گنجور

بخش ۱۶۸ - تسخیر فطرت

میلاد آدم
نعره زد عشق که خونین‌جگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحب‌نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهانِ مجبور
خودگَری، خودشکنی، خودنِگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده‌دری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد
انکار ابلیس
نوری نادان نیَم، سجده به آدم برم
او به نهاد است خاک من به نژاد آذرم
می‌تپد از سوز من، خون رگ کائنات
من به دوِ صرصرم، من به غُوِ تندرم
رابطهٔ سالمات، ضابطهٔ امّهات
سوزم و سازی دهم، آتش میناگرم
ساختهٔ خویش را، در شکنم ریز ریز
تا ز غبار کهن ، پیکر نو آورم
از زُوِ من موجهٔ چرخِ سکون‌ناپذیر
نقش‌گَرِ روزگار ، تاب و تب جوهرم
پیکر انجم ز تو، گردش انجم ز من
جان به جهان اندرم ، زندگی مضمرم
تو به بدن جان دهی، شور به جان من دهم
تو به سکون ره زنی، من به تپش رهبرم
من ز تنک مایگان گدیه نکردم سجود
قاهر بی‌دوزخم، داور بی‌محشرم
آدم خاکی‌نهاد، دون‌نظر و کم‌سواد
زاد در آغوش تو، پیر شود در برم
اغوای آدم
زندگی سوز و ساز به ز سکون دوام
فاخته شاهین شود از تپش زیر دام
هیچ نیاید ز تو غیر سجود نیاز
خیز چو سرو بلند، ای به عمل نرم‌گام
کوثر و تسنیم برد، از تو نشاط عمل
گیر ز مینای تاک بادهٔ آئینه‌فام
زشت و نکو زادهٔ وهم خداوند توست
لذت کردار گیر، گام بنه، جوی کام
خیز که بنمایمت، مملکت تازه‌ای
چشم جهان‌بین گشا، بهر تماشا خرام
قطرهٔ بیمایه‌ای، گوهر تابنده شو
از سر گردون بیفت، گیر به دریا مقام
تیغ درخشنده‌ای، جانِ جهانی گسل
جوهر خود را نما، آی برون از نیام
بازوی شاهین گشا، خون تذروان بریز
مرگ بود باز را زیستن اندر کنام
تو نشناسی هنوز شوق بمیرد ز وصل
چیست حیات دوام؟ سوختن ناتمام
آدم از بهشت بیرون آمده می‌گوید:
چه خوشست زندگی را همه سوز و ساز کردن
دل کوه و دشت و صحرا به دمی گداز کردن
ز قفس دری گشادن به فضای گلستانی
ره آسمان نوردن به ستاره راز کردن
به گداز‌های پنهان به نیازهای پیدا
نظری اداشناسی به حریم ناز کردن
گهی جز یکی ندیدن به هجوم لاله‌زاری
گهی خار نیش‌زن را به گل امتیاز کردن
همه سوز ناتمامم همه درد آرزویم
به گمان دهم یقین را که شهید جستجویم
صبح قیامت آدم در حضور باری
ای که ز خورشیدِ تو، کوکبِ جان مستنیر
از دلم افروختی شمعِ جهانِ ضریر
ریخت هنرهای من بحر به یک نای آب
تیشهٔ من آورد از جگر خاره شیر
زهره گرفتار من، ماه پرستار من
عقل کلان کار من، بهر جهان دار و گیر
من به زمین در شدم من به فلک بر شدم
بستهٔ جادوی من ذره و مهر منیر
گرچه فسونش مرا برد ز راه صواب
از غلطم در گذر عذر گناهم پذیر
رام نگردد جهان تا نه فسونش خوریم
جز به کمند نیاز ناز نگردد اسیر
تا شود از آه گرم این بت سنگین گداز
بستن زنار او بود مرا ناگزیر
عقل به دام آورد فطرت چالاک را
اهرمن شعله‌زاد سجده کند خاک را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

میلاد آدم
هوش مصنوعی: میلاد آدم به معنای تولد انسان و آغاز زندگی اوست. این به نوعی به شروع وجود و گام گذاشتن انسان در این دنیا اشاره دارد.
نعره زد عشق که خونین‌جگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحب‌نظری پیدا شد
هوش مصنوعی: عشق به شدت فریاد زد و نشانه‌ای از درد و رنج در دل پیدا شد. حسن که این را شنید، متوجه شد که شخصی معقول و با فکر در میان است.
