گنجور

بخش ۵۷ - نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود

«دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار
هیچ غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن
از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر
ای برادر، همچو نور از نار و نار از نارون
بی‌هنر دان نزد بی‌دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین، نباشد کلک و آهن را ثمن
دین گرامی شد به دانا و به نادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن
همچو کرپاسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید، زو دگر نیمه یهودی را کفن»
ابدالی
آن جوان کو سلطنت‌ها آفرید
باز در کوه و قفار خود رمید
آتشی در کوهسارش بر فروخت
خوش‌عیار آمد برون یا پاک سوخت
زنده‌رود
امّتان اندر اخوّت گرم‌خیز
او برادر با برادر، در ستیز
از حیات او حیات خاور است
طفلک ده ساله اش لشکرگر است
بی‌خبر خود را ز خود پرداخته
ممکنات خویش را نشناخته
هست دارای دل و غافل ز دل
تن ز تن اندر فراق و دل ز دل
مرد رهرو را به منزل راه نیست
از مقاصد جان او آگاه نیست
خوش‌ سرود آن شاعر افغان‌شناس
آنکه بیند باز گوید بی‌هراس
آن حکیم ملت افغانیان
آن طبیب علت افغانیان
راز قومی دید و بی‌باکانه گفت
حرف حق با شوخی رندانه گفت
«اشتری یابد اگر افغانِ حر
با یراق و ساز و با انبار دُر
همت دونش از آن انبارِ دُر
می‌شود خوشنود با زنگ شتر»
ابدالی
در نهاد ما تب و تاب از دل است
خاک را بیداری و خواب از دل است
تن ز مرگِ دل دگرگون می شود
در مساماتش عرق خون میشود
از فساد دل بدن هیچ است هیچ
دیده بر دل بند و جز بر دل مپیچ
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در آن پیکر دل است
از فساد او فساد آسیا
در گشاد او گشاد آسیا
تا دل آزاد است، آزاد است تن
ورنه کاهی در ره باد است تن
همچو تن پابند آئین است دل
مرده از کین زنده از دین است دل
قوّت دین از مقام وحدت است
وحدت ار مشهود گردد ملت است
شرق را از خود برد تقلیدِ غرب
باید این اقوام را تنقیدِ غرب
قوّت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بی‌حجاب
نی ز سحر ساحران لاله‌روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محکمی او را نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
حکمت از قطع و برید جامه نیست
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز می‌باید نه ملبوس فرنگ
اندرین ره جز نگه مطلوب نیست
این کله یا آن کله مطلوب نیست
فکر چالاکی اگر داری بس است
طبع درّاکی اگر داری بس است
گر کسی شب‌ها خورد دود چراغ
گیرد از علم و فن و حکمت سراغ
مُلک معنی کس حد او را نبست
بی‌جهاد پی همی ناید بدست
تُرک از خود رفته و مست فرنگ
زهر نوشین خورده از دست فرنگ
زانکه تریاق عراق از دست داد
من چه گویم جز خدایش یار باد
بندهٔ افرنگ از ذوق نمود
می‌برد از غربیان رقص و سرود
نقد جان خویش در بازد به لهو
علم دشوار است، می‌سازد به لهو
از تن‌آسانی بگیرد سهل را
فطرت او در پذیرد سهل را
سهل را جستن درین دیر کهن
این دلیل آنکه جان رفت از بدن
زنده‌رود
می‌شناسی چیست تهذیب فرنگ
در جهان او دو صد فردوس رنگ
جلوه‌هایش خانمان‌ها سوخته
شاخ و برگ و آشیان‌ها سوخته
ظاهرش تابنده و گیرنده‌ایست
دل ضعیف است و نگه را بنده‌ایست
چشم بیند دل بلغزد اندرون
پیش این بتخانه افتد سرنگون
کس نداند شرق را تقدیر چیست
دل به ظاهر بسته را تدبیر چیست
ابدالی
آنچه بر تقدیر مشرق قادر است
حِزم و حَزم پهلوی و نادر است
پهلوی آن وارث تخت قباد
ناخن او عقدهٔ ایران گشاد
