گنجور

بخش ۲ - مناجات

آدمی اندر جهان هفت رنگ
هر زمان گرم فغان مانند چنگ
آرزوی هم نفس می سوزدش
ناله های دل نواز آموزدش
لیکن این عالم که از آب و گل است
کی توان گفتن که دارای دل است
بحر و دشت و کوه و که خاموش و کر
آسمان و مهر و مه خاموش و کر
گرچه بر گردون هجوم اختر است
هر یکی از دیگری تنها تر است
هر یکی مانند ما بیچاره ایست
در فضای نیلگون آواره ایست
کاروان برگ سفر ناکرده ساز
بیکران افلاک و شب ها دیر یاز
این جهان صید است و صیادیم ما
یا اسیر رفته از یادیم ما
زار نالیدم صدائی برنخاست
هم نفس فرزند آدم را کجاست
دیده ام روز جهان چار سوی
آنکه نورش بر فروزد کاخ و کوی
از رم سیاره ئی او را وجود
نیست الا اینکه گوئی رفت و بود
ای خوش آن روزی که از ایام نیست
صبح او را نیمروز و شام نیست
روشن از نورش اگر گردد روان
صوت را چون رنگ دیدن میتوان
غیب ها از تاب او گردد حضور
نوبت او لایزال و بی مرور
ای خدا روزی کن آن روزی مرا
وارهان زین روز بی سوزی مرا
آیهٔ تسخیر اندر شأن کیست؟
این سپهر نیلگون حیران کیست؟
رازدان علم الاسما که بود
مست آن ساقی و آن صهبا که بود
برگزیدی از همه عالم کرا؟
کردی از راز درون محرم کرا؟
ای ترا تیری که ما را سینه سفت
حرف «ادعونی» که گفت و با که گفت؟
روی تو ایمان من قرآن من
جلوه ئی داری دریغ از جان من
از زیان صد شعاع آفتاب
کم نمیگردد متاع آفتاب
عصر حاضر را خرد زنجیر پاست
جان بیتابی که من دارم کجاست؟
عمر ها بر خویش می پیچد وجود
تا یکی بیتاب جان آید فرود
گر نرنجی این زمین شوره زار
نیست تخم آرزو را سازگار
از درون این گل بی حاصلی
بس غنیمت دان اگر روید دلی
تو مهی اندر شبستانم گذر
یک زمان بی نوری جانم نگر
شعله را پرهیز از خاشاک چیست؟
برق را از برفتادن باک چیست؟
زیستم تا زیستم اندر فراق
وانما آنسوی این نیلی رواق
بسته در ها را برویم باز کن
خاک را با قدسیان همراز کن
آتشی در سینهٔ من برفروز
عود را بگذار و هیزم را بسوز
باز بر آتش بنه عود مرا
در جهان آشفته کن دود مرا
آتش پیمانهٔ من تیز کن
با تغافل یک نگه آمیز کن
ما ترا جوئیم و تو از دیده دور
نی غلط ، ما کور و تو اندر حضور
یا گشا این پردهٔ اسرار را
یا بگیر این جان بی دیدار را
نخل فکرم ناامید از برگ و بر
یا تبر بفرست یا باد سحر
عقل دادی هم جنونی ده مرا
ره به جذب اندرونی ده مرا
علم در اندیشه می گیرد مقام
عشق را کاشانه قلب لاینام
علم تا از عشق برخوردار نیست
جز تماشا خانهٔ افکار نیست
این تماشا خانه سحر سامری است
علم بی روح القدس افسونگری است
بی تجلی مرد دانا ره نبرد
از لکد کوب خیال خویش مرد
بی تجلی زندگی رنجوری است
عقل مهجوری و دین مجبوری است
این جهان کوه و دشت و بحر و بر
ما نظر خواهیم و او گوید خبر
منزلی بخش این دل آواره را
باز ده با ماه این مهپاره را
گرچه از خاکم نروید جز کلام
حرف مهجوری نمی گردد تمام
زیر گردون خویش را یابم غریب
ز آنسوی گردون بگو «انی قریب»
تا مثال مهر و مه گردد غروب
این جهات و این شمال و این جنوب
از طلسم دوش و فردا بگذرم
از مه و مهر و ثریا بگذرم
تو فروغ جاودان ما چون شرار
یک دو دم داریم و آن هم مستعار
ای تو نشناسی نزاع مرگ و زیست
رشک بر یزدان برد این بنده کیست
بندهٔ آفاق گیر و ناصبور
نی غیاب او را خوش آید نی حضور
آنیم من جاودانی کن مرا
