بخش ۶۱ - حضور
گرچه جنت از تجلی های اوست
جان نیاساید به جز دیدار دوست
ما ز اصل خویشتن در پرده ایم
طائریم و آشیان گم کرده ایم
علم اگر کج فطرت و بد گوهر است
پیش چشم ما حجاب اکبر است
علم را مقصود اگر باشد نظر
می شود هم جاده و هم راهبر
می نهد پیش تو از قشر وجود
تا تو پرسی چیست راز این نمود
جاده را هموار سازد اینچین
شوق را بیدار سازد اینچنین
درد و داغ و تاب و تب بخشد ترا
گریه های نیم شب بخشد ترا
علم تفسیر جهان رنگ و بو
دیده و دل پرورش گیرد ازو
بر مقام جذب و شوق آرد ترا
باز چون جبریل بگذارد ترا
عشق کس را کی بخلوت می برد
او ز چشم خویش غیرت می برد
اول او هم رفیق و هم طریق
آخر او راه رفتن بی رفیق
در گذشتم زان همه حور و قصور
زورق جان باختم در بحر نور
غرق بودم در تماشای جمال
هر زمان در انقلاب و لایزال
گم شدم اندر ضمیر کائنات
چون رباب آمد بچشم من حیات
آنکه هر تارش رباب دیگری
هر نوا از دیگری خونین تری
ما همه یک دودمان نار و نور
آدم و مهر و مه و جبریل و حور
پیش جان آئینه ئی آویختند
حیرتی را با یقین آمیختند
صبح امروزی که نورش ظاهر است
در حضورش دوش و فردا حاضر است
حق هویدا با همه اسرار خویش
با نگاه من کند دیدار خویش
دیدنش افزودن بی کاستن
دیدنش از قبر تن برخاستن
عبد و مولا در کمین یکدگر
هر دو بیتاب اند از ذوق نظر
زندگی هر جا که باشد جستجوست
حل نشد این نکته من صیدم که اوست
عشق جان را لذت دیدار داد
با زبانم جرأت گفتار داد
ای دو عالم از تو با نور و نظر
اندکی آن خاکدانی را نگر
بندهٔ آزاد را ناسازگار
بر دمد از سنبل او نیش خار
غالبان غرق اند در عیش و طرب
کار مغلوبان شمار روز و شب
از ملوکیت جهان تو خراب
تیره شب در آستین آفتاب
دانش افرنگیان غارتگری
دیر ها خیبر شد از بی حیدری
آنکه گوید لااله بیچاره ایست
فکرش از بی مرکزی آواره ایست
چار مرگ اندر پی این دیر میر
سود خوار و والی و ملا و پیر
اینچنین عالم کجا شایان تست
آب و گل داغی که بر دامان تست
ندای جمال
کلک حق از نقشهای خوب و زشت
هر چه ما را سازگار آمد نوشت
چیست بودن دانی ای مرد نجیب؟
از جمال ذات حق بردن نصیب
آفریدن جستجوی دلبری
وانمودن خویش را بر دیگری
اینهمه هنگامه های هست و بود
بی جمال ما نیاید در وجود
زندگی هم فانی و هم باقی است
این همه خلاقی و مشتاقی است
زنده ئی؟ مشتاق شو خلاق شو
همچو ما گیرندهٔ آفاق شو
در شکن آنرا که ناید سازگار
از ضمیر خود دگر عالم بیار
بندهٔ آزاد را آید گران
زیستن اندر جهان دیگران
هر که او را قوت تخلیق نیست
پیش ما جز کافر و زندیق نیست
ق
از جمال ما نصیب خود نبرد
از نخیل زندگانی بر نخورد
مرد حق برنده چون شمشیر باش
خود جهان خویش را تقدیر باش
زنده رود
چیست آئین جهان رنگ و بو
جز که آب رفته می ناید بجو
زندگانی را سر تکرار نیست
فطرت او خوگر تکرار نیست
زیر گردون رجعت او را نارواست
چون ز پا افتاد قومی برنخاست