نادر آن سرمایهٔ دُرّانیان
آن نظام ملت افغانیان
از غم دین و وطن زار و زبون
لشکرش از کوهسار آمد برون
هم سپاهی هم سپه‌گر هم امیر
با عدو فولاد و با یاران حریر
من فدای آنکه خود را دیده است
عصر حاضر را نکو سنجیده است
غربیان را شیوه‌های ساحری‌ست
تکیه جز بر خویش کردن کافری‌ست
سلطان شهید
باز گو از هند و از هندوستان
آنکه با کاهش نیرزد بوستان
آنکه اندر مسجدش هنگامه مرد
آنکه اندر دیر او آتش فسرد
آنکه دل از بهر او خون کرده‌ایم
آنکه یادش را به جان پرورده‌ایم
از غم ما کن غم او را قیاس
آه از آن معشوقِ عاشق‌ناشناس
زنده‌رود
هندیان منکر ز قانون فرنگ
در نگیرد سحر و افسون فرنگ
روح را بار گران آئین غیر
گرچه آید ز آسمان آئین غیر
سلطان شهید
چون بروید آدم از مشت گلی
با دلی، با آرزوی در دلی
لذت عصیان چشیدن کار اوست
غیر خود چیزی ندیدن کار اوست
زانکه بی‌عصیان خودی ناید به دست
تا خودی ناید به دست، آید شکست
زائر شهر و دیارم بوده‌ای
چشم خود را بر مزارم سوده‌ای
ای شناسای حدود کائنات
در دکن دیدی ز آثار حیات
زنده‌رود
تخم اشکی ریختم اندر دکن
لاله‌ها روید ز خاک آن چمن
رود کاویری مدام اندر سفر
دیده‌ام در جان او شوری دگر
سلطان شهید
ای تو را دادند حرف دلفروز
از تپ اشک تو می‌سوزم هنوز
کاو کاو ناخن مردان راز
جوی خون بگشاد از رگ‌های ساز
آن نوا کز جان تو آید برون
می‌دهد هر سینه را سوز درون
بوده‌ام در حضرت مولای کل
آنکه بی او طی نمی‌گردد سبل
گرچه آنجا جرأت گفتار نیست
روح را کاری به جز دیدار نیست
سوختم از گرمی اشعار تو
بر زبانم رفت از افکار تو
گفت این بیتی که بر خواندی ز کیست
اندرو هنگامه‌های زندگی‌ست
با همان سوزی که در سازد به جان
یک دو حرف از ما به کاویری رسان
در جهان تو زنده رود او زنده رود
خوشترک آید سرود اندر سرود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار
هیچ غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن
هوش مصنوعی: وقتی که دستت را به کار و تلاش مشغول می‌کنی، نگران هیچ چیزی نباش، حتی اگر بدن تو به برخی دلایل ضعفی داشته باشد.
از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر
ای برادر، همچو نور از نار و نار از نارون
هوش مصنوعی: ای برادر، هنر و خلاقیت از دو منبع به وجود می‌آید: یکی از قدرت و قهر (مانند تیغ شمشیر) و دیگری از اندیشه و قلم. همان‌طور که نور از آتش برمی‌خیزد، هنر نیز از این دو منشأ زاده می‌شود.
بی‌هنر دان نزد بی‌دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین، نباشد کلک و آهن را ثمن
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون هنر باشد، چه چیزی بر او تأثیرگذار خواهد بود؟ نه قلمی می‌تواند برای او ارزش داشته باشد و نه آهنی، چون اگر دین و اخلاقی نباشد، هیچ چیز ارزش واقعی نخواهد داشت.
دین گرامی شد به دانا و به نادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن
هوش مصنوعی: دین با دانایان ارزشمند و محترم می‌شود، اما برای نادان‌ها بی‌قیمت و بی‌ارزش است. به طوری که دین در برابر نادانی، مانند یک گل زیبا است که در برابر یک گاو قرار گرفته باشد.
همچو کرپاسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید، زو دگر نیمه یهودی را کفن»
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به دوگانگی و تضاد اشاره دارد. ابتدا به چیزی اشاره می‌کند که در یک سمت به الیاس مربوط می‌شود و در سمت دیگر به یهودی. این تضاد نشان‌دهنده‌ی دو وضعیت یا دو رویکرد متفاوت است که به‌ظاهر در یک چارچوب واحد قرار دارند، اما در واقع ماهیت‌هایی متضاد و مختلف را نمایان می‌کنند.
