گنجور

بخش ۲۶۱ - پیام

از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشود است گرفتارتر است
برق را این به جگر می‌زند آن رام کند
عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است
چشم جز رنگ گل و لاله نبیند ورنه
آنچه در پردهٔ رنگ است پدیدارتر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری
عجب این است که بیمار تو بیمارتر است
دانش اندوخته‌ای دل ز کف انداخته‌ای
آه زان نقد گرانمایه که درباخته‌ای
حکمت و فلسفه کاری‌ست که پایانش نیست
سیلی عشق و محبت به دبستانش نیست
بیشتر راه دل مردم بیدار زند
فتنه‌ای نیست که در چشم سخندانش نیست
دل ز ناز خنک او به تپیدن نرسد
لذتی در خلش غمزهٔ پنهانش نیست
دشت و کهسار نوردید و غزالی نگرفت
طوف گلشن زد و یک گل به گریبانش نیست
چاره این است که از عشق گشادی طلبیم
پیش او سجده گذاریم و مرادی طلبیم
عقل چون پای درین راه خم اندر خم زد
شعله در آب دوانید و جهان بر هم زد
کیمیاسازیِ او ریگ روان را زر کرد
بر دل سوخته اکسیر محبت کم زد
وای بر سادگی ما که فسونش خوردیم
رهزنی بود کمین کرد و ره آدم زد
هنرش خاک برآورد ز تهذیب فرنگ
باز آن خاک به چشم پسر مریم زد
شرری کاشتن و شعله درودن تا کی؟
عقده بر دل زدن و باز گشودن تا کی؟
عقل خودبین دگر و عقل جهان‌بین دگر است
بال بلبل دگر و بازوی شاهین دگر است
دگر است آنکه برد دانهٔ افتاده ز خاک
آنکه گیرد خورش از دانهٔ پروین دگر است
دگر است آنکه زند سیر چمن مثل نسیم
آنکه در شد به ضمیر گل و نسرین دگر است
دگر است آن سوی نه پرده گشادن نظری
این سوی پرده گمان و ظن و تخمین دگر است
ای خوش آن عقل که پهنای دو عالم با اوست
نور اِفرِشته و سوز دل آدم با اوست
ما ز خلوتکدهٔ عشق برون تاخته‌ایم
خاک پا را صفت آینه پرداخته‌ایم
در نگر همت ما را که به داوی فکنیم
دو جهان را که نهان برده عیان باخته‌ایم
پیش ما می‌گذرد سلسلهٔ شام و سحر
بر لب جوی روان خیمه برافراخته‌ایم
در دل ما که برین دیر کهن شب خون ریخت
آتشی بود که در خشک و تر انداخته‌ایم
شعله بودیم، شکستیم و شرر گردیدیم
صاحب ذوق و تمنا و نظر گردیدیم
عشق گردید هوس‌پیشه و هر بند گسست
آدم از فتنه او صورت ماهی در شست
رزم بر بزم پسندید و سپاهی آراست
تیغ او جز به سر و سینهٔ یاران ننشست
رهزنی را که بنا کرد جهانبانی گفت
ستم خواجگی او کمر بنده شکست
بی‌حجابانه به بانگ دف و نی می‌رقصد
جامی از خون عزیزان تُنُک‌مایه به دست
وقت آن است که آیین دگر تازه کنیم
لوح دل پاک بشوییم و ز سر تازه کنیم
افسر پادشهی رفت و به یغمایی رفت
نی اسکندری و نغمهٔ دارایی رفت
کوهکن تیشه به دست آمد و پرویزی خواست
عشرت خواجگی و محنت لالایی رفت
یوسفی را ز اسیری به عزیزی بردند
همه افسانه و افسون زلیخایی رفت
رازهایی که نهان بود به بازار افتاد
آن سخن‌سازی و آن انجمن‌آرایی رفت
چشم بگشای اگر چشم تو صاحب‌نظر است
زندگی در پی تعمیر جهان دگر است
من درین خاک کهن گوهر جان می‌بینم
چشم هر ذره چو اَنجُم نگران می‌بینم
دانه‌ای را که به آغوش زمین است هنوز
شاخ در شاخ و برومند و جوان می‌بینم
کوه را مثل پر کاه سبک می‌یابم