ملتی چون مرد ، کم خیزد ز قبر
چارهٔ او چیست غیر از قبر و صبر
ندای جمال
زندگانی نیست تکرار نفس
اصل او از حی و قیوم است و بس
قرب جان با آنکه گفت «انی قریب»
از حیات جاودان بردن نصیب
فرد از توحید لاهوتی شود
ملت از توحید جبروتی شود
بایزید و شبلی و بوذر ازوست
امتان را طغرل و سنجر ازوست
بی تجلی نیست آڈم را ثبات
جلوهٔ ما فرد و ملت را حیات
هر دو از توحید می گیرد کمال
زندگی این را جلال ، آنرا جمال
این سلیمانی است آن سلمانی است
آن سراپا فقر و این سلطانی است
آن یکی را بیند ، این گردد یکی
در جهان با آن نشین با این بزی
چیست ملت ایکه گوئی لااله
با هزاران چشم بودن یک نگه
اهل حق را حجت و دعوی یکیست
خیمه های ما جدا دلها یکی است
ذره ها از یک نگاه آفتاب
یک نگه شو تا شود حق بی حجاب
یک نگاهی را بچشم کم مبین
از تجلی های توحید است این
ملتی چون می شود توحید مست
قوت و جبروت می آید بدست
روح ملت را وجود از انجمن
روح ملت نیست محتاج بدن
تا وجودش را نمود از صحبت است
مرد چون شیرازهٔ صحبت شکست
مرده ئی از یک نگاهی زنده شو
بگذر از بی مرکزی پاینده شو
وحدت افکار و کردار آفرین
تا شوی اندر جهان صاحب نگین
زنده رود
من کیم تو کیستی عالم کجاست
در میان ما و تو دوری چراست
من چرا در بند تقدیرم بگوی
تو نمیری من چرا میرم بگوی
ندای جمال
بوده ئی اندر جهان چار سو
هر که گنجد اندرو میرد درو
زندگی خواهی خودی را پیش کن
چار سو را غرق اندر خویش کن
باز بینی من کیم تو کیستی
در جهان چون مردی و چون زیستی
زنده رود
پوزش این مرد نادان در پذیر
پرده را از چهرهٔ تقدیر گیر
انقلاب روس و آلمان دیده ام
شور در جان مسلمان دیده ام
دیده ام تدبیر های غرب و شرق
وانما تقدیر های غرب و شرق
افتادن تجلی جلال
ناگهان دیدم جهان خویش را
آن زمین و آسمان خویش را
غرق در نور شفق گون دیدمش
سرخ مانند طبر خون دیدمش
زان تجلی ها که در جانم شکست
چون کلیم الله فتادم جلوه مست
نور او هر پردگی را وانمود
تاب گفتار از زبان من ربود
از ضمیر عالم بی چند و چون
یک نوای سوزناک آمد برون
«بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد بجوی اینهمه دیرینه و نو
آن نگینی که تو با اهرمنان باخته ئی
هم به جبریل امینی نتوان کرد گرو
زندگی انجمن آرا و نگهدار خود است
ای که در قافله ئی ، بی همه شو با همه رو
تو فروزنده تر از مهر منیر آمده ئی
آنچنان زی که بهر ذره رسانی پرتو
چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد
رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
از تنک جامی تو میکده رسوا گردید
شیشه ئی گیر و حکیمانه بیاشام و برو»
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گرچه جنت از تجلی های اوست
جان نیاساید به جز دیدار دوست
هوش مصنوعی: هرچند بهشت نمادی از جلوههای اوست، اما روح آدمی تنها در دیدار دوست زندگی و آرامش مییابد.