ابدالی
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که انسان‌ها مانند برگ‌های یک درخت هستند که بعضی از آن‌ها به زودی می‌افتند و برخی دیگر به مرور زمان باقی می‌مانند. در واقع، عمر و بودن هر کسی به شرایط و تقدیر او بستگی دارد.
آن جوان کو سلطنت‌ها آفرید
باز در کوه و قفار خود رمید
هوش مصنوعی: آن جوانی که حکومت های زیادی را بنا کرد، اکنون در سختی ها و بیابان ها زندگی می کند و از آن همه قدرت دور شده است.
آتشی در کوهسارش بر فروخت
خوش‌عیار آمد برون یا پاک سوخت
هوش مصنوعی: آتش در کوهسار او شعله‌ور شده و او زیباییی درخشان و پاک از وجود خود به بیرون آورده است.
زنده‌رود
هوش مصنوعی: زنده رود به معنای جویبار یا رودی است که همیشه آب دارد و نشانه‌ی حیات و سرزندگی است. این واژه می‌تواند به جریانی از آب اشاره داشته باشد که در هر زمان و مکان بر قرار است و از زندگی و نشاط سخن می‌گوید. زنده رود نیرویی است که به طبیعت و زندگی اطرافش جان می‌بخشد و در نهایت نمادی از سرسبزی و جوانی است.
امّتان اندر اخوّت گرم‌خیز
او برادر با برادر، در ستیز
هوش مصنوعی: ملت شما در دوستی و برادری با یکدیگر همدل و هم‌نوا هستند، اما به ناچار برخی از آنها با هم دچار کشمکش و مشکل می‌شوند.
از حیات او حیات خاور است
طفلک ده ساله اش لشکرگر است
هوش مصنوعی: زندگی او باعث حیات مشرق زمین است و او مانند یک کودک ده ساله است که برای خود لشکری تشکیل داده است.
بی‌خبر خود را ز خود پرداخته
ممکنات خویش را نشناخته
هوش مصنوعی: انسانی که از خود بی‌خبر است، نمی‌تواند امکانات و توانایی‌هایش را بشناسد.
هست دارای دل و غافل ز دل
تن ز تن اندر فراق و دل ز دل
هوش مصنوعی: کسی که دارای دل است و غافل از آن، درحالی که جسمش از جسم دیگر دور است، دلش نیز از دل خود دور مانده و در فراق است.
مرد رهرو را به منزل راه نیست
از مقاصد جان او آگاه نیست
هوش مصنوعی: مردی که در مسیر زندگی حرکت می‌کند، به مقصد نمی‌رسد چون از اهداف واقعی دل خودش خبر ندارد.
خوش‌ سرود آن شاعر افغان‌شناس
آنکه بیند باز گوید بی‌هراس
هوش مصنوعی: شاعر افغانی که به خوبی می‌نویسد و می‌سراید، آن کسی است که بدون ترس و تردید، آنچه را که می‌بیند، با صدای بلند و شفاف بیان می‌کند.
آن حکیم ملت افغانیان
آن طبیب علت افغانیان
هوش مصنوعی: آن دانشمند و حکیمی که مردم افغانستان را رهبری می‌کند، مانند طبیبی است که به درمان دردها و مشکلات آنها می‌پردازد.
راز قومی دید و بی‌باکانه گفت
حرف حق با شوخی رندانه گفت
هوش مصنوعی: او با جرات و بی‌پروا به مسائلی اشاره کرد که مربوط به مردم بود و با زبانی شوخی‌آمیز حقایق را بیان کرد.
«اشتری یابد اگر افغانِ حر
با یراق و ساز و با انبار دُر
هوش مصنوعی: اگر یک شتر با زین و ساز و وسایل فراوان به میدان جنگ بیاید، با صدای نعره و فریاد همراه است.
همت دونش از آن انبارِ دُر
می‌شود خوشنود با زنگ شتر»
هوش مصنوعی: کسی که تلاش و انگیزه کمی دارد، هر چقدر هم که از فرصت‌ها و منابع خوب استفاده کند، باز هم نتیجه‌ای که به دست می‌آورد رضایت‌بخش نخواهد بود.
ابدالی
هوش مصنوعی: درخت زندگی، به لطف عشق و محبت، میوه می‌دهد و به انسان‌ها سرزندگی و شادابی می‌بخشد.
در نهاد ما تب و تاب از دل است
خاک را بیداری و خواب از دل است
هوش مصنوعی: در وجود ما شور و هیجان ناشی از احساسات و دل از درون است، خواب و بیداری در حقیقت همگی به دل و روح ما بستگی دارد.
تن ز مرگِ دل دگرگون می شود
