گنجور

بخش ۴۳ - نمودار شدن خواجهٔ اهل فراق ابلیس

صحبت روشندلان یک دم ، دو دم
آن دو دم سرمایهٔ بود و عدم
عشق را شوریده تر کرد و گذشت
عقل را صاحب نظر کرد و گذشت
چشم بر بربستم که با خود دارمش
از مقام دیده در دل آرمش
ناگهان دیدم جهان تاریک شد
از مکان تا لامکان تاریک شد
اندر آن شب شعله ئی آمد پدید
از درونش پیر مردی بر جهید
یک قبای سرمه ئی اندر برش
غرق اندر دود پیچان پیکرش
گفت رومی خواجهٔ اهل فراق
آن سراپا سوز و آن خونین ایاق
کهنهٔ کم خندهٔ اندک سخن
چشم او بینندهٔ جان در بدن
رند و ملا و حکیم و خرقه پوش
در عمل چون زاهدان سخت کوش
فطرتش بیگانه ذوق وصال
زهد او ترک جمال لایزال۔
تا گسستن از جمال آسان نبود
کار پیش افکند از ترک سجود
اندکی در واردات او نگر
مشکلات او ثبات او نگر
غرق اندر رزم خیر و شر هنوز
صد پیمبر دیده و کافر هنوز
جانم اندر تن ز سوز او تپید
بر لبش آهی غم آلودی رسید
گفت و چشم نیم وا بر من گشود
«در عمل جز ما که بر خوردار بود
آنچنان بر کار ها پیچیده ام
فرصت آدینه را کم دیده ام
نی مرا افرشته ئی نی چاکری
وحی من بی منت پیغمبری
نی حدیث و نی کتاب آورده ام
جان شیرین از فقیهان برده ام
رشتهٔ دین چون فقیهان کس نرشت
کعبه را کردند آخر خشت خشت
کیش ما را اینچنین تأسیس نیست
فرقه اندر مذهب ابلیس نیست
در گذشتم از سجود ای بیخبر
ساز کردم ارغنون خیر و شر
از وجود حق مرا منکر مگیر
دیده بر باطن گشا ظاهر مگیر
گر بگویم نیست این از ابلهی است
زانکه بعد از دید نتوان گفت نیست
من «بلی» در پردهٔ «لا» گفته ام
گفتهٔ من خوشتر از نا گفته ام
تا نصیب از درد آدم داشتم
قهر یار از بهر او نگذاشتم
شعله ها از کشتزار من دمید
او ز مجبوری به مختاری رسید
زشتی خود را نمودم آشکار
با تو دادم ذوق ترک و اختیار
تو نجاتی ده مرا از نار من
وا کن ای آدم گره از کار من
ایکه اندر بند من افتاده ئی
رخصت عصیان به شیطان داده ئی
در جهان با همت مردانه زی
غمگسار من ز من بیگانه زی
بی نیاز از نیش و نوش من گذر
تا نگردد نامه ام تاریک تر
در جهان صیاد با نخچیرهاست
تا تو نخچیری به کیشم تیر هاست
صاحب پرواز را افتاد نیست
صید اگر زیرک شود صیاد نیست»
گفتمش «بگذر ز آئین فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق»
گفت «ساز زندگی ، سوز فراق
ای خوشا سر مستی روز فراق
بر لبم از وصل می ناید سخن
وصل اگر خواهم نه او ماند نه من»
حرف وصل او را ز خود بیگانه کرد
تازه شد اندر دل او سوز و درد
اندکی غلطید اندر دود خویش
باز گم کردید اندر دود خویش
ناله ئی زان دود پیچان شد بلند
ای خنک جانی که گردد درد مند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صحبت روشندلان یک دم ، دو دم
آن دو دم سرمایهٔ بود و عدم
هوش مصنوعی: گفتگو و هم‌صحبتی با افرادی که بینش روشن و درک عمیق دارند، حتی برای لحظه‌ای کوتاه، ارزش زیادی دارد و می‌تواند به ثروت و عدم (وجود و عدم وجود) زندگی انسان تبدیل شود.
عشق را شوریده تر کرد و گذشت
عقل را صاحب نظر کرد و گذشت
هوش مصنوعی: عشق انسان را دیوانه‌تر کرده و او را رها کرد، در حالی که عقل را با بصیرت و درک بیشتری همراه کرد و آن را نیز رها ساخت.
چشم بر بربستم که با خود دارمش
از مقام دیده در دل آرمش
هوش مصنوعی: چشم‌های خود را بستم تا بتوانم او را در دل خود جای دهم و از مقام دیده به دورش کنم.
ناگهان دیدم جهان تاریک شد
از مکان تا لامکان تاریک شد
هوش مصنوعی: ناگهان متوجه شدم که همه جا تاریک شده، از این دنیا تا دنیای دیگر، همه جا سایه‌ای از تاریکی را فراگرفته است.
