گنجور

بخش ۱۶۹ - بوی گل

حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت
ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد
ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب
عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد
گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید
پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد
وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی
گل گشت و برگ برگ شد و بر زمین فتاد
زان نازنین که بند ز پایش گشاده اند
آهی است یادگار که بو نام داده اند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت
ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد
هوش مصنوعی: حوری در گوشه‌ای از باغ بهشت نشسته و با حسرت می‌گوید که هیچ‌کس از آن طرف آسمان‌ها و دنیای دیگر برای ما خبری نیاورد.
ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب
عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم درک کنم که سحر و شام و روز و شب چگونه می‌گذرد، چون عقل و هوش من را از دست داده‌ام. این وضعیت عجیبی است که می‌گویند مردی زاده شده است.
گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید
پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد
هوش مصنوعی: موج خوشبویی از گل‌ها به وجود آمد و بوی دلپذیری را به دنیا آورد. این حالت به نوعی به فردا و دیروز ارتباط دارد و تبدیل به تجربه‌ای جدید شد.
وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی
گل گشت و برگ برگ شد و بر زمین فتاد
هوش مصنوعی: چشمش را باز کرد و مانند غنچه شکفت و لبخند زد. لحظه‌ای بعد، به گل تبدیل شد و برگ‌برگ شد و بر زمین افتاد.
زان نازنین که بند ز پایش گشاده اند
آهی است یادگار که بو نام داده اند
هوش مصنوعی: از آن محبوبی که بندهای پایش را باز کرده‌اند، آهی باقی مانده که به یاد او نام‌گذاری شده است.