بخش ۵۰ - آن سوی افلاک مقام حکیم آلمانی نیچه
هر کجا استیزه ی بود و نبود
کس نداند سر این چرخ کبود
هر کجا مرگ آورد پیغام زیست
ایخوش آنمردی که داند مرگ چیست
هر کجا مانند باد ارزان حیات
بی ثبات و با تمنای ثبات
چشم من صد عالم شش روزه دید
تا حد این کائنات آمد پدید
هر جهان را ماه و پروینی دگر
زندگی را رسم و آئینی دگر
وقت هر عالم روان مانند زو
دیر یاز اینجا و آنجا تند رو
سال ما اینجا مهی آنجا دمی
بیش این عالم به آن عالم کمی
عقل ما اندر جهانی ذوفنون
در جهان دیگری خوار و زبون
بر ثغور این جهان چون و چند
بود مردی با صدای دردمند
دیدهٔ او از عقابان تیز تر
طلعت او شاهد سوز جگر
دمبدم سوز درون او فزود
بر لبش بیتی که صد بارش سرود
«نه جبریلی نه فردوسی نه حوری نی خداوندی
کف خاکی که میسوزد ز جان آرزومندی»
من به رومی گفتم این دیوانه کیست
گفت« این فرزانهٔ المانوی ست
در میان این دو عالم جای اوست
نغمهٔ دیرینه اندر نای اوست
باز این حلاج بی دار و رسن
نوع دیگر گفته آن حرف کهن
حرف او بی باک و افکارش عظیم
غربیان از تیغ گفتارش دو نیم
همنشین بر جذبه او پی نبرد
بندهٔ مجذوب را مجنون شمرد
عاقلان از عشق و مستی بی نصیب
نبض او دادند در دست طبیب
با پزشکان چیست غیر از ریو و رنگ
وای مجذوبی که زاد اندر فرنگ
ابن سینا بر بیاضی دل نهد
رگ زند یا حب خواب آور دهد
بود حلاجی به شهر خود غریب
جان ز ملا برد و کشت او را طبیب
مرد ره دانی نبود اندر فرنگ
پس فزون شد نغمه اش از تار چنگ
راهرو را کس نشان از ره نداد
صد خلل در واردات او فتاد
نقد بود و کس عیار او را نکرد
کاردانی مرد کار او را نکرد
عاشقی در آه خود گم گشته ئی
سالکی در راه خود گم گشته ئی
مستی او هر زجاجی را شکست
از خدا ببرید و هم از خود گسست
خواست تا بیند به چشم ظاهری
اختلاط قاهری با دلبری
خواست تا از آب و گل آید برون
خوشه ئی کز کشت دل آید برون
آنچه او جوید مقام کبریاست
این مقام از عقل و حکمت ماوراست
زندگی شرح اشارات خودی است
لا و الا از مقامات خودی است
او به لا درماند و تا الا نرفت
از مقام عبده بیگانه رفت
با تجلی همکنار و بی خبر
دور تر چون میوه از بیخ شجر
چشم او جز رؤیت آدم نخواست
نعره بیباکانه زد «آدم کجاست»
ق
ورنه او از خاکیان بیزار بود
مثل موسی طالب دیدار بود
کاش بودی در زمان احمدی
تا رسیدی بر سرور سرمدی
عقل او با خویشتن در گفتگوست
تو ره خود رو که راه خود نکوست
پیش نه گامی که آمد آن مقام
کاندرو بی حرف می روید کلام»
بخش ۴۹ - فریاد یکی از زورق نشینان قلزم خونین: «نی عدم ما را پذیرد نی وجودبخش ۵۱ - حرکت بجنت الفردوس: در گذشتم از حد این کائنات
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر کجا استیزه ی بود و نبود
کس نداند سر این چرخ کبود
هوش مصنوعی: هرکجا که مسألهٔ وجود و عدم مطرح باشد، هیچکس از راز و حکمت این دنیا باخبر نیست.
هر کجا مرگ آورد پیغام زیست
ایخوش آنمردی که داند مرگ چیست
هوش مصنوعی: هر جا که مرگ به معنای زندگی پیام میآورد، خوشا به حال کسی که درک درستی از مفهوم مرگ دارد.
هر کجا مانند باد ارزان حیات
بی ثبات و با تمنای ثبات
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در هر جایی، زندگی مانند باد نامطمئن و ناپایدار است، در حالی که ما همواره آرزوی ثبات و استحکام داریم.
چشم من صد عالم شش روزه دید
تا حد این کائنات آمد پدید
هوش مصنوعی: چشم من دنیای گستردهای را در مدت شش روز مشاهده کرد که به اندازه تمام هستی قابل درک است.