ما ز اصل خویشتن در پرده ایم
طائریم و آشیان گم کرده ایم
هوش مصنوعی: ما از حقیقت وجود خود بیخبر و در گمراهی به سر میبریم، مانند پرندهای هستیم که آشیانهاش را گم کرده و نمیداند کجا باید برود.
علم اگر کج فطرت و بد گوهر است
پیش چشم ما حجاب اکبر است
هوش مصنوعی: اگر علم دارای اصول نادرست و ناخالص باشد، در نظر ما به مانند بزرگترین مانع عمل میکند.
علم را مقصود اگر باشد نظر
می شود هم جاده و هم راهبر
هوش مصنوعی: اگر هدف از علم نگریستن به حقیقت باشد، در این صورت هم مسیر را روشن میکند و هم راهنمای آن را مشخص میکند.
می نهد پیش تو از قشر وجود
تا تو پرسی چیست راز این نمود
هوش مصنوعی: او از لایههای وجودش چیزی را در برابر تو قرار میدهد تا تو بپرسی راز این ظاهر و نمود چیست.
جاده را هموار سازد اینچین
شوق را بیدار سازد اینچنین
هوش مصنوعی: آرزو و اشتیاق میتواند راهها را برای ما آسان و هموار کند. این احساس قوی، ما را به حرکت و تلاش وامیدارد.
درد و داغ و تاب و تب بخشد ترا
گریه های نیم شب بخشد ترا
هوش مصنوعی: گریههای نیمه شب، به تو درد و ناراحتی و احساسات شدید میدهد.
علم تفسیر جهان رنگ و بو
دیده و دل پرورش گیرد ازو
هوش مصنوعی: دانش باعث میشود که دنیای پیرامون ما رنگ، بوی خاصی پیدا کند و همچنین قلب و ذهن ما با آن غنیتر و پرورش یابد.
بر مقام جذب و شوق آرد ترا
باز چون جبریل بگذارد ترا
هوش مصنوعی: تو را به مقام جذب و شور و شوق میآورد، همچون جبریل که تو را برمیگرداند.
عشق کس را کی بخلوت می برد
او ز چشم خویش غیرت می برد
هوش مصنوعی: عشق نمیتواند کسی را به دوری از خود وادار کند، بلکه از نگاه او غیرت و حسادت را میبرد.
اول او هم رفیق و هم طریق
آخر او راه رفتن بی رفیق
هوش مصنوعی: در ابتدا، او همسفر و همدل است، اما در پایان، مسیر را تنها و بدون همراه طی میکند.
در گذشتم زان همه حور و قصور
زورق جان باختم در بحر نور
هوش مصنوعی: من از تمام زیباییها و لذتهای افسانهای گذشتم و در سفر زندگی، جانم را در دریای نور فدا کردم.
غرق بودم در تماشای جمال
هر زمان در انقلاب و لایزال
هوش مصنوعی: غرق تماشای زیبایی او بودم، که همواره و همیشه مرا به خود مشغول کرده بود.
گم شدم اندر ضمیر کائنات
چون رباب آمد بچشم من حیات
هوش مصنوعی: من در اعماق وجود جهان گم شدهام، همانطور که ساز رباب به چشمم زندگی میآورد.
آنکه هر تارش رباب دیگری
هر نوا از دیگری خونین تری
هوش مصنوعی: کسی که هر رشتهاش به مانند آواز دیگری است و هر نغمهاش از نغمههای دیگر حزنانگیزتر و غمناکتر است.
ما همه یک دودمان نار و نور
آدم و مهر و مه و جبریل و حور
هوش مصنوعی: ما همگی نسل یکدیگر هستیم که از نور و آتش، آدم، مهر و ماه، جبرئیل و حوری به وجود آمدهایم.
پیش جان آئینه ئی آویختند
حیرتی را با یقین آمیختند
هوش مصنوعی: در جلو جان، آئینهای نصب کردند که حیرت و یقین را با هم ترکیب کرده بود.