در مساماتش عرق خون میشود
هوش مصنوعی: هنگامی که بدن به مرگ نزدیک می‌شود، احساسات و دل انسان دچار تغییر و نوسان می‌گردد و از آن، عرقی همچون خون از مسامات بدن خارج می‌شود.
از فساد دل بدن هیچ است هیچ
دیده بر دل بند و جز بر دل مپیچ
هوش مصنوعی: اگر دل دچار فساد و آلودگی شود، بدن هیچ ارزشی نخواهد داشت. پس نگاه خود را بر دل متمرکز کن و از آن منحرف نشو.
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در آن پیکر دل است
هوش مصنوعی: افغانستان مانند یک قالب از آب و گل است که مردم آن، مانند قلبی در این قالب، وجود دارند.
از فساد او فساد آسیا
در گشاد او گشاد آسیا
هوش مصنوعی: از اختلال و آشفتگی او، آشفته‌گی آسیا به وجود می‌آید و از وسعت و گشایش او، آسیا نیز گشایش می‌یابد.
تا دل آزاد است، آزاد است تن
ورنه کاهی در ره باد است تن
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل آزاد و رها باشد، بدن نیز آزاد خواهد بود و اگر دل در بند باشد، بدن تنها به مانند تکه‌ای کاه در مسیر باد خواهد بود.
همچو تن پابند آئین است دل
مرده از کین زنده از دین است دل
هوش مصنوعی: دل آدمی شبیه به یک جسم است که به آداب و رسوم وابسته شده، اما وقتی از کینه و دشمنی رهایی یابد، با ایمان و دین، جان تازه‌ای می‌گیرد.
قوّت دین از مقام وحدت است
وحدت ار مشهود گردد ملت است
هوش مصنوعی: قدرت دین به وحدت و یکپارچگی آن بستگی دارد و اگر این وحدت به وضوح دیده شود، باعث جمع شدن ملت‌ها می‌شود.
شرق را از خود برد تقلیدِ غرب
باید این اقوام را تنقیدِ غرب
هوش مصنوعی: شرق از خود بی‌خبر شده و به تقلید از غرب پرداخته است؛ بنابراین، این ملت‌ها نیاز دارند تا از غرب انتقاد کنند و به جست‌و‌جوی هویت خود بپردازند.
قوّت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بی‌حجاب
هوش مصنوعی: قدرت و نیروی غرب نه به خاطر نواختن ساز و رباب است و نه به دلیل رقص دختران بی‌حجاب.
نی ز سحر ساحران لاله‌روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زیبایی و شگفتی که در اینجا مشاهده می‌شود، نه به عنوان نتیجه سحر و جادو است و نه به خاطر اجزای ظاهری مانند ساق و یا کوتاهی مو. به عبارتی دیگر، زیبایی اینجا ناشی از چیزهای سطحی و زودگذر نیست، بلکه به عمق و معنای دیگری اشاره دارد.
محکمی او را نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
هوش مصنوعی: استحکام او ناشی از بی‌دینی نیست و درخشش او به خط لاتین وابسته نیست.
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
هوش مصنوعی: قدرت و پیشرفت کشورهای اروپایی به خاطر علم و فناوری آنهاست و همین علم و فن، مانند آتش است که چراغ آنها را روشن کرده و به جلو برده است.
حکمت از قطع و برید جامه نیست
هوش مصنوعی: حکمت به خاطر از دست دادن یا بریدن چیزی نیست؛ بلکه در درک عمیق و بینش صحیح نهفته است.
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز می‌باید نه ملبوس فرنگ
هوش مصنوعی: ای جوان پُر نشاط، بدان که برای یادگیری علم و فن، باید به فکر محتوا و دانش خود باشی، نه اینکه تنها به ظواهر و لباس‌های مد روز توجه کنی.
اندرین ره جز نگه مطلوب نیست
این کله یا آن کله مطلوب نیست
هوش مصنوعی: در این مسیر تنها نگاه دلخواه اهمیت دارد و این که کدام سمت یا طرف را انتخاب کنیم، مهم نیست.
فکر چالاکی اگر داری بس است
طبع درّاکی اگر داری بس است
هوش مصنوعی: اگر فکر تیز و سریع‌العملی داری، همین کافیست؛ اگر هم درک و فهمی خوب داری، باز همین کافیست.
گر کسی شب‌ها خورد دود چراغ
