گنجور

بخش ۱۸ - اندرز میر نجات نقشبند المعروف به بابای صحرائی که برای مسلمانان هندوستان رقم فرموده است

ای که مثل گل ز گل بالیده‌ای
تو هم از بطن خودی زائیده‌ای
از خودی مگذر بقا انجام باش
قطره‌ای می باش و بحر آشام باش
تو که از نور خودی تابنده‌ای
گر خودی محکم کنی پاینده‌ای
سود در جیب همین سوداستی
خواجگی از حفظ این کالاستی
هستی و از نیستی ترسیده‌ای
ای سرت گردم غلط فهمیده‌ای
چون خبر دارم ز ساز زندگی
با تو گویم چیست راز زندگی
غوطه در خود صورت گوهر زدن
پس ز خلوت گاه خود سر بر زدن
زیر خاکستر شرار اندوختن
شعله گردیدن نظرها سوختن
خانه سوز محنت چل ساله شو
طوف خود کن شعله ی جواله شو
زندگی از طوف دیگر رستن است
خویش را بیت الحرم دانستن است
پر زن و از جذب خاک آزاد باش
همچو طایر ایمن از افتاد باش
تو اگر طایر نه‌ای ای هوشمند
بر سر غار آشیان خود مبند
ای که باشی در پی کسب علوم
با تو می گویم پیام پیر روم
«علم را بر تن زنی ماری بود
علم را بر دل زنی یاری بود»
آگهی از قصه ی آخوند روم
آنکه داد اندر حلب درس علوم
پای در زنجیر توجیهات عقل
کشتیش طوفانی «ظلمات» عقل
موسی بیگانه ی سینای عشق
بیخبر از عشق و از سودای عشق
از تشکک گفت و از اشراق گفت
وز حکم صد گوهر تابنده سفت
عقده های قول مشائین گشود
نور فکرش هر خفی را وانمود
گرد و پیشش بود انبار کتب
بر لب او شرح اسرار کتب
پیر تبریزی ز ارشاد کمال
جست راه مکتب ملا جلال
گفت این غوغا و قیل و قال چیست
این قیاس و وهم و استدلال چیست
مولوی فرمود نادان لب ببند
بر مقالات خردمندان مخند
پای خویش از مکتبم بیرون گذار
قیل و قال است این ترا با وی چه کار
قال ما از فهم تو بالاتر است
شیشه ی ادراک را روشنگر است
سوز شمس از گفته ی ملا فزود
آتشی از جان تبریزی گشود
بر زمین برق نگاه او فتاد
خاک از سوز دم او شعله زاد
آتش دل خرمن ادراک سوخت
دفتر آن فلسفی را پاک سوخت
مولوی بیگانه از اعجاز عشق
ناشناس نغمه های ساز عشق
گفت این آتش چسان افروختی
دفتر ارباب حکمت سوختی
گفت شیخ ای مسلم زنار دار
ذوق و حال است این ترا با وی چه کار
حال ما از فکر تو بالاتر است
شعله ی ما کیمیای احمر است
ساختی از برف حکمت ساز و برگ
از سحاب فکر تو بارد تگرگ
آتشی افروز از خاشاک خویش
شعله‌ای تعمیر کن از خاک خویش
علم مسلم کامل از سوز دل است
معنی اسلام ترک آفل است
چون ز بند آفل ابراهیم رست
در میان شعله ها نیکو نشست
علم حق را در قفا انداختی
بهر نانی نقد دین در باختی
گرم رو در جستجوی سرمه‌ای
واقف از چشم سیاه خود نه‌ای
آب حیوان از دم خنجر طلب
از دهان اژدها کوثر طلب
سنگ اسود از در بتخانه خواه
نافه ی مشک از سگ دیوانه خواه
سوز عشق از دانش حاضر مجوی
کیف حق از جام این کافر مجوی
مدتی محو تک و دو بوده ام
رازدان دانش نو بوده ام