صبح امروزی که نورش ظاهر است
در حضورش دوش و فردا حاضر است
هوش مصنوعی: امروز صبح نورش نمایان است و در این حضور، اما شب گذشته و فردای آینده نیز در دسترس هستند.
حق هویدا با همه اسرار خویش
با نگاه من کند دیدار خویش
هوش مصنوعی: حق با تمام رازهایش به وضوح و روشنایی در نگاه من نمایان میشود و با چشمان من ملاقات میکند.
دیدنش افزودن بی کاستن
دیدنش از قبر تن برخاستن
هوش مصنوعی: دیدن او موجب افزایش شادی و سرور شده، بدون اینکه از چیزی کاسته شود؛ مانند اینکه از قبر تن بیرون آمده باشد.
عبد و مولا در کمین یکدگر
هر دو بیتاب اند از ذوق نظر
هوش مصنوعی: سخن از این است که بنده و مولایش هر کدام در انتظار یکدیگر هستند و از دیدن هم هیجانزده و بیتاباند.
زندگی هر جا که باشد جستجوست
حل نشد این نکته من صیدم که اوست
هوش مصنوعی: زندگی در هر مکانی، تلاش و جستجوست. این نکته که من در جستجوی چه چیزی هستم، برایم روشن نشده، اما من مانند صید و شکار، به دنبال او هستم.
عشق جان را لذت دیدار داد
با زبانم جرأت گفتار داد
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که روح من از لذت دیدار شاد شود و به من این شجاعت را داد که احساساتم را بیان کنم.
ای دو عالم از تو با نور و نظر
اندکی آن خاکدانی را نگر
هوش مصنوعی: ای دو عالم، با نگاهی کوتاه و با نور وجودت، به آن خاکی که هستی توجه کن.
بندهٔ آزاد را ناسازگار
بر دمد از سنبل او نیش خار
هوش مصنوعی: انسانی که آزاد است و از قید و بندها رها شده، ممکن است با برخی ناهنجاریها یا چالشها مواجه شود. در این بین، زیباییها و نعمتهای او همواره ممکن است تحت تأثیر برخی مشکلات یا نیشهای زندگی قرار گیرد.
غالبان غرق اند در عیش و طرب
کار مغلوبان شمار روز و شب
هوش مصنوعی: پیروزها مشغول لذت و شادی هستند، در حالی که زیردستان در حال شمارش روزها و شبها هستند.
از ملوکیت جهان تو خراب
تیره شب در آستین آفتاب
هوش مصنوعی: شکوه و قدرت دنیای تو مانند تاریکی شب در آغوش نور خورشید نابود شده است.
دانش افرنگیان غارتگری
دیر ها خیبر شد از بی حیدری
هوش مصنوعی: دانش غربیها مانند دزدی است که از قدیم در خیبر به وقوع پیوسته و این ناشی از عدم وجود لیاقت و قدرت است.
آنکه گوید لااله بیچاره ایست
فکرش از بی مرکزی آواره ایست
هوش مصنوعی: کسی که فقط به گفتن «لا اله» بپردازد، در واقع در اندیشهی خود دچار سردرگمی است و از تکیهگاه واقعی و مرکزی زندگیاش دور شده است.
چار مرگ اندر پی این دیر میر
سود خوار و والی و ملا و پیر
هوش مصنوعی: چهار نوع مرگ در پی این میخانه هست: مردی که شراب مینوشد، حاکم، عالم، و پیرمرد.
اینچنین عالم کجا شایان تست
آب و گل داغی که بر دامان تست
هوش مصنوعی: این دنیا و جهانی که در آن زندگی میکنیم، هیچگاه نمیتواند به اندازهی شأن و مقام تو ارزشمند باشد، چرا که تو وجودی پر از حرارت و زیبایی داری که هیچ چیز نمیتواند با آن مقابله کند.
ندای جمال
هوش مصنوعی: صدای زیبایی از دور به گوش میرسد.