پر کاهی صفت کوه گران می‌بینم
انقلابی که نگنجد به ضمیر افلاک
بینم و هیچ ندانم که چه سان می‌بینم
خرم آن کس که درین گرد سواری بیند
جوهر نغمه ز لرزیدن تاری بیند
زندگی جوی روان است و روان خواهد بود
این می کهنه جوان است و جوان خواهد بود
آنچه بود است و نباید ز میان خواهد رفت
آنچه بایست و نبود است همان خواهد بود
عشق از لذت دیدار سراپا نظر است
حسن مشتاق نمود است و عیان خواهد بود
آن زمینی که بر او گریهٔ خونین زده‌ام
اشک من در جگرش لعل گران خواهد بود
مژدهٔ صبح درین تیره شبانم دادند
شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشود است گرفتارتر است
هوش مصنوعی: ای باد صبا، به فرنگی که دانای بزرگ است بگو که هرچقدر عقلش بال و پر گشوده، در واقع بیشتر در اسارت است.
برق را این به جگر می‌زند آن رام کند
عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است
هوش مصنوعی: برق به دل انسان تاثیر عمیق و شدیدی می‌گذارد، در حالی که عشق می‌تواند عقل را فریب دهد. کسی که در عشق با هوش و زیرکی بیشتر است، قدرت بیشتری بر احساسات و عقل دارد.
چشم جز رنگ گل و لاله نبیند ورنه
آنچه در پردهٔ رنگ است پدیدارتر است
هوش مصنوعی: چشم فقط زیبایی گل و لاله را می‌بیند و چیزهای دیگر که در پشت رنگ‌ها وجود دارد برایش واضح‌تر است.
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری
عجب این است که بیمار تو بیمارتر است
هوش مصنوعی: عجیب نیست که تو توانایی معجزه‌ کردن به مانند مسیح را داری؛ آنچه عجیب‌تر است این است که بیمار تو، حالش از قبل هم بدتر شده است.
دانش اندوخته‌ای دل ز کف انداخته‌ای
آه زان نقد گرانمایه که درباخته‌ای
هوش مصنوعی: اگر دانش و آگاهی به دست آورده‌ای، نباید آن را از دست بدهی. افسوس به خاطر آن سرمایه باارزشی که از دست داده‌ای.
حکمت و فلسفه کاری‌ست که پایانش نیست
سیلی عشق و محبت به دبستانش نیست
هوش مصنوعی: حکمت و فلسفه همیشه ادامه دارد و هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد. اما عشق و محبت، مانند یک جریان طبیعی، جایی برای شروع و یادگیری ندارند.
بیشتر راه دل مردم بیدار زند
فتنه‌ای نیست که در چشم سخندانش نیست
هوش مصنوعی: بیشتر راهی که دل‌های مردم بیدار را به سمت خود می‌کشد، فتنه‌ای نیست که در نگاه سخنوران حقیقت‌گو وجود نداشته باشد.
دل ز ناز خنک او به تپیدن نرسد
لذتی در خلش غمزهٔ پنهانش نیست
هوش مصنوعی: دل از ناز و زیبایی او به تپیدن نمی‌افتد و در دلش از غمزه‌ و نگاه پنهانش لذتی نمی‌بیند.
دشت و کهسار نوردید و غزالی نگرفت
طوف گلشن زد و یک گل به گریبانش نیست
هوش مصنوعی: در دشت و کوهستان پرسه زد، اما نتوانست غزالی را شکار کند. طوفان گلشن را درنوردید و هیچ گلی در دامنش ندارد.
چاره این است که از عشق گشادی طلبیم
پیش او سجده گذاریم و مرادی طلبیم
هوش مصنوعی: راه حل این است که از عشق، آزادی و راحتی بخواهیم و در برابر او سجده کنیم و خواسته‌ای را طلب کنیم.
عقل چون پای درین راه خم اندر خم زد
شعله در آب دوانید و جهان بر هم زد
