گنجور

بخش ۵۶ - حرکت به کاخ سلاطین مشرق

نادر ، ابدالی ، سلطان شهید
رفت در جانم صدای برتری
مست بودم از نوای برتری
گفت رومی «چشم دل بیدار به
پا برون از حلقهٔ افکار نه
کرده ئی بر بزم درویشان گذر
یک نظر کاخ سلاطین هم نگر
خسروان مشرق اندر انجمن
سطوت ایران و افغان و دکن
نادر آن دانای رمز اتحاد
با مسلمان داد پیغام وداد
مرد ابدالی وجودش آیتی
داد افغان را اساس ملتی
آن شهیدان محبت را امام
آبروی هند و چین و روم و شام
نامش از خورشید و مه تابنده تر
خاک قبرش از من و تو زنده تر
عشق رازی بود بر صحرا نهاد
تو ندانی جان چه مشتاقانه داد
از نگاه خواجهٔ بدر و حنین
فقر سلطان وارث جذب حسین
رفت سلطان زین سرای هفت روز
نوبت او در دکن باقی هنوز»
حرف و صوتم خام و فکرم ناتمام
کی توان گفتن حدیث آن مقام
نوریان از جلوه های او بصیر
زنده و دانا و گویا و خبیر،
قصری از فیروزه دیوار و درش
آسمان نیلگون اندر برش
رفعت او برتر از چند و چگون
می کند اندیشه را خوار و زبون
آن گل و سرو و سمن آن شاخسار
از لطافت مثل تصویر بهار
هر زمان برگ گل و برگ شجر
دارد از ذوق نمو رنگ دگر
اینقدر باد صبا افسونگر است
تا مژه برهم زنی زرد احمر است
هر طرف فواره ها گوهر فروش
مرغک فردوس زاد اندر خروش
بارگاهی اندر آن کاخی بلند
ذره او آفتاب اندر کمند
سقف و دیوار و اساطین از عقیق
فرش او از یشم و پرچین از عقیق
بر یمین و بر یسار آن وثاق
حوریان صف بسته با زرین نطاق
در میان بنشسته بر اورنگ زر
خسروان جم حشم بهرام فر
رومی آن آئینهٔ حسن ادب
با کمال دلبری بگشاد لب
گفت «مردی شاعری از خاور است
شاعری یا ساحری از خاور است
فکر او باریک و جانش دردمند
شعر او در خاوران سوزی فکند»
نادر
خوش بیا ای نکته سنج خاوری
ای که می زیبد ترا حرف دری
محرم رازیم با ما راز گوی
آنچه میدانی ز ایران باز گوی
زنده رود
بعد مدت چشم خود بر خود گشاد
لیکن اندر حلقهٔ دامی فتاد
کشتهٔ ناز بتان شوخ و شنگ
خالق تهذیب و تقلید فرنگ
کار آن وارفتهٔ ملک و نسب
ذکر شاپور است و تحقیر عرب
روزگار او تهی از واردات
از قبور کهنه می جوید حیات
با وطن پیوست و از خود در گذشت
دل به رستم داد و از حیدر گذشت
نقش باطل می پذیرد از فرنگ
سر گذشت خود بگیرد از فرنگ
پیری ایران زمان یزد جرد
چهرهٔ او بی فروغ از خون سرد
دین و آئین و نظام او کهن
شید و تار صبح و شام او کهن
موج می در شیشهٔ تاکش نبود
یک شرر در تودهٔ خاکش نبود
تا ز صحرائی رسیدش محشری
آنکه داد او را حیات دیگری
اینچین حشر از عنایات خداست
پارس باقی ، رومةالکبری کجاست
آنکه رفت از پیکر او جان پاک
بی قیامت بر نمی آید ز خاک
مرد صحرائی به ایران جان دمید
باز سوی ریگزار خود رمید
کهنه را از لوح ما بسترد و رفت
برگ و ساز عصر نو آورد و رفت
آه ، احسان عرب نشناحتند
از تش افرنگیان بگداختند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نادر ، ابدالی ، سلطان شهید
هوش مصنوعی: نادر، ابدالی، که به عنوان یک پادشاه بزرگ و شهید شناخته می‌شود، در تاریخ به خاطر دستاوردها و فداکاری‌هایش مورد احترام قرار دارد. او به عنوان یک فرمانروا، در تلاش برای حفظ سرزمین و مردمش، جان خود را فدای آرمان‌هایش کرد.
رفت در جانم صدای برتری
مست بودم از نوای برتری
هوش مصنوعی: در وجود من صدای فوق‌العاده‌ای طنین‌انداز شد و من به خاطر این صدا به حالت مستی درآمدم.
گفت رومی «چشم دل بیدار به