کلک حق از نقشهای خوب و زشت
هر چه ما را سازگار آمد نوشت
هوش مصنوعی: قلم خداوند از تمام زیباییها و زشتیها هر چه که برای ما مناسب و سازگار بود، را نوشت.
چیست بودن دانی ای مرد نجیب؟
از جمال ذات حق بردن نصیب
هوش مصنوعی: آیا میدانی چیست که حضور و وجود دارد، ای مرد بزرگوار؟ این را بدان که بهرهمند شدن از زیبایی ذات حق و حقیقت، همان اصل وجود است.
آفریدن جستجوی دلبری
وانمودن خویش را بر دیگری
هوش مصنوعی: آفرینش و تلاش برای جلب توجه و عشق دیگران، همچنین نشان دادن خود به گونهای خاص به دیگران.
اینهمه هنگامه های هست و بود
بی جمال ما نیاید در وجود
هوش مصنوعی: این همه شور و حال و زندگی اگر زیبایی ما در آن نباشد، در وجود نمیآید و معنی ندارد.
زندگی هم فانی و هم باقی است
این همه خلاقی و مشتاقی است
هوش مصنوعی: زندگی هم زودگذر است و هم دائمی. پر از خلاقیت و اشتیاق است.
زنده ئی؟ مشتاق شو خلاق شو
همچو ما گیرندهٔ آفاق شو
هوش مصنوعی: زندگی کن و مشتاق باش، خلاقیت را در خود پرورش بده و مانند ما با دقت به جهان اطراف توجه کن.
در شکن آنرا که ناید سازگار
از ضمیر خود دگر عالم بیار
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند با دیگران سازگاری داشته باشد، از درون خود جهانی تازه بسازد.
بندهٔ آزاد را آید گران
زیستن اندر جهان دیگران
هوش مصنوعی: انسان آزادی که برده نیست، باید برای خود و زندگیاش اهمیت قائل شود و در دنیای دیگران زندگی نکند.
هر که او را قوت تخلیق نیست
پیش ما جز کافر و زندیق نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند خالقیت و قدرت آفرینش داشته باشد، در نظر ما جز بیدین و ملحد محسوب نمیشود.
ق
هوش مصنوعی: در دل شب، سکوتی آرام حاکم است و تنها صدای زنگی ملایم در فضا میپیچد، مانند نوری در تاریکی که دلها را به یاد عشق و خاطرات شیرین میاندازد.
از جمال ما نصیب خود نبرد
از نخیل زندگانی بر نخورد
هوش مصنوعی: کسی که از زیباییهای ما سهمی نبرد، از زندگی نیز بهرهای نخواهد گرفت.
مرد حق برنده چون شمشیر باش
خود جهان خویش را تقدیر باش
هوش مصنوعی: مردی که بر اصول خود استوار است و حق را دنبال میکند، باید همچون شمشیر تند و برنده باشد. او باید سرنوشت خود را به دست گرفته و به طور فعال در تعیین چگونگی زندگیاش شرکت کند.
زنده رود
هوش مصنوعی: جریان زندگی در رودی جاری است که نشاندهنده حیات و تحرک است.
چیست آئین جهان رنگ و بو
جز که آب رفته می ناید بجو
هوش مصنوعی: آیا جز این که زیباییها و جذابیتهای دنیا زودگذر هستند، چیز دیگری وجود دارد؟ مانند آبی که از دشت رفته و دیگر به آنجا برنمیگردد.
زندگانی را سر تکرار نیست
فطرت او خوگر تکرار نیست
هوش مصنوعی: زندگی هیچگاه مشابه یکدیگر نیست و ذات آن به تکرار عادت ندارد.
زیر گردون رجعت او را نارواست
چون ز پا افتاد قومی برنخاست
هوش مصنوعی: زیر آسمان، بازگشت او نادرست است، چون وقتی گروهی سقوط میکنند، کسی برای کمک برنمیخیزد.
