بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را
عشق شور انگیز بی پروای شهر
شعلهٔ او میرد از غوغای شهر
خلوتی جوید بدشت و کوهسار
یا لب دریای ناپیدا کنار
من که در یاران ندیدم محرمی
بر لب دریا بیاسودم دمی
بحر و هنگام غروب آفتاب
نیلگون آب از شفق لعل مذاب
کور را ذوق نظر بخشد غروب
شام را رنگ سحر بخشد غروب
با دل خود گفتگوها داشتم
آرزوها جستجوها داشتم
آنی و از جاودانی بی نصیب
زنده و از زندگانی بی نصیب
تشنه و دور از کنار چشمه سار
می سرودم این غزل بی اختیار
غزل
رومی
رومی
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا ، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
ای عقل تو ز شوق پراکنده گوی شو
ای عشق نکته های پریشانم آرزوست
این آب و نان چرخ چو سیل است بیوفا
من ماهیم نهنگم و عمانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور جیب موسی عمرانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
موج مضطر خفت بر سنجاب آب
شد افق تار از زیان آفتاب
از متاعش پاره ئی دزدید شام
کوکبی چون شاهدی بالای بام
روح رومی پرده ها را بر درید
از پس که پاره ئی آمد پدید
طلعتش رخشنده مثل آفتاب
شیب او فرخنده چون عهد شباب
پیکری روشن ز نور سرمدی
در سراپایش سرور سرمدی
بر لب او سر پنهان وجود
بند های حرف و صوت از خود گشود
حرف او آئینه ئی آویخته
علم با سوز درون آمیخته
گفتمش موجود و ناموجود چیست
معنی محمود و نامحمود چیست
گفت موجود آنکه می خواهد نمود
آشکارائی تقاضای وجود
زندگی خود را بخویش آراستن
بر وجود خود شهادت خواستن
انجمن روز الست آراستند
بر وجود خود شهادت خواستند
زنده ئی یا مرده ئی یا جان بلب
از سه شاهد کن شهادت را طلب
شاهد اول شعور خویشتن
خویش را دیدن بنور خویشتن
شاهد ثانی شعور دیگری
خویش را دیدن بنور دیگری
شاهد ثالث شعور ذات حق
خویش را دیدن بنور ذات حق
پیش این نور ار بمانی استوار
حی و قائم چون خدا خود را شمار
بر مقام خود رسیدن زندگی است
ذات را بی پرده دیدن زندگی است
مرد مؤمن در نسازد با صفات
مصطفی راضی نشد الا به ذات
چیست معراج آرزوی شاهدی
امتحانی روبروی شاهدی
شاهد عادل که بی تصدیق او
زندگی ما را چو گل را رنگ و بو
در حضورش کس نماند استوار
ور بماند هست او کامل عیار
ذره ئی از کف مده تابی که هست
پخته گیر اندر گره تابی که هست
تاب خود را بر فزودن خوشتر است
پیش خورشید آزمودن خوشتر است
پیکر فرسوده را دیگر تراش
امتحان خویش کن موجود باش
این چنین موجود محمود است و بس
ورنه نار زندگی دود است و بس
باز گفتم پیش حق رفتن چسان
کوه خاک و آب را گفتن چسان
آمر و خالق برون از امر و خلق
ما ز شست روزگاران خسته حلق
گفت اگر سلطان ترا آید بدست
می توان افلاک را از هم شکست
باش تا عریان شود این کائنات
شوید از دامان خود گرد جهات
در وجود او نه کم بینی نه بیش
خویش را بینی ازو ، او را ز خویش
نکتهٔ «الا بسلطان» یاد گیر
ورنه چون مور و ملخ در گل بمیر
از طریق زادن ای مرد نکو
آمدی اندر جهان چار سو
هم برون جستن بزادن میتوان
بندها از خود گشادن میتوان
لیکن این زادن نه از آب و گل است
داند آن مردی که او صاحبدل است
آن ز مجبوری است ، این از اختیار
آن نهان در پرده ها این آشکار
آن یکی با گریه ، این با خنده ایست
یعنی آن جوینده ، این یابنده ایست
آن سکون و سیر اندر کائنات
این سراپا سیر بیرون از جهات
آن یکی محتاج روز و شب است
وان دگر روز و شب او را مرکب است
زادن طفل از شکست اشکم است
زادن مرد از شکست عالم است
هر دو زادن را دلیل آمد اذان
آن بلب گویند و این از عین جان
جان بیداری چو زاید در بدن