باغبانان امتحانم کرده اند
محرم این گلستانم کرده اند
گلستانی لاله زار عبرتی
چون گل کاغذ سراب نکهتی
تا ز بند این گلستان رسته ام
آشیان بر شاخ طوبی بسته ام
دانش حاضر حجاب اکبر است
بت پرست و بت فروش و بتگر است
پا بزندان مظاهر بسته‌ای
از حدود حس برون نا جسته‌ای
در صراط زندگی از پا فتاد
بر گلوی خویشتن خنجر نهاد
آتشی دارد مثال لاله سرد
شعله‌ای دارد مثال ژاله سرد
فطرتش از سوز عشق آزاد ماند
در جهان جستجو ناشاد ماند
عشق افلاطون علت های عقل
به شود از نشترش سودای عقل
جمله عالم ساجد و مسجود عشق
سومنات عقل را محمود عشق
این می دیرینه در میناش نیست
شور «یارب» ، قسمت شبهاش نیست
قیمت شمشاد خود نشناختی
سرو دیگر را بلند انداختی
مثل نی خود را ز خود کردی تهی
بر نوای دیگران دل می نهی
ای گدای ریزه‌ای از خوان غیر
جنس خود می جوئی از دکان غیر
بزم مسلم از چراغ غیر سوخت
مسجد او از شرار دیر سوخت
از سواد کعبه چون آهو رمید
ناوک صیاد پهلویش درید
شد پریشان برگ گل چون بوی خویش
ای ز خود رم کرده باز آ سوی خویش
ای امین حکمت ام الکتاب
وحدت گمگشته ی خود بازیاب
ما که دربان حصار ملتیم
کافر از ترک شعار ملتیم
ساقی دیرینه را ساغر شکست
بزم رندان حجازی بر شکست
کعبه آباد است از اصنام ما
خنده زن کفر است بر اسلام ما
شیخ در عشق بتان اسلام باخت
رشته ی تسبیح از زنار ساخت
پیر ها پیر از بیاض مو شدند
سخره بهر کودکان کو شدند
دل ز نقش لااله بیگانه‌ای
از صنم های هوس بتخانه‌ای
می شود هر مو درازی خرقه پوش
آه ازین سوداگران دین فروش
با مریدان روز و شب اندر سفر
از ضرورت های ملت بی خبر
دیده ها بی نور مثل نرگس اند
سینه ها از دولت دل مفلس اند
واعظان هم صوفیان منصب پرست
اعتبار ملت بیضا شکست
واعظ ما چشم بر بتخانه دوخت
مفتی دین مبین فتوی فروخت
چیست یاران بعد ازین تدبیر ما
رخ سوی میخانه دارد پیر ما

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که مثل گل ز گل بالیده‌ای
تو هم از بطن خودی زائیده‌ای
هوش مصنوعی: تو نیز مانند گلی هستی که از دل خاک و طبیعت خود جوانه زده‌ای و به رشد و شکوفایی رسیده‌ای.
از خودی مگذر بقا انجام باش
قطره‌ای می باش و بحر آشام باش
هوش مصنوعی: به خودت نزدیك نشو و فراموش نكن كه جاودانگی در گروی توجه به بزرگ‌ترهاست. مانند یك قطره دریا باش و از آب دریا بهره‌مند شو.
تو که از نور خودی تابنده‌ای
گر خودی محکم کنی پاینده‌ای
هوش مصنوعی: تو که به خاطر نور وجودت درخشان هستی، اگر خودت را قوی و استوار کنی، همیشه پایدار و ماندگار خواهی بود.
سود در جیب همین سوداستی
خواجگی از حفظ این کالاستی
هوش مصنوعی: افرادی که به ثروت و ثروتمندان توجه دارند، در واقع خود را وابسته به این ثروت‌ها کرده‌اند و برای نگهداری از آن‌ها تلاش می‌کنند.