از زمینی آسمانی کن مرا
ضبط در گفتار و کرداری بده
جاده ها پیداست رفتاری بده
آنچه گفتم از جهانی دیگر است
این کتاب از آسمانی دیگر است
بحرم و از من کم آشوبی خطاست
آنکه در قعرم فرو آید کجاست
یک جهان بر ساحل من آرمید
از کران غیر از رم موجی ندید
من که نومیدم ز پیران کهن
دارم از روزی که میآید سخن
بر جوانان سهل کن حرف مرا
بهرشان پایاب کن ژرف مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آدمی اندر جهان هفت رنگ
هر زمان گرم فغان مانند چنگ
هوش مصنوعی: انسان در زندگی به مانند چنگی که هر لحظه صداهای مختلفی تولید می‌کند، همیشه در حال ناله و فریاد است و با احساسات و حالات گوناگونش به رنگ‌های متفاوتی در می‌آید.
آرزوی هم نفس می سوزدش
ناله های دل نواز آموزدش
هوش مصنوعی: آرزوهای او با وجود غم و اندوهی که دارد، به او آرامش می‌دهد و او را به آرامی یادآوری می‌کند.
لیکن این عالم که از آب و گل است
کی توان گفتن که دارای دل است
هوش مصنوعی: اما در این جهان که از عناصر طبیعی ساخته شده، نمی‌توان گفت که این دنیا دارای احساس و دل است.
بحر و دشت و کوه و که خاموش و کر
آسمان و مهر و مه خاموش و کر
هوش مصنوعی: در دل طبیعت، دریا، دشت، کوه و آسمان سکوتی عمیق و بی‌صدا حاکم است. خورشید و ماه نیز در این سکوت به تماشا نشسته‌اند.
گرچه بر گردون هجوم اختر است
هر یکی از دیگری تنها تر است
هوش مصنوعی: هرچند در آسمان ستاره‌ها به یکدیگر حمله‌ورند، اما هر کدام از آن‌ها از دیگری تنها‌تر و جداافتاده‌تر است.
هر یکی مانند ما بیچاره ایست
در فضای نیلگون آواره ایست
هوش مصنوعی: هر کس مانند ما بیچاره است و در این آسمان آبی سرگردان و بی‌هدف می‌چرخد.
کاروان برگ سفر ناکرده ساز
بیکران افلاک و شب ها دیر یاز
هوش مصنوعی: کاروانی که سفر خود را آغاز نکرده، همچنان در آسمان‌های بی‌پایان به راه خود ادامه می‌دهد و شب‌ها به تأخیر می‌افتد.
این جهان صید است و صیادیم ما
یا اسیر رفته از یادیم ما
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک دام است و ما در آن شکارچی هستیم، یا ممکن است به گونه‌ای مانند کسانی باشیم که در گذشته گرفتار شده و فراموش شده‌ایم.
زار نالیدم صدائی برنخاست
هم نفس فرزند آدم را کجاست
هوش مصنوعی: من با تمام وجود شکایت کردم و ناله‌ام به جایی نرسید، هم‌نفسی که با من باشد و درک کند، فرزند آدم کجاست؟
دیده ام روز جهان چار سوی
آنکه نورش بر فروزد کاخ و کوی
هوش مصنوعی: من روزی را دیده ام که چهار طرف جهان روشن است، به طوری که نوری که از آن می‌تابد، قصرها و کوچه‌ها را روشن می‌کند.
از رم سیاره ئی او را وجود
نیست الا اینکه گوئی رفت و بود
هوش مصنوعی: از شهر رم، سیاره‌ای که در آن زندگی می‌کند، او هیچ وجود و نشانی ندارد، انگار که فقط رفت و در واقع هیچ‌جا نبود.
ای خوش آن روزی که از ایام نیست
صبح او را نیمروز و شام نیست
هوش مصنوعی: خوش به حال روزی که دیگر روزها و شب‌ها وجود نداشته باشند و صبح هم نداشته باشیم. آن روز، روزی خوش و بی‌زمان خواهد بود.
روشن از نورش اگر گردد روان
صوت را چون رنگ دیدن میتوان
هوش مصنوعی: اگر روان انسان به نور او روشن شود، صدای آن نیز مانند رنگی قابل دیدن خواهد بود.
غیب ها از تاب او گردد حضور
نوبت او لایزال و بی مرور