ملتی چون مرد ، کم خیزد ز قبر
چارهٔ او چیست غیر از قبر و صبر
هوش مصنوعی: مردمی که مانند یک مرد عمل نمیکنند و برای مشکلات خود فکری نمیکنند، جز تحمل و صبوری چه راه دیگری دارند جز رفتن به عالم قبر؟
ندای جمال
هوش مصنوعی: ندای جمال به معنای پیام زیبایی است. این عبارت میتواند به احساساتی اشاره کند که از زیبایی و جذابیت ناشی میشود و ممکن است به زیبایی ظاهری یا باطنی اشاره داشته باشد که تأثیری عمیق بر روح و قلب انسان میگذارد.
زندگانی نیست تکرار نفس
اصل او از حی و قیوم است و بس
هوش مصنوعی: زندگی، تکرار لحظات نیست؛ بلکه اصل آن از حیات و وجودی زنده و پایدار نشأت میگیرد.
قرب جان با آنکه گفت «انی قریب»
از حیات جاودان بردن نصیب
هوش مصنوعی: حتی با وجود اینکه خداوند با بیان «من نزدیکم» از نزدیکی خود خبر میدهد، اما باز هم بهرهمندی از زندگی جاودان در گرو قرب به اوست.
فرد از توحید لاهوتی شود
ملت از توحید جبروتی شود
هوش مصنوعی: هر فرد به وحدت و یکتایی الهی دست پیدا میکند و جامعه نیز از این یکتایی و قدرت الهی بهرهمند میشود.
بایزید و شبلی و بوذر ازوست
امتان را طغرل و سنجر ازوست
هوش مصنوعی: بایزید و شبلی و بوذر از خداوند گرفتهاند، و همچنین طغرل و سنجر که از او تبعیت میکنند.
بی تجلی نیست آڈم را ثبات
جلوهٔ ما فرد و ملت را حیات
هوش مصنوعی: بدون ظهور و نمایان شدن ما، آدمی نمیتواند ثبات داشته باشد. ظهور ما، زندگی و حیات افراد و ملتها را به همراه دارد.
هر دو از توحید می گیرد کمال
زندگی این را جلال ، آنرا جمال
هوش مصنوعی: هر دو به واسطه توحید به کمال زندگی دست مییابند؛ یکی با شکوه و عظمت، و دیگری با زیبایی و نیکویی.
این سلیمانی است آن سلمانی است
آن سراپا فقر و این سلطانی است
هوش مصنوعی: این شخص مانند سلیمان است، در حالی که آن یکی مانند یک سلمانی است. یکی از آنها کاملاً فقیر است و دیگری در مقام سلطنت قرار دارد.
آن یکی را بیند ، این گردد یکی
در جهان با آن نشین با این بزی
هوش مصنوعی: وقتی یکی را ببینی، به طوری به او نزدیک میشوی که گویا خودت هم یکی از او هستی و در دنیای او قرار میگیری. پس با او به زندگیات ادامه بده و مثل او زندگی کن.
چیست ملت ایکه گوئی لااله
با هزاران چشم بودن یک نگه
هوش مصنوعی: چیست این ملتی که میگوید "لا اله" (جز خدا هیچکس نیست) و با هزاران چشم به دنیا نگاه میکند؟
اهل حق را حجت و دعوی یکیست
خیمه های ما جدا دلها یکی است
هوش مصنوعی: اهل حق به یکدیگر اعتقاد و دلگرمی دارند و در عین حال، ممکن است هر کدام نظر و استدلال خود را داشته باشند. اما آنچه که مهم است، اتحاد و همدلی در دلها و نشانههای اعتقاد مشترک آنهاست، حتی اگر ظاهراً در جاهای مختلفی باشند.
ذره ها از یک نگاه آفتاب
یک نگه شو تا شود حق بی حجاب
هوش مصنوعی: اگر به آفتاب یک نظر بیندازی، ذراتی که به آن نگاه میکنند نیز به یک نور الهی تبدیل میشوند و حقیقت بیپرده نمایان خواهد شد.