گیرد از علم و فن و حکمت سراغ
هوش مصنوعی: اگر کسی شب‌ها با نور چراغ مطالعه کند، می‌تواند به علم، فن و حکمت دست یابد.
مُلک معنی کس حد او را نبست
بی‌جهاد پی همی ناید بدست
هوش مصنوعی: ملک و مقام معنوی کسی تحت محدودیت خاصی قرار ندارد و برای دستیابی به آن، باید تلاش و جهاد مداوم انجام داد.
تُرک از خود رفته و مست فرنگ
زهر نوشین خورده از دست فرنگ
هوش مصنوعی: شخصی که ترک کرده و به حال مستی درآمده، زهر گسایی را از دست دیگران نوشیده است.
زانکه تریاق عراق از دست داد
من چه گویم جز خدایش یار باد
هوش مصنوعی: چون داروی عراقی را از دست دادم، چه بگویم جز اینکه خدایش همیشه یاورش باشد.
بندهٔ افرنگ از ذوق نمود
می‌برد از غربیان رقص و سرود
هوش مصنوعی: بندهٔ اروپایی با شور و شوق از غربی‌ها رقص و آواز را یاد می‌گیرد و لذت می‌برد.
نقد جان خویش در بازد به لهو
علم دشوار است، می‌سازد به لهو
هوش مصنوعی: ارزیابی و بررسی زندگی خود در برابر علم و دانش دشوار است، اما انسان با خنده و سرگرمی آن را می‌سازد و ادامه می‌دهد.
از تن‌آسانی بگیرد سهل را
فطرت او در پذیرد سهل را
هوش مصنوعی: کسی که به راحت‌طلبی عادت کرده باشد، طبیعتش پذیرای آسانی و راحتی می‌شود.
سهل را جستن درین دیر کهن
این دلیل آنکه جان رفت از بدن
هوش مصنوعی: در این مکان قدیمی، دستیابی به آسانی‌ها دشوار است و این نشان‌دهنده این است که زندگی به پایان رسیده و روح از بدن رفته است.
زنده‌رود
هوش مصنوعی: احساس می‌کنم که آب زنده و جاری، نشانی از زندگی و تحرک دارد. این جریان زندگی، درختان و گیاهان را سیراب کرده و روحیه تازه‌ای به آن‌ها می‌بخشد. زنده‌بودن رود به معنای پیوستگی و ادامه حیات در طبیعت است.
می‌شناسی چیست تهذیب فرنگ
در جهان او دو صد فردوس رنگ
هوش مصنوعی: می‌دانی تهذیب و تربیت در فرهنگ غرب چه معنایی دارد؟ در واقع، او در این جهان می‌تواند صدها بهشت رنگارنگ ایجاد کند.
جلوه‌هایش خانمان‌ها سوخته
شاخ و برگ و آشیان‌ها سوخته
هوش مصنوعی: زیبایی‌های او باعث از بین رفتن خانواده‌ها و ویرانی خانه‌ها شده است.
ظاهرش تابنده و گیرنده‌ایست
دل ضعیف است و نگه را بنده‌ایست
هوش مصنوعی: ظاهرش بسیار جذاب و فریبنده است، اما درونش ضعیف و ناتوان است و در واقع تحت تأثیر نگاه و قضاوت دیگران قرار دارد.
چشم بیند دل بلغزد اندرون
پیش این بتخانه افتد سرنگون
هوش مصنوعی: وقتی انسان به زیبایی ها و جذابیت های دنیا نگاه می کند، دلش به شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرد و در نهایت ممکن است که به خاطر این جذابیت‌ها دچار افت و خفت شود.
کس نداند شرق را تقدیر چیست
دل به ظاهر بسته را تدبیر چیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که سرنوشت شرق چگونه رقم خواهد خورد، و اینکه برای دل‌هایی که ظاهراً بسته‌اند، چه تدبیری وجود دارد.
ابدالی
هوش مصنوعی: این شعر به زندگی و زیبایی آن اشاره دارد و می‌گوید که وقتی احساس خوشبختی و آرامش می‌کنیم، دنیا نیز برای ما زیبا و شیرین می‌شود. زیبایی زندگی در درون ماست و این احساسات مثبتی که داریم، می‌تواند همه چیز را خوشایندتر کند.
آنچه بر تقدیر مشرق قادر است
حِزم و حَزم پهلوی و نادر است
هوش مصنوعی: هر چیزی که در تقدیر مشرق وجود دارد، تنها به تدبیر و احتیاط وابسته است و این احتیاط به سختی یافت می‌شود.
پهلوی آن وارث تخت قباد
ناخن او عقدهٔ ایران گشاد
هوش مصنوعی: پهلوی آن کسی که وارث تخت قباد بود، ناخن او باعث گشوده شدن دلی در سرزمین ایران شد.
نادر آن سرمایهٔ دُرّانیان
آن نظام ملت افغانیان
