گنجور

بخش ۲۹ - الله الصمد

گر به الله الصمد دل بسته‌ای
از حد اسباب بیرون جسته‌ای
بندهٔ حق بندهٔ اسباب نیست
زندگانی گردش دولاب نیست
مسلم استی بی نیاز از غیر شو
اهل عالم را سراپا خیر شو
پیش منعم شکوهٔ گردون مکن
دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منت از اهل کرم بردن چرا
نشتر لا و نعم خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گرچه باشی مور و هم بی بال و پر
حاجتی پیش سلیمانی مبر
راه دشوار است سامان کم بگیر
در جهان آزاد زی آزاد میر
سبحهٔ «اقلل من الدنیا» شمار
از «تعش حراً» شوی سرمایه دار
تا توانی کیمیا شو گل مشو
در جهان منعم شو و سائل مشو
ای شناسای مقام بوعلی
جرعه ئی آرم ز جام بوعلی
«پشت پا زن تخت کیکاوس را
سر بده از کف مده ناموس را»
خود بخود گردد در میخانه باز
بر تهی پیمانگان بی نیاز
قاید اسلامیان هارون رشید
آنکه نقفور آب تیغ او چشید
گفت مالک را که ای مولای قوم
روشن از خاک درت سیمای قوم
ای نوا پرداز گلزار حدیث
از تو خواهم درس اسرار حدیث
لعل تا کی پرده بند اندر یمن
خیز و در دارالخلافت خیمه زن
ای خوشا تابانی روز عراق
ای خوشا حسن نظر سوز عراق
میچکد آب خضر از تاک او
مرهم زخم مسیحا خاک او
گفت مالک مصطفی را چاکرم
نیست جز سودای او اندر سرم
من که باشم بستهٔ فتراک او
بر نخیزم از حریم پاک او
زنده از تقبیل خاک یثربم
خوشتر از روز عراق آمد شبم
عشق می گوید که فرمانم پذیر
پادشاهان را بخدمت هم مگیر
تو همی خواهی مرا آقا شوی
بندهٔ آزاد را مولا شوی
بهر تعلیم تو آیم بر درت
خادم ملت نگردد چاکرت
بهره ئی خواهی اگر از علم دین
در میان حلقهٔ درسم نشین
بی نیازی نازها دارد بسی
ناز او اندازها دارد بسی
بی نیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوئیدن است
علم غیر آموختی اندوختی
روی خویش از غازه اش افروختی
ارجمندیاز شعارش میبری
من ندانم تو توئی یا دیگری
از نسیمش خاک تو خاموش گشت
وز گل و ریحان تهی آغوش گشت
کشت خود از دست خود ویران مکن
از سحابش گدیهٔ باران مکن
عقل تو زنجیری افکار غیر
در گلوی تو نفس از تار غیر
بر زبانت گفتگوها مستعار
در دل تو آرزوها مستعار
قمریانت را نواها خواسته
سروهایت را قباها خواسته
باده می گیری بجام از دیگران
جام هم گیری بوام از دیگران
آن نگاهش سر «ما زاغ البصر»
سوی قوم خویش باز آید اگر
می شناسد شمع او پروانه را
نیک داند خویش و هم بیگانه را
«لست منی» گویدت مولای ما
وای ما ، ای وای ما ، ای وای ما ،
زندگانی مثل انجم تا کجا
هستی خود در سحر گم تا کجا
ریوی از صبح دروغی خورده ئی
رخت از پهنای گردون برده ئی
آفتاب استی یکی در خود نگر
از نجوم دیگران تابی مخر
بر دل خود نقش غیر انداختی
خاک بردی کیمیا در باختی
تا کجا رخشی ز تاب دیگران
سر سبک ساز از شراب دیگران
تا کجا طوف چراغ محفلی
ز آتش خود سوز اگر داری دلی
چون نظر در پرده های خویش باش
می پر و اما بجای خویش باش
در جهان مثل حباب ای هوشمند
راه خلوت خانه بر اغیار بند
فرد ، فرد آمد که خود را وا شناخت
قوم ، قوم آمد که جز با خود نساخت
از پیام مصطفی آگاه شو
فارغ از ارباب دون الله شو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر به الله الصمد دل بسته‌ای
از حد اسباب بیرون جسته‌ای
هوش مصنوعی: اگر به خداوند یکتای بی‌نیاز اعتماد کرده‌ای، از وابستگی به اسباب و وسایل مادی فراتر رفته‌ای.