هر جهان را ماه و پروینی دگر
زندگی را رسم و آئینی دگر
هوش مصنوعی: هر دورهای از زمان ویژگیها و ارزشهای خاص خود را دارد و زندگی در هر یک از این دورهها با قوانینی و سنن متفاوتی اداره میشود.
وقت هر عالم روان مانند زو
دیر یاز اینجا و آنجا تند رو
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، هر دانشمند و فرهیختهای همچون آب روان است، که نمیایستد و بیهدف در اینجا و آنجا نمیچرخد.
سال ما اینجا مهی آنجا دمی
بیش این عالم به آن عالم کمی
هوش مصنوعی: سال ما در اینجا پر از شادی و خوشی است، اما آنجا فقط لحظهای بیشتر نیست. این دنیا نسبت به دنیای دیگر بسیار کم است.
عقل ما اندر جهانی ذوفنون
در جهان دیگری خوار و زبون
هوش مصنوعی: ذهن و تفکر ما در دنیایی پر از هنر و دانش به خوبی عمل میکند، ولی در دنیای دیگری به نظر بیارزش و ضعیف میرسد.
بر ثغور این جهان چون و چند
بود مردی با صدای دردمند
هوش مصنوعی: در کنار مرزهای این دنیا، چرا و چطور، مردی وجود دارد که صدای ناله و درد او به گوش میرسد.
دیدهٔ او از عقابان تیز تر
طلعت او شاهد سوز جگر
هوش مصنوعی: چشمان او از عقابها تیزتر است و چهرهاش نمایانگر آتش درون قلب است.
دمبدم سوز درون او فزود
بر لبش بیتی که صد بارش سرود
هوش مصنوعی: هر لحظه آتش عشق در وجود او بیشتر میشود و بر لبانش شعری به یاد میآید که بارها آن را خوانده است.
«نه جبریلی نه فردوسی نه حوری نی خداوندی
کف خاکی که میسوزد ز جان آرزومندی»
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده به این موضوع اشاره میکند که نه فرشتهای مانند جبرئیل، نه شاعر بزرگی چون فردوسی، نه موجودات بهشتی و نه خدایی وجود دارد که بتوانند به او کمک کنند. او تنها موجودی معمولی و خاکی است که به شدت از احساسات و آرزوهای درونی خود میسوزد و رنج میکشد.
من به رومی گفتم این دیوانه کیست
گفت« این فرزانهٔ المانوی ست
هوش مصنوعی: به یک رومی گفتم که این دیوانه کیست، او پاسخ داد که این شخص، فرزانه و حکیم المانوی است.
در میان این دو عالم جای اوست
نغمهٔ دیرینه اندر نای اوست
هوش مصنوعی: در میان این دو دنیا، جایگاه او وجود دارد و نغمهٔ قدیمیاش در ساز او طنینانداز است.
باز این حلاج بی دار و رسن
نوع دیگر گفته آن حرف کهن
هوش مصنوعی: این فرد که معروف به حلاج است و دیگر نیازی به چوب و طناب ندارد، دوباره به بیان سخنانی قدیمی و عمیق پرداخته است.
حرف او بی باک و افکارش عظیم
غربیان از تیغ گفتارش دو نیم
هوش مصنوعی: سخنان او بدون ترس و شجاعانه است و افکارش بزرگ و عمیق است. غربیها از قدرت بیان او چنان تحت تأثیر قرار میگیرند که به دو نیم تقسیم میشوند.
همنشین بر جذبه او پی نبرد
بندهٔ مجذوب را مجنون شمرد
هوش مصنوعی: کسی که در کنار محبوب نشسته و تحت تاثیر او قرار نگرفته، بندهای که مجذوب شده را دیوانه میداند.
عاقلان از عشق و مستی بی نصیب
نبض او دادند در دست طبیب
هوش مصنوعی: عاقلها از عشق و شوق بیخ خبر هستند و نبض آنها را به دست پزشک سپردهاند.
با پزشکان چیست غیر از ریو و رنگ
وای مجذوبی که زاد اندر فرنگ
هوش مصنوعی: بیشتر از پزشکان چه چیز دیگری وجود دارد جز تب و تند، و همچنین یک عاشق که در سرزمین بیگانه متولد شده است؟
ابن سینا بر بیاضی دل نهد
رگ زند یا حب خواب آور دهد
هوش مصنوعی: ابن سینا با دلی خالص و بیغش، به قلب دیگران عشق و آرامش میبخشد و شاید هم به آنها خواب شیرینی هدیه میدهد.