هوش مصنوعی: هر چیزی که در عالم غیب است، به خاطر تابش و تأثیر او به وجود می‌آید و حضورش همیشگی و بی‌پایان است.
ای خدا روزی کن آن روزی مرا
وارهان زین روز بی سوزی مرا
هوش مصنوعی: خدای خوب، لطف کن و روزی مرا فراهم کن و از این روزهایی که بی‌فایده و خالی از لذت است، نجاتم بده.
آیهٔ تسخیر اندر شأن کیست؟
این سپهر نیلگون حیران کیست؟
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی عظمت و شکوه آفرینش و قدرت خداوند اشاره دارد. پرسش از اینکه چه کسی شایستهٔ تسخیر و قدرت بر این جهان وسیع است، نشان‌دهندهٔ حیرت و شگفتی در برابر آسمان آبی و زیبای دنیای اطراف است. در واقع، شاعر به تحسین و ستایش این عظمت و زیبایی می‌پردازد و از ما می‌خواهد تا به فکر فرو رویم و عظمت خالق را درک کنیم.
رازدان علم الاسما که بود
مست آن ساقی و آن صهبا که بود
هوش مصنوعی: کسی که به نام‌های الهی آگاهی دارد، مست از شراب طمع و شوق آن معشوق است، این شراب در دست کیست؟
برگزیدی از همه عالم کرا؟
کردی از راز درون محرم کرا؟
هوش مصنوعی: از همه موجودات، چه کسی را انتخاب کردی؟ و چه کسی را به رازهای درون خود نزدیک کردی؟
ای ترا تیری که ما را سینه سفت
حرف «ادعونی» که گفت و با که گفت؟
هوش مصنوعی: ای تو که همچون تیر، به قلب ما زخم زدی، سخن «م مرا بخوانید» که چه کسی را گفتی و با کدام کس در میان گذاشتی؟
روی تو ایمان من قرآن من
جلوه ئی داری دریغ از جان من
هوش مصنوعی: چهره تو برای من مانند آیات قرآن است و ایمان من به تو قوت می‌بخشد. اما من حیف که جانم را برای تو فدای نمی‌کنم.
از زیان صد شعاع آفتاب
کم نمیگردد متاع آفتاب
هوش مصنوعی: چندان که آفتاب نورش کاهش نمی‌یابد، حتی اگر از آن استفاده شود، ارزشش هم کمتر نمی‌شود.
عصر حاضر را خرد زنجیر پاست
جان بیتابی که من دارم کجاست؟
هوش مصنوعی: در زمان حاضر، عقل و تدبیر مانند زنجیری بر پای انسان‌هاست و من از این وضعیت ناآرام و بی‌قراری که دارم، نمی‌دانم به کجا بروم.
عمر ها بر خویش می پیچد وجود
تا یکی بیتاب جان آید فرود
هوش مصنوعی: مدت‌های طولانی وجود انسان در زندگی خود می‌چرخد و در این میان، ممکن است روزی یک روح ناآرام و بی‌قرار به زندگی‌اش وارد شود و تغییراتی ایجاد کند.
گر نرنجی این زمین شوره زار
نیست تخم آرزو را سازگار
هوش مصنوعی: اگر که آزرده نشوی، این زمین بیابانی نیست و بذر امید به راحتی در آن رشد می‌کند.
از درون این گل بی حاصلی
بس غنیمت دان اگر روید دلی
هوش مصنوعی: از داخل این گل که ظاهراً بی‌فایده به نظر می‌رسد، اگر دلی پیدا شود، آن را گنجی ارزشمند بدان.
تو مهی اندر شبستانم گذر
یک زمان بی نوری جانم نگر
هوش مصنوعی: تو چون ماهی که در شبنم می‌تابی، لحظه‌ای به من سر بزن و به جانم نگاه کن که در تاریکی نیازمند نوری‌ام.
شعله را پرهیز از خاشاک چیست؟
برق را از برفتادن باک چیست؟
هوش مصنوعی: شعله‌ای که می‌سوزد، نیازی به نگرانی از ریسمان‌ها و زباله‌ها ندارد، و برق هم نیازی به ترس از سقوط و افتادن ندارد.
زیستم تا زیستم اندر فراق
وانما آنسوی این نیلی رواق
هوش مصنوعی: من در این دوران جدایی زندگی کردم و فقط آن طرف این آسمان آبی را می‌نگرم.
بسته در ها را برویم باز کن
خاک را با قدسیان همراز کن