هوش مصنوعی: عقل وقتی وارد این مسیر شد، پیچ و خم‌های زیادی را تجربه کرد و مانند شعله‌ای که در آب می‌رقصد، بسیار ناپایدار و متغیر شد و در نهایت، همه چیز را تحت تاثیر قرار داد.
کیمیاسازیِ او ریگ روان را زر کرد
بر دل سوخته اکسیر محبت کم زد
هوش مصنوعی: او با هنر خود، شن بی‌ارزش را تبدیل به طلا کرد و بر دل عاشقانی که سوخته‌اند، اکسیر محبت را نهاد.
وای بر سادگی ما که فسونش خوردیم
رهزنی بود کمین کرد و ره آدم زد
هوش مصنوعی: چه غم‌انگیز است که ما به سادگی فریب خورده‌ایم؛ در حالی که فردی زیرک و فریبنده در کمین نشسته بود و به ما آسیب رساند.
هنرش خاک برآورد ز تهذیب فرنگ
باز آن خاک به چشم پسر مریم زد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که هنری که از تربیت و فرهنگ غرب حاصل شده، به گونه‌ای است که می‌تواند تأثیر زیادی بر جوانان بگذارد و حتی آن‌ها را به سمت خود جلب کند. این تأثیر در حدی است که می‌تواند چشم‌نواز و جذاب باشد، مانند جاذبه‌ای که کنه و عمق یک موضوع را نمایان می‌سازد.
شرری کاشتن و شعله درودن تا کی؟
عقده بر دل زدن و باز گشودن تا کی؟
هوش مصنوعی: تا کی باید آتش ناراحتی را روشن کرد و دلالت بر کینه و دشمنی داشت؟ تا کی باید درد و رنج را در دل نگه داشت و دوباره آن را آشکار کرد؟
عقل خودبین دگر و عقل جهان‌بین دگر است
بال بلبل دگر و بازوی شاهین دگر است
هوش مصنوعی: عقل خودبین به نوعی فکر می‌کند که فقط به خود و نیازهای شخصی‌اش توجه دارد، در حالی که عقل جهان‌بین دیدگاهی وسیع‌تر دارد و به مسائل و نیازهای کل جامعه می‌نگرد. همچنین، قدرت و توانایی‌های متفاوتی دارند؛ بال بلبل نماد زیبایی و لطافت است و به پرواز و آزادی اشاره دارد، در حالی که بازوی شاهین نشان‌دهنده قدرت، شجاعت و توانایی در تسخیر و کنترل فضا است. این تفاوت‌ها بیانگر دو نوع نگاه و رویکرد به زندگی و مسائل مختلف است.
دگر است آنکه برد دانهٔ افتاده ز خاک
آنکه گیرد خورش از دانهٔ پروین دگر است
هوش مصنوعی: کسی که دانه‌ای را از روی زمین برمی‌دارد متفاوت است از کسی که از دانه‌های ستارهٔ پروین تغذیه می‌کند.
دگر است آنکه زند سیر چمن مثل نسیم
آنکه در شد به ضمیر گل و نسرین دگر است
هوش مصنوعی: این بیت به تفاوت میان دو نوع وجود اشاره دارد. یکی از آن‌ها همانند نسیم ملایمی است که به آرامی به دل و روح گل و نسرین نفوذ می‌کند و آن‌ها را زنده و شکوفا می‌سازد. در حالی که نوع دیگری از وجود، ممکن است تأثیرات و ظرافت‌های متفاوتی داشته باشد. به این ترتیب، به زیبایی و عمق تأثیرات احساسات و لطافت زندگی اشاره شده است.
دگر است آن سوی نه پرده گشادن نظری
این سوی پرده گمان و ظن و تخمین دگر است
هوش مصنوعی: در دنیای واقعی، چیزها با آنچه که ما فکر می‌کنیم متفاوت است. آن سوی پرده، حقیقتی وجود دارد که به آسانی قابل دیدن نیست. در این طرف پرده، ما فقط می‌توانیم بر اساس گمان و حدس‌های خود قضاوت کنیم.
ای خوش آن عقل که پهنای دو عالم با اوست
نور اِفرِشته و سوز دل آدم با اوست
هوش مصنوعی: ای کاش عقل انسان به وسعت تمام عالم باشد و نور عشق و احساسات او نیز به همین اندازه درخشان و پرحرارت.
