غزل شمارهٔ ۱۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
مصرع دوم بیت سوم با مصرع دوم این بیت خواجوی کرمانی همانندی دارد:
«گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست
همچنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما»
تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
........
ای بسا عاقل که شد دیوانه زنجیر ما
رهن تاکستان شد آخر دست ساغر گیر ما
وای اگر افزون و از حد شد برون تقصیر ما
................
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
************
گشته دون پرور چرا یارب چنین دنیای دون
از در میخانه کی آید خدا، پیرم برون
منتظر جمعیم، از شب میرود از چشم خون
..........
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چون
باز قصد خانهٔ خَمّار دارد پیر ما
************
جمع ما یاران عاشق در طریقت همدمیم
هر چه آید پیش خوش داریم چون یار همیم
پیرو پیر مغان و مست از جام جمیم
..................
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
************
در قمار عشقبازی یار دستش چون خوشست
گاه میبازد گهی پیروز رسمش چون خوشست
ساقی مجلس بگردش چشم مستش چون خوشست
.............
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
************
دوری و هجران رخ خندان ما را کرد زرد
جفت و خرم ما دو دلهامان ز هجران گشت فرد
در بهار عشق دی آمدعجب شد فصل سرد
..................
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
************
بخت را یارب بجویم در کدامین کوکبی
ز آفتاب روی تو ما راست گر تاب و تبی
گوش خود پیش آر جانا تا که گویم مطلبی
.................
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟
آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما
************
جوش دل داریم ،بی می مانده ،کام ای خم بجوش
جا نماز و خرقه و سجاده رهن می فروش
ماهی و مرغ ازفغان ما نخوابیدست دوش
.................
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
************
تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
جاوید مدرس رافض
شعر هم مانند تفکر موجود زمنده ایست. شباهت در تفکر اگر امریست طبیعی که هست، در شعر نیز که بیان لطیف همان تفکر است طبیعی است. اگر از تاریخ ادبیات فارسی سعدی را حذف کنیم به حافظ نمی رسیم، همانطور که اگر کانت نبود، هگلی نیز نداشتیم، چنانچه اگر سهروردی ایی نبود،ملاصدرایی نبود.
دلبستگان طریق تفکر، وابستگان عمیق تغزل بوده اند.
خرابات از خوراباد یعنی انجا که به نور خور یا خورشید اباد است امده و به خراب وخربان عربی پیوندی ندارد
درزمان حافظ خوردن شراب حرام بود و علنا درشهر امکان خوردن در کنار هم نبود و به خرابه هایی که در اطراف شهر شیراز بود و میشد خلوتی اختیار کرد میرفتند . خرابات منظور این مکانها است .
الان هم دراطراف هرشهری از این خرابات هست که کارهای خلاف اونجا انجام میشه
بنطر میرسد در بیت دوم مصرع دوم ( روی سوی خانه خمار دارد پیرما) رو بسوی خانه خمار دارد پیرما باشد که بنطر روان تراست
إحسان انچه نگاشتی نغز و نوایین بود
(در پاسخ به امین کیخا که خرابات را خورآباد دانسته بود)
خرابات : میخانه ، میکده مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی .
میکده ها و قمارخانه ها چون غیر قانونی بوده و در بیرن شهر و ویرانه ها بنا میشده و شاید ازین جهت که ویران کننده زندگی بوده به خرابات مشهور شده
اما برای خورآباد سند معتبری نیافتم
و در عرفان هم که منظور از خرابات مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی است.