لرزه ها افتد درین دیر کهن»
گفتم این زادن نمیدانم که چیست
گفت شأنی از شؤن زندگی است
شیوه های زندگی غیب و حضور
آن یکی اندر ثبات آن در مرور
گه بجلوت می گدازد خویش را
گه بخلوت جمع سازد خویش را
جلوت او روشن از نور صفات
خلوت او مستنیر از نور ذات
عقل او را سوی جلوت می کشد
عشق او را سوی خلوت می کشد
عقل هم خود را بدین عالم زند
تا طلسم آب و گل را بشکند
می شود هر سنگ ره او را ادیب
می شود برق و سحاب او را خطیب
چشمش از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن او را جرأت رندانه نیست
پس ز ترس راه چون کوری رود
نرم نرمک صورت موری رود
تا خرد پیچیده تر بر رنگ و بوست
میرود آهسته اندر راه دوست
کارش از تدریج می یابد نظام
من ندانم کی شود کارش تمام
می نداند عشق سال و ماه را
دیر و زود و نزد و دور راه را
عقل در کوهی شکافی میکند
یا بگرد او طوافی می کند
کوه پیش عشق چون کاهی بود
دل سریع السیر چون ماهی بود
عشق ، شبخونی زدن بر لامکان
گور را نادیده رفتن از جهان
زور عشق از باد و خاک و آب نیست
قوتش از سختی اعصاب نیست
عشق با نان جوین خیبر گشاد
عشق در اندام مه چاکی نهاد
کله نمرود بی ضربی شکست
لشکر فرعون بی حربی شکست
عشق در جان چون بچشم اندر نظر
هم درون خانه هم بیرون در
عشق هم خاکستر و هم اخگر است
کار او از دین و دانش برتر است
عشق سلطان است و برهان مبین
هر دو عالم عشق را زیر نگین
لا زمان و دوش فردائی ازو
لامکان و زیر و بالائی ازو
چون خودی را از خدا طالب شود
جمله عالم مرکب او راکب شود
آشکارا تر مقام دل ازو
جذب این دیر کهن باطل ازو
عاشقان خود را به یزدان میدهند
عقل تأویلی به قربان میدهند
عاشقی از سو به بی سوئی خرام
مرگ را بر خویشتن گردان حرام
ای مثال مرده در صندوق گور
می توان برخاستن بی بانگ صور
در گلو داری نواها خوب و نغز
چند اندر گل بنالی مثل چغز
بر مکان و بر زمان اسوار شو
فارغ از پیچاک این زنار شو
تیز تر کن این دو چشم و این دو گوش
هر چه می بینی نیوش از راه هوش
آن کسی کو بانگ موران بشنود
هم ز دوران سر دوران بشنود
آن نگاه پرده سوز از من بگیر
کو بچشم اندر نمیگردد اسیر
«آدمی دید است باقی پوست است
دید آن باشد که دید دوست است
جمله تن را در گداز اندر بصر
در نظر رو ، در نظر رو ، در نظر»
تو ازین نه آسمان ترسی ، مترس
از فراخای جهان ترسی مترس
چشم بگشا بر زمان و بر مکان
این دو یک حال است از احوال جان
تا نگه از جلوه پیش افتاده است
اختلاف دوش و فردا زاده است
دانه اندر گل به ظلمت خانه ئی
از فضای آسمان بیگانه ئی
هیچ میداند که در جای فراخ
می توان خود را نمودن شاخ شاخ
جوهر او چیست یک ذوق نموست
هم مقام اوست این جوهر هم اوست
ایکه گوئی محمل جان است تن
سر جان را در نگر بر تن متن
محملی نی ، حالی از احوال اوست
محملش خواندن فریب گفتگوست
چیست جان جذب و سرور و سوز و درد
ذوق تسخیر سپهر گرد گرد
چیست تن با رنگ و بو خو کردن است
با مقام چار سو خو کردن است
از شعور است این که گوئی نزد و دور
چیست معراج؟ انقلاب اندر شعور
انقلاب اندر شعور از جذب و شوق
وارهاند جذب و شوق از تحت و فوق
این بدن با جان ما انباز نیست
مشت خاکی مانع پرواز نیست»
بخش ۴ - نغمه ملائک: فروغ مشت خاک از نوریان افزون شود روزیبخش ۶ - زروان که روح زمان و مکان است مسافر را بسیاحت عالم علوی میبرد: از کلامش جان من بیتاب شد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق شور انگیز بی پروای شهر
شعلهٔ او میرد از غوغای شهر
هوش مصنوعی: عشق پرشور و آزاد در این شهر که شوق و هیجان دارد، در میان سر و صدای این شهر، خاموش میشود.