یک نگاهی را بچشم کم مبین
از تجلی های توحید است این
هوش مصنوعی: نگاه کوچکی که به چشمان کسی میافکنی، نشاندهندهی تجلی و نور توحید است.
ملتی چون می شود توحید مست
قوت و جبروت می آید بدست
هوش مصنوعی: وقتی که یک ملت به یکتایی خداوند ایمان بیاورد و به توحید روی آورد، قدرت و عظمت واقعی در دست آن ملت قرار میگیرد.
روح ملت را وجود از انجمن
روح ملت نیست محتاج بدن
هوش مصنوعی: وجود ملت بهوسیلهی جمعیت و ارتباطات انسانی شکل میگیرد و نیازی به بدنی مستقل ندارد. یعنی روح ملت با همبستگی و اتحاد افراد آن زنده و فعال است.
تا وجودش را نمود از صحبت است
مرد چون شیرازهٔ صحبت شکست
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از صحبت و ارتباط با دیگران خارج شود، وجود و هویت او نمایان میشود، همچون اینکه وقتی رشتۀ ارتباط گسسته شود، آن شخص نیز دچار مشکلاتی میشود.
مرده ئی از یک نگاهی زنده شو
بگذر از بی مرکزی پاینده شو
هوش مصنوعی: با یک نگاه، از حالتی مرده و بیجان به زندگی برگرد و از مرکزیت و خودخواهی بگذر تا به حقیقتی پایدار و مستدام برسید.
وحدت افکار و کردار آفرین
تا شوی اندر جهان صاحب نگین
هوش مصنوعی: برای اینکه در دنیا جایگاهی برجسته و ارزنده پیدا کنی، ابتدا باید افکار و رفتارهای خود را هماهنگ و یکپارچه کنی.
زنده رود
هوش مصنوعی: زندهرود، به معنای جویبار یا رودخانهی پرآب و جاری است که زندگی و طراوت را به همراه دارد. این واژه میتواند نماد جریانی از زندگی و حرکت باشد که به طبیعت و محیط اطراف رونق میبخشد.
من کیم تو کیستی عالم کجاست
در میان ما و تو دوری چراست
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم و تو چه کسی هستی؟ در این دنیا کجاییم که اینقدر از هم دوریم؟ چرا فاصله میان ما وجود دارد؟
من چرا در بند تقدیرم بگوی
تو نمیری من چرا میرم بگوی
هوش مصنوعی: چرا من در دستان سرنوشت هستم؟ بگو تو چرا نمیمیری، اما من چرا در حال رفتن هستم؟
ندای جمال
هوش مصنوعی: خالص زیبایی را در پرتو محبتش میشنوم و احساس میکنم که جمال او چقدر دلنشین و دلربا است.
بوده ئی اندر جهان چار سو
هر که گنجد اندرو میرد درو
هوش مصنوعی: در گوشه و کنار جهان، هر کسی که در این فضا جا بگیرد، به نوعی در آن فضا نابود میشود.
زندگی خواهی خودی را پیش کن
چار سو را غرق اندر خویش کن
هوش مصنوعی: زندگی خودت را در اولویت قرار بده و تمام اطرافت را با ویژگیها و خواستههای خودت پر کن.
باز بینی من کیم تو کیستی
در جهان چون مردی و چون زیستی
هوش مصنوعی: نگاه کن به من، من کی هستم و تو در این دنیا کی هستی؟ آیا تو همچون مردی زندگی میکنی؟
زنده رود
هوش مصنوعی: زنده رود به معنای جویبار یا رودخانهای است که آب تازه و زندهای دارد و جاری است. این اصطلاح میتواند نماد زندگی و نشاط باشد، به طوری که نشانهای از حیات و پویایی در طبیعت محسوب میشود.
