گنجور

بخش ۲۳۲ - ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست

ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
تجلی دگری در خور تقاضا نیست
به ملک جم ندهم مصرع نظیری را
«کسی که کشته نشد از قبیلهٔ ما نیست»
اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت
تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست
تو ره شناس نئی وز مقام بیخبری
چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست
نظر بخویش چنان بسته ام که جلوهٔ دوست
جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست
بیا که غلغله در شهر دلبران فکنیم
جنون زنده دلان هرزه گرد صحرا نیست
ز قید و صید نهنگان حکایتی آور
مگو که زورق ما روشناس دریا نیست
مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت
به جاده ئی که درو کوه و دشت و دریا نیست
شریک حلقهٔ رندان باده پیما باش
حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست
برهنه حرف نگفتن کمال گویائیست
حدیث خلوتیان جز به رمز و ایما نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
تجلی دگری در خور تقاضا نیست
هوش مصنوعی: از خاک خودت جستجو کن آتشی را که وجود ندارد، زیرا ظهور دیگری شایسته‌ی خواسته‌ی تو نیست.
به ملک جم ندهم مصرع نظیری را
«کسی که کشته نشد از قبیلهٔ ما نیست»
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه مصرعی شبیه به این را به سرزمین جم نمی‌دهم: «کسی که از قبیلهٔ ما کشته نشده، از ما نیست.»
اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت
تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست
هوش مصنوعی: هرچند عقل و هوش می‌تواند دلیلی بر تشکیل سپاهی از افکار و توصیه‌ها باشد، اما تو نباید ناراحت باشی، چرا که عشق تنها نیست و همیشه دلگرمی‌هایی وجود دارد.
تو ره شناس نئی وز مقام بیخبری
چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست
هوش مصنوعی: شما در مسیر درست و آگاه نیستید و از جایگاه ناآگاهی، چگونه می‌توانید ساز بزنید و نغمه‌ای بسازید که در بربط کسی با نام سلیم وجود ندارد؟
نظر بخویش چنان بسته ام که جلوهٔ دوست
جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست
هوش مصنوعی: من چنان به خودم مشغول شده‌ام که زیبایی‌های دوست تمام جهان را پر کرده و فرصتی برای تماشا برایم باقی نمانده است.
بیا که غلغله در شهر دلبران فکنیم
جنون زنده دلان هرزه گرد صحرا نیست
هوش مصنوعی: بیا تا در میان مردم عاشق غوغا کنیم، این جنون و شور و حال مربوط به دل‌های سرگردان و بی‌جا نیست.
ز قید و صید نهنگان حکایتی آور
مگو که زورق ما روشناس دریا نیست
هوش مصنوعی: از دام و گرفتاری نهنگ‌ها قصه‌ای نگو، زیرا قایق ما با دریا آشنایی ندارد.
مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت
به جاده ئی که درو کوه و دشت و دریا نیست
هوش مصنوعی: من پیرو کسی هستم که به راهی پا گذاشته که در آن نه کوه وجود دارد، نه دشت و نه دریا.
شریک حلقهٔ رندان باده پیما باش
حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست
هوش مصنوعی: در بین دوستان خوشگذار و باده‌نوش قرار بگیر، اما مراقب باش که به پیرانی که تنها در حرف هستند و عمل نکرده‌اند، وابسته نشوی.
برهنه حرف نگفتن کمال گویائیست
حدیث خلوتیان جز به رمز و ایما نیست
هوش مصنوعی: حرف زدن بدون شفافیت، اوج قدرت بیان است و سخنان افرادی که در تنهایی هستند، جز با نشانه‌ها و اشاره‌ها قابل فهم نیستند.