خلوتی جوید بدشت و کوهسار
یا لب دریای ناپیدا کنار
هوش مصنوعی: او در جستجوی تنهایی به دشت و کوهها میرود یا در کنار دریاهایی که دیده نمیشوند، آرامش مییابد.
من که در یاران ندیدم محرمی
بر لب دریا بیاسودم دمی
هوش مصنوعی: من در بین دوستانم کسی را ندیدم که در کنار دریا لحظهای بیدلهره و بدون دغدغه آرامش پیدا کرده باشد.
بحر و هنگام غروب آفتاب
نیلگون آب از شفق لعل مذاب
هوش مصنوعی: دریا و زمان غروب آفتاب، آبی دریا به رنگ قرمز مایل به بنفش تبدیل میشود که مانند شفقی از لعل مذاب به نظر میرسد.
کور را ذوق نظر بخشد غروب
شام را رنگ سحر بخشد غروب
هوش مصنوعی: غروب، برای انسان نابینا زیبایی و لذت میآفریند و رنگ و جلا به شب میدهد.
با دل خود گفتگوها داشتم
آرزوها جستجوها داشتم
هوش مصنوعی: من با دلم صحبتهای زیادی داشتم و برای آرزوهایم به جستوجو پرداختم.
آنی و از جاودانی بی نصیب
زنده و از زندگانی بی نصیب
هوش مصنوعی: تو در لحظه زندگی میکنی و از ابدیت بیبرکتی، همچنین در زندگی نیز از شادیها و نعمتها بینصیب هستی.
تشنه و دور از کنار چشمه سار
می سرودم این غزل بی اختیار
هوش مصنوعی: در حالی که تشنه بودم و دور از کنار چشمه، به طور ناخواسته این غزل را میسرودم.
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
هوش مصنوعی: لبخند بزن و صحبت کن، زیرا دلم پر از آرزوی شیرینی است. چهرهات را نشان بده تا باغ و گلهای زیبا را ببینم که آرزویم است.
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست
هوش مصنوعی: یک دست مملو از شراب و یک دست دیگر با زلف معشوق، رقصی در میانه میدان را میخواهم.
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا ، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
هوش مصنوعی: تو گفتی که به خاطر ناز و ظرافتت، بیش از حد از من نرنجی. اما من آرزو دارم که همان حرفت را همیشه به یاد داشته باشم و از تو نرنجیده شوم.
ای عقل تو ز شوق پراکنده گوی شو
ای عشق نکته های پریشانم آرزوست
هوش مصنوعی: ای عقل، به خاطر شوقی که داری، سخن بگو و ای عشق، آرزو دارم که نکتههای پراکندهی ذهنم را سامان دهی.
این آب و نان چرخ چو سیل است بیوفا
من ماهیم نهنگم و عمانم آرزوست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زندگی و همه چیزهایی که به ما داده شده مانند آب و نان همواره در حال تغییر و ناپایداری است. من خودم را مانند ماهی بزرگ و نیرومند تصور میکنم که در میان مشکلات و چالشها شنا میکند و آرزو دارم به جایی بهتر برسم.
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور جیب موسی عمرانم آرزوست
هوش مصنوعی: جانم از ظلم و ستم فرعون خسته و دلتنگ شده است و آرزو دارم که نور و روشنایی درون جیب موسی، پسر عمران، به دست آورم.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
هوش مصنوعی: شیخی با چراغ در شهر میگردد، زیرا از موجودات وحشی و ناپسند خسته شده و آرزوی انسانی واقعی را دارد.
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
هوش مصنوعی: از همراهی این افراد ضعیف و نااستوار دلم گرفته است، آرزوی من شیر خدا و رستم دستان است.
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
هوش مصنوعی: گفتم که آنچه به دنبالش هستیم پیدا نمیشود، او پاسخ داد که چیزی که به دنبالش هستی، خود من آرزوی آن هستم.
موج مضطر خفت بر سنجاب آب
شد افق تار از زیان آفتاب
هوش مصنوعی: در این بیت به توصیف وضع نابسامان و آشفتهای پرداخته شده است که در آن امواج نگران و مضطرب به سطح آب میخوابند و آسمان به خاطر آسیبهای تابش خورشید، تاریک و غمانگیز شده است.
از متاعش پاره ئی دزدید شام
کوکبی چون شاهدی بالای بام
هوش مصنوعی: در هنگام غروب، از آن کالا تکهای را دزدیدم که مانند ستارهای درخشان، بر بام ظاهر شد.