علی جان ریشه واژه خرابات دقیقا همان خور_اباد است یعنی جایگاه خورشیدونمونه دیگر کاربرد خور در وازه خراسان است .برای آگاهی بیشتر میتوانید ریشه واژه خرابات را روی نت جست و جو کنید
علی کریمی نازنینم به کتاب دیوان شمس به گزینش شفیع کدکنی بزرگوار نگاهی بنداز ید می پذیرد از من
علی جان بدلیل دیریازی و کهنی پارسی همه کلمات به دری نیستند و ممکنست ریشه های پیشین تری بشود برایشان جست بویژه اگر در زبانهای دیگر هندی اروپایی مانندی برایشان بیا بیم مثلا عشق ریشه عربی ندارد اما مفسر ان عزیز لطف می کنند و می گویند از گیاه عشقه است که انگل گیاهان دیگر است اما عشق فارسی است به معنی مراقبت کردن و نگهداری کردن و به زبانهای اسلاوی هنوز همین معنی را میدهد و به عربی حب را داریم و به غرام و عشق کاربری ندارد زیاد ولی بازار تفسیر و زند نویسی همیشه داغ است، برای این هم نگاهی به فرهنگ اختر فیزیک دکتر حیدری ملایری بیاندازید، سپاس از دقت شما
از در رازوری هم که ببینیم سر حلقه عرفان جنید بغدادی نهاوندی است و شیخ شبلی خوارزمی و حلاج شوشتری و عین القضاة همدانی و سهروردی کبیر زنجانی ، ابو حیان شیرازی و شیخ خرقانی قومسی ابراهیم ادهم بلخی و نجم الدین کبری خوارزمی و امام محمد غزالی و ابوعلی و البته اینها فارسی نیکی میدانسته اند و اینکه کلمه ای فارسی در عرفان کاربرد داشته باشد شگفت نیست إیرانیها شیفته عرفان بوده اند و با امدن جناب ختمی مرتبت محمد مصطفی ازاده وار اسلام اورد ند و چون عرفان نگاه نرم تری به سر زمین های گشوده شده داشت گیرایی بیشتری هم ایجاد میکرده البته و کشته شدن عین القضاة و سهروردی و منصور حلاج و ابن مقفع حکایت از سخت گیری امویان و عباسیان به هرگونه تفسیر از قران دارد
گزیده ای از غزل زیبای خواجوی کرمانی:
خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ما
ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما
گر شدیم از باده بد نام جهان تدبیر چیست
همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
تا دل دیوانه در رنجیر زلفت بسته ایم
ای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر ما
از خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشو
کز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما
دوستان خراباتی بدانند اصطلاح خرابات در اصل خراب آباد بوده که تحت الفظی به خرابات مصطلح شده است و به این معناست (( جایی که شخص در بدو ورود از همه بدی ها و زشتی ها وعادات ناپسند تهی میگردد و شخصیتی نو و درست کسب میکند به عبارتی همه گذشته خراب و انسان وارسته ای آباد میشود )) این خراب آباد ها همان خانقاه ها کنشت ها و... می باشند که در اشعار عرفانی به میخانه و میکده ... تعبیر شده اند . بسیاری از آقایان در دوره آموزش سربازی این تجربه را گذرانده اند جوانان سرکشی که بعد از دوره آموزش به سربازانی رشید و مطیع و جان برکف تبدیل می شوند. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم .
یا لطیف
بهتر آنست که زبان حافظ را از غزلیات خود حافظ بجوییم. صرف نظر از تعاریف متفاوتی که ارائه شده است به این بیت توجه بفرمائید:
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
شاد و سربلند باشید
م. طاهر
واژه خراب را اگر به معنای ویرانه بگیریم ، جمع آن
اخربه است و گمان نمی برم خرابات باشد.
از سو ی دیگر به یاد بداریم انبوه ارجاعات خواجه را به مهر و مغ و.... که نشان از ارادت او به کیش مهر دارد و مهر که خور و خورشید است و خرابات خور آباد است و مهرابه و مهراب است و نقش آب و آب تنی در این آیین کهن ایرانی و او خود می فرماید: شستشویی کن و آنگه به خرابات درآی
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده. تبدیل د به ت در
پهلوی جنوبی و هنوز در برخی روستاهای کرمان و فارس بسیار معمول و متداول است خورآباد و خورآبات کارد ، کارت سرد سرت و....
بیت دوم میگوید که پیروان طریقت مسلمان نیستند (چگونه رو به سوی مکه کنیم؟) و روی سوی میخانه میکنند.