اندر آن شب شعله ئی آمد پدید
از درونش پیر مردی بر جهید
هوش مصنوعی: در آن شب، نوری درخشانی ظاهر شد و از درون آن نوری، مردی سالخورده ناگهان بیرون آمد.
یک قبای سرمه ئی اندر برش
غرق اندر دود پیچان پیکرش
هوش مصنوعی: یک قبا به رنگ سرمه‌ای بر تن دارد و در میان دودهایی که به دور او می‌چرخند غرق شده است.
گفت رومی خواجهٔ اهل فراق
آن سراپا سوز و آن خونین ایاق
هوش مصنوعی: رومی گفت که شخصی اهل دوری و جدایی است، او تمام وجودش پر از شور و شوق و درد و رنج است.
کهنهٔ کم خندهٔ اندک سخن
چشم او بینندهٔ جان در بدن
هوش مصنوعی: چشمان کسی که کمتر می‌خندد، به عمق جان و روح انسان پی می‌برد.
رند و ملا و حکیم و خرقه پوش
در عمل چون زاهدان سخت کوش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افرادی می‌پردازد که هر کدام در ظاهر و نقش خود ویژگی‌های خاصی دارند، اما در عمل به مانند زاهدان و پارساها تلاش کرده و کوشایی نشان می‌دهند. به عبارتی، آنها در درون خود به روشنی عمل می‌کنند و جدیتشان در کارها مشهود است.
فطرتش بیگانه ذوق وصال
زهد او ترک جمال لایزال۔
هوش مصنوعی: طبیعت او به دور از لذت‌های وصال است و پرهیز او از زیبایی‌های همیشگی است.
تا گسستن از جمال آسان نبود
کار پیش افکند از ترک سجود
هوش مصنوعی: تا زمانی که جدایی از زیبایی آسان نبود، از نشستن به سجده دست برداشت.
اندکی در واردات او نگر
مشکلات او ثبات او نگر
هوش مصنوعی: به کمی به چگونگی ورود او و چالش‌هایش توجه کن، و سپس ثبات و استقامت او را مشاهده کن.
غرق اندر رزم خیر و شر هنوز
صد پیمبر دیده و کافر هنوز
هوش مصنوعی: در میانه‌های جنگ میان خوبی و بدی، هنوز پیامبران و کافران زیادی وجود دارند و این نبرد ادامه دارد.
جانم اندر تن ز سوز او تپید
بر لبش آهی غم آلودی رسید
هوش مصنوعی: جان من به خاطر سوز و داغی که از او دارم، در تنم به شدت می‌تپد و بر لبش آهی پر از غم و اندوه جاری شد.
گفت و چشم نیم وا بر من گشود
«در عمل جز ما که بر خوردار بود
هوش مصنوعی: او با نگاهی نیمه‌باز به من گفت که در عمل، جز ما کسی بهره‌مند نیست.
آنچنان بر کار ها پیچیده ام
فرصت آدینه را کم دیده ام
هوش مصنوعی: به شدت مشغول کارها هستم و آنقدر درگیر آنها شده‌ام که فرصت جمعه را کمتر احساس کرده‌ام.
نی مرا افرشته ئی نی چاکری
وحی من بی منت پیغمبری
هوش مصنوعی: من نه فرشته‌ای هستم و نه بنده‌ای که به دنبال مقام و ارزش از وحی یا پیامبری باشم.
نی حدیث و نی کتاب آورده ام
جان شیرین از فقیهان برده ام
هوش مصنوعی: من نه از گفتارهای مذهبی سخن می‌گویم و نه کتابی در دست دارم، تنها جان شیرینم را از فقها گرفته‌ام.
رشتهٔ دین چون فقیهان کس نرشت
کعبه را کردند آخر خشت خشت
هوش مصنوعی: دین و مذهب مانند یک رشته‌ای است که فقیهان به آن نپرداخته‌اند؛ بنابراین، در نهایت، کعبه را به شکل خشت خشت و جزئیات ساختند.
کیش ما را اینچنین تأسیس نیست
فرقه اندر مذهب ابلیس نیست
هوش مصنوعی: ما در کیش و آیین خود این‌گونه رفتار نمی‌کنیم و در دین ما جایی برای فرقه‌های شیطانی وجود ندارد.
در گذشتم از سجود ای بیخبر
ساز کردم ارغنون خیر و شر
هوش مصنوعی: من از حالت عبادت و راز و نیاز خود گذشته‌ام و بی‌خبر از آنچه می‌خواستم، آوای خوشی برای خود و دیگران ساختم که در آن هم خوبی و هم بدی وجود دارد.