پوزش این مرد نادان در پذیر
پرده را از چهرهٔ تقدیر گیر
هوش مصنوعی: از این مرد نادان عذرخواهی کن، چرا که نقشی که تقدیر برایش رقم زده، او را به اینجا رسانده است.
انقلاب روس و آلمان دیده ام
شور در جان مسلمان دیده ام
هوش مصنوعی: من شور و هیجان انقلاب را در روسیه و آلمان دیدهام و همچنین شور و اشتیاق را در دل مسلمانان تجربه کردهام.
دیده ام تدبیر های غرب و شرق
وانما تقدیر های غرب و شرق
هوش مصنوعی: من برنامهریزیها و تدابیر کشورهای غربی و شرقی را دیدهام، اما در نهایت سرنوشت و مقدر از آنها جداست.
افتادن تجلی جلال
هوش مصنوعی: فرود آمدن نمایی از شکوه و عظمت.
ناگهان دیدم جهان خویش را
آن زمین و آسمان خویش را
هوش مصنوعی: ناگهان متوجه شدم که جایگاه خود را در دنیا میبینم؛ هم زمین و هم آسمان خودم را درک میکنم.
غرق در نور شفق گون دیدمش
سرخ مانند طبر خون دیدمش
هوش مصنوعی: در غروب آفتاب، وقتی که آسمان به رنگ قرمز و زیبا درآمده بود، تصاویری را دیدم که به شدت مشابه رنگ خون بودند.
زان تجلی ها که در جانم شکست
چون کلیم الله فتادم جلوه مست
هوش مصنوعی: از نورهای درونی که به جانم تابید و مرا تحت تأثیر قرار داد، مانند کلیم خدا (موسی) در مقابل تجلی الهی، دچار حیرت و شگفتی شدم.
نور او هر پردگی را وانمود
تاب گفتار از زبان من ربود
هوش مصنوعی: نور او هر گونه پردهای را کنار زد و به طوری که هیچ چیزی از زبان من نتوانست بگوید.
از ضمیر عالم بی چند و چون
یک نوای سوزناک آمد برون
هوش مصنوعی: از عمق وجود جهان، صدایی دلخراش و پر احساس به گوش میرسد که به وضوح و بدون هیچ تردیدی احساسات عمیقی را منتقل میکند.
«بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد بجوی اینهمه دیرینه و نو
هوش مصنوعی: از شرق و جادوهای غربی و رنگارنگ بگذر، زیرا ارزش ندارد که برای این همه گذشته و نوآوری تلاش کنی.
آن نگینی که تو با اهرمنان باخته ئی
هم به جبریل امینی نتوان کرد گرو
هوش مصنوعی: آن نگینی که تو با شیاطین معامله کردهای، حتی جبریل امین نیز نتوانسته آن را به دست آورد.
زندگی انجمن آرا و نگهدار خود است
ای که در قافله ئی ، بی همه شو با همه رو
هوش مصنوعی: زندگی مجموعهای از افکار و اصول خودتان است، ای کسی که در این جمع هستی، بدون توجه به دیگران، به سمت هدف خودت برو.
تو فروزنده تر از مهر منیر آمده ئی
آنچنان زی که بهر ذره رسانی پرتو
هوش مصنوعی: تو آنقدر درخشان و نورانی هستی که مانند ماه درخشان، نور خود را به هر ذرهای میرسانی.
چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد
رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
هوش مصنوعی: انسانها مانند پر کاهی هستند که در باد میوزد و به این سو و آن سو میرود. همهی قدرتها و نامها، مانند اسکندر، دارا، قباد و خسرو، در نهایت از بین میروند و تنها یادشان باقی میماند.
از تنک جامی تو میکده رسوا گردید
شیشه ئی گیر و حکیمانه بیاشام و برو»
هوش مصنوعی: از شرابخواری تو، میکده مشهور شد. یک شیشه بردار و با درایت بنوش و برو.