پیر کسی بوده که در خانقاهها هدایت افراد را بر عهده داشته ، این خانقاهها خصوصا پس از حمله مغول تعدادشان زیاد شده از طرفی پیدایش زهد ریایی در قرن های ششم هفتم و هشتم متداول بوده و اوج این ریا و زرق در این قشر از جامعه در دوران حافظ است چنانکه عطار نیشابوری می گوید:
در کنج اعتکاف دلی بردبار کو بر گنج عشق جان کسی کامگار کو/ اندر میان صفه نشینان خانقاه یک صوفی محقق پرهیزگار کو
و در اشعار حافظ هم که به وفور به این مضامین اشاره شده است.
با سلام
باید در موزد این غزل نظری هم به داستان شیخ صنعان انداخت که رو به سویدیار قیصریه کرد که تمام اهل آن کافر بودند . در بیت اول اشاره دارد که شیخ ما به میان کفار آمد پس یتران طریقت بفرمایید حالا چاره ی کار ما چیست .بیت دوم نیز در ادامه یآن می آورد که ما مریدان بدون حضور شیخ خود چگونه می توانیم بسوی کعبه قدم برداریم و...در بیت سوم نیز واژه خرابات دقیقا به میخانه اشاره می کند و اینکه ما نیز در میخانه ی کافران با پیرمان هم منزل شویم زیرا در روز ازل تقدیر ما را چنین رقم زده اند .
خرابات در لغت:«بر وزن کرامات، شراب خانه و بوزه خانه ] بوزه بر وزن کوزه، شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراء النهر و هندوستان بسیار خورند[ و قمارخانه و امثال آن را گویند[1].»
«درباره ی این واژه، ریشه و معنی آن سخن بسیار است اما اجمالا می توان گفت: چون میفروشی و میگساری در شرع اسلام از جمله محرمات است، میفروشان و سبوکشان در خارج از شهرها، در ویرانهها و خرابههای متروک به این کار مشغول میشدهاند و سپس به محل شاهدان شیرین کار و میگساران و ساقیان اطلاق شده است[2][3][4].» زیرا کلمه ی خور را چنانکه در غیاث اللّغات اشاره شده است؛ در قدیم، بی واو می نوشتند. و متأخرین به جهت رفع اشتباه از لفظ «خر» که به معنی خمار است به «واو»می نویسند.
1- برهان قاطع
2- سجادی ،،سیدجعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص 342
3- همان کتاب، ص 342
4- خرمشاهی،بهاءالدین، حافظ نامه، ج 1، ص 153
خرابات نزد عرفا، چه عرفای پیش از حافظ چون سنایی و عطار گرفته تا عرفای قریب العصر او نظیر؛ شیخ محمود شبستری (م 720 ق) و ابوالمفاخر یحیی با خرزی (م نیمهی اول قرن هشتم) و یا عرفای معاصر او بویژه شاه نعمت الله ولی (م 834 ق) معنای متعالی دارد، و درست است که گاه مترادف با میخانه است ولی آشکار است که عرفا می و میخانه را هم کنایی (سمبولیک) ساختهاند.
تصحیح : لفظ حمار به معنی سرنگونی حیوان چهارگوش
پرسش دارم
دوستان با توجه به بحث خرابات، که میتونه خورآباد باشه
میخواستم ببینم خمار هم میتونه خورمار بوده باشه؟
مار در مازندرانی (که تا حد زیادی واژه هاش مشابه واژگان فارسی باستانه) به غروب خورشید معنی میده.
خورمار رو بمعنی مار کردن ِ خور (غروب کردن ِ خورشید) در نظر بگیریم، اون حالت ِ بسته شدن چشما و کم شدن ِ هوشیاری
؟
ممنون
^_^
آمیز گرامی
سپاس از اینکه نوشته ها را خوانده ای . مار به پارسی با مرگ و مرد و مردم همریشه است یعنی همه معنای مرگ می دهند . ولی اینکه خورمار به معنای مردن خورشید باشد ؟! دلاسوده نیستم ولی خمار از خمر است و تخمیر که عربی هستند ولی پارسی هم واژه های مانسته به آنها دارد که شک برانگیز هستند مثلا مرض را دکتر محمد مقدم معتقد است از مرگ پارسی است و نیز خمر به خُم که به معنای کوزه است مانسته است. ( خمیر به پارسی می شود خازه ) . بهرسو موشکافی شما مایه شادی من می شود . درود به مازندران و مردان و زنان فرخش .
