بخش ۱۶ - مسافر وارد میشود به شهر کابل و حاضر میشود بحضور اعلیحضرت شهید
شهر کابل خطهٔ جنت نظیر
آب حیوان از رگ تاکش بگیر
چشم صائب از سوادش سرمه چین
روشن و پاینده باد آن سر زمین
در ظلام شب سمن زارش نگر
بر بساط سبزه می غلطد سحر
آن دیار خوش سواد ، آن پاک بوم
باد او خوشتر ز باد شام و روم
آب او براق و خاکش تابناک
زنده از موج نسیمش ، مرده خاک
ناید اندر حرف و صوت اسرار او
آفتابان خفته در کهسار او
ساکنانش سیر چشم و خوش گهر
مثل تیغ از جوهر خود بی خبر
قصر سلطانی که نامش دلگشاست
زائران را گرد راهش کیمیاست
شاه را دیدم در آن کاخ بلند
پیش سلطانی فقیری دردمند
خلق او اقلیم دلها را گشود
رسم و آئین ملوک آنجا نبود
من حضور آن شه والا گهر
بینوا مردی به دربار عمر
جانم از سوز کلامش در گداز
دست او بوسیدم از راه نیاز
پادشاهی خوش کلام و ساده پوش
سخت کوش و نرم خوی و گرم جوش
صدق و اخلاص از نگاهش آشکار
دین و دولت از وجودش استوار
خاکی و از نوریان پاکیزه تر
از مقام فقر و شاهی باخبر
در نگاهش روزگار شرق و غرب
حکمت او راز دار شرق و غرب
شهر یاری چون حکیمان نکته دان
رازدان مد و جزر امتان
پرده ها از طلعت معنی گشود
نکته های ملک و دین را وانمود
گفت «از آن آتش که داری در بدن
من ترا دانم عزیز خویشتن
هر که او را از محبت رنگ و بوست
در نگاهم هاشم و محمود اوست»
در حضور آن مسلمان کریم
هدیه آوردم ز قرآن عظیم
گفتم «این سرمایهٔ اهل حق است
در ضمیر او حیات مطلق است
اندرو هر ابتدا را انتها است
حیدر از نیروی او خیبر گشاست»
نشهٔ حرفم بخون او دوید
دانه دانه اشک از چشمش چکید
گفت «نادر در جهان بیچاره بود
از غم دین و وطن آواره بود
کوه و دشت از اضطرابم بیخبر
از غمان بی حسابم بی خبر
ناله با بانگ هزار آمیختم
اشک با جوی بهار آمیختم
غیر قرآن غمگسار من نبود
قوتش هر باب را بر من گشود»
گفتگوی خسرو والا نژاد
باز با من جذبهٔ سرشار داد
وقت عصر آمد صدای الصلوت
آن که مؤمن را کند پاک از جهات
انتهای عاشقان سوز و گداز
کردم اندر اقتدای او نماز
رازهای آن قیام و آن سجود
جز به بزم محرمان نتوان گشود
بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد: ای ز خود پوشیده خود را بازیاببخش ۱۷ - بر مزار شهنشاه بابر خلد آشیانی: بیا که ساز فرنگ از نوا بر افتاد است
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهر کابل خطهٔ جنت نظیر
آب حیوان از رگ تاکش بگیر
هوش مصنوعی: شهر کابل مانند بهشت است و همچون آب حیات، از مزایای آن بهره ببر.
چشم صائب از سوادش سرمه چین
روشن و پاینده باد آن سر زمین
هوش مصنوعی: چشم صائب با دیدنش، زیبایی و درخشش را به تصویر میکشد و آرزو میکند که آن سرزمین همیشه روشن و پایدار بماند.
در ظلام شب سمن زارش نگر
بر بساط سبزه می غلطد سحر
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، گلهای سمن در باغ را تماشا کن که در صبحگاه بر روی فرش سبز طبیعت میچرخند.
آن دیار خوش سواد ، آن پاک بوم
باد او خوشتر ز باد شام و روم
هوش مصنوعی: آن سرزمین زیبا و پر از دانش، آن وطن پاک و معطر، خوشبوتر از نسیم شام و روم است.
آب او براق و خاکش تابناک
زنده از موج نسیمش ، مرده خاک
هوش مصنوعی: آب او درخشان و خاکش درخود تابان است؛ نسیمش زنده و پرجنبوجوش است، اما خاکش بدون زندگی به نظر میرسد.
ناید اندر حرف و صوت اسرار او
آفتابان خفته در کهسار او
هوش مصنوعی: در سخن و صدا نمیتوان به اسرار او دست یافت، همانطور که نمیتوان آفتابهای پنهان در کوهها را دید.
ساکنانش سیر چشم و خوش گهر
مثل تیغ از جوهر خود بی خبر
هوش مصنوعی: ساکنان آنجا از زیبایی و دلربایی برخوردارند. مانند تیغهایی که از جوهر و سرشت خود بیخبرند، آنها هم به زیبایی خود آگاه نیستند.
قصر سلطانی که نامش دلگشاست
زائران را گرد راهش کیمیاست
هوش مصنوعی: کاخی که نامش دلپذیر است، برای زائران همچون گوهری ارزشمند و جذاب است که در اطراف آن گرد هم میآیند.
شاه را دیدم در آن کاخ بلند
پیش سلطانی فقیری دردمند
هوش مصنوعی: در یک قصر بزرگ، شاه را دیدم که در حال ملاقات با پادشاهی فقیر و رنجیده خاطر بود.