حاشیه ها

1395/05/31 03:07
امیر بهرام‌دوست

عجب تلمیح کمرنگ و نابی داره بیت اول به قصه طور و موسای کلیم

1400/01/29 09:03
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی

در خاک وجود آدمیان آتشی پنهان وجود دارد که همان عشق است معدودند کسانی که در زندگی خویش آنرا می یابند و به منصّه ظهور می رسانند این زیباترین نمود انسانیت انسان است و هیچ نمودی مانند آن انسانیت انسان را به نمایش نمی گذارد انسان موجودی که می گرید و می خندد نیست نطق هم انسانیت اورا به نمایش نمی گذارد همه نطق می کنند ولی کدام یک به نطقهای خود عمل می کنند؟ حال چگونه می توان به نظاره این عشق نشست؟ در کدام سرزمین این عشق به ظهور می رسد؟ اقبال با الهام از نظیری نیشابوری به این سوال پاسخ داده است« کسی که نشد کشته از قبیله ما نیست» شهادت در راه آرمانهای انسانی جلوه گاه بارز این عشق است همه دیدیم مرغانی که به طلب سیمرغ می رفتند چگونه جای جای از سفر باز ماندند و تنها اندکی به مقصد رسیدند آنها که به مقصد رسیده بودند دریافتند که سیمرغ واقعی در وجود تک تک آنهاپنهان بوده است یعنی زمانی که من را فراموش کردند سیمرغ را در « ما» یافتند آنها خود سیمرغ بودند ولی آنچه را که خود داشتند در بیرون جستجو می کردند آنوقت بود که در این داستان تمثیلی آدمیان شاخک های وجود خویش را متوجه دنیای درون نمودند تا در خاک وجود خویش آن آتش پنهان را طلب کنند ولی عامل اصلی بازدارنده آنها در این سفر چه بود؟ « هشدار که گر وسوسه عقل کنی گوش / آدم صفت از روضه رضوان به درآیی» یعنی در آغازینه های تاریخ بشر آن عامل انحراف تنها عقل بوده است عقل، معاش اندیش و فسونکار است و برای اجرای فرمان های خویش، لشکری را بر می انگیزد تا عشق را به حاشیه براند . اقبال می گوید دلشکسته نباش در نبرد بین عقل و عشق عشق هم تنها نیست هنوز در جهان خاکی ما اینجا و آنجا چند سربازی را می توان یافت که از عشق فرمان ببرند و چون بر اساس عشق عمل می کنند گاه قادرند لشکری را درهم بشکنند والبته این عاقلانه نیست! ما انسانها راه شناسان خوبی نیستیم قوه تشخیص ما درشناخت راه درست زندگی بسیار ضعیف است به اعتقاد اقبال: چه چیزی در زندگی وجود دارد که عشق نمی تواند آنرا به ما بدهد؟ حیطه عملیاتی عشق بسیار گسترده تر از آن نگاه عقلانی ما عمل می کند این نگاه عقلانی ما را در خود دفن می کند وجودجهانی را به وجود خویش محدود می سازد موجب می شود آدمی از تمامت جهان فقط خویش را ببیند و نه خویشتن خویش را. وقتی که در خود دفن شدیم و نگاه فراگیر انسانی خویش را به جهان از دست دادیم دیگر جهان ما محدود به ما می شود که اساسا جهان را نمی توانیم دید؛ اگر چند کوچه راه زندگی با عشق همسفر شویم می توانیم غلغله در شهر دلبران افکنیم خاموشان وادی عقل را بیاگاهانیم و با جنون زنده دلی به جای هرزه گردی بیابان و صحرا ، به هدایت عاشقانه انسانها خود شیفته بپردازیم. عده ای می ترسند میگویند زورق ما برای صید نهنگ های اقیانوسی ساخته نشده است اینها از قدرت عشق بی خبرند و عظمت آنرا نمی دانند. اساس این ترس عقل است عقل هرجا که درجا زد ترسی تیره او را در برگرفته است باید بی ترس از دنیای ماده و گرداب عقل به پیش تاخت شاید لازم باشد عقل را در نرد عشق ببازیم باید همسفرانی برای سفر برگزینیم در حلقه رندان باده پیما ورود کنیم و با عاشقی جوان پیوند جان ببندیم و مواظب باشیم که رازهای عاشقانه را برای هرکس نمی توان گفت یادبگیریم برهنه حرف نزنیم که:« حدیث خلوتیان جز به رمز و ایما نیست» یاحق

1400/11/21 18:01
صدرا

محمد حسین نظیری نیشابوری، از شعرای قرن دهم و یازدهم است که در دربار ملکشاه گورکانی در هند شعر می سرود. به جهت تسلط او بر انواع شعر، او را پیامبر شعر فارسی لقب داده اند. بیت لطیف زیر از سرودهای اوست.

گل به خزان شکفته شد وین دل بسته وا نشد در بُن ناخن است نی بخت گره گشای را

درس ادیب اگر بود زمزمهٔ محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را