هستی و از نیستی ترسیده‌ای
ای سرت گردم غلط فهمیده‌ای
هوش مصنوعی: وجود دارد و تو از عدم می‌هراسی، ای کسی که به سرت می‌ارزم، به اشتباه درک کرده‌ای.
چون خبر دارم ز ساز زندگی
با تو گویم چیست راز زندگی
هوش مصنوعی: چون از نحوه زندگی با تو آگاه هستم، می‌خواهم به تو بگویم راز زندگی چیست.
غوطه در خود صورت گوهر زدن
پس ز خلوت گاه خود سر بر زدن
هوش مصنوعی: در درون خود غرق شدن و به استخراج گوهرهای پنهان درون پرداختن، سپس از مکانی که به تنهایی در آن بوده‌ای، سر برآورده و به دنیای بیرون قدم گذاشتن.
زیر خاکستر شرار اندوختن
شعله گردیدن نظرها سوختن
هوش مصنوعی: زیر خاکستر، آتش پنهان است و وقتی که زبانه می‌کشد، شعله‌ها به وجود می‌آیند و نگاه‌ها را می‌سوزانند.
خانه سوز محنت چل ساله شو
طوف خود کن شعله ی جواله شو
هوش مصنوعی: خود را از درد و رنج سال‌های طولانی رها کن و به پرچم‌دار آتش شعله‌های زندگی تبدیل شو.
زندگی از طوف دیگر رستن است
خویش را بیت الحرم دانستن است
هوش مصنوعی: زندگی هنری است در رهایی از بحران‌ها و مشکلات، و درک این که خود را به عنوان مقدس‌ترین و باارزش‌ترین چیز بشناسیم.
پر زن و از جذب خاک آزاد باش
همچو طایر ایمن از افتاد باش
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای باش که از زمین آزاد است و می‌تواند پرواز کند؛ بی‌نگرانی از سقوط و افتادن.
تو اگر طایر نه‌ای ای هوشمند
بر سر غار آشیان خود مبند
هوش مصنوعی: اگر تو پرنده نیستی، ای دانا، چرا بر سر ورودی لانه‌ات نشسته‌ای؟
ای که باشی در پی کسب علوم
با تو می گویم پیام پیر روم
هوش مصنوعی: ای کسی که دنبال یادگیری علم‌ها هستی، به تو پیامی از عالم بزرگ روم می‌دهم.
«علم را بر تن زنی ماری بود
علم را بر دل زنی یاری بود»
هوش مصنوعی: علم مانند ماری است که بر تن قرار می‌گیرد و می‌تواند خطرناک باشد، ولی بر دل شخصی که به آن علم همراهی می‌کند، می‌تواند مفید و یاری‌دهنده باشد.
آگهی از قصه ی آخوند روم
آنکه داد اندر حلب درس علوم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک آخوند رومی است که در حلب به تدریس علوم مشغول بوده و داستان او بیان می‌شود.
پای در زنجیر توجیهات عقل
کشتیش طوفانی «ظلمات» عقل
هوش مصنوعی: در بند توجیهات عقل خود گرفتار شده‌ای و این گرفتاریت مانند طوفانی است که در تاریکی عقل‌ات را می‌کشد.
موسی بیگانه ی سینای عشق
بیخبر از عشق و از سودای عشق
هوش مصنوعی: موسی که در کوه سینا زندگی می‌کند، از عشق و احساسات عاشقانه بی‌خبر است و هیچ آگاهی از عشق و آرزوهای آن ندارد.
از تشکک گفت و از اشراق گفت
وز حکم صد گوهر تابنده سفت
هوش مصنوعی: از تردید و شکای که در دل انسان است، سخن گفت و از روشنایی و بیداری که حاصل فهم و بینش عمیق است، یاد کرد. همچنین به حکم و فرمانی اشاره کرد که همچون گوهری درخشان و با ارزش، باید مورد توجه قرار گیرد.
عقده های قول مشائین گشود
نور فکرش هر خفی را وانمود
هوش مصنوعی: فکر او به همه رازها و جوانب پنهان روشنایی می‌بخشد و گره‌های ناشناخته را باز می‌کند.