پا برون از حلقهٔ افکار نه
هوش مصنوعی: رومی می‌گوید: برای دیدن حقیقت و درک عمیق‌تر، باید از محدودیت‌های فکری و تصورات ذهنی خود بیرون بیایی و با چشم دل به واقعیت‌ها نگاه کنی.
کرده ئی بر بزم درویشان گذر
یک نظر کاخ سلاطین هم نگر
هوش مصنوعی: در یک مجلس درویشان، نگاهی بینداز و ببین که زندگی و حال و احوال سلاطین چگونه است.
خسروان مشرق اندر انجمن
سطوت ایران و افغان و دکن
هوش مصنوعی: پادشاهان شرقی در جمع، شکوه و عظمت ایران، افغانستان و دکن را به نمایش گذاشته‌اند.
نادر آن دانای رمز اتحاد
با مسلمان داد پیغام وداد
هوش مصنوعی: شخصی که به درک و فهم عمیق اصول مشترک بین مسلمانان دست یافته و پیام وحدت را منتقل کرده است، بسیار کم است.
مرد ابدالی وجودش آیتی
داد افغان را اساس ملتی
هوش مصنوعی: مرد ابدالی به گونه‌ای درخشان وجود خود را نشان داد که اساس و بنیان یک ملت را تشکیل داد و باعث بیداری و هویت مردم افغان شد.
آن شهیدان محبت را امام
آبروی هند و چین و روم و شام
هوش مصنوعی: شهیدان محبت، امام ما هستند که برای ما ابراز افتخار و عظمت می‌کنند و اعتبار و ارزش ما را در میان کشورهای هند، چین، روم و شام افزایش می‌دهند.
نامش از خورشید و مه تابنده تر
خاک قبرش از من و تو زنده تر
هوش مصنوعی: این شخصیتی که از او صحبت می‌شود، نامی دارد که درخشش و تابش آن از نور خورشید و ماه بیشتر است، و جایی که او در آن آرام گرفته، یعنی قبرش، از زندگی و وجود ما انسان‌ها واقعی‌تر و زنده‌تر است.
عشق رازی بود بر صحرا نهاد
تو ندانی جان چه مشتاقانه داد
هوش مصنوعی: عشق یک راز است که در دل زمین نهفته است و تو نمی‌دانی چطور جان من با خلوص و شوق فراوان به آن عشق تقدیم شده است.
از نگاه خواجهٔ بدر و حنین
فقر سلطان وارث جذب حسین
هوش مصنوعی: از دیدگاه کسی که در مقام و منزلت بالایی قرار دارد، فقر و نیاز به گونه‌ای است که شخص احساس می‌کند همچون وارثی از جذبه و جاذبهٔ حسین محسوب می‌شود.
رفت سلطان زین سرای هفت روز
نوبت او در دکن باقی هنوز»
هوش مصنوعی: سلطان از این خانه رفت و هنوز هفت روز از نوبت او در دکن باقی مانده است.
حرف و صوتم خام و فکرم ناتمام
کی توان گفتن حدیث آن مقام
هوش مصنوعی: حرف و صدای من هنوز ناپخته و فکر من ناقص است. چگونه می‌توانم درباره آن حالت والایی صحبت کنم؟
نوریان از جلوه های او بصیر
زنده و دانا و گویا و خبیر،
هوش مصنوعی: نورانیان از جلوه‌های وجود او، بینا، زنده، دانا، گویا و رازدان هستند.
قصری از فیروزه دیوار و درش
آسمان نیلگون اندر برش
هوش مصنوعی: قصر و عمارت از سنگ فیروزه‌ای ساخته شده و در آن آسمان آبی رنگی در بالای آن قرار دارد.
رفعت او برتر از چند و چگون
می کند اندیشه را خوار و زبون
هوش مصنوعی: عظمت و بلندای او به قدری زیاد است که ذهن انسان را به حالت حقارت و ناتوانی در می‌آورد.
آن گل و سرو و سمن آن شاخسار
از لطافت مثل تصویر بهار
هوش مصنوعی: آن گل و سرو و سمن در این باغ به قدری لطیف و زیبا هستند که شبیه به تصویر دلفریبی از بهار به نظر می‌رسند.
هر زمان برگ گل و برگ شجر
دارد از ذوق نمو رنگ دگر
هوش مصنوعی: هر لحظه که گل و برگ درختان شکوفا می‌شوند، به خاطر شادی و رشد، رنگ جدیدی به خود می‌گیرند.
اینقدر باد صبا افسونگر است
تا مژه برهم زنی زرد احمر است