فطرت آشفت که از خاک جهانِ مجبور
خودگَری، خودشکنی، خودنِگری پیدا شد
هوش مصنوعی: طبیعت به هم ریخته‌ای که از خاک این دنیا بی‌اختیار است، به خودآزاری و خودنگری می‌پردازد و در این فرایند، وجودش خود را نشان می‌دهد.
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده‌دری پیدا شد
هوش مصنوعی: خبری از آسمان به دنیای شب آغاز درز کرد که ای پردگان، پرده را کنار بزنید و خود را نشان دهید.
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
هوش مصنوعی: آرزو، بدون آنکه از وضعیت خودش آگاه باشد، به زندگی روی آورد و با گشودن چشمانش، دنیای جدیدی را دید.
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد
هوش مصنوعی: زندگی گفت که من تمام عمر در خاک و زمین تلاش کردم و زحمت کشیدم تا اینکه در نهایت فرصتی برای رسیدن به حقیقت یا فهمی عمیق پیدا کردم.
انکار ابلیس
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع انکار ابلیس اشاره دارد، به این معنا که او خود را از حقیقت و واقعیت دور کرده و نمی‌خواهد حقیقت را بپذیرد. این رفتار نمادی از خودداری از شناخت و پذیرش عواقب اشتباهات است. ابلیس به جای اعتراف به خطا و بازگشت به مسیر درست، به نادیده گرفتن حقیقت ادامه می‌دهد، که نشان‌دهنده ناپاکی و سرکشی اوست.
نوری نادان نیَم، سجده به آدم برم
او به نهاد است خاک من به نژاد آذرم
هوش مصنوعی: من یک نور بی‌خبر هستم و حتی اگر بخواهم یک سجده به آدم بکنم، او از خاکی است که من هم از آن زاده شده‌ام.
می‌تپد از سوز من، خون رگ کائنات
من به دوِ صرصرم، من به غُوِ تندرم
هوش مصنوعی: خون کائنات به خاطر داغی و سوز من به شدت می‌جوشد و به شدت ناآرامی و تلاطم من می‌تپد.
رابطهٔ سالمات، ضابطهٔ امّهات
سوزم و سازی دهم، آتش میناگرم
هوش مصنوعی: رابطه‌های سالم و درست، مانند قواعدی هستند که می‌توانند پایه‌گذار زندگی شاد و بانشاطی باشند. من خود را فدای این عشق می‌کنم و آماده‌ام تا آتش محبت و عشق را در دل مینا (یا معشوقه) زنده نگه‌دارم.
ساختهٔ خویش را، در شکنم ریز ریز
تا ز غبار کهن ، پیکر نو آورم
هوش مصنوعی: من راهی را که خود به آن پرداخته‌ام ویران می‌کنم تا از خاک و غبار قدیمی، شکل و ساختی تازه به وجود آورم.
از زُوِ من موجهٔ چرخِ سکون‌ناپذیر
نقش‌گَرِ روزگار ، تاب و تب جوهرم
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر چرخ زمان هستم که هیچگاه آرام نمی‌گیرد و نقش من در این دنیا تابعی از حال و هوای روزگار است.
پیکر انجم ز تو، گردش انجم ز من
جان به جهان اندرم ، زندگی مضمرم
هوش مصنوعی: وجود ستاره‌ها به خاطر توست و حرکت آنها به خاطر من است. جان من در این دنیا است و زندگی‌ام در پنهان است.
تو به بدن جان دهی، شور به جان من دهم
تو به سکون ره زنی، من به تپش رهبرم
هوش مصنوعی: تو به جسم زندگی می‌بخشی و من احساسات را به جان خود می‌افزایم. تو در آرامش مسیر را پیدا می‌کنی و من با تپش قلبم هدایت‌کننده هستم.
من ز تنک مایگان گدیه نکردم سجود
قاهر بی‌دوزخم، داور بی‌محشرم
هوش مصنوعی: من از روی ناتوانی و فقر، به کسی که نیازی به پرستش من ندارد، سجده نکردم. من به کمک کسی نیاز ندارم و حسابی در کار نیست.
آدم خاکی‌نهاد، دون‌نظر و کم‌سواد
زاد در آغوش تو، پیر شود در برم
هوش مصنوعی: انسان های معمولی و بی‌خبر از حقیقت، در محیطی ساده و ناآگاه بزرگ می‌شوند. اما اگر در کنار تو قرار گیرند و تحت تأثیر تو قرار بگیرند، می‌توانند با گذشت زمان به درک و آگاهی بیشتری دست یابند.
