گنجور

بخش ۳۳ - فلک مریخ اهل مریخ

چشم را یک لحظه بستم اندر آب
اندکی از خود گسستم اندر آب
رخت بردم زی جهانی دیگری
با زمان و با مکانی دیگری
آفتاب ما به آفاقش رسید
روز و شب را نوع دیگر آفرید
تن ز رسم و راه جان بیگانه ایست
در زمان و از زمان بیگانه ایست
جان ما سازد بهر سوزی که هست
وقت او خرم بهر روزی که هست
می نگردد کهنه از پرواز روز
روزها از نور او عالم فروز
روز و شب را گردش پیهم ازوست
سیر او کن زانکه هر عالم ازوست
مرغزاری با رصدگاه بلند
دور بین او ثریا در کمند
خلوت نه گنبد خضراست این
یا سواد خاکدان ماست این
گاه جستم وسعت او را کران
گاه دیدم در فضای آسمان
پیر روم آن مرشد اهل نظر
گفت «مریخ است این عالم نگر
چون جهان ما طلسم رنگ و بوست
صاحب شهر و دیار و کاخ و کوست
ساکنانش چون فرنگان ذوفنون
در علوم جان و تن از ما فزون
بر زمان و بر مکان قاهرترند
زانکه در علم فضا ماهرترند
بر وجودش آنچنان پیچیده اند
هر خم و پیچ فضا را دیده اند
خاکیان را دل به بند آب و گل
اندرین عالم بدن در بند دل
چون دلی در آب و گل منزل کند
هر چه می خواهد به آب و گل کند
مستی و ذوق و سرور از حکم جان
جسم را غیب و حضور از حکم جان
در جهان ما دو تا آمد وجود
جان و تن آن بی نمود آن با نمود
خاکیان را جان و تن مرغ و قفس
فکر مریخی یک اندیش است و بس
چون کسی را میرسد روز فراق
چست تر می گردد از سوز فراق
یک دو روزی پیشتر از آن مرگ
می کند پیش کسان اعلان مرگ
جانشان پروردهٔ اندام نیست
لاجرم خو کردهٔ اندام نیست
تن بخویش اندر کشیدن مردن است
از جهان در خود رمیدن مردن است
برتر از فکر تو آمد این سخن
زانکه جان تست محکوم بدن
رخت اینجا یکدو دم باید گشاد
اینچین فرصت خدا کس را نداد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم را یک لحظه بستم اندر آب
اندکی از خود گسستم اندر آب
هوش مصنوعی: چشمم را برای یک لحظه بستم و در آب غوطه‌ور شدم و در آن لحظه کمی از خودم جدا شدم.
رخت بردم زی جهانی دیگری
با زمان و با مکانی دیگری
هوش مصنوعی: من دنیای خود را ترک کردم و به جهانی دیگر با زمان و مکان متفاوت رفتم.
آفتاب ما به آفاقش رسید
روز و شب را نوع دیگر آفرید
هوش مصنوعی: خورشید ما به دوردست‌ها رسید و روز و شب را به شکلی نوین خلق کرد.
تن ز رسم و راه جان بیگانه ایست
در زمان و از زمان بیگانه ایست
هوش مصنوعی: بدن تحت تأثیر عادات و رسم‌هاست، اما روح انسان در این دنیا و زمان، احساس غربت و بیگانگی می‌کند.
جان ما سازد بهر سوزی که هست
وقت او خرم بهر روزی که هست
هوش مصنوعی: روح ما برای هر سوختن و داغی که وجود دارد، آماده است و در هر روز خوشحال و شادمان می‌شود.
می نگردد کهنه از پرواز روز
روزها از نور او عالم فروز
هوش مصنوعی: که زمان و روزگار بر او تأثیری ندارد و همچنان نور اوست که جهان را روشن می‌کند.
روز و شب را گردش پیهم ازوست
سیر او کن زانکه هر عالم ازوست
هوش مصنوعی: طی شدن روز و شب ناشی از حرکت اوست. او را در گردش قرار بده، چون هر موجودی از او سرچشمه می‌گیرد.
مرغزاری با رصدگاه بلند
دور بین او ثریا در کمند
هوش مصنوعی: در یک مرتع وسیع و مرتفع، پرنده‌ای در حال پرواز است و به ستاره‌ها نزدیک می‌شود، گویی ستاره‌ای به نام ثریا را در آغوش گرفته است.
خلوت نه گنبد خضراست این
یا سواد خاکدان ماست این
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که فضای آرام و خلوت که در آن هستیم، نه به زیبایی گنبدهای آسمانی است و نه به وسعت زمین و خاک، بلکه نمایانگر مکان و شرایط خود ماست. در واقع، این فضا بیشتر به حال و احوال خودمان وابسته است تا به زیبایی‌های بیرونی.