سلام
خرابات باید همان خورشید اباد باشد چنانکه مولوی عزیز نیز می فرماید :
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
خود را به عمارتی تشبیه میکند که سقفش خراب شده و نور خورشید به درون ان می تابد .
خورشید به خرابه ها میتابد :
به مثل چو افتابم به خرابه ها بتابم
بگریزم از عمارت سخن خراب گویم
دوباره مولانا نجاتمان داد !
روی خوبت ایتی از لطف بر ما کشف کرد
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
اولا حافظ میگوید ایه لطف و زیبایی را برای انسانها کشف حجاب می کنند . وگرنه همه انسانها ماه و خورشید و ... را میبینند ولی همه چیزی کشف نمی کنند .
ثانیا می فرماید دلیل اینکه همه دیوانم خوب و لطیف است اینستکه همه این تفاسیر تفسیر همان ایه لطف است که به ما نشان دادند .
به گفته مولانا :
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هر چه بینی ان بت است
این غزل اشاره به زندگی مولوی و هر عارف برگشته به فرهنگ ایران از فر هنگ تازیست
مسجد اینجا همان عبادتگاه عربیست ولی اساسا کلمه ای ایرانی و اوستای است
مسجد=مزگت=مز=بزرگ...محل.بزرگ.عبادت
دوش.عارفی.از.مسجد بطرف.اتشکده.برگشت
شاگردانش.=طلاب.از.هه می پرسند تکلیف ما چیست؟
چگونه ب طرف مکه نماز بخوانیم استادبطرف اتشکده می خواند
در خرابات = خر=نور واتش ..اپات=پاییدن..محل حفظ اتش=اتشکده
مثل ابادان=او=اب...پاتان یعنی پاییدن =جایی که اب را می پایند چون دژ بهمن شیر در دهانه خلیج پارسدر دوره ساسانی خلیج را می پایید
حافظ می گوید از ازل همه افرنیش بر اساس نور و اتش بوده پس از اتش بر امدیم وبه اتش بر می گردیم....=big bang=c = بانگ بغانه ...بغداد=باغ داد...سایسته سالاری یا بغ داد
روی خوبت ،....از زمان اشنایی با فرهنگ اصیل ایران و برگشت از فر هنگ بیگانه فقط لطف و خوبی حاکم بر رفتار ماست
عقل=منطق علمی..عاقلان دیوانه زنجیر یعنی گروه ما کشف شهودیان ..یعنی حافظ همه جا رسیدن به صورت زیبای یار را مستلزم کنار زدن زلف سیاه می داند یعنی کشف هر علمی نیازمند زحمت کشیدن است..نفت زیر اعماق تاریک است والا اخر
حافظ و بقیه عرفا معتقدند خارج از درک علمی انسان در زمان حال هر وقتی حقایق علمی بسیاریست که متفکرین انرا حس می کنند که حقیقت هم هست
انگار حافظ با حکومت جابر زمان که دلسنگ و خونریز است می گوید هرگز درد و سوز سینه این همه مظلوم را نمی بینی؟؟؟
ولی هشدار می دهد که تیر حق خواهی ملتهای ستمکش از افلاک می گذرد و ستمگر را نابود می کند..لذا می گوید فکر نکن همیشه در قدرت می مانی و ملتهای مظلوم بدن شک سراغتان امده و حسابکشی خواهند کرد
سلام
این غزل لسان الغیب فقط نماد از اخلاص مرید وپیر و تصوف است در غیر آن تحلیل آن جنجال برانگیز است
در نسخه قدسی حافظ به جای "در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم"گفته شده"در خرابات مغان ما به هم منزل شویم"
احساس من این است که این شعر با مساله خروج امام حسین از مکه و پشت کردن ایشان به کعبه (قبله بیت دوم) و رفتن به سوی قتلگاه کربلا بی ارتباط نیست
