گنجور

بخش ۲۴ - در معنی اینکه کمال حیات ملیه این است که ملت مثل فرد احساس خودی پیدا کند و تولید و تکمیل این احساس از ضبط روایات ملیه ممکن گردد

کودکی را دیدی ای بالغ نظر
کو بود از معنی خود بی خبر
ناشناس دور و نزدیک آنچنان
ماه را خواهد که بر گیرد عنان
از همه بیگانه آن مامک پرست
گریه مست وشیر مست و خواب مست
زیر و بم را گوش او در گیر نیست
نغمه اش جز شورش زنجیر نیست
ساده و دوشیزه افکارش هنوز
چون گهر پاکیزه گفتارش هنوز
جستجو سرمایه ی پندار او
از چرا ، چون ، کی ، کجا ، گفتار او
نقش گیر این و آن اندیشه اش
غیر جوئی غیر بینی پیشه اش
چشمش از دنبال اگر گیرد کسی
جان او آشفته می گردد بسی
فکر خامش در هوای روزگار
پر گشا مانند باز نو شکار
در پی نخجیرها بگذاردش
باز سوی خویشتن می آردش
تا ز آتشگیری افکار او
گل فشاند زرچک پندار او
چشم گیرایش فتد بر خویشتن
دستکی بر سینه می گوید که من
یاد او با خود شناسایش کند
حفظ ربط دوش و فردایش کند
سفته ایامش درین تار زرند
همچو گوهر از پی یک دیگرند
گرچه هر دم کاهد ، افزاید گلش
«من همانستم که بودم» در دلش
این «من» نو زاده آغاز حیات
نغمهٔ بیداری ساز حیات
ملت نوزاده مثل طفلک است
طفلکی کو در کنار مامک است
طفلکی از خویشتن نا آگهی
گوهر آلوده ئی خاک رهی
بسته با امروز او فرداش نیست
حلقه های روز و شب در پاش نیست
چشم هستی را مثال مردم است
غیر را بیننده و از خود گم است
صد گره از رشتهٔ خود وا کند
تا سر تار خودی پیدا کند
گرم چون افتد به کار روزگار
این شعور تازه گردد پایدار
نقشها بردارد و اندازد او
سر گذشت خویش را می سازد او
فرد چون پیوند ایامش گسیخت
شانهٔ ادراک او دندانه ریخت
قوم روشن از سواد سر گذشت
خود شناس آمد ز یاد سر گذشت
سر گذشت او گر از یادش رود
باز اندر نیستی گم می شود
نسخهٔ بوده تو را ای هوشمند
ربط ایام آمده شیرازه بند
ربط ایام است ما را پیرهن
سوزنش حفظ روایات کهن
چیست تاریخ ای ز خود بیگانه ئی
داستانی قصه ئی افسانه ئی
این ترا از خویشتن آگه کند
آشنای کار و مرد ره کند
روح را سرمایهٔ تاب است این
جسم ملت را چو اعصاب است این
همچو خنجر بر فسانت می زند
باز بر روی جهانت می زند
وه چه ساز جان نگار و دلپذیر
نغمه های رفته در تارش اسیر
شعلهٔ افسرده در سوزش نگر
دوش در آغوش امروزش نگر
شمع او بخت امم را کوکب است
روشن از وی امشب و هم دیشب است
چشم پرکاری که بیند رفته را
پیش تو باز آفریند رفته را
بادهٔ صد ساله در مینای او
مستی پارینه در صهبای او
صید گیری کو بدام اندر کشید
طایری کز بوستان ما پرید
ضبط کن تاریخ را پاینده شو
از نفسهای رمیده زنده شو
دوش را پیوند با امروز کن
زندگی را مرغ دست آموز کن
رشتهٔ ایام را آور بدست
ورنه گردی روز کور و شب پرست
سر زند از ماضی تو حال تو
خیزد از حال تو استقبال تو
مشکن ار خواهی حیات لازوال
رشتهٔ ماضی ز استقبال و حال
موج ادراک تسلسل زندگی است
می کشان را شور قلقل زندگی است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کودکی را دیدی ای بالغ نظر
کو بود از معنی خود بی خبر
هوش مصنوعی: کودکی را می‌بینی که همچنان از معنای وجود خود بی‌خبر است، در حالی که تو به بلوغ فکری رسیده‌ای.