روح رومی پرده ها را بر درید
از پس که پاره ئی آمد پدید
هوش مصنوعی: روح رومی به سرعت پردهها را کنار زد و از پشت آن، چیزی آشکار شد.
طلعتش رخشنده مثل آفتاب
شیب او فرخنده چون عهد شباب
هوش مصنوعی: چهرهاش درخشان مثل آفتاب است و نشانههای او شاداب و پر از زندگی مانند دوران جوانیاش میباشد.
پیکری روشن ز نور سرمدی
در سراپایش سرور سرمدی
هوش مصنوعی: بدنی درخشان از نور جاودانی، که در تمام وجودش شادی و سرور ابدیت به چشم میخورد.
بر لب او سر پنهان وجود
بند های حرف و صوت از خود گشود
هوش مصنوعی: لب او رازهایی نهفته دارد که میتواند از خود رهاسازی کند، و این رازها در کلام و صداهایش آشکار میشود.
حرف او آئینه ئی آویخته
علم با سوز درون آمیخته
هوش مصنوعی: سخن او مانند آینهای است که نشاندهنده حقایق درونیاش است و با احساسات عمیقش گره خورده است.
گفتمش موجود و ناموجود چیست
معنی محمود و نامحمود چیست
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که وجود و عدم چه معنایی دارند و همچنین نام محمود و نامحمود چه مفهومی را منتقل میکنند.
گفت موجود آنکه می خواهد نمود
آشکارائی تقاضای وجود
هوش مصنوعی: گفت: آنکه میخواهد خود را نشان دهد، باید وجودش را به نمایش بگذارد.
زندگی خود را بخویش آراستن
بر وجود خود شهادت خواستن
هوش مصنوعی: آراستن زندگی و ترسیم آن به زیبایی، به گونهای که انسان به خود افتخار کند و به وجود خود ارزش دهد.
انجمن روز الست آراستند
بر وجود خود شهادت خواستند
هوش مصنوعی: در روز الست، جمعیتی برای گواهی بر وجود خود حاضر شدند و به شهادت خواستند.
زنده ئی یا مرده ئی یا جان بلب
از سه شاهد کن شهادت را طلب
هوش مصنوعی: اگر زندهای یا مردهای، یا جانم به لب رسیده است، از سه شاهد بخواه تا شهادت دهند.
شاهد اول شعور خویشتن
خویش را دیدن بنور خویشتن
هوش مصنوعی: شاهد نخستین آگاهی از خود انسان، مشاهده نور و روشنایی وجود خودش است.
شاهد ثانی شعور دیگری
خویش را دیدن بنور دیگری
هوش مصنوعی: شاهد دوم به تماشای دلی دیگر از خود مشغول شد و آن را با نوری متفاوت مشاهده کرد.
شاهد ثالث شعور ذات حق
خویش را دیدن بنور ذات حق
هوش مصنوعی: شاهد سوم، با نور وجود خود، حقیقت و جوهر حق را مشاهده کرد.
پیش این نور ار بمانی استوار
حی و قائم چون خدا خود را شمار
هوش مصنوعی: اگر در مقابل این نور ثابت و پایدار بمانی، خود را مانند خداوند زنده و برقرار بر شمار.
بر مقام خود رسیدن زندگی است
ذات را بی پرده دیدن زندگی است
هوش مصنوعی: زندگی یعنی به مقام و جایگاه واقعی خود رسیدن و شناختن ذات خویش بدون هیچ پوششی.
مرد مؤمن در نسازد با صفات
مصطفی راضی نشد الا به ذات
هوش مصنوعی: مرد مؤمن به ویژگیهای نیکوی پیامبر(ص) راضی نمیشود مگر اینکه خود را با ذات پاک او هم راستا کند.
چیست معراج آرزوی شاهدی
امتحانی روبروی شاهدی
هوش مصنوعی: آرزوهای دلانگیز و زیبا به مانند پرواز به آسماناند، و در این مسیر، فردی که دل به عشق معشوق بسته، با چالشها و آزمونهایی روبرو میشود تا به هدف نهاییاش دست یابد.
شاهد عادل که بی تصدیق او
زندگی ما را چو گل را رنگ و بو
هوش مصنوعی: شاهد درستکاری که بدون تأیید او، زندگی ما همچون گلی بدون رنگ و عطر است.
در حضورش کس نماند استوار
ور بماند هست او کامل عیار
هوش مصنوعی: در حضور او هیچ کس نمیتواند برپا و استوار بماند، اما اگر کسی بماند، او بهطور کامل و بینقص خواهد بود.