این غزل اشاره به نیمه کاره گذاشتن حج توسط سیدالشهداء و رفتن به سوی کربلاست
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
به دو دلی همراهان امام اشاره دارد که مردد هستند که واجب الهی را که حج است برجای آورند یا با امامشان همراه شوند
با این نگاه ببینید و تفسیر کنید
این را یکی از عرفای زنده روزگار برای بنده گفت و دارای کرامات و ارتباطات بسیاری است که چون راضی نیست اسمش برده شود نامی از او نمیبرم
ولی خواستم بدانید این کشف خودم نیست
سلام دوست گرامی
حال با تفسیری که حضرتعالی وجناب صابری ارایه فرمودید تکلیف معنای خرابات در تعبیر شما چیست؟
تفسیر ها جنجال برانگیز است چون حافظ اینگونه خواسته.هرکسی با توجه به عقیده ی خود آن را تفسیر میکند و خواندن این تفسیر ها در حاشیه برایم بسیار جالب است
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
« هم منزل » ترکیبی است که امروزه بیشتر به کار می رود و اگر به همین معنی امروزی حافظ به کار برده باشد ، حرف اضافه « به » که قبل از آن آمده بی مورد می نماید
منزل شدن کسی به کسی درست به نظر نمی رسد
فکر می کنم این کلمه « مُنزِل » باشد به معنی مهماندار و میزبان
یعنی ما در راه عاشقی میزبان همدیگر می شویم و همدیگر را از شور عشقی که در دلمان است بهره مند می کنیم
حنیفه نژاد گرامی
همان مَنزِل درست است
در فارسی” به “ به ” با “ و همین طور ”با “ به ”به “ تبدیل میشود.
از حافظ : من و ساقی به هم سازیم {به هم تازیم } و بنیادش بر اندازیم.
درین مانا : که من و ساقی باهم می سازیم و یا با هم می تازیم و بنیادش بر می اندازیم.
به نظرم باهم هم منزل شویم که حافظ دو ” هم“ را در هم ادغام کرده و چه زیبا.
یا لطیف
در غزلی که از خواجوی کرمانی در اینجا نقل شده بیتی است که نگارش درست پاره دوم آن "هم چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما" می باشد ولی دو واژه "هم" و "چنین" به یکدیگر متصل شده و مفهوم اصلی را از دست داده است. واژه "هم" شکل کوتاه شده "همانا" می باشد و برای تأکید بر درستی این خبر است که تقدیر ما در عهد ازل اینچنین (چنین) رفته است.
شاد و سربلند باشید
م. طاهر
فقدد جان عزیزم
هر چه جستم آتشکده را نیافتم
و ضمناً بیگ بنگ
آغاز دنیا نیست و و تنها گسترش دنیا هست و این هم صرفا یکی از نظریات است و هیچ ربطی با اعتقادات زرتشتیان ندارد...
علیرضا صابری عزیز
و جناب رضازاده نازنین
بیت خواجه شیراز بسی قابل تطبیق به قصه پر غصه ی نینوا است. قصه نینوا که نوایش از کران رهید و در جهان تپید. ولی از این که جناب لسان الغیب این معنا را اراده کرده یا نه بی خبرم
به هر حال بسیاری از اشعار حافظ قابل تطبیق به حضرت ابی عبدالله و حرکت پربارشان هست
نگرش شما به بیت، مایه خرسندی است.
برخی نازنینان بیت اول کلام خواجه را گذر از فرهنگ عربی به آریایی، یا دست کشیدن از شریعت و رسیدن به طریقت معنا کرده اند.
این سخنان و سخنانی از این دست موجب شگفتی و تأسف هست. هر چند حواشی برخی عزیزانِ جان همچون شهاب ثاقب روشنگر میدان و گرما افروز در دلها است.
گرمای وجودشان دائم باشد.