ناشناس دور و نزدیک آنچنان
ماه را خواهد که بر گیرد عنان
هوش مصنوعی: هر کسی، چه دور و چه نزدیک، آنقدر به زیبایی ماه علاقمند است که بر کنترل آن تاکید دارد.
از همه بیگانه آن مامک پرست
گریه مست وشیر مست و خواب مست
هوش مصنوعی: از همه دور است آن کسی که تنها به عشق محبوبش زندگی می‌کند، در حالتی نشئه و خواب‌آلود به سر می‌برد.
زیر و بم را گوش او در گیر نیست
نغمه اش جز شورش زنجیر نیست
هوش مصنوعی: گوش او به نوسانات و تغییرات توجهی ندارد و صدای او تنها یادآور صدای زنجیرهایی است که به یکدیگر برخورد می‌کنند.
ساده و دوشیزه افکارش هنوز
چون گهر پاکیزه گفتارش هنوز
هوش مصنوعی: افکارش هنوز ساده و بی‌آلایش است و مانند مروارید، گفتارش هم پاک و زیبا باقی مانده است.
جستجو سرمایه ی پندار او
از چرا ، چون ، کی ، کجا ، گفتار او
هوش مصنوعی: دنبال کردن علت‌ها و پرسش‌های زندگی، منبع فکر و اندیشه اوست. او به جستجوی پاسخ‌هایی درباره چرایی، چگونگی، زمان و مکان می‌پردازد و این گفتار او را شکل می‌دهد.
نقش گیر این و آن اندیشه اش
غیر جوئی غیر بینی پیشه اش
هوش مصنوعی: نقش‌گیران و افرادی که به دنبال اندیشه‌های دیگران هستند، هیچ‌گاه به دنبال حقیقت نمی‌روند و نمی‌توانند چیزی را به جز آنچه در ذهن دارند ببینند.
چشمش از دنبال اگر گیرد کسی
جان او آشفته می گردد بسی
هوش مصنوعی: اگر چشم او به کسی بیفتد، زندگی‌اش به هم می‌ریزد و دچار آشفتگی می‌شود.
فکر خامش در هوای روزگار
پر گشا مانند باز نو شکار
هوش مصنوعی: فکر ناپخته‌اش در شرایط متغیر زمان، گشایش و فرصت‌های تازه‌تری را مانند پرواز یک باز برای شکار به ارمغان می‌آورد.
در پی نخجیرها بگذاردش
باز سوی خویشتن می آردش
هوش مصنوعی: او به دنبال شکار می‌رود و در نهایت دوباره او را به سمت خود باز می‌گرداند.
تا ز آتشگیری افکار او
گل فشاند زرچک پندار او
هوش مصنوعی: تا زمانی که اندیشه‌های او شعله‌ور است، افکار او مانند گلی زیبا و درخشنده از ذهن او می‌روید.
چشم گیرایش فتد بر خویشتن
دستکی بر سینه می گوید که من
هوش مصنوعی: چشم تو به خودت جلب می‌شود و دستت را بر سینه‌ات می‌گذاری و می‌گویی که من وجود دارم.
یاد او با خود شناسایش کند
حفظ ربط دوش و فردایش کند
هوش مصنوعی: به یاد او انسان می‌تواند خود را بشناسد و ارتباط میان شب و روزش را حفظ کند.
سفته ایامش درین تار زرند
همچو گوهر از پی یک دیگرند
هوش مصنوعی: زمانه مانند یک زنجیره از روزهاست که در آن هر روز به زیبایی یک گوهر در کنار دیگری می‌درخشد.
گرچه هر دم کاهد ، افزاید گلش
«من همانستم که بودم» در دلش
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هر لحظه از زیبایی‌اش کم می‌شود، اما در دلش همچنان همان احساسی را دارد که قبلاً داشته است.