خلق او اقلیم دلها را گشود
رسم و آئین ملوک آنجا نبود
هوش مصنوعی: وجود او باعث شد که دنیای دلها به روی مردم باز شود و در آنجا خبری از قوانین و آداب سلطنتی نیست.
من حضور آن شه والا گهر
بینوا مردی به دربار عمر
هوش مصنوعی: من در برابر آن پادشاه بزرگ و باارزش و دلی شکسته، مانند عمر، حاضر شدهام.
جانم از سوز کلامش در گداز
دست او بوسیدم از راه نیاز
هوش مصنوعی: جانم به خاطر حرفهای سوزناک او در آتش عشق میسوزد. به خاطر نیاز و تقاضا، دست او را بوسیدم.
پادشاهی خوش کلام و ساده پوش
سخت کوش و نرم خوی و گرم جوش
هوش مصنوعی: یک پادشاه با سخنان دلنشین و ظاهری ساده، بسیار تلاشگر و با شخصیت لطیف و احساسی است.
صدق و اخلاص از نگاهش آشکار
دین و دولت از وجودش استوار
هوش مصنوعی: صداقت و خلوص از نگاه او نمایان است و ایمان و قدرت حکومت از وجود او برقرار و استوار است.
خاکی و از نوریان پاکیزه تر
از مقام فقر و شاهی باخبر
هوش مصنوعی: خاکی هستی، اما فرشتهها از تو پاکترند. تو از مقام فقر و ثروت آگاهتری.
در نگاهش روزگار شرق و غرب
حکمت او راز دار شرق و غرب
هوش مصنوعی: در نگاه او میتوان سرنوشت و وضعیت تمام دنیا را مشاهده کرد و اسرار و دانش او برای تمام ملتها و سرزمینها محفوظ است.
شهر یاری چون حکیمان نکته دان
رازدان مد و جزر امتان
هوش مصنوعی: شهر دوست به مانند حکیمان فهیم و داناست که به خوبی به رفتار و تغییرات زمان و مردم آگاه است.
پرده ها از طلعت معنی گشود
نکته های ملک و دین را وانمود
هوش مصنوعی: پردهها از چهرهی زیبا کنار رفتند و نکات مربوط به حکومت و دین را نمایان کردند.
گفت «از آن آتش که داری در بدن
من ترا دانم عزیز خویشتن
هوش مصنوعی: میگوید: «از شعلهای که در وجود تو وجود دارد، من به ارزش و منزلت خودم آگاه هستم.»
هر که او را از محبت رنگ و بوست
در نگاهم هاشم و محمود اوست»
هوش مصنوعی: هر کس که محبت در وجودش جلوه کرده باشد، برای من به مانند هاشم و محمود است.
در حضور آن مسلمان کریم
هدیه آوردم ز قرآن عظیم
هوش مصنوعی: در حضور آن مسلمان نیکوکار، هدیهای از قرآن بزرگ به همراه آوردم.
گفتم «این سرمایهٔ اهل حق است
در ضمیر او حیات مطلق است
هوش مصنوعی: گفتم این دارایی و سرمایهٔ کسانی که به حقیقت و راستین بودن اعتقاد دارند، در وجود او زندگی بیپایان و مطلق وجود دارد.
اندرو هر ابتدا را انتها است
حیدر از نیروی او خیبر گشاست»
هوش مصنوعی: در هر شروعی، پایانی وجود دارد و حیدر به کمک نیروی خود، خیبر را فتح کرد.
نشهٔ حرفم بخون او دوید
دانه دانه اشک از چشمش چکید
هوش مصنوعی: او به حرفهای من توجه نکرد و وقتی متوجه شد که چه اتفاقی افتاده، اشکها از چشمانش مثل دانههای باران ریخت.
گفت «نادر در جهان بیچاره بود
از غم دین و وطن آواره بود
هوش مصنوعی: نادر به خاطر مشکلات دینی و دوری از وطن در دنیای خود دچار درد و رنج بود.
کوه و دشت از اضطرابم بیخبر
از غمان بی حسابم بی خبر
هوش مصنوعی: کوهها و دشتها از نگرانیهای من بیخبرند و از غمهای فراوانم نیز هیچ اطلاعی ندارند.
ناله با بانگ هزار آمیختم
اشک با جوی بهار آمیختم
هوش مصنوعی: با صدای نالۀ بلند، احساسات عمیق خود را ابراز کردم و اشکهایم را با جوی آب بهاری ترکیب کردم.
غیر قرآن غمگسار من نبود
قوتش هر باب را بر من گشود»
هوش مصنوعی: جز قرآن، هیچ چیزی نمیتواند دلدردم را تسکین دهد و هر دری را به روی من باز کند.
گفتگوی خسرو والا نژاد
باز با من جذبهٔ سرشار داد
هوش مصنوعی: خسرو noble در گفتگویی که داشت، احساس عمیق و پرشوری را به من منتقل کرد.
وقت عصر آمد صدای الصلوت
آن که مؤمن را کند پاک از جهات
هوش مصنوعی: زمان عصر که میرسد، صدای نماز به گوش میرسد، و این صدا مؤمن را از تمامی آلودگیها و مشکلات پاک و پاکیزه میکند.
انتهای عاشقان سوز و گداز
کردم اندر اقتدای او نماز
هوش مصنوعی: من در عشق، به شدت سوخته و آزردهام، و به خاطر او در حالتی از عبودیت و پر fervor، نماز میخوانم.
رازهای آن قیام و آن سجود
جز به بزم محرمان نتوان گشود
هوش مصنوعی: رازهای آن قیام و سجود تنها در جمع دوستان نزدیک و اهل فهم قابل بیان است و نمیتوان آنها را به دیگران گفت.