بود حلاجی به شهر خود غریب
جان ز ملا برد و کشت او را طبیب
هوش مصنوعی: در شهر خود، مردی به نام حلاج به خاطر کار و زندگیاش غریب بود. او از دست ملایی جان سالم به در نبرد و پزشک او را به قتل رساند.
مرد ره دانی نبود اندر فرنگ
پس فزون شد نغمه اش از تار چنگ
هوش مصنوعی: مردی که در سرزمینهای دور زندگی میکند، در راه و رسم زندگی خود آگاهی و دانش بالایی ندارد؛ به همین خاطر، آواز و نغمهاش از صدای سازش بیشتر و پر صدا تر شده است.
راهرو را کس نشان از ره نداد
صد خلل در واردات او فتاد
هوش مصنوعی: هیچکس راه را به مسافر نشان نداد و به همین دلیل مشکلات زیادی در مسیر او پیش آمد.
نقد بود و کس عیار او را نکرد
کاردانی مرد کار او را نکرد
هوش مصنوعی: نقد آن شخص مورد بررسی قرار نگرفته و هیچکس نتوانسته است ارزش و شایستگی او را بشناسد و درک کند.
عاشقی در آه خود گم گشته ئی
سالکی در راه خود گم گشته ئی
هوش مصنوعی: تو در عمق احساسات عاشقانهات گم شدهای و در مسیر سلوک و سفر روحانیات نیز به نوعی گمراهی دچار شدهای.
مستی او هر زجاجی را شکست
از خدا ببرید و هم از خود گسست
هوش مصنوعی: شوق و التهاب او به قدری شدید بود که هر چیزی را شکست و از خدا و از خود جدا شد.
خواست تا بیند به چشم ظاهری
اختلاط قاهری با دلبری
هوش مصنوعی: او خواست تا در نگاه ظاهری، ترکیب قدرت و زیبایی را مشاهده کند.
خواست تا از آب و گل آید برون
خوشه ئی کز کشت دل آید برون
هوش مصنوعی: خواست تا از خاک و آب، خوشهای بیرون بیاید که از دل و احساسات به دست آمده باشد.
آنچه او جوید مقام کبریاست
این مقام از عقل و حکمت ماوراست
هوش مصنوعی: آنچه او به دنبالش است، مقام والایی است که فراتر از عقل و حکمت ماست.
زندگی شرح اشارات خودی است
لا و الا از مقامات خودی است
هوش مصنوعی: زندگی تفسیر و توضیح نشانههای وجود انسان است و هیچ چیزی جز مراحل و درجات وجودی او نیست.
او به لا درماند و تا الا نرفت
از مقام عبده بیگانه رفت
هوش مصنوعی: او به درجهای از درماندگی رسید که دیگر نمیتواند از جایگاه خود در مقام عبودیت فاصله بگیرد و از آن خارج شود.
با تجلی همکنار و بی خبر
دور تر چون میوه از بیخ شجر
هوش مصنوعی: با ظهور زیبایی کنار هم هستی و بیخبر از دورتر، مثل میوهای که از شاخه درخت جدا شده است.
چشم او جز رؤیت آدم نخواست
نعره بیباکانه زد «آدم کجاست»
هوش مصنوعی: چشمان او تنها به دنبال دیدن آدم بود و با صدای بلند فریاد زد که «آدم کجاست؟»
ق
هوش مصنوعی: شما در زمانهایی که دلتان گرفته یا ناامید هستید، باید به یاد داشته باشید که همیشه امید و روشنایی وجود دارد و زندگی به شما فرصتهای جدیدی میدهد.
ورنه او از خاکیان بیزار بود
مثل موسی طالب دیدار بود
هوش مصنوعی: اگر این شخص از انسانهای زمینی بیزار نبود، مانند موسی به دنبال دیدار بود.
کاش بودی در زمان احمدی
تا رسیدی بر سرور سرمدی
هوش مصنوعی: کاش که تو در زمان پیامبر اسلام بودی تا همراه او در جوار مقام عالی او قرار میگرفتی.
عقل او با خویشتن در گفتگوست
تو ره خود رو که راه خود نکوست
هوش مصنوعی: عقل او با خودش در حال صحبت است. تو به مسیر خود ادامه بده که راهت خوب است.
پیش نه گامی که آمد آن مقام
کاندرو بی حرف می روید کلام»
هوش مصنوعی: قبل از آنکه فردی به مقامی برسد، باید بدانیم که او چه گامی برداشته است. در این مسیر، گاهی بدون نیاز به سخن گفتن، احساسات و افکار به وضوح منتقل میشود.
حاشیه ها
1400/04/24 23:06
syed asad
تأثیری که مرحوم اقبال از فلاسفه مغرب از جمله هگل و نیچه پذیرفته جای تأمل دارد