گرد و پیشش بود انبار کتب
بر لب او شرح اسرار کتب
هوش مصنوعی: کتاب‌های زیادی دور و بر او تجمع یافته و او به خوبی به توضیح و شرح اسرار موجود در این کتاب‌ها می‌پردازد.
پیر تبریزی ز ارشاد کمال
جست راه مکتب ملا جلال
هوش مصنوعی: پیر تبریزی برای هدایت و تربیت، فضیلت‌های کمال را جستجو می‌کند و به دنبال راه و روش علمی ملا جلال است.
گفت این غوغا و قیل و قال چیست
این قیاس و وهم و استدلال چیست
هوش مصنوعی: این سر و صدا و بحث و جدل چه معنی دارد؟ این استدلال‌ها و تصورات چه اهمیتی دارند؟
مولوی فرمود نادان لب ببند
بر مقالات خردمندان مخند
هوش مصنوعی: مولوی می‌گوید: ای نادان، ساکت باش و به سخنان خردمندان گوش فرا بده و آنها را مسخره نکن.
پای خویش از مکتبم بیرون گذار
قیل و قال است این ترا با وی چه کار
هوش مصنوعی: پاهایت را از این مکتب بیرون بگذار؛ چون اینجا سر و صدا و دعواست، تو چه نسبتی با این چیزها داری؟
قال ما از فهم تو بالاتر است
شیشه ی ادراک را روشنگر است
هوش مصنوعی: اندیشه‌ی ما فراتر از درک توست، و شیشه‌ی درک نیاز به نورانی کردن دارد.
سوز شمس از گفته ی ملا فزود
آتشی از جان تبریزی گشود
هوش مصنوعی: سوز و عاطفه‌ شمس، که از سخنان ملا ناشی می‌شود، آتش جدیدی را در وجود تبریزی ایجاد کرد.
بر زمین برق نگاه او فتاد
خاک از سوز دم او شعله زاد
هوش مصنوعی: چشمان او همچون برق بر زمین می‌تابد و از حرارت نفس او، خاک به شعله در می‌آید.
آتش دل خرمن ادراک سوخت
دفتر آن فلسفی را پاک سوخت
هوش مصنوعی: عشق و احساس عمیق انسانی، درک و علم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و می‌تواند حتی نوشته‌های یک فیلسوف را نابود کند.
مولوی بیگانه از اعجاز عشق
ناشناس نغمه های ساز عشق
هوش مصنوعی: مولوی می‌گوید که او از قدرت‌های شگفت‌انگیز عشق بی‌خبر است و تنها نغمه‌های عاشقانه را می‌نوازد.
گفت این آتش چسان افروختی
دفتر ارباب حکمت سوختی
هوش مصنوعی: می‌گوید: چطور این آتش را روشن کردی؟ گویا کتاب حکمت و دانش به آتش کشیده شده است.
گفت شیخ ای مسلم زنار دار
ذوق و حال است این ترا با وی چه کار
هوش مصنوعی: شیخ به مسلمان گفت: «با داشتن زهد و حال خوب، چرا به این موضوعات بی‌فایده توجه می‌کنی و خودت را درگیر می‌کنی؟»
حال ما از فکر تو بالاتر است
شعله ی ما کیمیای احمر است
هوش مصنوعی: حالت ما از اندیشهٔ تو فراتر است، آتش ما خواص ویژه‌ای دارد که بسیار باارزش است.
ساختی از برف حکمت ساز و برگ
از سحاب فکر تو بارد تگرگ
هوش مصنوعی: از برف، حکمت‌هایی به وجود آوردی و از ابرهای فکر تو، باران‌های تند و پرقدرتی می‌بارد.
آتشی افروز از خاشاک خویش
شعله‌ای تعمیر کن از خاک خویش
هوش مصنوعی: با توجه به توانایی و استعدادهای خود، برای ایجاد و ساخت چیزهای جدید و ارزشمند تلاش کن. از منابع و امکانات خود بهترین استفاده را ببر و به پیشرفت بپرداز.