ذره ئی از کف مده تابی که هست
پخته گیر اندر گره تابی که هست
هوش مصنوعی: هرگز نباید چیزی را که در دست داری به راحتی از دست بدهی، زیرا ممکن است در دنیای پیچیدهای که در آن زندگی میکنیم، فرصتهای گرانبهایی وجود داشته باشد.
تاب خود را بر فزودن خوشتر است
پیش خورشید آزمودن خوشتر است
هوش مصنوعی: بهتر است در برابر چالشها و مشکلات، خود را آمادهتر و مقاومتر کنیم تا اینکه در برابر درخشش و قدرت دیگری امتحان خود را بسنجیم.
پیکر فرسوده را دیگر تراش
امتحان خویش کن موجود باش
هوش مصنوعی: بدن خسته و فرسودهات را رها کن و خودت را در آزمون زندگی نشان بده.
این چنین موجود محمود است و بس
ورنه نار زندگی دود است و بس
هوش مصنوعی: این موجود خوب و باارزش است و فقط همین، وگرنه زندگی مثل دودی است که در هوا پراکنده میشود و بیفایده است.
باز گفتم پیش حق رفتن چسان
کوه خاک و آب را گفتن چسان
هوش مصنوعی: بار دیگر از خداوند پرسیدم که چگونه میتوان به او نزدیک شد و چگونه میتوان از کوه، خاک و آب صحبت کرد.
آمر و خالق برون از امر و خلق
ما ز شست روزگاران خسته حلق
هوش مصنوعی: آفریننده و فرمانده، فراتر از تمامی تدبیرها و آفرینشهای ماست. ما از شدت گذر زمان و درد و رنجها خسته شدهایم.
گفت اگر سلطان ترا آید بدست
می توان افلاک را از هم شکست
هوش مصنوعی: اگر سلطان به تو نزدیک شود، تو میتوانی آسمانها را از هم بگشای.
باش تا عریان شود این کائنات
شوید از دامان خود گرد جهات
هوش مصنوعی: منتظر باش تا این جهان از زنجیرها آزاد شود و از وجود خود زیباییها و حقایق را به نمایش بگذارد.
در وجود او نه کم بینی نه بیش
خویش را بینی ازو ، او را ز خویش
هوش مصنوعی: در وجود او نه چیزی کم است و نه چیزی زیاد. وقتی به وجود خود مینگری، او را در خودت میبینی، و او نیز از وجود تو آگاهی دارد.
نکتهٔ «الا بسلطان» یاد گیر
ورنه چون مور و ملخ در گل بمیر
هوش مصنوعی: نکتهای را که باید توجه کنی، این است که اگر به قدرت و سلطنت وابسته نباشی، مثل زنبور و ملخ در گِل میمونی و نابود میشی.
از طریق زادن ای مرد نکو
آمدی اندر جهان چار سو
هوش مصنوعی: ای مرد خوب، تو از طریق تولد به این جهان آمدهای و اکنون در چهار سو قرار داری.
هم برون جستن بزادن میتوان
بندها از خود گشادن میتوان
هوش مصنوعی: شما میتوانید هم از قید و بندهای خود خارج شوید و هم بر اوج موفقیتها دست پیدا کنید.
لیکن این زادن نه از آب و گل است
داند آن مردی که او صاحبدل است
هوش مصنوعی: این زایشی که صحبت میشود، ارتباطی به جسم و مادیات ندارد. تنها کسی که دل و روحش او را درک کرده، میتواند این موضوع را بفهمد.
آن ز مجبوری است ، این از اختیار
آن نهان در پرده ها این آشکار
هوش مصنوعی: این موضوع به اجبار و اختیار مربوط میشود. یکی از جنبهها نهان و پنهان است، در حالی که جنبه دیگر کاملاً نمایان و آشکار است.
آن یکی با گریه ، این با خنده ایست
یعنی آن جوینده ، این یابنده ایست
هوش مصنوعی: یک نفر با اشک و گریه در پی چیزی است و دیگری با خنده و شادی آن را یافته است. به عبارت دیگر، کسی در جستجوی چیزی است و شخص دیگری آن را به دست آورده است.
آن سکون و سیر اندر کائنات
این سراپا سیر بیرون از جهات
هوش مصنوعی: این جریان آرام و حرکت در جهان نشاندهندهی کمال و جاذبهای است که فراتر از محدودیتهای مکانی قرار دارد.