هوش مصنوعی: باد صبا آن‌قدر جاذبه دارد که به محض این‌که پلک بزنیم، دنیا رنگی از زیبایی و جذابیت می‌گیرد.
هر طرف فواره ها گوهر فروش
مرغک فردوس زاد اندر خروش
هوش مصنوعی: در هر سو، فواره‌ها جواهراتی را به نمایش می‌گذارند و مرغی که از بهشت زاده شده، در حال نغمه‌سرایی و شوق و شور است.
بارگاهی اندر آن کاخی بلند
ذره او آفتاب اندر کمند
هوش مصنوعی: در یک کاخ بزرگ و بلند، ذره‌ای از وجود او مانند آفتاب در دام افتاده است.
سقف و دیوار و اساطین از عقیق
فرش او از یشم و پرچین از عقیق
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زیبایی و شکوه یک مکان می‌پردازیم که سقف و دیوارهای آن از سنگ‌های قیمتی مانند عقیق ساخته شده و فرش آن از یشم است. همچنین، پرچین‌های این مکان نیز از همان سنگ قیمتی عقیق ساخته شده‌اند، که نشان‌دهنده عظمت و زیبایی این محیط است.
بر یمین و بر یسار آن وثاق
حوریان صف بسته با زرین نطاق
هوش مصنوعی: در دو سمت راست و چپ، گروهی از حوریان با کمربندهای طلایی صف کشیده‌اند.
در میان بنشسته بر اورنگ زر
خسروان جم حشم بهرام فر
هوش مصنوعی: در میان تخت طلا، شاهان جم نشسته‌اند و گروهی از سربازان بهرام در اطراف آن‌ها حضور دارند.
رومی آن آئینهٔ حسن ادب
با کمال دلبری بگشاد لب
هوش مصنوعی: رومی با زیبایی و ادب خود لب به سخن گشود و دل همگان را با کلامش خوش کرد.
گفت «مردی شاعری از خاور است
شاعری یا ساحری از خاور است
هوش مصنوعی: شخصی گفت: «در شرق، مردی وجود دارد که شاعر است، یا شاید ساحر باشد.»
فکر او باریک و جانش دردمند
شعر او در خاوران سوزی فکند»
هوش مصنوعی: فکر او دقیق و عمیق است و روحش پر از درد و رنج. اشعار او در خاوران، جایی سرشار از شعف و احساس، تأثیر عمیق و سوزناکی دارد.
نادر
هوش مصنوعی: در این دنیا همیشه انچه را که به آن عادت کرده‌ایم، نمی‌توانیم فراموش کنیم. انسان‌ها به خاطرات و تجربیات خود وابسته‌اند و تغییر آنها برایشان سخت است.
خوش بیا ای نکته سنج خاوری
ای که می زیبد ترا حرف دری
هوش مصنوعی: بیا ای دوست با دقت و زیرکی، زیرا سخن تو زیبنده‌تر از هر حرفی است.
محرم رازیم با ما راز گوی
آنچه میدانی ز ایران باز گوی
هوش مصنوعی: ما دوستانی هستیم که می‌توانیم به همدیگر اعتماد کنیم و با راحتی درباره رازها صحبت کنیم. پس تو هم هر آنچه از ایران می‌دانی، با ما در میان بگذار.
زنده رود
هوش مصنوعی: زنده رود، یعنی جویبار زنده و جاری، به زندگی و شادابی اشاره دارد. این واژه می‌تواند نماد حیات و جریان طراوت در طبیعت باشد. در واقع، زنده رود به نوعی نمایانگر نشاط و حرکت در زندگی است.
بعد مدت چشم خود بر خود گشاد
لیکن اندر حلقهٔ دامی فتاد
هوش مصنوعی: پس از مدتی چشم خود را باز کرد، اما در دام گرفتار شد.
کشتهٔ ناز بتان شوخ و شنگ
خالق تهذیب و تقلید فرنگ
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی‌های دلربای معشوقان بی‌پروا جان می‌دهم، خالق ادب و فرهنگ غربی.
کار آن وارفتهٔ ملک و نسب
ذکر شاپور است و تحقیر عرب
هوش مصنوعی: شخصی که در موقعیت یا جایگاه بالایی قرار دارد، به واسطه‌ی افتادگی و پستی‌اش، یادآور داستان شاپور و تحقیر عرب‌هاست.
روزگار او تهی از واردات
از قبور کهنه می جوید حیات
هوش مصنوعی: زمانه برای زنده ماندن به دنبال منابع جدید است و از یادگارهای گذشته بهره‌ای نمی‌جوید.
با وطن پیوست و از خود در گذشت