علم مسلم کامل از سوز دل است
معنی اسلام ترک آفل است
هوش مصنوعی: دانش واقعی و کامل از عمق احساسات و دردهای درونی انسان ناشی می‌شود. همچنین، مفهوم واقعی اسلام کاشتن و ترک کردن دنیا و امور فانی است.
چون ز بند آفل ابراهیم رست
در میان شعله ها نیکو نشست
هوش مصنوعی: زمانی که ابراهیم از بند و اسارت آزاد شد، در میان آتش‌های سوزان به خوبی و با آرامش قرار گرفت.
علم حق را در قفا انداختی
بهر نانی نقد دین در باختی
هوش مصنوعی: تو علم و حقیقت را پشت سر گذاشتی و برای به دست آوردن کمی نان و روزی، دین و ایمان خود را فدای آن کردی.
گرم رو در جستجوی سرمه‌ای
واقف از چشم سیاه خود نه‌ای
هوش مصنوعی: اگر کسی با چشمان تیره و دلربا به دنبال زیبایی و جذابیت است، باید بداند که در این جستجو نمی‌تواند به سادگی به آنچه می‌خواهد دست یابد.
آب حیوان از دم خنجر طلب
از دهان اژدها کوثر طلب
هوش مصنوعی: آب حیات را باید از نیرویی خطرناک و قدرتمند بگیری، پس به دنبال چیزی گرانبها و مقدس بگرد که از جایی بسیار ترسناک به دست می‌آید.
سنگ اسود از در بتخانه خواه
نافه ی مشک از سگ دیوانه خواه
هوش مصنوعی: به دنبال چیزی با ارزش و نایاب باش، حتی اگر به نظر برسد که در مکان‌های غیرمتعارف یا از منابع غیرعادی پیدا می‌شود.
سوز عشق از دانش حاضر مجوی
کیف حق از جام این کافر مجوی
هوش مصنوعی: عشق را از علم موجود نپرس و به دنبال حقیقت و معنا در ظواهر نباش، زیرا چیزهایی که به نظر می‌رسند، نمی‌توانند پاسخگوی عمق احساسات باشند.
مدتی محو تک و دو بوده ام
رازدان دانش نو بوده ام
هوش مصنوعی: مدتی در فکر و تأمل بودم و همواره به دانش جدیدی که به دست آورده بودم، آگاه بودم.
باغبانان امتحانم کرده اند
محرم این گلستانم کرده اند
هوش مصنوعی: باغبانان به من آزمون داده‌اند و مرا به عنوان عضوی از این گلستان پذیرفته‌اند.
گلستانی لاله زار عبرتی
چون گل کاغذ سراب نکهتی
هوش مصنوعی: در میدان گل‌ها، لاله‌ها به‌عنوان نشانه‌ای از فراوانی و زیبایی وجود دارند، اما حقیقت این است که این زیبایی‌ها ممکن است ظاهری و گذرا باشند، مانند کاغذی که بر روی آب سراب حرکت می‌کند.
تا ز بند این گلستان رسته ام
آشیان بر شاخ طوبی بسته ام
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این باغ و گلستان رهایی یافته‌ام، خانه‌ای در بالای درخت طوبی ساخته‌ام.
دانش حاضر حجاب اکبر است
بت پرست و بت فروش و بتگر است
هوش مصنوعی: دانش موجود و رایج می‌تواند مانع بزرگتری برای درک حقیقت باشد و افرادی که به افکار و عقاید غلط و پوچ می‌پردازند، مانند بت‌پرستان و بت‌فروشان هستند.
پا بزندان مظاهر بسته‌ای
از حدود حس برون نا جسته‌ای
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که تو از مرزهای حس و تجربه‌های دنیوی فراتر رفته‌ای و به عالم بالاتر و مفهومی دیگر دست یافته‌ای. باری، تو در قید و بند دنیای مادی نیستی و از آن فرای رفته‌ای.