هوش مصنوعی: نادر، آن دارایی ارزشمند مردم افغانستان و آن نظام ملت افغان‌ها است.
از غم دین و وطن زار و زبون
لشکرش از کوهسار آمد برون
هوش مصنوعی: از غم دین و وطن، لشکری تحت تأثیر قرار گرفته و از کوه‌ها خارج شده است.
هم سپاهی هم سپه‌گر هم امیر
با عدو فولاد و با یاران حریر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیت و ویژگی‌های یک فرد در برخورد با دشمن و دوستانش می‌پردازد. فرد همزمان بر قدرت خود در برابر دشمنان تأکید دارد و هم به لطافت و نزدیکی با دوستانش اشاره می‌کند. در واقع، او می‌تواند هم چون فولاد در برابر دشواری‌ها ایستادگی کند و هم با مهربانی و نرمی مانند حریر با دوستانش رفتار کند.
من فدای آنکه خود را دیده است
عصر حاضر را نکو سنجیده است
هوش مصنوعی: من خود را فدای کسی می‌کنم که در زمانه کنونی، می‌داند چگونه باید اوضاع را به خوبی ارزیابی کند و به درستی ببیند.
غربیان را شیوه‌های ساحری‌ست
تکیه جز بر خویش کردن کافری‌ست
هوش مصنوعی: غربی‌ها روش‌هایی مانند جادوگری دارند و تکیه کردن فقط بر خود، نشانه کفر است.
سلطان شهید
هوش مصنوعی: سلطان شهید به معنای پادشاهی است که در راه حق و عدالت جان خود را از دست داده و به مقام رفیع شهادت نائل آمده است. او به عنوان یک نماد از فداکاری و ایثار در برابر ظلم و ستم شناخته می‌شود.
باز گو از هند و از هندوستان
آنکه با کاهش نیرزد بوستان
هوش مصنوعی: از هند و سرزمین هند بگو، کسی که با کمبود ارزشش به باغ نمی‌ارزد.
آنکه اندر مسجدش هنگامه مرد
آنکه اندر دیر او آتش فسرد
هوش مصنوعی: کسی که در مسجدش شلوغی و هیاهو برقرار است، در حالی که کسی دیگر در میکده‌اش آرامش را تجربه می‌کند.
آنکه دل از بهر او خون کرده‌ایم
آنکه یادش را به جان پرورده‌ایم
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر او دل‌مان را شکسته‌ایم و یاد او را با تمام وجود نگه داشته‌ایم.
از غم ما کن غم او را قیاس
آه از آن معشوقِ عاشق‌ناشناس
هوش مصنوعی: غم ما را با غم او بسنج، چون آه و اندوه ما به خاطر معشوقی است که عاشقش را نمی‌شناسد.
زنده‌رود
هوش مصنوعی: زنده رود به معنای نهر یا رودخانه‌ای است که در آن آب جاری و زندگی به جریان است. این آب نه تنها نماد زندگی و نشاط است، بلکه نشانی از رشد و رونق محیط زیست به شمار می‌آید. حضور آبی این‌چنینی به انسان‌ها و موجودات دیگر کمک می‌کند تا در کنار آن زیست کنند و به حیات ادامه دهند. زنده بودن این رود در واقع تجلی بخشندگی طبیعت و اهمیت آب در زندگی است.
هندیان منکر ز قانون فرنگ
در نگیرد سحر و افسون فرنگ
هوش مصنوعی: هندی‌ها بر این باورند که قوانین فرنگ نمی‌توانند آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهند و سحر و جادوی فرهنگ غربی بر آن‌ها اثری نخواهد داشت.
روح را بار گران آئین غیر
گرچه آید ز آسمان آئین غیر
هوش مصنوعی: روح انسان، هرچند از آسمان فرود آید و به قوانین و آیین‌های دیگر تعلق داشته باشد، اما به دوش خود بار سنگینی را احساس می‌کند.
سلطان شهید
هوش مصنوعی: سلطان شهید به معنای حاکم یا پادشاهی است که در راه حقیقت و اصول خود جان فشانی کرده و به خاطر اعتقاداتش جان خود را از دست داده است. این عنوان به نوعی نمایانگر عزت و ارادت او نسبت به ایده‌های والایش است.
چون بروید آدم از مشت گلی
با دلی، با آرزوی در دلی
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از خاک و گل خلق می‌شود، با قلبی سرشار از آرزوها و امیدها به دنیا می‌آید.
لذت عصیان چشیدن کار اوست