دل به رستم داد و از حیدر گذشت
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که شخصی وابستگی عمیقی به وطن پیدا کرده و برای آن از خود گذشته است. او عشق و وفاداری خود را به رستم، که نماد شجاعت و دلیری است، نشان می‌دهد و از حیدر، که معمولاً نماد قدرت و bravery به حساب می‌آید، عبور می‌کند. به عبارتی، او احساسات خود را فراتر از تعلقات شخصی می‌بیند و برای سرزمینش فداکاری می‌کند.
نقش باطل می پذیرد از فرنگ
سر گذشت خود بگیرد از فرنگ
هوش مصنوعی: نقش و تصویر نادرست از فرهنگ غرب می‌پذیرد و خود را تحت تأثیر آن قرار می‌دهد.
پیری ایران زمان یزد جرد
چهرهٔ او بی فروغ از خون سرد
هوش مصنوعی: پیری ایران در دوران یزد، چهره‌اش به شدت کم‌نور و کدر به نظر می‌رسد، گویی از سرما و بی‌تحرکی رنج می‌برد.
دین و آئین و نظام او کهن
شید و تار صبح و شام او کهن
هوش مصنوعی: مذهب و روش و قوانین او قدیمی و از زمان‌های گذشته‌اند، مانند روشنایی صبح و تاریکی شب که همیشه تکرار می‌شوند.
موج می در شیشهٔ تاکش نبود
یک شرر در تودهٔ خاکش نبود
هوش مصنوعی: شیشهٔ تاک، به معنای شراب است و نشان‌دهندهٔ شادی و زندگی است. اگر موجی در شیشهٔ شراب نباشد، به این معناست که حیات و شور و شوقی در آن وجود ندارد. همچنین، نبودن شرری در تودهٔ خاک، به معنای نبودن نشانه‌ای از زندگی یا انرژی در خاک است. درواقع، این عبارت به فقدان زندگی و نشاط در یک موقعیت اشاره دارد.
تا ز صحرائی رسیدش محشری
آنکه داد او را حیات دیگری
هوش مصنوعی: تا شخصی از صحرایی به دور دست رسید که به او زندگی جدیدی عطا شده بود.
اینچین حشر از عنایات خداست
پارس باقی ، رومةالکبری کجاست
هوش مصنوعی: این جهان و اتفاقات آن از رحمت و لطف خداوند است. حالا باید ببینیم که در کجا می‌توان به تمام صفات و ویژگی‌های بزرگ و شایسته خدا نزدیک شد.
آنکه رفت از پیکر او جان پاک
بی قیامت بر نمی آید ز خاک
هوش مصنوعی: کسی که جان پاکش از بدن جدا شده، هرگز از خاک دوباره برنمی‌خیزد.
مرد صحرائی به ایران جان دمید
باز سوی ریگزار خود رمید
هوش مصنوعی: مردی از صحرا جان تازه‌ای به ایران بخشید و دوباره به سمت بیابان خود رفت.
کهنه را از لوح ما بسترد و رفت
برگ و ساز عصر نو آورد و رفت
هوش مصنوعی: قدیم را از یاد ما پاک کرد و رفت، و فصل تازه‌ای را با خود آورد و رفت.
آه ، احسان عرب نشناحتند
از تش افرنگیان بگداختند
هوش مصنوعی: آه، احسان عرب را نشناختند و از روی طرز زندگی اروپایی‌ها او را نادیده گرفتند.

حاشیه ها

1393/02/07 09:05
ناشناس

با سلام به نظرمی آید چندبیت پایانی شعر حذف شده است لطفا اضافه کنیدباتشکر

1393/02/07 10:05

@ناشناس:
منبع اشعار مشخص است و در کادر منبع ذکر شده و قابل مراجعه است، اگر چیزی حذف شده در منبع اصلی حذف شده بوده.
اما از جنابعالی که چنین تذکری می دهید انتظار می رود قسمتی از متن حذف شده را ذکر بفرمایید یا به متن چاپی مد نظرتان ارجاع بدهید وگرنه صحبتتان در حد یک اظهار نظر روی هوا تلقی می شود.

1393/12/21 00:02
ناشناس

السلام علیکم.
دوستمان درست می گوید قطعه از شعر حذف شده است مثلا بیت بعدی که:
عصر خود را بنگر ای صاحب نظر در بدن باز آفرین روح عمر
((منظور خلیفه ی دوم مسلمانان است))

1393/12/21 00:02
ناشناس

عصر خود را بنگر ای صاحب نظر
در بدن باز آفرین روح عمر