بندهٔ حق بندهٔ اسباب نیست
زندگانی گردش دولاب نیست
هوش مصنوعی: انسان واقعی و بندگی حقیقی به وابستگی به وسایل زندگی نیازی ندارد. زندگی به سادگی به چرخش تقدیر محدود نمی‌شود.
مسلم استی بی نیاز از غیر شو
اهل عالم را سراپا خیر شو
هوش مصنوعی: مسلم بدان که نیازی به دیگران نداری، پس در دنیا به خیری تمام و کمال تبدیل شو.
پیش منعم شکوهٔ گردون مکن
دست خویش از آستین بیرون مکن
هوش مصنوعی: از خداوند خواسته‌های خود را مطرح نکن و درگیر شکایت از سرنوشت و وضعیت موجود نابعاش. در مشکلات و چالش‌ها، به همان نحو که هستی، باقی بمان و خود را درگیر نشو.
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
هوش مصنوعی: وقتی علی با نان شعیر در دست، گردن مرحب را در خیبر می‌شکند.
منت از اهل کرم بردن چرا
نشتر لا و نعم خوردن چرا
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که چرا باید از افراد با فضل و نیکوکار درخواست کمک یا منت بگذاریم، در حالی که به راحتی می‌توانیم با بی‌اعتنایی و آرامش به زندگی بپردازیم. در واقع، به نوعی دعوت به خودکفایی و استقلال در زندگی است و تاکید بر این است که نیازی به وابستگی به دیگران نیست.
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
هوش مصنوعی: به معنای این است که روزی خود را از افراد پست و بی‌ارزش نگیری و خود را ارزان نفروش. به عبارتی دیگر، اگر به ارزش خود آگاه باشی و به شخصیتی همچون یوسف اشاره کنی، نباید خود را در مقابل ارزش‌های پایین قرار دهی و بر روی نیازهای زودگذر تمرکز کنی.
گرچه باشی مور و هم بی بال و پر
حاجتی پیش سلیمانی مبر
هوش مصنوعی: اگرچه تو مانند یک مور هستی و بال و پر نداری، اما هرگز نیاز خود را پیش سلیمان نبر.
راه دشوار است سامان کم بگیر
در جهان آزاد زی آزاد میر
هوش مصنوعی: در این دنیا راهی سخت در پیش است، بنابراین به اندازه کافی آرامش و نظم را در زندگی خود حفظ کن و در زندگی آزادانه‌ات، از آزادی‌ات به خوبی استفاده کن.
سبحهٔ «اقلل من الدنیا» شمار
از «تعش حراً» شوی سرمایه دار
هوش مصنوعی: به کم شدن از دنیا اهمیت بده تا بتوانی آزادانه زندگی کنی و به ثروت دست پیدا کنی.
تا توانی کیمیا شو گل مشو
در جهان منعم شو و سائل مشو
هوش مصنوعی: تا جایی که می‌توانی، تبدیل به طلا شو و همچون گل در این دنیا محو نشو. بخشنده باش و از درخواست کردن بپرهیز.
ای شناسای مقام بوعلی
جرعه ئی آرم ز جام بوعلی
هوش مصنوعی: ای کسی که مقام بوعلی را می‌شناسی، کمی از معرفت و دانش او بنوش.
«پشت پا زن تخت کیکاوس را
سر بده از کف مده ناموس را»
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به قدرت و افتخار اشاره دارد. معنای آن این است که اگر کسی بخواهد به موفقیت یا مقام بالایی دست یابد، نباید به راحتی به چیزهایی که برایش اهمیت دارند، پشت پا بزند یا آنها را نادیده بگیرد. در واقع، باید قدرت و اعتبار خود را حفظ کند و از ارزش‌ها و اصول خود محافظت کند.
خود بخود گردد در میخانه باز
بر تهی پیمانگان بی نیاز
هوش مصنوعی: به طور طبیعی در میخانه، درهایی به روی کسانی که پیمانه خالی دارند، باز می‌شود و آنها از نیازها و وابستگی‌ها رهایی می‌یابند.
قاید اسلامیان هارون رشید
آنکه نقفور آب تیغ او چشید
هوش مصنوعی: هارون رشید، حاکم معروف اسلامی، کسی است که دشمنانش طعم تیزی شمشیر او را چشیده‌اند.
گفت مالک را که ای مولای قوم
روشن از خاک درت سیمای قوم
هوش مصنوعی: مالک را خطاب کرد و گفت: ای سرور قوم، چهره‌ات از خاک به درستی درخشان‌تر از سیمای قوم است.