آن یکی محتاج روز و شب است
وان دگر روز و شب او را مرکب است
هوش مصنوعی: یکی نیازمند به زمان و روز و شب است، در حالی که دیگری روز و شب برای او وسیلهای برای حرکت و پیشرفت است.
زادن طفل از شکست اشکم است
زادن مرد از شکست عالم است
هوش مصنوعی: تولد یک کودک به خاطر غم و اندوهی است که در دل دارم، و به همین ترتیب، ظهور و شکلگیری یک انسان بزرگ نیز نتیجه شکستها و تجربیات بزرگ است.
هر دو زادن را دلیل آمد اذان
آن بلب گویند و این از عین جان
هوش مصنوعی: هر دو به دنیا آمدند تا نشانهای از دلایل زندگی و وجود را نشان دهند. یکی از آنها صدا میزند و دیگری وجودش را از عمق جان مینمایاند.
جان بیداری چو زاید در بدن
لرزه ها افتد درین دیر کهن»
هوش مصنوعی: زمانی که روح بیداری در وجود انسان پدیدار میشود، لرزشها و نهفتگیها در این مکان قدیمی احساس میشود.
گفتم این زادن نمیدانم که چیست
گفت شأنی از شؤن زندگی است
هوش مصنوعی: گفتم نمیدانم زادن چه معنایی دارد، او پاسخ داد که این یکی از جنبههای زندگی است.
شیوه های زندگی غیب و حضور
آن یکی اندر ثبات آن در مرور
هوش مصنوعی: زندگی دارای دو جنبه است: یکی غیبت و دیگری حضور. این دو جنبه به طریقی ثابت و پایدار در طول زمان ادامه دارند.
گه بجلوت می گدازد خویش را
گه بخلوت جمع سازد خویش را
هوش مصنوعی: گاهی در برابر دیگران خود را به نمایش میگذارد و خود را میسوزاند، و گاهی در تنهایی خود را جمع و جور میکند.
جلوت او روشن از نور صفات
خلوت او مستنیر از نور ذات
هوش مصنوعی: پیش روی تو، جلوهگاه زیبایی و صفات پرنور الهی است و در خلوتش، نور ذات او به روشنی میدرخشد.
عقل او را سوی جلوت می کشد
عشق او را سوی خلوت می کشد
هوش مصنوعی: عقل او را به سوی جمع و شهرت می برد، در حالی که عشق او را به تنهایی و سکوت دعوت می کند.
عقل هم خود را بدین عالم زند
تا طلسم آب و گل را بشکند
هوش مصنوعی: عقل نیز به این دنیا وارد میشود تا بتواند رازهای آن را کشف کرده و موانع و پیچیدگیهای زندگی را از بین ببرد.
می شود هر سنگ ره او را ادیب
می شود برق و سحاب او را خطیب
هوش مصنوعی: هر سنگی در مسیر او میتواند سخن بگوید و هر بارش باران او را به شکل یک سخنران مجرب در میآورد.
چشمش از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن او را جرأت رندانه نیست
هوش مصنوعی: چشمش از شادی و شوق بیگانه نیست، اما او جرأت و شهامت رندانه ای ندارد.
پس ز ترس راه چون کوری رود
نرم نرمک صورت موری رود
هوش مصنوعی: اگر از ترس به آرامی و به طور محتاطانه پیش بروی، کم کم به جلو میروی و به مقصودت میرسی، حتی اگر به اندازه یک مورچه باشد.
تا خرد پیچیده تر بر رنگ و بوست
میرود آهسته اندر راه دوست
هوش مصنوعی: خرد و دانایی به مرور زمان به زیباییها و جلوههای زندگی بیشتر توجه میکند و با احتیاط و آرامش به مسیر عشق و دوستی نزدیک میشود.
کارش از تدریج می یابد نظام
من ندانم کی شود کارش تمام
هوش مصنوعی: او کارش به تدریج و به آرامی به نظم خاصی میرسد، اما من نمیدانم که چه زمانی کارش به پایان میرسد.
می نداند عشق سال و ماه را
دیر و زود و نزد و دور راه را
هوش مصنوعی: عشق به زمان و مکان توجهی ندارد و برایش فرقی نمیکند که چه زمانی یا در چه فاصلهای قرار دارد.
عقل در کوهی شکافی میکند
یا بگرد او طوافی می کند
هوش مصنوعی: عقل مانند کوهی است که در آن نشانهها و رازهای بسیاری نهفته است؛ یا اینکه مانند مسافری است که دور آن میچرخد و به دنبال درک و فهم میگردد.