این «من» نو زاده آغاز حیات
نغمهٔ بیداری ساز حیات
هوش مصنوعی: این «من» تازه متولد شده، شروع زندگی جدیدی است که زنده‌کنندهٔ آهنگ بیداری و حیات است.
ملت نوزاده مثل طفلک است
طفلکی کو در کنار مامک است
هوش مصنوعی: ملت تازه‌تأسیس مانند کودکی است که در کنار مادرش قرار دارد.
طفلکی از خویشتن نا آگهی
گوهر آلوده ئی خاک رهی
هوش مصنوعی: بچه‌ای بی خبر از خود، گوهری آلوده در خاک راهی پیدا کرده است.
بسته با امروز او فرداش نیست
حلقه های روز و شب در پاش نیست
هوش مصنوعی: او به امروز وابسته است و برای فردا هیچ نیست. روز و شب مانند حلقه‌هایی در دستانش نیستند.
چشم هستی را مثال مردم است
غیر را بیننده و از خود گم است
هوش مصنوعی: چشم وجود به مانند انسان است؛ فقط او می‌تواند ببیند و دیگران از خودشان غفلت دارند.
صد گره از رشتهٔ خود وا کند
تا سر تار خودی پیدا کند
هوش مصنوعی: انسان برای پیدا کردن هویت واقعی خود و درک بهتر از وجودش، باید از مشکلات و پیچیدگی‌های زندگی عبور کند و به ریشه‌ها و ماهیت خود پی ببرد.
گرم چون افتد به کار روزگار
این شعور تازه گردد پایدار
هوش مصنوعی: زمانی که حادثه‌ای گرم و پرشور بر زندگی انسان تأثیر بگذارد، درک و آگاهی او نیز بهبود یافته و پایدار می‌شود.
نقشها بردارد و اندازد او
سر گذشت خویش را می سازد او
هوش مصنوعی: او می‌تواند طرح و نقشی را که دارد، کنار بگذارد و بر اساس تجربیات و یادگارهای خود، سرنوشتش را شکل دهد.
فرد چون پیوند ایامش گسیخت
شانهٔ ادراک او دندانه ریخت
هوش مصنوعی: وقتی که فرد ارتباطش با روزگارش قطع می‌شود، توانایی درک و فهمش از بین می‌رود یا آسیب می‌بیند.
قوم روشن از سواد سر گذشت
خود شناس آمد ز یاد سر گذشت
هوش مصنوعی: مردم فرهیخته و دانا از تاریکی و جهل عبور کردند و به شناخت خود و تاریخشان رسیدند.
سر گذشت او گر از یادش رود
باز اندر نیستی گم می شود
هوش مصنوعی: اگر او را فراموش کند، سرنوشتش باز در نیستی گم می‌شود.
نسخهٔ بوده تو را ای هوشمند
ربط ایام آمده شیرازه بند
هوش مصنوعی: ای هوشمند، تو را یادآوری می‌کنم که سرگذشت تو به زمان‌های مختلفی مربوط می‌شود و این که زندگی‌ات به هم پیوسته است.
ربط ایام است ما را پیرهن
سوزنش حفظ روایات کهن
هوش مصنوعی: رابطه زمان ما را به یادگار مانده است، مانند پیراهنی که با سوزن بافته شده و روایت‌های قدیمی را حفظ کرده است.
چیست تاریخ ای ز خود بیگانه ئی
داستانی قصه ئی افسانه ئی
هوش مصنوعی: تاریخ چیست؟ آیا تو چیزی را بیان می‌کنی که از خودت جداست؟ آیا داستانی، یا شاید افسانه‌ای است؟
این ترا از خویشتن آگه کند
آشنای کار و مرد ره کند
هوش مصنوعی: این موضوع تو را با خودت آشنا می‌سازد و کسی که به کار خود آشنا است، به انسان‌های با تجربه تبدیل می‌شود.