در صراط زندگی از پا فتاد
بر گلوی خویشتن خنجر نهاد
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، شخصی که سرپا نمی‌ایستد، بر خود خنجر می‌کشد و به خود آسیب می‌زند.
آتشی دارد مثال لاله سرد
شعله‌ای دارد مثال ژاله سرد
هوش مصنوعی: شعله‌ای که این آتش دارد، مانند لاله‌ای سرما را به نمایش می‌گذارد و حس خنکی را منتقل می‌کند، در حالی که این شعله نیز همانند قطره‌های شبنم سرد است.
فطرتش از سوز عشق آزاد ماند
در جهان جستجو ناشاد ماند
هوش مصنوعی: عشق در ذات او به گونه‌ای است که او را از بندها آزاد کرده و در این دنیا، به دنبال چیزهایی است که او را خوشحال نکند.
عشق افلاطون علت های عقل
به شود از نشترش سودای عقل
هوش مصنوعی: عشق افلاطونی به دلیل عقل و منطق نیست، بلکه تجربه‌ای عاطفی و عمیق است که فراتر از استدلال‌های عقلانی می‌رود. احساسات و تمایلات عاشقانه می‌توانند حتی بر عقل و تفکر تأثیر بگذارند و گاهی باعث شوند که انسان از منطقی که همیشه به آن وابسته بوده، فاصله بگیرد.
جمله عالم ساجد و مسجود عشق
سومنات عقل را محمود عشق
هوش مصنوعی: تمامی موجودات عالم در برابر عشق سجده می‌کنند و عقل در مقابل این عشق ستوده می‌شود.
این می دیرینه در میناش نیست
شور «یارب» ، قسمت شبهاش نیست
هوش مصنوعی: شراب کهنه‌ای که در این مینا وجود دارد، هیجانی ندارد. ای کاش، سهم شب‌هاش هم چنین بی‌خبر و بی‌نوا باشد.
قیمت شمشاد خود نشناختی
سرو دیگر را بلند انداختی
هوش مصنوعی: تو ارزش و زیبایی‌ات را نشناختی و به سوی چیز دیگری متمایل شدی که شاید در نظر تو بیشتر جلب توجه کرده باشد.
مثل نی خود را ز خود کردی تهی
بر نوای دیگران دل می نهی
هوش مصنوعی: شبیه نی، خود را از خود خالی کردی و به نواهای دیگران دل سپردی.
ای گدای ریزه‌ای از خوان غیر
جنس خود می جوئی از دکان غیر
هوش مصنوعی: ای گدای کوچک، چرا از سفره‌ی دیگران چیزی می‌خواهی؟ چرا به دنبال کالاهای دیگران هستی؟
بزم مسلم از چراغ غیر سوخت
مسجد او از شرار دیر سوخت
هوش مصنوعی: محفل مسلمین از نور و روشنایی غیرسوخته است، در حالی که مسجد او به خاطر آتش و شعله‌ی دیر، دچار سوختگی شده است.
از سواد کعبه چون آهو رمید
ناوک صیاد پهلویش درید
هوش مصنوعی: از سایه کعبه، مانند آهویی که وحشت‌زده شده، تیر صیاد کنار او را پاره کرد.
شد پریشان برگ گل چون بوی خویش
ای ز خود رم کرده باز آ سوی خویش
هوش مصنوعی: گل‌ها در اثر بوی خود پریشان و ناراحت شده‌اند، ای کسی که از خود دور شده‌ای، دوباره به سوی خود بازگرد.
ای امین حکمت ام الکتاب
وحدت گمگشته ی خود بازیاب
هوش مصنوعی: ای کسی که در امانتداری از حکمت و رازهای کتاب بزرگ هستی، وحدت و انسجامی را که گم کرده‌ای، دوباره پیدا کن.