هوش مصنوعی: برو درها را باز کن و با فرشتگان و پاکان، راز و نیاز کن.
آتشی در سینهٔ من برفروز
عود را بگذار و هیزم را بسوز
هوش مصنوعی: در دل من شعلۀ آتش شعله‌ور است، لذا عود را روی آتش بینداز و هیزم را بسوزان.
باز بر آتش بنه عود مرا
در جهان آشفته کن دود مرا
هوش مصنوعی: عطر خوش عود را بر روی آتش بگذار تا بوی آن در این دنیا که پر از هرج و مرج است، پخش شود و فضا را عطرآگین کند.
آتش پیمانهٔ من تیز کن
با تغافل یک نگه آمیز کن
هوش مصنوعی: آتش وجود من را زیاد کن و با یک نگاه بی‌توجهی، عشق را در دل من زنده کن.
ما ترا جوئیم و تو از دیده دور
نی غلط ، ما کور و تو اندر حضور
هوش مصنوعی: ما به دنبالت هستیم و تو از نظر ما پنهانی، اما این اشتباه است؛ ما نابینا و تو در حضور و آگاهی هستی.
یا گشا این پردهٔ اسرار را
یا بگیر این جان بی دیدار را
هوش مصنوعی: ای کاش یا رازهای پنهان را آشکار کنی، یا این جان بی‌تویی را بپذیری.
نخل فکرم ناامید از برگ و بر
یا تبر بفرست یا باد سحر
هوش مصنوعی: فکر من همچنان در انتظار برکات و شکوفایی است، اما اگر این انتظار بی‌نتیجه بماند، یا باید ابزار قطع کردن آن را بیاوری یا نسیمی تازه که به آن جان ببخشد.
عقل دادی هم جنونی ده مرا
ره به جذب اندرونی ده مرا
هوش مصنوعی: به من عقل داده‌ای، اما همزمان دیوانگی هم، پس به من راهی به عمق کشش درونی‌ام بده.
علم در اندیشه می گیرد مقام
عشق را کاشانه قلب لاینام
هوش مصنوعی: دانش در تفکر جایگاه عشق را در می‌یابد، ای کاش خانه دل بی‌خواب باشد.
علم تا از عشق برخوردار نیست
جز تماشا خانهٔ افکار نیست
هوش مصنوعی: دانش بدون عشق تنها به تماشای افکار محدود می‌شود و عمق و ارزش حقیقی آن را نمی‌تواند درک کند.
این تماشا خانه سحر سامری است
علم بی روح القدس افسونگری است
هوش مصنوعی: این مکان پر از زیبایی و جاذبه، مانند تماشا خانه‌ای است که جادو و سحر در آن جریان دارد، اما دانش و علم در آن بدون روح و انگیزه واقعی به نظر می‌رسند.
بی تجلی مرد دانا ره نبرد
از لکد کوب خیال خویش مرد
هوش مصنوعی: کس دانشمند و آگاه، بدون نمایان شدن و خود را به نمایش گذاشتن، نمی‌تواند از مسیرها و چالش‌های زندگی عبور کند. او همچنان در پیچیدگی‌های فکر و خیال خود گرفتار می‌ماند.
بی تجلی زندگی رنجوری است
عقل مهجوری و دین مجبوری است
هوش مصنوعی: زندگی بدون ظهور و روشنایی، سخت و دشوار است. عقل در غفلت و دوری است و دین به اجبار و بدون انتخاب دنبال می‌شود.
این جهان کوه و دشت و بحر و بر
ما نظر خواهیم و او گوید خبر
هوش مصنوعی: این دنیا از کوه و دشت و دریا و خشکی پر است و ما به آن نگاه می‌کنیم و آنجا اخبار و وقایع را می‌بینیم.
منزلی بخش این دل آواره را
باز ده با ماه این مهپاره را
هوش مصنوعی: دلتنگی‌ها و بی‌خانمانی این دل آواره را با نور و زیبایی چهره‌ات پر کن و آرامش بده.
گرچه از خاکم نروید جز کلام
حرف مهجوری نمی گردد تمام
هوش مصنوعی: با اینکه من از خاک آمده‌ام و فقط می‌توانم سخنانی بگویم که دور از ذهن هستند، اما این کلام هیچ وقت فراموش نخواهد شد.
زیر گردون خویش را یابم غریب
ز آنسوی گردون بگو «انی قریب»
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، خود را تنها و بی‌کس می‌یابم، اما از آن طرف آسمان بگو که من نزدیکم.
