گنجور

بخش ۲۴۱ - این گنبد مینائی این پستی و بالائی

این گنبد مینائی این پستی و بالائی
در شد بدل عاشق با این همه پهنائی
اسرار ازل جوئی بر خود نظری وا کن
یکتائی و بسیاری پنهانی و پیدائی
ای جان گرفتارم دیدی که محبت چیست
در سینه نیاسائی از دیده برون آئی
برخیز که فروردین افروخت چراغ گل
برخیز و دمی بنشین با لالهٔ صحرائی
عشق است و هزار افسون حسن است و هزار آئین
نی من بشمار آیم نی تو بشمار آئی
صد ره بفلک بر شد صد ره بزمین در شد
خاقانی و فغفوری جمشیدی و دارائی
هم با خود و هم با او هجران که وصالست این
ای عقل چه میگوئی ای عشق چه فرمائی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این گنبد مینائی این پستی و بالائی
در شد بدل عاشق با این همه پهنائی
هوش مصنوعی: این گنبد آسمانی با این زیبایی و بزرگی، نشان‌دهنده عشق و دلبستگی عمیق عاشق شده است.
اسرار ازل جوئی بر خود نظری وا کن
یکتائی و بسیاری پنهانی و پیدائی
هوش مصنوعی: برای درک رازهای آغاز، نگاهی به درون خود بینداز. آنچه نمایان است و آنچه پنهان، هر دو در وجود تو وجود دارند و نشان می‌دهند که یکتایی و کثرت چگونه در هم آمیخته‌اند.
ای جان گرفتارم دیدی که محبت چیست
در سینه نیاسائی از دیده برون آئی
هوش مصنوعی: ای جانم، تو که در عشق و محبت درگیر هستی، آیا درک کردی محبت چه احساسی است؟ در این حال، اگر از دل این احساس خسته شده‌ای، چرا از چشمانت نروی؟
برخیز که فروردین افروخت چراغ گل
برخیز و دمی بنشین با لالهٔ صحرائی
هوش مصنوعی: بیدار شو که بهار، چراغ گل‌ها را روشن کرده است. برخیز و کمی با لاله‌های صحرا بنشین و لذت ببر.
عشق است و هزار افسون حسن است و هزار آئین
نی من بشمار آیم نی تو بشمار آئی
هوش مصنوعی: عشق دارای هزار راز و جاذبه است و زیبایی نیز هزاران ظرافت و قانون دارد. من خود را به شمارش می‌آورم و تو هم به شمارش می‌پردازی.
صد ره بفلک بر شد صد ره بزمین در شد
خاقانی و فغفوری جمشیدی و دارائی
هوش مصنوعی: بسیار راه‌ها به آسمان رفته و بسیاری دیگر به زمین آمده‌اند، شاعران و ادیبان بزرگی چون خاقانی، فغفوری، جمشیدی و دارایی در این راستا قرار دارند.
هم با خود و هم با او هجران که وصالست این
ای عقل چه میگوئی ای عشق چه فرمائی
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده از دو حس متضاد سخن می‌گوید. او تنها و جدا از معشوقش است و در عین حال به عشق و وصال آن معشوق فکر می‌کند. او از عقل و عشق سؤال می‌کند که چه باید کرد، زیرا در این وضعیت سردرگم شده است. گوینده از یک سو احساس جدایی و هجران دارد و از سوی دیگر به وصل و پیوند با معشوق فکر می‌کند. این تردید در دلش او را به چالش می‌کشد و به دنبال راه حلی می‌گردد.