غیر خود چیزی ندیدن کار اوست
هوش مصنوعی: لذت کردن از نافرمانی و سرپیچی تنها به خاطر اوست و اگر غیر او را ببینی، به اشتباه است.
زانکه بی‌عصیان خودی ناید به دست
تا خودی ناید به دست، آید شکست
هوش مصنوعی: برای اینکه انسانی خود را بشناسد و به حقیقت وجودی‌اش دست یابد، باید از نافرمانی و سرپیچی پرهیز کند؛ چرا که تنها در این صورت است که به شناخت واقعی از خود می‌رسد و در غیر این صورت، دچار شکست و ناکامی خواهد شد.
زائر شهر و دیارم بوده‌ای
چشم خود را بر مزارم سوده‌ای
هوش مصنوعی: من مسافر این شهر و دیار هستم و چشم خود را بر روی مزارم دوخته‌ام.
ای شناسای حدود کائنات
در دکن دیدی ز آثار حیات
هوش مصنوعی: ای کسی که به خوبی مرزهای جهان را می‌شناسی، آیا در دکن نشانه‌هایی از حیات را دیده‌ای؟
زنده‌رود
هوش مصنوعی: زنده رود به معنای جوی زنده و جاری است که نشان‌دهنده حیات و جنب و جوش در طبیعت می‌باشد. این بیان می‌تواند به آب روان و حیات‌بخش اشاره داشته باشد که به زندگی و پویایی بخشیده و همواره در حال حرکت است.
تخم اشکی ریختم اندر دکن
لاله‌ها روید ز خاک آن چمن
هوش مصنوعی: اشکی که من در دشت ریختم، سبب رویش لاله‌ها در آن خاک خواهد شد.
رود کاویری مدام اندر سفر
دیده‌ام در جان او شوری دگر
هوش مصنوعی: من همواره در حال تماشای رود کاویر بوده‌ام و در درون وجودش شوری متفاوت را احساس کرده‌ام.
سلطان شهید
هوش مصنوعی: سلطان شهید به معنای فرمانروای خوبی است که جانش را در راه حق و عدالت فدای مردم کرده است. او با فداکاری و ایستادگی، بر اهداف خود استوار می‌ماند و بر سر آرمان‌هایش می‌جنگد. در واقع، این عنوان نشان‌دهنده بزرگی و شجاعت او در رهبری و دفاع از اصول اخلاقی و انسانی است.
ای تو را دادند حرف دلفروز
از تپ اشک تو می‌سوزم هنوز
هوش مصنوعی: ای تو که سخن دل را به تو داده‌اند، من هنوز از اشک‌های تو می‌سوزم.
کاو کاو ناخن مردان راز
جوی خون بگشاد از رگ‌های ساز
هوش مصنوعی: نابغه‌های با اراده و مصمم، به روش‌های مختلف و طاقت‌فرسا، رازها و حقیقت‌های پنهان را کشف می‌کنند و از قلب خراش‌ها و زخم‌ها، صدای حقیقت را به گوش همه می‌رسانند.
آن نوا کز جان تو آید برون
می‌دهد هر سینه را سوز درون
هوش مصنوعی: آن نوا که از عمق وجود تو برمی‌خیزد، در هر دل و سینه‌ای شعله‌ای از احساس و اشتیاق ایجاد می‌کند.
بوده‌ام در حضرت مولای کل
آنکه بی او طی نمی‌گردد سبل
هوش مصنوعی: من در نزد محبوب و ولی مطلق بوده‌ام، و بدون او هیچ راهی به سرانجام نمی‌رسد.
گرچه آنجا جرأت گفتار نیست
روح را کاری به جز دیدار نیست
هوش مصنوعی: هرچند در آن مکان جرأت ابراز وجود وجود ندارد، اما روح تنها کاری که می‌تواند انجام دهد، مشاهده و تماشا است.
سوختم از گرمی اشعار تو
بر زبانم رفت از افکار تو
هوش مصنوعی: از حرارت اشعار تو سوزان شدم و افکار تو به زبانم جاری شد.
گفت این بیتی که بر خواندی ز کیست
اندرو هنگامه‌های زندگی‌ست
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که شعر یا سخنی که نقل شد، به چه کسی مربوط می‌شود و در آن به چالش‌ها و پر فراز و نشیب‌های زندگی پرداخته شده است.
با همان سوزی که در سازد به جان
یک دو حرف از ما به کاویری رسان
هوش مصنوعی: با همان احساسی که در نواختن ساز وجود دارد، دو کلمه از ما را به دل کاویری برسان.
در جهان تو زنده رود او زنده رود
خوشترک آید سرود اندر سرود
هوش مصنوعی: در این دنیا، وقتی که تو زنده‌ای، او هم زنده است و زندگی‌اش زیباتر است؛ همچنین سرودی که از دل شاد آمده، دل‌نشین‌تر از سایر سرودهاست.