ای نوا پرداز گلزار حدیث
از تو خواهم درس اسرار حدیث
هوش مصنوعی: ای سازنده‌ی نغمه‌ها، از تو می‌خواهم که در باغ گفت‌وگو، من را به اسرار و رازهای این سخن آشنا کنی.
لعل تا کی پرده بند اندر یمن
خیز و در دارالخلافت خیمه زن
هوش مصنوعی: تا کی باید منتظر بمانی؟ به یمن برو و چادر خود را در پایتخت بزن.
ای خوشا تابانی روز عراق
ای خوشا حسن نظر سوز عراق
هوش مصنوعی: روزهای درخشان عراق بسیار خوشایند و ارزشمندند، همچنین نگاه زیبا و تأثیرگذار آنجا نیز دلنشین است.
میچکد آب خضر از تاک او
مرهم زخم مسیحا خاک او
هوش مصنوعی: آب خوشمزه و شفابخشی از انگور او می‌ریزد، که مانند دارویی برای زخم‌های مسیحا در روی زمین است.
گفت مالک مصطفی را چاکرم
نیست جز سودای او اندر سرم
هوش مصنوعی: مالک می‌گوید که جز عشق و یاد مصطفی در سرش هیچ فکری ندارد و خود را در خدمت او نمی‌بیند.
من که باشم بستهٔ فتراک او
بر نخیزم از حریم پاک او
هوش مصنوعی: من کی هستم که بخواهم از جایگاه مقدس او خارج شوم، در حالی که تحت تاثیر و وابسته به او هستم.
زنده از تقبیل خاک یثربم
خوشتر از روز عراق آمد شبم
هوش مصنوعی: من در خاک یثرب زندگی می‌کنم و این برایم بهتر از روز عراق است، امشب به این جا آمده‌ام.
عشق می گوید که فرمانم پذیر
پادشاهان را بخدمت هم مگیر
هوش مصنوعی: عشق به من می‌گوید که باید تسلیم او بشوم و به خدمت پادشاهان نروم.
تو همی خواهی مرا آقا شوی
بندهٔ آزاد را مولا شوی
هوش مصنوعی: تو می‌خواهی که بر من تسلط پیدا کنی و من را زیر فرمان خود درآوری، اما من آزاد و رها هستم و نمی‌توانی مرا مالکیت کنی.
بهر تعلیم تو آیم بر درت
خادم ملت نگردد چاکرت
هوش مصنوعی: برای یادگیری، به درگاه تو می‌آیم؛ هیچ‌گاه خدمتگزار ملت نخواهم بود و فقط به عنوان خدمتگزار تو باقی می‌مانم.
بهره ئی خواهی اگر از علم دین
در میان حلقهٔ درسم نشین
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از دانش دین بهره‌مند شوی، در جمع درس من حاضر شو.
بی نیازی نازها دارد بسی
ناز او اندازها دارد بسی
هوش مصنوعی: بی نیازی از دنیا ویژگی‌های خاصی دارد و کسی که به این حالت رسیده باشد، صفات و زیبایی‌های بسیاری در وجودش موج می‌زند.
بی نیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوئیدن است
هوش مصنوعی: بی‌نیازی به معنای این است که وقتی انسان به حقیقت و طبیعت الهی دست یابد، دیگر نیازی به ظاهر و زرق و برق دنیایی ندارد. رنگ و زیبایی واقعی فقط در شناخت و نزدیکی به حقیقت الهی نهفته است و هر چیز دیگری، همچون لباس‌های ظاهری، فقط پوشش‌های زودگذر و ناپایدار هستند.
علم غیر آموختی اندوختی
روی خویش از غازه اش افروختی
هوش مصنوعی: تو علم و دانش را از کسی نیاموختی، بلکه نور و روشنی آن را در چهره‌ی خود به وجود آوردی و با آن درخشیدی.
ارجمندیاز شعارش میبری
من ندانم تو توئی یا دیگری
هوش مصنوعی: تو با ویژگی‌های خاص و شعارهای خود به قدری ارزشمند هستی که نمی‌توانم تشخیص دهم خود تویی یا شخص دیگری.
از نسیمش خاک تو خاموش گشت
وز گل و ریحان تهی آغوش گشت
هوش مصنوعی: نسیم خوشبوی او باعث شد که خاک تو ساکت و آرام بماند و آغوشش از گل و ریحان خالی شد.
کشت خود از دست خود ویران مکن
از سحابش گدیهٔ باران مکن
هوش مصنوعی: با دست خود زراعتت را خراب نکن و از ابرها برای خود گدایی باران نکن.