اغوای آدم
هوش مصنوعی: بیت به داستان فریب خوردن آدم اشاره دارد؛ زمانی که او به وسوسه شیطان غرق شد و از فرمان خداوند نافرمانی کرد. این واقعه نمادی از ضعف انسان در برابر temptation و آزمون‌هاست.
زندگی سوز و ساز به ز سکون دوام
فاخته شاهین شود از تپش زیر دام
هوش مصنوعی: زندگی پر از چالش و فعالیت بهتر از توقف است، زیرا پرنده‌ای مانند فاخته از نوسان و هیجان، از دام شکار رهایی می‌یابد.
هیچ نیاید ز تو غیر سجود نیاز
خیز چو سرو بلند، ای به عمل نرم‌گام
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز تعهد و درخواست از تو انتظار نمی‌رود. مثل سرو بلند، با وقار و نرمی در قدم‌هایت بایست.
کوثر و تسنیم برد، از تو نشاط عمل
گیر ز مینای تاک بادهٔ آئینه‌فام
هوش مصنوعی: بهشتی که با آب زلال و صفا همراه است، شادی و نیرو از تو بگیرد. از ظرف شیشه‌ای نوشیدنی استفاده کن که مانند آینه نور را منعکس می‌کند.
زشت و نکو زادهٔ وهم خداوند توست
لذت کردار گیر، گام بنه، جوی کام
هوش مصنوعی: زشتی و زیبایی ناشی از تصورات خودت است. از کارهای خوب لذت ببر، قدم بردار و به دنبال رضایت و خوشی برو.
خیز که بنمایمت، مملکت تازه‌ای
چشم جهان‌بین گشا، بهر تماشا خرام
هوش مصنوعی: برخیز و به من نشان بده، که مملکتی نو و زیبا برای درک و مشاهده جهان آماده است. بیا و برای تماشا قدم بردار.
قطرهٔ بیمایه‌ای، گوهر تابنده شو
از سر گردون بیفت، گیر به دریا مقام
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به شخصیتی با ارزش و درخشان تبدیل شوی، باید از محیطی که در آن قرار داری خارج شوی و به جایی بروی که قابلیت‌ها و استعدادهای تو در آنجا شکوفا شود.
تیغ درخشنده‌ای، جانِ جهانی گسل
جوهر خود را نما، آی برون از نیام
هوش مصنوعی: تیغی درخشان و تیز وجود دارد که نماد قدرت و شجاعت است. این تیغ باید نشان‌دهنده ماهیت وجودی خود شود و از نیام خود خارج شود.
بازوی شاهین گشا، خون تذروان بریز
مرگ بود باز را زیستن اندر کنام
هوش مصنوعی: زمانی که بازویی قوی مانند شاهین باز می‌شود، چیزی که در نتیجه آن به وجود می‌آید، مانند ریختن خون تذرو در حال مرگ است؛ این خطر را به همراه دارد که زنده ماندن در لانه یا جایگاه آن پرنده، به معنی مواجهه با مرگ است.
تو نشناسی هنوز شوق بمیرد ز وصل
چیست حیات دوام؟ سوختن ناتمام
هوش مصنوعی: تو هنوز نمی‌دانی که آرزوی وصال چه چیزی است. زندگی واقعی یعنی سوختن بدون توقف و تمام شدن.
آدم از بهشت بیرون آمده می‌گوید:
هوش مصنوعی: آدم که از بهشت خارج شده است می‌گوید: "من به محیط جدید عادت نکرده‌ام و زندگی‌ام تغییر کرده است."
چه خوشست زندگی را همه سوز و ساز کردن
دل کوه و دشت و صحرا به دمی گداز کردن
هوش مصنوعی: زندگی را با تلاش و کوشش پر بار کردن بسیار لذت‌بخش است؛ دل را مثل کوه و دشت و صحرا با احساسات و شور و شوق گرما بخشیدن، شبیه به آتش زدن و ذوب کردن است.
ز قفس دری گشادن به فضای گلستانی
ره آسمان نوردن به ستاره راز کردن
هوش مصنوعی: از قفس خارج شدن و به فضای گلستان رفتن، و سپس به آسمان پرواز کردن و با ستاره‌ها ارتباط برقرار کردن.
به گداز‌های پنهان به نیازهای پیدا
نظری اداشناسی به حریم ناز کردن
هوش مصنوعی: در دل‌های پنهان، خواسته‌هایی وجود دارد که باید به آن‌ها توجه کرد و در برابر زیبایی‌ها و محبت‌ها باید با احترام و توجه به این خواسته‌ها پاسخ داد.