حاشیه ها

1389/08/10 10:11
منصور محمدزاده

خواهشمند است موارد زیر را اصلاح فرمایید:
نادرست:
آنچه بر تقدیر مشرق قادر است
حزم و حزم پهلوی و نادر است
درست:
آنچه بر تقدیر مشرق قادر است
حزم و جزم پهلوی و نادر است

1391/10/09 13:01
احمد کچوئی

بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
سلام خدمت عزیزان پایگاه گنجور ضمن خداقوت و خسته نباشید به عرض می رساند:به نظر می رسد در نوشتن برخی اشعار سهوی رخ داده باشد از جمله در این مصرع از شعر اقبال
حکمت از قطع و برید جامه نیست
که مصرع قبل آن سهواً جا افتاده است.
مانع علم و هنر عمّامه نیست
حکمت از قطع برید جامه نیست
منظور مرحوم اقبال این است که علت پیشرفت غرب بی حجابی و بی بند باری نیست.و آخوند ها (عمامه به سرها)مخالف پیشرفت علم وهنر کشورهای اسلامی نیستند. بلکه آنان تلاش و کوشش بیشتری داشته و دارند ومانند ما به تنبلی و تن پروری خو نگرفته اند.که البته در بی همتی و تنبلی و عقب نگه داشتگی کشور های اسلامی جهان استکبار بی تاثیر نبوده است.

1402/07/17 07:10
مصدق درخشان

سلام علیکم.

منظور از عمامه، عمامه آخوندها نیست برادر. برای درک مطالب هر شعر یا متن دیگر، باید به کالبد زمانی آن شعر و شاعر رجوع کنید.

عمامه، جزئی از لباس عادی مردم مشرق زمین بوده است نه مخصوص آخوندها. هم اکنون نیز در افغانستان، بلوچستان و یمن و عمان وهندوستان و سایر کشورهای مشرق، عمامه جزئی از لباس است.

منظور علامه اقبال این است که عمامه پوشیدن مانع این نمی شود که تو اهل علم و دانش بشوی و صرفا با سرلخت شدن و لباس چسبان پوشیدن و کوتاه کردن لباس و کت وشلوار پوشیدن، تو نمی توانی صاحب درک و فهم بشوی بلکه باید عقل را در کله ات تقویت کنی... و سر لخت بودن در واقع رهاورد غرب است و در حال حاضر نیز که می بینیم در کشورهای اسلامی، عربی و افغانستان و هندوستان و .... سر لخت هستند بخاطر تقلید از پوشش غرب است. وگرنه لباس همه مردان مشرقی دارای عمامه یا کلاه بوده است.

1397/11/10 09:02
خالد شهیم

با آنکه گنجور خدمت شایانی برای زبان پارسی انجام داده, ولی بعضی اشعار را دانسته یا ندانسته دست کاری کرده, که از اعتبار این سایت میکاهد.
مثلا"
شرق را از خود برد تقلید غرب
باید این اقوام را تنقید "کرد"
(نه تنقید غرب)
ازین قبیل دست کاری ها تقریبا در اکثر اشعاد دیده میشود.

1398/09/29 08:11
حسین توفیقی

پاسخ به آقای خالد شهیم:
با پیشنهاد شما شعر بی قافیه می شود..

1399/03/27 13:05

حکمت از قطع و برید جامه نیست
مانع غلم و هنر عمامه نیست
بیت دوم این شعر در بالا فراموش شده که باید تصحیح گردد. ممنون.

1399/03/27 13:05

مانع علم و هنر عمامه نیست