بخش ۱۰ - نه تا سخن از عارف هندی
ذات حق را نیست این عالم حجاب
غوطه را حایل نگردد نقش آب
زادن اندر عالمی دیگر خوش است
تا شباب دیگری آید بدست
حق ورای مرگ و عین زندگی است
بنده چون میرد نمیداند که چیست
گرچه ما مرغان بی بال و پریم
از خدا در علمِ مرگ افزونتریم
وقت؟ شیرینیِ به زهر آمیخته
رحمتِ عامی به قهر آمیخته
خالی از قهرش نبینی شهر و دشت
رحمت او اینکه گوئی درگذشت
کافری مرگست ای روشننهاد
کی سزد با مردهغازی را جهاد
مرد مؤمن زنده و با خود به جنگ
بر خود افتد همچو بر آهو پلنگ
کافرِ بیداردل پیشِ صنم
بهْ ز دینداری که خفت اندر حرم
چشمکورست اینکه بیند ناصواب
هیچگه شب را نبیند آفتاب
صحبتِ گُل دانه را سازد درخت
آدمی از صحبت گل تیرهبخت
دانه از گل میپذیرد پیچ و تاب
تا کند صیدِ شعاعِ آفتاب
من بگل گفتم بگو ای سینهچاک
چوُن بگیری رنگ و بو از باد و خاک؟
گفت گل؛ ای هوشمندِ رفتههوش
چوُن پیامی گیری از برقِ خموش؟
جان به تن ما را ز جذبِ این و آن
جذبِ تو پیدا و جذبِ ما نهان
بخش ۹ - عارف هندی که به یکی از غار های قمر خلوت گرفته ، و اهل هند او را «جهان دوست» میگویند: من چوکوران دست بر دوش رفیقبخش ۱۱ - جلوهٔ سروش: مرد عارف گفتگو را در ببست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.