تا مثال مهر و مه گردد غروب
این جهات و این شمال و این جنوب
هوش مصنوعی: در اینجا به تصاویری از غروب پرداخته شده که به زیبایی و دلنشینی شباهت دارد. به نوعی می‌گوید با فرارسیدن غروب، این دنیا و تمام جهات آن، مانند نور و روشنایی مهتاب می‌شوند. غروب، با تمامی زوایایش، زیبایی‌ای را به وجود می‌آورد که یادآور عشق و جمال است.
از طلسم دوش و فردا بگذرم
از مه و مهر و ثریا بگذرم
هوش مصنوعی: من از چالش‌های شب و روز عبور می‌کنم و از زیبایی‌های ماه، خورشید و ستاره‌ها نیز فراتر می‌روم.
تو فروغ جاودان ما چون شرار
یک دو دم داریم و آن هم مستعار
هوش مصنوعی: تو همچون شعله‌ای درخشان و جاودانی هستی که تنها برای لحظاتی درخشش دارد و پس از آن، موقتی و زودگذر است.
ای تو نشناسی نزاع مرگ و زیست
رشک بر یزدان برد این بنده کیست
هوش مصنوعی: ای کسی که نزاع میان مرگ و زندگی را نمی‌شناسی، آیا می‌دانی که این بنده (انسان) چه افتخاری دارد که حتی خداوند بر او حسد می‌برد؟
بندهٔ آفاق گیر و ناصبور
نی غیاب او را خوش آید نی حضور
هوش مصنوعی: انسان باید در زندگی به دنبال جستجوی حقایق و درک عمیق باشه و صبر و تحمل را در برابر مشکلات و چالش‌ها داشته باشد. نه اینکه به غیاب یا حضور افراد دیگر وابسته باشد و خوشحالیش را به آن‌ها گره بزند. انسان باید در درون خود به آرامش و آزادی برسد.
آنیم من جاودانی کن مرا
از زمینی آسمانی کن مرا
هوش مصنوعی: من وجودی جاودانه می‌خواهم، مرا از دنیای زمینی به آسمانی برسان.
ضبط در گفتار و کرداری بده
جاده ها پیداست رفتاری بده
هوش مصنوعی: کلام و رفتار خود را کنترل کن، چون راه‌های زندگی بر اساس رفتار تو مشخص می‌شوند.
آنچه گفتم از جهانی دیگر است
این کتاب از آسمانی دیگر است
هوش مصنوعی: آنچه من بیان کردم، از دنیایی متفاوت و فراتر است. این کتاب هم از جایی دیگر و آسمانی دیگر آمده است.
بحرم و از من کم آشوبی خطاست
آنکه در قعرم فرو آید کجاست
هوش مصنوعی: در دل آرامش من، هر کسی که دچار آشفتگی باشد، این اشتباه است که به عمق من بپردازد و غرق شود.
یک جهان بر ساحل من آرمید
از کران غیر از رم موجی ندید
هوش مصنوعی: من به تنهایی بر ساحل نشسته‌ام و در اطرافم جز امواجی که به سمت ساحل می‌آیند چیزی نمی‌بینم.
من که نومیدم ز پیران کهن
دارم از روزی که میآید سخن
هوش مصنوعی: من از افراد سالخورده ناامیدم و از روزی که در آینده خواهد آمد، صحبت می‌کنم.
بر جوانان سهل کن حرف مرا
بهرشان پایاب کن ژرف مرا
هوش مصنوعی: به جوانان آسان بگو حرف من را و برایشان عمق آن را روشن کن.

حاشیه ها

1390/10/22 08:12
حمید سلطان

بیت ششم اشکال وزن دارد (مانند ) باید ( ماننده ) شود .

1394/06/24 14:08
داریوش شریفی

مصرع اول بیت ششم را میتوان با تو جه به مصرع دوم بیت قبل این گونه اصلاح کرد: هر یکی چون دیگری بیچاره ایست

1394/07/09 05:10
رضا

در مصرع اول از بیت:
"منزلی بخش ای دل آواره را
باز ده با ماه این مهپاره را"
"ای" اشتباه بوده و "این" درست می باشد. یعنی:
منزلی بخش این دل آواره را
باز ده با ماه این مهپاره را

1396/09/06 13:12
علی

مصراع دوم بیت سیزدهم مشکل وزن دارد و با حذف "از" درست می‌شود: "حرف «ادعونی» که گفت و با که گفت؟"

1396/09/06 13:12
علی

با پوزش: بیت نوزدهم