ما ز خلوتکدهٔ عشق برون تاخته‌ایم
خاک پا را صفت آینه پرداخته‌ایم
هوش مصنوعی: از مکان‌های خلوت و عاشقانه خارج شده‌ایم و به سوی دنیا آمده‌ایم، همانند آینه‌ای که خاک پا را به زیبایی جلوه می‌دهد.
در نگر همت ما را که به داوی فکنیم
دو جهان را که نهان برده عیان باخته‌ایم
هوش مصنوعی: به تلاشی که داریم توجه کن که چگونه می‌توانیم دو دنیای پنهان را به وضوح و روشنی بیاوریم.
پیش ما می‌گذرد سلسلهٔ شام و سحر
بر لب جوی روان خیمه برافراخته‌ایم
هوش مصنوعی: در کنار جوی آب، ما چادر زده‌ایم و شب‌ها و روزها به سرعت می‌گذرد.
در دل ما که برین دیر کهن شب خون ریخت
آتشی بود که در خشک و تر انداخته‌ایم
هوش مصنوعی: در دل ما که در این مکان قدیمی خون ریخته شده، آتشی وجود داشت که ما در هر محیطی، چه مرطوب و چه خشک، آن را برافروخته‌ایم.
شعله بودیم، شکستیم و شرر گردیدیم
صاحب ذوق و تمنا و نظر گردیدیم
هوش مصنوعی: ما مانند شعله‌ای بودیم که خاموش شدیم و تبدیل به جرقه‌هایی شدیم. اکنون به افرادی با سلیقه، آرزوها و دیدگاه‌های خاص تبدیل شده‌ایم.
عشق گردید هوس‌پیشه و هر بند گسست
آدم از فتنه او صورت ماهی در شست
هوش مصنوعی: عشق به نوعی تمایل و هوس تبدیل شده و هر گونه وابستگی در برابر جاذبه آن از بین رفته است. انسان از چالشی که عشق به وجود آورده، آزاد شده و زیبایی او همانند صورت ماهی در دستان خداوند قرار دارد.
رزم بر بزم پسندید و سپاهی آراست
تیغ او جز به سر و سینهٔ یاران ننشست
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، او به نبرد ترجیح داد و با تجهیز سربازان، شمشیرش تنها بر سر و سینه‌ی یارانش فرود نیامد.
رهزنی را که بنا کرد جهانبانی گفت
ستم خواجگی او کمر بنده شکست
هوش مصنوعی: رهزنی که به قدرت و حاکمیت دست یافته بود، به همین دلیل ظلم و ستمش باعث شده که من و امثال من زیر بار مشکلات و سختی‌ها خم شویم و نتوانیم از خودمان دفاع کنیم.
بی‌حجابانه به بانگ دف و نی می‌رقصد
جامی از خون عزیزان تُنُک‌مایه به دست
هوش مصنوعی: زن با شوق و سرزندگی به آهنگ دف و نی می‌رقصد و در دستش جامی پر از خون کسانی است که به خاطر عشق و آرمان‌هایشان از بین رفته‌اند.
وقت آن است که آیین دگر تازه کنیم
لوح دل پاک بشوییم و ز سر تازه کنیم
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده است که سنتی نو بیافرینیم. باید دل‌های پاک‌مان را دوباره تمیز کنیم و از نو شروع کنیم.
افسر پادشهی رفت و به یغمایی رفت
نی اسکندری و نغمهٔ دارایی رفت
هوش مصنوعی: افسر پادشاهی رفته و به دزدی مشغول شده است و نشانه‌ای از اسکندر و آواز دارایی باقی نمانده است.
کوهکن تیشه به دست آمد و پرویزی خواست
عشرت خواجگی و محنت لالایی رفت
هوش مصنوعی: یک سنگ‌تراش با تیشه در دست ظاهر شد و خواست تا لذت و آرامش زندگی راحت و آسوده را تجربه کند، اما در عوض با سختی و مشکلات روبرو شد.
یوسفی را ز اسیری به عزیزی بردند
همه افسانه و افسون زلیخایی رفت
هوش مصنوعی: یوسف را از اسارت به مقام بلند و عزت رساندند و همه داستان‌ها و جادوگری‌های زلیخا به پایان رسید.
رازهایی که نهان بود به بازار افتاد
