماعت فرد را بینیم ما
از چمن او را چو گل چینیم ما
فطرتش وارفته ی یکتائی است
حفظ او از انجمن آرائی است
سوزدش در شاهراه زندگی
آتش آوردگاه زندگی
مردمان خوگر بیکدیگر شوند
سفته در یک رشته چون گوهر شوند
در نبرد زندگی یار همند
مثل همکاران گرفتار همند
محفل انجم ز جذب باهم است
هستی کوکب ز کوکب محکم است
خیمه گاه کاروان کوه و جبل
مرغزار و دامن صحرا و تل
سست و بیجان تار و پود کار او
نا گشوده غنچه ی پندار او
ساز برق آهنگ او ننواخته
نغمه اش در پرده نا پرداخته
گوشمال جستجو نا خورده ئی
زخمه های آرزو نا خورده ئی
نا بسامان محفل نوزاده اش
می توان با پنبه چیدن باده اش
نو دمیده سبزه ی خاکش هنوز
سرد خون اندر رگ تاکش هنوز
منزل دیو و پری اندیشه اش
از گمان خود رمیدن پیشه اش
تنگ میدان هستی خامش هنوز
فکر او زیر لب بامش هنوز
بیم جان سرمایه ی آب و گلش
هم ز باد تند می لرزد دلش
جان او از سخت کوشی رم زند
پنچه در دامان فطرت کم زند
هر چه از خود می دمد برداردش
هر چه از بالا فتد برداردش
تا خدا صاحبدلی پیدا کند
کو ز حرفی دفتری املا کند
ساز پردازی که از آوازه ئی
خاک را بخشد حیات تازه ئی
ذره ی بی مایه ضو گیرد ازو
هر متاعی ارج نو گیرد ازو
زنده از یک دم دو صد پیکر کند
محفلی رنگین ز یک ساغر کند
دیده ی او می کشد لب جان دمد
تا دوئی میرد یکی پیدا شود
رشته اش کو بر فلک دارد سری
پارهای زندگی را همگری
تازه انداز نظر پیدا کند
گلستان در دشت و در پیدا کند
از تف او ملتی مثل سپند
بر جهد شور افکن و هنگامه بند
یک شرر می افکند اندر دلش
شعله ی در گیر می گردد گلش
نقش پایش خاک را بینا کند
ذره را چشمک زن سینا کند
عقل عریان را دهد پیرایه ئی
بخشد این بی مایه را سرمایه ئی
دامن خود میزند بر اخگرش
هر چه غش باشد رباید از زرش
بندها از پا گشاید بنده را
از خداوندان رباید بنده را
گویدش تو بنده ی دیگر نه ئی
زین بتان بی زبان کمتر نه ئی
تا سوی یک مدعایش می کشد
حلقه ی آئین بپایش می کشد
نکته ی توحید باز آموزدش
رسم و آئین نیاز آموزدش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از چه رو بر بسته ربط مردم است
رشته ی این داستان سر در گم است
هوش مصنوعی: چرا ارتباط مردم با این داستان پیچیده و مبهم است؟
در جماعت فرد را بینیم ما
از چمن او را چو گل چینیم ما
هوش مصنوعی: ما در جمعیت دیگران، فردی را مشاهده می‌کنیم و او را مانند گلی که از باغ چیده می‌شود، با دقت و محبت می‌نگریم.
فطرتش وارفته ی یکتائی است
حفظ او از انجمن آرائی است
هوش مصنوعی: ذات او به گونه‌ای است که به یکتایی و دلالت بر یک‌پارچگی تمایل دارد و این ویژگی او را از وابستگی به جمع‌ها و گروه‌ها محفوظ می‌دارد.
سوزدش در شاهراه زندگی
آتش آوردگاه زندگی
هوش مصنوعی: آتش در مسیر زندگی او را می‌سوزاند و در میدان زندگی مشکلات زیادی را تجربه می‌کند.