کوه پیش عشق چون کاهی بود
دل سریع السیر چون ماهی بود
هوش مصنوعی: در مقابل عشق، کوه به اندازه کاهی کوچک و بیاهمیت است، و دل که سریع و تند است، مانند ماهی به سرعت حرکت میکند.
عشق ، شبخونی زدن بر لامکان
گور را نادیده رفتن از جهان
هوش مصنوعی: عشق، به نوعی حمله به جایی است که هیچچیز وجود ندارد و این به معنای نادیده گرفتن دنیای مادی و مادیات است.
زور عشق از باد و خاک و آب نیست
قوتش از سختی اعصاب نیست
هوش مصنوعی: عشق قدرتی فراتر از عناصر طبیعی دارد و نیروی آن ناشی از استقامت و قوت قلب است.
عشق با نان جوین خیبر گشاد
عشق در اندام مه چاکی نهاد
هوش مصنوعی: عشق با خوراکی ساده به راحتی گسترش مییابد و عشق در شکل زیبا و دلربای خود، جذابیت خاصی دارد.
کله نمرود بی ضربی شکست
لشکر فرعون بی حربی شکست
هوش مصنوعی: سر نمرود بدون جنگ و درگیری شکست، و لشکر فرعون نیز بدون نبرد و جنگ از هم پاشید.
عشق در جان چون بچشم اندر نظر
هم درون خانه هم بیرون در
هوش مصنوعی: عشق در دل انسان به گونهای است که هم در درون وجود او حس میشود و هم در بیرون، به طوری که هر چیزی که میبیند بر عشق او تأثیر میگذارد.
عشق هم خاکستر و هم اخگر است
کار او از دین و دانش برتر است
هوش مصنوعی: عشق هم میتواند خاموش و بیحرکت باشد و هم شعلهور و پرسرعت. تأثیر عشق فراتر از مسائل مذهبی و علمی است.
عشق سلطان است و برهان مبین
هر دو عالم عشق را زیر نگین
هوش مصنوعی: عشق مانند یک پادشاه است و دلیل واضحی برای وجود هر دو عالم. این احساس عشق همه چیز را تحت سلطه خود دارد.
لا زمان و دوش فردائی ازو
لامکان و زیر و بالائی ازو
هوش مصنوعی: زمان و گذشتهای در کار نیست، آیندهای هم در راه نیست، همه چیز در امانت اوست و هیچ نشانی از بالا و پایین ندارد.
چون خودی را از خدا طالب شود
جمله عالم مرکب او راکب شود
هوش مصنوعی: وقتی انسان در جستجوی حقیقت و ارتباط با خدا باشد، تمامی عالم به او کمک میکند و او را به سوی مقصدش هدایت میکند.
آشکارا تر مقام دل ازو
جذب این دیر کهن باطل ازو
هوش مصنوعی: دل در مقام خود، بیشتر به سوی خداوند جلب میشود، و این مکان کهن دنیا و امور زودگذر به خاطر حقیقتی که در دل آغاز میشود، باطل به نظر میرسد.
عاشقان خود را به یزدان میدهند
عقل تأویلی به قربان میدهند
هوش مصنوعی: عاشقان، خود را به خدا میسپارند و عقل خود را در راه عشق قربانی میکنند.
عاشقی از سو به بی سوئی خرام
مرگ را بر خویشتن گردان حرام
هوش مصنوعی: عاشق به سویی میرود که بیسو است؛ مرگ را بر خود ممنوع کن.
ای مثال مرده در صندوق گور
می توان برخاستن بی بانگ صور
هوش مصنوعی: شما مانند مردهای هستید که در صندوق قبر است، اما میتوانید بدون صدای شرنگ قیامت دوباره بر سر پا شوید.
در گلو داری نواها خوب و نغز
چند اندر گل بنالی مثل چغز
هوش مصنوعی: در گلو صدای زیبا و دلنوازی داری و مانند پرندهای در گلها آواز میخوانی.
بر مکان و بر زمان اسوار شو
فارغ از پیچاک این زنار شو
هوش مصنوعی: از محدودیتهای مکانی و زمانی رها شو و از در بند ماندن در این دنیا آزاد باش.
تیز تر کن این دو چشم و این دو گوش
هر چه می بینی نیوش از راه هوش
هوش مصنوعی: چشمها و گوشهایت را تیزتر کن، هر چه را میبینی با دقت و هوش درک کن.
آن کسی کو بانگ موران بشنود
هم ز دوران سر دوران بشنود
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای مورو (به معنای پرندهای مخصوص) را بشنود، همچنین از زمان و دوران خود نیز آگاهی پیدا میکند.