گاه جستم وسعت او را کران
گاه دیدم در فضای آسمان
هوش مصنوعی: گاهی به دنبال وسعت او بوده‌ام و گاهی در آسمان او را مشاهده کرده‌ام.
پیر روم آن مرشد اهل نظر
گفت «مریخ است این عالم نگر
هوش مصنوعی: پیر روم، آن راهنمای دانا، گفت: «به این دنیا نگاه کن، مانند سیاره مریخ است.»
چون جهان ما طلسم رنگ و بوست
صاحب شهر و دیار و کاخ و کوست
هوش مصنوعی: جهان ما پر از زیبایی‌ها و جاذبه‌هاست و در این دنیا، هر کسی صاحب سرزمین، خانه و امکانات خاص خود است.
ساکنانش چون فرنگان ذوفنون
در علوم جان و تن از ما فزون
هوش مصنوعی: ساکنان اینجا مانند اروپایی‌ها در فنون و دانش، از نظر روح و بدن بر ما برتری دارند.
بر زمان و بر مکان قاهرترند
زانکه در علم فضا ماهرترند
هوش مصنوعی: کسانی که در علم فضا تبحر دارند، بر زمان و مکان تسلط بیشتری دارند.
بر وجودش آنچنان پیچیده اند
هر خم و پیچ فضا را دیده اند
هوش مصنوعی: وجود او به قدری پیچیده است که همه زوایا و جنبه‌های فضای اطرافش را درک کرده است.
خاکیان را دل به بند آب و گل
اندرین عالم بدن در بند دل
هوش مصنوعی: انسان‌ها در این دنیا به طبیعت خود و جنس خاکی‌شان وابسته‌اند، اما روح و دل آن‌ها در قید و بند این دنیای مادی نیست و به چیزی فراتر از این جهان تعلق دارد.
چون دلی در آب و گل منزل کند
هر چه می خواهد به آب و گل کند
هوش مصنوعی: هر گاه دل کسی در جایی آرام بگیرد و اقامت کند، می‌تواند هر خواسته‌ای که دارد را عملی کند و به زندگی‌اش shape و شکل بدهد.
مستی و ذوق و سرور از حکم جان
جسم را غیب و حضور از حکم جان
هوش مصنوعی: مستی و شادی و شادی در اثر سرور روح است. حضور و غیاب جسم به خاطر اراده و فرمان روح است.
در جهان ما دو تا آمد وجود
جان و تن آن بی نمود آن با نمود
هوش مصنوعی: در این جهان، دو مفهوم اصلی وجود دارد: یکی جان که به صورت نامحسوس و غیرقابل مشاهده است و دیگری تن که ملموس و قابل دیدن است.
خاکیان را جان و تن مرغ و قفس
فکر مریخی یک اندیش است و بس
هوش مصنوعی: انسان‌ها دارای روح و جسم هستند، اما افرادی که در اندیشه‌های مادی غرق شده‌اند، مانند پرنده‌ای در قفس می‌مانند و تنها به فکر و خیال خود مشغولند.
چون کسی را میرسد روز فراق
چست تر می گردد از سوز فراق
هوش مصنوعی: وقتی کسی با روز جدایی روبرو می‌شود، در اثر درد و حسرت جدایی، بیشتر به خود مشغول و مواظب می‌شود.
یک دو روزی پیشتر از آن مرگ
می کند پیش کسان اعلان مرگ
هوش مصنوعی: مدتی قبل از مرگ، فردی در حضور دیگران به مرگ خود اشاره می‌کند و آن را اعلام می‌کند.
جانشان پروردهٔ اندام نیست
لاجرم خو کردهٔ اندام نیست
هوش مصنوعی: آنها تنها به خاطر بدنشان زندگی نمی‌کنند، بنابراین به آن وابسته نیستند.
تن بخویش اندر کشیدن مردن است
از جهان در خود رمیدن مردن است
هوش مصنوعی: جان را در خود نگه‌داشتن و از زندگی جدا شدن، در واقع مردن است. همچنین، دوری از دنیا و فرو رفتن در خود، نیز نشان از مرگ است.
برتر از فکر تو آمد این سخن
زانکه جان تست محکوم بدن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این سخن و تفکر فراتر از آن چیزی است که تو می‌اندیشی، زیرا جان تو به بدن وابسته و محدود است.
رخت اینجا یکدو دم باید گشاد
اینچین فرصت خدا کس را نداد
هوش مصنوعی: باید در اینجا از فرصت استفاده کرد و لگام را به‌دست گرفت، زیرا خداوند چنین فرصتی به کسی نداده است.

حاشیه ها

1389/08/10 09:11
منصور محمدزاده

خواهشمند است موارد زیر را اصلاح فرمایید:
نادرست:
چون کسی را میرسد روز فراق
چسصت تر می گردد از سوز فراق
درست:
چون کسی را میرسد روز فراق
چست تر می گردد از سوز فراق