ما که دربان حصار ملتیم
کافر از ترک شعار ملتیم
هوش مصنوعی: ما که نگهبان و حامی این سرزمین و مردمش هستیم، برای ما درک و باورهای مذهبی اهمیت ندارد؛ آنچه برای ما مهم است، وحدت و همبستگی مردم است.
ساقی دیرینه را ساغر شکست
بزم رندان حجازی بر شکست
هوش مصنوعی: ساقی قدیمی، جام را شکست و جشن جوانان حجازی به هم ریخت.
کعبه آباد است از اصنام ما
خنده زن کفر است بر اسلام ما
هوش مصنوعی: کعبه به خاطر بت‌های ما شکوفا است، و خنده‌های کفر بر دین ما می‌تازد.
شیخ در عشق بتان اسلام باخت
رشته ی تسبیح از زنار ساخت
هوش مصنوعی: شیخ در محبت معشوقان خود، به جای آنکه از تسبیح استفاده کند، رشته آن را از زنار (کمر) درست کرد. این جمله نشان‌دهنده‌ی این است که او به عشق و محبت پایبند شده و به دور از اصول معمولی عمل می‌کند.
پیر ها پیر از بیاض مو شدند
سخره بهر کودکان کو شدند
هوش مصنوعی: پیران به خاطر موهای سفیدشان مورد تمسخر قرار می‌گیرند و این موضوع برای بچه‌ها که هنوز کم‌سن و سال هستند، جالب است.
دل ز نقش لااله بیگانه‌ای
از صنم های هوس بتخانه‌ای
هوش مصنوعی: دل از تصویر یکتایی که از معشوقه‌های هوس‌آلود و بت‌پرستی دارد، بیگانه و دور شده است.
می شود هر مو درازی خرقه پوش
آه ازین سوداگران دین فروش
هوش مصنوعی: هر شخصی با موهای بلند و پوشیده می‌تواند از این دلالان که دین را می‌فروشند، ناراحت و ناامید باشد.
با مریدان روز و شب اندر سفر
از ضرورت های ملت بی خبر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که افرادی که در پی مریدان و شاگردان خود هستند، در هر لحظه و هر روز در حال سفر و جستجو هستند و از نیازهای واقعی و ضروری جامعه غافلند. آنها بیشتر به پیروی و سمت و سوی خود می‌پردازند و توجهی به شرایط و مسائل اساسی ملت ندارند.
دیده ها بی نور مثل نرگس اند
سینه ها از دولت دل مفلس اند
هوش مصنوعی: چشم‌ها بی‌نور و روشنایی مانند گل نرگس هستند و دل‌ها از محبت و خوشبختی تهی و بی‌پولند.
واعظان هم صوفیان منصب پرست
اعتبار ملت بیضا شکست
هوش مصنوعی: واعظان و صوفیان که به مقام و منصب اهمیت می‌دهند، اعتبار و شخصیت ملت بیضاء را زیر سوال بردند.
واعظ ما چشم بر بتخانه دوخت
مفتی دین مبین فتوی فروخت
هوش مصنوعی: واعظ ما به بتخانه خیره شده و مفتی دین روشنایی ایمان خود را به قیمت فروخته است.
چیست یاران بعد ازین تدبیر ما
رخ سوی میخانه دارد پیر ما
هوش مصنوعی: دوستان ما پس از این چه تدبیری خواهند داشت، وقتی که پیر ما به سمت میخانه رو می‌آورد؟

حاشیه ها

1388/10/06 09:01
ناشناس

در ابیات اول، سوم و پنجم "ئی" باید به صورت "ای" تصحیح شود.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1399/03/01 23:06

بیت آخر از خواحه حافظ است با کمی تصرف: چیست یاران طریق بعد ازین تدبیر ما ... الخ

1400/11/10 22:02
کامران خان

درود بر خوانندگان گرامی

در بیت آخر ، اقبال از حافظ تضمین کرده است:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

"چیست یاران طریقت، بعد از این تدبیر ما"

البته لغت طریقت حذف شده است.