آن نگاه پرده سوز از من بگیر
کو بچشم اندر نمیگردد اسیر
هوش مصنوعی: نگاه سوزان و دلانگیزت را از من دور کن، زیرا چشمانم به عشق تو گرفتار نمیشوند.
«آدمی دید است باقی پوست است
دید آن باشد که دید دوست است
هوش مصنوعی: انسان در واقع بینایی و ادراکش مهم است، نه فقط ظاهری که دارد. در حقیقت، آنچه که او میبیند و احساس میکند، به دیدن و شناخت دوست و همراهانش بستگی دارد.
جمله تن را در گداز اندر بصر
در نظر رو ، در نظر رو ، در نظر»
هوش مصنوعی: تمام وجودت را در آتش عشق بسوزان و نگاهت را به او بدوز.
تو ازین نه آسمان ترسی ، مترس
از فراخای جهان ترسی مترس
هوش مصنوعی: تو از آسمان نترس، بلکه از وسعت و بزرگی جهان نترس.
چشم بگشا بر زمان و بر مکان
این دو یک حال است از احوال جان
هوش مصنوعی: به اطراف خود و زمان نگاه کن؛ در این دو، حالتی وجود دارد که بیانگر روح و وجود انسان است.
تا نگه از جلوه پیش افتاده است
اختلاف دوش و فردا زاده است
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی و جلوههای زندگی در جلو چشمان ماست، تضاد بین دیروز و فردا به وجود آمده است.
دانه اندر گل به ظلمت خانه ئی
از فضای آسمان بیگانه ئی
هوش مصنوعی: دانهای در گل، در گوشهای تاریک از خانهای که به فضای آسمان تعلق ندارد.
هیچ میداند که در جای فراخ
می توان خود را نمودن شاخ شاخ
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند که در فضای وسیع و آزاد میتوان با قدرت و جلوهگری خود را نشان داد.
جوهر او چیست یک ذوق نموست
هم مقام اوست این جوهر هم اوست
هوش مصنوعی: جوهر او چیست؟ یک حس و ذوق خاص است که نشاندهنده شخصیت اوست و خود همان مقام و جایگاه او را نیز مشخص میکند.
ایکه گوئی محمل جان است تن
سر جان را در نگر بر تن متن
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که روح انسان، مانند محملی است که بدن او را در بر گرفته است، پس به بدن خود نگاه کن و اهمیت آن را درک کن.
محملی نی ، حالی از احوال اوست
محملش خواندن فریب گفتگوست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه ما از او میبینیم یا میشنویم، تنها ظاهری از حالت واقعی اوست و نامیدن آن به عنوان "محمل" یا نشانهای بر فریب دادن ماست. به عبارت دیگر، حقیقت او بسیار عمیقتر از آن چیزی است که به نظر میرسد و گفتوگو دربارهاش نمیتواند واقعیات او را به درستی منعکس کند.
چیست جان جذب و سرور و سوز و درد
ذوق تسخیر سپهر گرد گرد
هوش مصنوعی: چه چیزی است که جان را به خود جذب میکند و خوشی، سوزش و درد را به ارمغان میآورد و ذوق تسخیر آسمان را به همراه دارد؟
چیست تن با رنگ و بو خو کردن است
با مقام چار سو خو کردن است
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که جسم انسان به ظواهر و زیباییهای دنیایی عادت میکند، مانند عادت کردن به محیط و مقامهای مختلف در زندگی. به عبارتی دیگر، انسان به ظاهری که در آن زندگی میکند وابسته میشود و این وابستگی بر درک حقیقی او از خود و جایگاهش تأثیر میگذارد.
از شعور است این که گوئی نزد و دور
چیست معراج؟ انقلاب اندر شعور
هوش مصنوعی: این مفهوم از فهم و درک انسان ناشی میشود که بگوید نزدیک و دور چه معنایی دارد. در واقع، تحول در شناخت و آگاهی است.
انقلاب اندر شعور از جذب و شوق
وارهاند جذب و شوق از تحت و فوق
هوش مصنوعی: انقلاب در اندیشه به خاطر کشش و اشتیاق به وجود میآید. بنابراین، این کشش و اشتیاق را از عواملی که پایین و بالای ما هستند، رها کن.
این بدن با جان ما انباز نیست
مشت خاکی مانع پرواز نیست»
هوش مصنوعی: این بدن به عنوان یک جسم مادی، هیچ ارتباطی با روح و جان ما ندارد و وجود خاکی ما، برای رشد و پرواز روحیمان مانع نیست.