عقل تو زنجیری افکار غیر
در گلوی تو نفس از تار غیر
هوش مصنوعی: ذهن تو به خاطر افکار دیگران محدود شده است و آزادی تو به وسیله چیزهای خارجی گرفته شده است.
بر زبانت گفتگوها مستعار
در دل تو آرزوها مستعار
هوش مصنوعی: در دهانت سخنانی وجود دارد که حقیقتاً از دل تو نمی‌آید و آرزوهایت درونت پنهان است.
قمریانت را نواها خواسته
سروهایت را قباها خواسته
هوش مصنوعی: قمری‌ها به آوازها و نغمه‌ها علاقه‌مندند و سروهایت به لباس‌ها و زیورآلات زیبا نیاز دارد.
باده می گیری بجام از دیگران
جام هم گیری بوام از دیگران
هوش مصنوعی: شراب را از دیگران می‌گیری و در جام خود می‌ریزید، پس از دیگران هم بخواه که خوشی‌ها و لذت‌ها را به شما منتقل کنند.
آن نگاهش سر «ما زاغ البصر»
سوی قوم خویش باز آید اگر
هوش مصنوعی: اگر نگاه او به سمت قوم و خویش برگردد، مسلماً با حالت حسرت و نگرانی همراه خواهد بود.
می شناسد شمع او پروانه را
نیک داند خویش و هم بیگانه را
هوش مصنوعی: شمع به خوبی پروانه را می‌شناسد و درک می‌کند که خودی و غریبه چه کسانی هستند.
«لست منی» گویدت مولای ما
وای ما ، ای وای ما ، ای وای ما ،
هوش مصنوعی: «من از آنِ تو نیستم» می‌گوید مولای ما. وای بر ما، وای بر ما!
زندگانی مثل انجم تا کجا
هستی خود در سحر گم تا کجا
هوش مصنوعی: زندگی مانند ستاره‌هاست و تا کجا ادامه دارد؟ خودت را در زیبایی‌های بامداد گم کرده‌ای، ولی این گم شدن تا کجا ادامه خواهد داشت؟
ریوی از صبح دروغی خورده ئی
رخت از پهنای گردون برده ئی
هوش مصنوعی: از صبح دروغی شنیده‌ای و دنیای خود را از بالا برچیده‌ای.
آفتاب استی یکی در خود نگر
از نجوم دیگران تابی مخر
هوش مصنوعی: تو خود را مانند آفتاب در درونت بسنج و به تاثیرات و نظرات دیگران توجه نکن.
بر دل خود نقش غیر انداختی
خاک بردی کیمیا در باختی
هوش مصنوعی: بر دل خود به غیر از عشق کسی را جای ندادی و به این ترتیب، با کمال توجه و ارزش، آنچه که در دست داشتی را از دست دادی.
تا کجا رخشی ز تاب دیگران
سر سبک ساز از شراب دیگران
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر زیبایی‌های دیگران خود را سبک و راحت نشان دهم و از خوشی‌های آنها بهره ببرم؟
تا کجا طوف چراغ محفلی
ز آتش خود سوز اگر داری دلی
هوش مصنوعی: تا کجا می‌توانی به روشنایی خود بپردازی و بسوزی، اگر دلی در خود داری؟
چون نظر در پرده های خویش باش
می پر و اما بجای خویش باش
هوش مصنوعی: وقتی به جنبه‌ها و ویژگی‌های خودت نگاه می‌کنی، با شور و اشتیاق به کارهای‌ت ادامه بده، اما همیشه با اصالت و صداقت خودت باقی بمان.
در جهان مثل حباب ای هوشمند
راه خلوت خانه بر اغیار بند
هوش مصنوعی: ای انسان عاقل، در این دنیا مانند حباب هستی که زودگذر و ناپایدار است. پس بهتر است که مسیر زندگی‌ات را به دور از دیگران و حاشیه‌ها انتخاب کنی.
فرد ، فرد آمد که خود را وا شناخت
قوم ، قوم آمد که جز با خود نساخت
هوش مصنوعی: هر فردی به تنهایی آمد تا خود را بشناسد، اما مردم به جمع آمدند و نتوانستند جز با خودشان ارتباط برقرار کنند.
از پیام مصطفی آگاه شو
فارغ از ارباب دون الله شو
هوش مصنوعی: از پیام پیامبر آگاه شو و از بندگی خداوند پایین و پست رها شو.