آن سخن‌سازی و آن انجمن‌آرایی رفت
هوش مصنوعی: رازهایی که در دل پنهان بود، اکنون به زبان آمده و در جمع مطرح شده است. این سخن‌پردازی و آن جمع‌آوری اندیشه‌ها، به حقایق پنهان پرداخته است.
چشم بگشای اگر چشم تو صاحب‌نظر است
زندگی در پی تعمیر جهان دگر است
هوش مصنوعی: اگر چشمانت بینا و آگاه است، آنها را باز کن. زندگی در تلاش است تا دنیای جدیدی را بسازد و اصلاح کند.
من درین خاک کهن گوهر جان می‌بینم
چشم هر ذره چو اَنجُم نگران می‌بینم
هوش مصنوعی: من در این سرزمین باستانی، ارزش و دانشی عمیق را در وجود خود احساس می‌کنم و هر ذره‌ای از خاک را مانند ستاره‌ای با دقت می‌نگرم.
دانه‌ای را که به آغوش زمین است هنوز
شاخ در شاخ و برومند و جوان می‌بینم
هوش مصنوعی: دانه‌ای را که هنوز در دل زمین خوابیده است، با شاخ و برگ‌های جوان و سرزنده‌اش می‌بینم.
کوه را مثل پر کاه سبک می‌یابم
پر کاهی صفت کوه گران می‌بینم
هوش مصنوعی: من کوه را همچون پر کاه سبک و بی‌وزن می‌بینم و در عوض، اشخاصی که مانند پر کاه هستند، برایم به شدت سنگین و دشوار جلوه می‌کنند.
انقلابی که نگنجد به ضمیر افلاک
بینم و هیچ ندانم که چه سان می‌بینم
هوش مصنوعی: من انقلابی را مشاهده می‌کنم که فراتر از تصور و درک من قرار دارد و هیچ ایده‌ای ندارم که چگونه آن را درک می‌کنم.
خرم آن کس که درین گرد سواری بیند
جوهر نغمه ز لرزیدن تاری بیند
هوش مصنوعی: خوشحال و شادمان کسی است که در این دنیای پر از تغییر و تلاطم، زیبایی و ارزش واقعی را در نغمه‌ها و موسیقی‌هایی که از لرزش و ارتعاش تارها برمی‌خیزند، مشاهده کند.
زندگی جوی روان است و روان خواهد بود
این می کهنه جوان است و جوان خواهد بود
هوش مصنوعی: زندگی مانند جوی آب است که همیشه در حال جریان است و این جوی هرگز متوقف نمی‌شود. همچنین، این خوشی و لذت‌ها همیشه تازه و جوان‌تر از قبل خواهند بود.
آنچه بود است و نباید ز میان خواهد رفت
آنچه بایست و نبود است همان خواهد بود
هوش مصنوعی: هر آنچه هست و نباید وجود داشته باشد، ناپدید خواهد شد. اما آنچه لازم است و تا کنون نبود، به وجود خواهد آمد.
عشق از لذت دیدار سراپا نظر است
حسن مشتاق نمود است و عیان خواهد بود
هوش مصنوعی: عشق به خاطر لذت دیدن معشوق است و زیبایی او به وضوح مشهود خواهد شد.
آن زمینی که بر او گریهٔ خونین زده‌ام
اشک من در جگرش لعل گران خواهد بود
هوش مصنوعی: زمینی که بر آن به خاطر احساسات عمیق خود اشک ریخته‌ام، اشک‌های من به قدری ارزشمند و گرانبها خواهند بود که به مانند سنگ‌های قیمتی در دل آن جا خواهند گرفت.
مژدهٔ صبح درین تیره شبانم دادند
شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، بشارت صبح را به من دادند و شمعی روشن کردند تا راه را نشانم دهند.

حاشیه ها

1393/10/13 13:01
زهرا

من یک جا خواندم که اقبال لاهوری پاکستانی است ولی شما نوشتید هندی است منبع : کتاب زندگی نامه شاعران معشوق

1402/04/22 11:07
مهدی خرمی

پاکستان ده سال بعد از مرگ اقبال از هند جدا شد 

1401/03/05 11:06
کژدم

تضمینی‌ست از غالب دهلوی بدین نشانی