گهی جز یکی ندیدن به هجوم لاله‌زاری
گهی خار نیش‌زن را به گل امتیاز کردن
هوش مصنوعی: گاهی انسان به شدت درگیر لذت‌ها و زیبایی‌های زندگی می‌شود و چیزی جز یکدیگر نمی‌بیند، و گاهی هم به دردها و مشکلات توجه می‌کند و آن‌ها را از زیبایی‌ها متمایز می‌سازد.
همه سوز ناتمامم همه درد آرزویم
به گمان دهم یقین را که شهید جستجویم
هوش مصنوعی: همه احساسات ناتمام و دردهای آرزویی که دارم، مرا به این فکر می‌اندازد که باید به طور یقین به دنبال آن چیزی باشم که به آن علاقه دارم و برایش تلاش می‌کنم.
صبح قیامت آدم در حضور باری
هوش مصنوعی: در روز قیامت، آدم در پیشگاه خداوند قرار خواهد گرفت.
ای که ز خورشیدِ تو، کوکبِ جان مستنیر
از دلم افروختی شمعِ جهانِ ضریر
هوش مصنوعی: تو که همچون خورشید، جانم را روشن کرده‌ای، همچون شمعی در دنیای تاریک من هستی.
ریخت هنرهای من بحر به یک نای آب
تیشهٔ من آورد از جگر خاره شیر
هوش مصنوعی: هنرهای من مثل دریا بسیار عمیق و گسترده است، و دردهایی که در زندگی کشیدم، مانند آب تیشه‌ای هستند که از قلبم جاری شده است. من با این چالش‌ها و زخم‌ها به خلق زیبایی پرداخته‌ام.
زهره گرفتار من، ماه پرستار من
عقل کلان کار من، بهر جهان دار و گیر
هوش مصنوعی: زهره، که اشاره به زیبایی و محبوبیت دارد، در دام من گرفتار شده است. ماه، که نماد محافظت و نگهداری است، از من مراقبت می‌کند. عقل نیز به عنوان نیرویی دانا و بزرگ، به من کمک می‌کند تا در این دنیای پیچیده و پر از چالش‌ها بتوانم زندگی کنم و از همه چیز بهره‌مند شوم.
من به زمین در شدم من به فلک بر شدم
بستهٔ جادوی من ذره و مهر منیر
هوش مصنوعی: من به زمین پیوستم و به آسمان رسیده‌ام، جادو و طلسم من در ستاره‌ها و نور ماه نمایش دارد.
گرچه فسونش مرا برد ز راه صواب
از غلطم در گذر عذر گناهم پذیر
هوش مصنوعی: با اینکه جادو و فریب او مرا از راه درست منحرف کرد، ولی از اشتباهم بگذر و خطایم را بپذیر.
رام نگردد جهان تا نه فسونش خوریم
جز به کمند نیاز ناز نگردد اسیر
هوش مصنوعی: دنیا رام نخواهد شد مگر اینکه ما جادو و فریب آن را بپذیریم، و کسی که به نیازهایش وابسته است، نمی‌تواند به راحتی از قید و بند آزاد شود.
تا شود از آه گرم این بت سنگین گداز
بستن زنار او بود مرا ناگزیر
هوش مصنوعی: دلنوشته‌ای به تصویر می‌کشد که نشان می‌دهد، در حالتی عمیق از احساس و درد، عشق به معشوقی سنگین وجود دارد. این عشق آن‌قدر قوی است که پایبند بودن به او را اجتناب‌ناپذیر می‌کند و به نوعی وابستگی شدید به وجودش را توصیف می‌کند. حسرت و آه، به معنایی تلخ و آرامش‌بخش، به ذوب شدن سنگینی عشق منجر می‌شود و در این میان، عشق به مثابه یک زنجیر گران‌بار حس می‌شود که نمی‌توان از آن رهایی یافت.
عقل به دام آورد فطرت چالاک را
اهرمن شعله‌زاد سجده کند خاک را
هوش مصنوعی: عقل موفق شد تا فطرت هوشمند را به دام اندازد، شیطان که به آتش متولد شده است، بر خاک سجده می‌کند.

حاشیه ها

1399/09/08 10:12
نادر

استاد بهرام گودرزی این شعر را خوانده و چه زیبا هم خوانده. من با این آهنگ و صدای نازنین استاد خاطرات شیرین زیادی دارم. هرکجا هستند امیدوارم سالم تندرست باشند