از وجود حق مرا منکر مگیر
دیده بر باطن گشا ظاهر مگیر
هوش مصنوعی: از وجود خدا مرا انکار نکن و به ظاهر نگاه نکن، بلکه به باطن و عمق مسائل توجه کن.
گر بگویم نیست این از ابلهی است
زانکه بعد از دید نتوان گفت نیست
هوش مصنوعی: اگر بگویم که این چیز وجود ندارد، نشان‌دهنده نادانی من است؛ زیرا بعد از اینکه چیزی را ببینم، دیگر نمی‌توانم بگویم که وجود ندارد.
من «بلی» در پردهٔ «لا» گفته ام
گفتهٔ من خوشتر از نا گفته ام
هوش مصنوعی: من در میان سکوت و عدم‌گفتن، گفته‌ام که بله، و این سخن من از آنچه نگفته‌ام زیباتر و دلنشین‌تر است.
تا نصیب از درد آدم داشتم
قهر یار از بهر او نگذاشتم
هوش مصنوعی: تا زمانی که از درد و رنج آدم بهره‌مند شدم، قهر و ناراحتی محبوب را به خاطر او فراموش نکردم.
شعله ها از کشتزار من دمید
او ز مجبوری به مختاری رسید
هوش مصنوعی: او از روی ناچاری به انتخابی رسید که در حقیقت، از کشتزار من شعله‌ور شد.
زشتی خود را نمودم آشکار
با تو دادم ذوق ترک و اختیار
هوش مصنوعی: من زشتی‌های خود را به‌وضوح نشان دادم و از تو خواستم که زیبایی و انتخاب دلم را درک کنی.
تو نجاتی ده مرا از نار من
وا کن ای آدم گره از کار من
هوش مصنوعی: ای آدم، تو مرا از آتش نجات بده و مشکل‌هایم را حل کن.
ایکه اندر بند من افتاده ئی
رخصت عصیان به شیطان داده ئی
هوش مصنوعی: تو که در دام من گرفتار شده‌ای، به شیطان مجوز گناه کردن داده‌ای.
در جهان با همت مردانه زی
غمگسار من ز من بیگانه زی
هوش مصنوعی: در زندگی، با اراده و روحیه‌ای قوی مواجه شو و از غم و اندوه دور بمان، چرا که نباید از خودت بیگانه شوی.
بی نیاز از نیش و نوش من گذر
تا نگردد نامه ام تاریک تر
هوش مصنوعی: بی‌نیاز از زهر و شیرینی، از کنار من عبور کن تا نامه‌ام تیره و تار نشود.
در جهان صیاد با نخچیرهاست
تا تو نخچیری به کیشم تیر هاست
هوش مصنوعی: در دنیای ما، صیادان با تیرکمان‌های خود در کمین‌اند، اما وقتی تو در بازی بزرگان قرار بگیری، تیرهای پرقدرتی به سمتت خواهد آمد.
صاحب پرواز را افتاد نیست
صید اگر زیرک شود صیاد نیست»
هوش مصنوعی: اگر کسی که توانایی پرواز دارد به زیرکی عمل کند، دیگر به دام نمی‌افتد و صیاد نمی‌تواند او را شکار کند.
گفتمش «بگذر ز آئین فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق»
هوش مصنوعی: به او گفتم: «از عادت جدایی بگذر، چرا که طلاق برای من از همه چیزها نفرت‌انگیزتر است.»
گفت «ساز زندگی ، سوز فراق
ای خوشا سر مستی روز فراق
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که زندگی به مانند سازی است که صدای فراق را به گوش می‌رساند و این حالت حالتی خوشایند و شاداب است. در واقع، دوری و جدایی را می‌توان به عنوان یک بخشی از زندگی و تجربیات شیرین آن پذیرفت.
بر لبم از وصل می ناید سخن
وصل اگر خواهم نه او ماند نه من»
هوش مصنوعی: در برابر عشق و وصال، هیچ چیز نمی‌تواند به خوبی و وضوح بیان شود. اگر بخواهم درباره عشق صحبت کنم، نه خودم هستم و نه آن معشوق، پس همه چیز بی‌معنا می‌شود.
حرف وصل او را ز خود بیگانه کرد
تازه شد اندر دل او سوز و درد
هوش مصنوعی: کلام او انسان را از خود بی‌خبر و دور کرد و در دل او احساس تازه‌ای از سوز و درد ایجاد شد.
اندکی غلطید اندر دود خویش
باز گم کردید اندر دود خویش
هوش مصنوعی: اندکی در میان دود خود غرق شدید و دوباره در آن دود گم شدید.
ناله ئی زان دود پیچان شد بلند
ای خنک جانی که گردد درد مند
هوش مصنوعی: از میان دود پیچیده، صدای ناله‌ای به گوش می‌رسد. خوش به حالت کسی که در درد و رنج می‌افتد.