مردمان خوگر بیکدیگر شوند
سفته در یک رشته چون گوهر شوند
هوش مصنوعی: مردم با هم آشنا و نزدیک می‌شوند و مانند جواهرات در یک زنجیر به هم متصل می‌شوند.
در نبرد زندگی یار همند
مثل همکاران گرفتار همند
هوش مصنوعی: در جنگ زندگی، دوستان همواره کنار هم هستند و مانند همکارانی که در مشکلات گرفتارند، با هم به مقابله می‌پردازند.
محفل انجم ز جذب باهم است
هستی کوکب ز کوکب محکم است
هوش مصنوعی: جمع ستاره‌ها به خاطر جاذبه‌ای که بین آن‌ها وجود دارد، شکل می‌گیرد و هر ستاره به خاطر ارتباطی که با ستاره‌های دیگر دارد، ثابت و پایدار است.
خیمه گاه کاروان کوه و جبل
مرغزار و دامن صحرا و تل
هوش مصنوعی: محل استراحت کاروان در کوه‌ها، دشت‌ها و دامنه‌های صحرا و تپه‌ها قرار دارد.
سست و بیجان تار و پود کار او
نا گشوده غنچه ی پندار او
هوش مصنوعی: کار او ضعیف و ناتوان است و ذهنش هنوز به شکوفایی نرسیده است.
ساز برق آهنگ او ننواخته
نغمه اش در پرده نا پرداخته
هوش مصنوعی: برق ساز هنوز نتوانسته آهنگ او را بنوازد و نغمه‌اش هنوز در پرده‌ای جا نیفتاده است.
گوشمال جستجو نا خورده ئی
زخمه های آرزو نا خورده ئی
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی که هنوز به آن نرسیده‌ای، درد و زخمی از آرزوهای ناکام بر دل داری.
نا بسامان محفل نوزاده اش
می توان با پنبه چیدن باده اش
هوش مصنوعی: در جمعی که به هم ریخته و نامرتب است، می‌توان با دقت و آرامش، از نوشیدنی‌اش لذت برد.
نو دمیده سبزه ی خاکش هنوز
سرد خون اندر رگ تاکش هنوز
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بهار تازه آغاز شده و سبزه‌ها سر از خاک بیرون آورده‌اند، هنوز سرمای فصل در رگ‌های درختان باقی مانده است.
منزل دیو و پری اندیشه اش
از گمان خود رمیدن پیشه اش
هوش مصنوعی: خانه دیو و پری، جایی است که فکر و خیال آنها بر اساس گمان‌های خودشان به وجود آمده و سعی می‌کنند از آن گمان‌ها فرار کنند.
تنگ میدان هستی خامش هنوز
فکر او زیر لب بامش هنوز
هوش مصنوعی: در حوزه زندگی، فضا و زمان محدود است و هنوز هم اندیشه او در گوشه‌ای از ذهنش به آرامی در حال تکرار است.
بیم جان سرمایه ی آب و گلش
هم ز باد تند می لرزد دلش
هوش مصنوعی: دل انسان که از ترکیب آب و گل ساخته شده، به خاطر باد تند نگران و بی‌قرار است. این نگرانی و ترس از خطرات زندگی همیشه وجود دارد.
جان او از سخت کوشی رم زند
پنچه در دامان فطرت کم زند
هوش مصنوعی: زندگی او از تلاش و کوشش فراوان فرار می‌کند و کمتر به اصل و طبیعت خود برمی‌گردد.
هر چه از خود می دمد برداردش
هر چه از بالا فتد برداردش
هوش مصنوعی: هر چه از دل و جان انسان برمی‌خیزد، او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و هر چه از آسمان و از منبعی بالاتر به او نازل شود، او آن را می‌پذیرد.
تا خدا صاحبدلی پیدا کند
کو ز حرفی دفتری املا کند
هوش مصنوعی: خداوند باید فردی با درک و بصیرت بیابد که بتواند از کلمات و سخنانش استفاده کند و آن‌ها را به یاد داشته باشد و به نگارش درآورد.
