گنجور

بخش ۱۹۱ - تنهائی

به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
هزار لولوی لالاست در گریبانت
درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت
به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟
رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی
اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست
یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی
بخود خزید و نفس در کشید و هیچ نگفت
ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم
سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست
جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری
فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست
سوی ستاره رقیبانه دید و هیچ نگفت
شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر
که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست
جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل
چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست
تبسمی بلب او رسید و هیچ نگفت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
هوش مصنوعی: به دریا رفتم و به موج گفتم که همیشه در جستجوی سقوط و ناپایداری استی، چه مشکلی داری؟
هزار لولوی لالاست در گریبانت
درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
هوش مصنوعی: در وجود تو چیزهای زیادی پنهان شده و صدای درونی تو ناتوان از بیان آنهاست. اما در قلبت گوهری ارزشمند و زیبا وجود دارد.
تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت
هوش مصنوعی: او ناگهان قلبش تپید و از لب ساحل دور شد و هیچ چیزی را بیان نکرد.
به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟
رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی
هوش مصنوعی: به کوه رفتم و از آن پرسیدم که این چه بی‌دردی است؟ صدای ناله و فریاد یک غمگین به گوش تو می‌رسد.
اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست
یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی
هوش مصنوعی: اگر سنگ تو از لعل (سنگ قیمتی) است و خون من در آن قطره‌ای وجود دارد، پس با من که مورد ستم قرار گرفته‌ام، سخن بگو.
بخود خزید و نفس در کشید و هیچ نگفت
هوش مصنوعی: او خود را در آغوش گرفت، نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت.
ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم
سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست
هوش مصنوعی: من در سفری طولانی، راه را قطع کردم و از ماه پرسیدم که آیا سفر برای من مقدر است. او پاسخ داد که منزل تو جایی است که وجود ندارد.
جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری
فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر زیبایی و جلوه‌ای که تو داری، مانند باغی پر از گل‌های خوشبو و نور دارد، اما این روشنایی ناشی از دلی است که دیگر وجود ندارد.
سوی ستاره رقیبانه دید و هیچ نگفت
هوش مصنوعی: به ستاره نگاهی حسودانه انداخت و ساکت ماند.
شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر
که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست
هوش مصنوعی: در زندگی، به مرحله‌ای رسیده‌ام که از تمامی مخلوقات و زیبایی‌های جهان گذشتم و تنها به یزدان نزدیک شدم؛ چرا که در این دنیا هیچ موجود دیگری نیست که با من آشنا باشد.
جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل
چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست
هوش مصنوعی: دنیا از دل خالی و بی‌حس به نظر می‌رسد، و همه‌ی وجود من مانند خاکی است. در حالی که دل و روح چمن زیبا و خوشحال است، اما این زیبایی و شادابی برای من مناسب نیست.
تبسمی بلب او رسید و هیچ نگفت
هوش مصنوعی: یک لبخند زیبا از او آمد و او هیچ کلامی نگفت.

حاشیه ها

1397/01/06 14:04
حمید

این شعر را دوکتور صادق فطرت "ناشناس" خواننده مشهوری افغانستانی در آهنگ به بحر رفتم خوانده است، ولی در لیست خواننده گان نام آن بزگوار وجود ندارد.

1399/06/07 00:09

به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی.
این شعر توسط محترم دکتر صادق فطرت ناشناس، هنرمند محبول القلوب افغانستان کمپوز و خیلی زیبا سروده شده. لینک یوتیوب آن را ذیلاً به شما میفرستم. چون از طریق دیگر نتوانستم این یادداشت را بفرستم.
پیوند به وبگاه بیرونی

1403/01/11 01:04
امید راهی

پیوند به وبگاه بیرونی