روح را سرمایهٔ تاب است این
جسم ملت را چو اعصاب است این
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که روح انسان به نوعی مانند نیروی محرکه و کانون انرژی است و جسم انسان نیز مانند اعصابی عمل می‌کند که به آن انرژی شکل و جهت می‌بخشد. به عبارتی دیگر، روح و جسم در کنار هم برای ایجاد زندگی و وجود انسان ضروری هستند.
همچو خنجر بر فسانت می زند
باز بر روی جهانت می زند
هوش مصنوعی: چون خنجر به سرعت و تیزی بر فسانه (داستان یا پریشانی) می‌زند، دوباره بر روی زندگی‌ات تاثیر می‌گذارد.
وه چه ساز جان نگار و دلپذیر
نغمه های رفته در تارش اسیر
هوش مصنوعی: چه ساز زیبایی به جان و دل می‌نوازد و نغمه‌هایی که در تارهای آن اسیر شده‌اند، دلپذیر و دل‌انگیز هستند.
شعلهٔ افسرده در سوزش نگر
دوش در آغوش امروزش نگر
هوش مصنوعی: به آتش کم‌جان و دلسوزی که شب گذشته در آغوش امروز خود را نشان می‌دهد، نگاه کن.
شمع او بخت امم را کوکب است
روشن از وی امشب و هم دیشب است
هوش مصنوعی: شمع او نماد بخت خوب ملت‌هاست، که در شب‌های گذشته و امشب نورانی است.
چشم پرکاری که بیند رفته را
پیش تو باز آفریند رفته را
هوش مصنوعی: چشمی که همیشه در حال فعالیت است، اگر کسی را که رفته ببیند، می‌تواند او را دوباره به نزد تو برگرداند.
بادهٔ صد ساله در مینای او
مستی پارینه در صهبای او
هوش مصنوعی: شراب باستانی و قدیمی در ظرف او وجود دارد و حال و هوای گذشته همچنان در نوشیدنی او حس می‌شود.
صید گیری کو بدام اندر کشید
طایری کز بوستان ما پرید
هوش مصنوعی: یک شکارچی پرنده‌ای را به دام انداخت که از باغ ما پرواز کرده بود.
ضبط کن تاریخ را پاینده شو
از نفسهای رمیده زنده شو
هوش مصنوعی: تاریخ را به خاطر بسپار و با زندگی و تلاش خود، وجودت را حفظ کن؛ از ناامیدی و اضطراب خود رها شو و دوباره به زندگی برگرد.
دوش را پیوند با امروز کن
زندگی را مرغ دست آموز کن
هوش مصنوعی: شب گذشته، ارتباطی با امروز برقرار کن و زندگی‌ات را به گونه‌ای بساز که مانند یک مرغ دست‌آموز برایت مطیع و آرام باشد.
رشتهٔ ایام را آور بدست
ورنه گردی روز کور و شب پرست
هوش مصنوعی: اگر بر روزگار مسلط نشوی و کنترل آن را به دست نگیری، روزها و شب‌ها از دستت خواهد رفت و به بی‌ثمری خواهد گذشت.
سر زند از ماضی تو حال تو
خیزد از حال تو استقبال تو
هوش مصنوعی: گذشته‌ات باعث می‌شود که حال و وضعیت فعلی‌ات شکل بگیرد و از حال نیز می‌توان به آینده و آنچه که قرار است رخ دهد، دست یافت.
مشکن ار خواهی حیات لازوال
رشتهٔ ماضی ز استقبال و حال
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی جاویدان داشته باشی، نگذار رشته‌ی گذشته‌ات از حال و آینده‌ات پاره شود.
موج ادراک تسلسل زندگی است
می کشان را شور قلقل زندگی است
هوش مصنوعی: موج ادراک به معنای درک و آگاهی از زندگی است و به نوعی نشان‌دهنده جریان پیوسته و مداوم حیات است. این درک افراد را به سمت هیجان و شوق زندگی می‌کشاند، زیرا زندگی سرشار از لحظات پویا و خروشان است.

حاشیه ها

1397/09/26 08:11
مطیع الرحمان ملازاده

میخواستم اگه کسی میتونه این شعر اقبال رو یه توضیحی برام بدهد