ساز پردازی که از آوازه ئی
خاک را بخشد حیات تازه ئی
هوش مصنوعی: آهنگ‌سازی که با نغمه‌های خود زندگی تازه‌ای به زمین می‌دهد.
ذره ی بی مایه ضو گیرد ازو
هر متاعی ارج نو گیرد ازو
هوش مصنوعی: ذره‌ای که خاصیت و ارزش ندارد، به کمک آن هر کالایی می‌تواند ارزش پیدا کند.
زنده از یک دم دو صد پیکر کند
محفلی رنگین ز یک ساغر کند
هوش مصنوعی: انسان با هر لحظه زندگی می‌تواند جان تازه‌ای به وجود بیاورد و از یک لحظه، دنیایی زیبا و پر رنگ و لعاب بسازد.
دیده ی او می کشد لب جان دمد
تا دوئی میرد یکی پیدا شود
هوش مصنوعی: چشمان او انرژی و جذبه‌ای دارند که جان را به تپش می‌اندازند؛ به گونه‌ای که وقتی دوگانگی و جدایی از میان برود، یکی شدن و اتحاد آشکار می‌شود.
رشته اش کو بر فلک دارد سری
پارهای زندگی را همگری
هوش مصنوعی: رشته‌ای که بر آسمان کشیده شده، سر و کارش با زندگی و مسائل آن است.
تازه انداز نظر پیدا کند
گلستان در دشت و در پیدا کند
هوش مصنوعی: گلستان تلاش می‌کند که زیبایی و طراوت خود را در دشت به نمایش بگذارد و بُعد جدیدی از خود را به تصویر بکشد.
از تف او ملتی مثل سپند
بر جهد شور افکن و هنگامه بند
هوش مصنوعی: با وجود خشم و شور و التهاب او، مردمی به مانند آتش زبانه کشیده به جنب و جوش آمده و هیجان را به وجود می‌آورند.
یک شرر می افکند اندر دلش
شعله ی در گیر می گردد گلش
هوش مصنوعی: یک جرقه عشق در دلش به وجود می‌آید و این عشق همچون آتش شعله‌ور، وجودش را در بر می‌گیرد و او را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد.
نقش پایش خاک را بینا کند
ذره را چشمک زن سینا کند
هوش مصنوعی: اثری که رد پای او بر خاک می‌گذارد، باعث می‌شود که ذرات خاک نیز روشن و درخشان به نظر برسند.
عقل عریان را دهد پیرایه ئی
بخشد این بی مایه را سرمایه ئی
هوش مصنوعی: عقل بدون پوشش و تزئین چیزی نیست، اما در عوض، به آن که چیزی ندارد، ارزش و درآمدی می‌دهد.
دامن خود میزند بر اخگرش
هر چه غش باشد رباید از زرش
هوش مصنوعی: هر چیزی که ستاره یا سرنوشت خود را باخت، با تلاطم و تسلط بر احساساتش، می‌کوشد تا آنچه را که دارد، به دست آورد و از آن بهره‌برداری کند.
بندها از پا گشاید بنده را
از خداوندان رباید بنده را
هوش مصنوعی: سرانجام، فردی که در قید و بند است، از محدودیت‌ها رها می‌شود و به سوی آزادی پیش می‌رود، و این آزادی او را از دست کسانی که او را در بند داشته‌اند، نجات می‌دهد.
گویدش تو بنده ی دیگر نه ئی
زین بتان بی زبان کمتر نه ئی
هوش مصنوعی: او به او می‌گوید که تو نیز مانند دیگران نیستی و از این خدایان بی‌زبان کمتر نیستی.
تا سوی یک مدعایش می کشد
حلقه ی آئین بپایش می کشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به سوی هدفی مشخص می‌رود، پیروانش نیز به دنبال او حرکت می‌کنند.
نکته ی توحید باز آموزدش
رسم و آئین نیاز آموزدش
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که نکته‌های مربوط به یکتاپرستی و خداشناسی را به او یاد بده و همچنین آداب و شرایطی که باید در مواقع نیاز رعایت کند را به او آموزش بده.