عربی دانستن اسلام و آریایی دانستن زرتشت قسمت ضیزاست. دین بر آمده از نهاد و فطرت انسانی و مطابق آن است و چگونه رنگ قومیت می پذیرد؟!!
جغرافی پندار نیک، تا جایی که انسان هست گستره و تاریخش به اندازه عمر انسانیت کشیده هست.
به هر روی حافظی که هر آنچه کرده به دولت قرآن و در دولت قرآن کرده چگونه می تواند اسلام را تنها فرهنگی عربی بداند؟
در پست بعدی نگاهی به مضمون بیت خواهم کرد امیدوارم راهگشا افتد!! نه گره بر گره افزاید.
نگاهی گذرا به بیت اول دارم
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما...
تخطئه شدن مرید از کاری به دو صورت هست:
گاهی از مرید کار خطایی سر میزند و مراد او را نهی می کند. این فرض ظلمت بوده و خارج از محل کلام است.
گاهی مرید کار صحیح و مطابق با مقام خود انجام می دهد و با انجام فعل ارتقا یافته و باید به کار دیگری مشغول شود. در این صورت هم مراد نهی میکند ولی نه چون اشتباه بود بل چون کار مطابق مقام بود و سالک از ان مقام گذشته
در این فرض هر دو فعل مرید نور بوده و در طول هم هستند نه مقابل هم.
پس اگر در مسجد عبادتی کردیم آن گه به میخانه روان گشتیم به این معنی خواهد بود که مسجد خوبست و بد نیست، روشن و روشنگر است و ظلمانی نیست، خرابات در طول مسجد بوده و با آن بیگانه نیست.
ولی چیزی که شگرف است این است کسی که به میخانه روان شده مرید نیست بلکه مراد و پیر است. یعنی مسجد به قدری با عظمت است که باید در آن پیر شد و پس از پیری سالیان سال در آن جا مجاهده کرد و آن گه اگر توفیقی باشد از جا و مکان رست و به میخانه بی خودی دست یافت.
و این تبیین منزلت شگرف مسجد است نه تحقیر آن.
در ابیات پایانی مشکلی به لحاظ معنایی به نظر می رسد. خواجه در ابتدا روی خوب محبوب را ستایش می کند و بعد از آن از دل سنگ او گله دارد و می پرسد که آیا آه ما در آن اثری دارد یانه؟
بعد از آن خود را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید که از آه بپرهیز. آیا مراد خواجه این است که به در بگوید تا دیوار بشنود همچنان که برخی(خطیب رهبر) احتمال داده اند یا مراد او این است که ود را از آه کشیدن بر حذر دارد تا در سایه ی اسیب دیدن محبوب به او صدمه ای نرسد؟
واثعا معنای این چند بیت دشوار است
جناب حاجی سیسی نفرمائید که مسجد درامتداد میخانه است!! عجب ازشما! آمدید ازمسجد دفاع کنید شوربختانه هم به مسجد جفاکردید وهم به میخانه! دیوان حضرت حافظ رادوباره مطالعه فرمائید شاید پی به خطایتان ببریید. درنظرگاه حافظ مسجد ومیخانه درتقابل یکدیگرند نه درامتدادهم! مسجد حداقل درآن دوره ای که حافظ میزیسته مکان ریاکاری متشرعین خشکه مغز داعش اندیش بود ومیخانه مکان باده نوشی وعیّاشی. امّا ازآنجا که این باده نوشی بی ریابوده،درنظرگاه حافظ جایگاهی والاترازمسجد داشته،: باده نوشی که دراو روی وریایی نبود بهتراززهدفروشیست که با روی وریاست.
فرمودید: البته اززبان حافظ: باید درمسجدسالها عبادت کرد وپیرشد سپس به میخانه گام نهاد! نه جناب سیسی عزیز نه حافظ می فرماید:
یادبادآنکه خرابات نشین بودم ومست. آنچه درمسجدم امروز کم است آنجا بود. ملاحظه فرمودید حافظ دیروز خرابات نشین بوده چه لذتها که ازمستی وبیخودی می برده، حال ازبدحادثه به مسجد آمده دیده متشرعین داعش اندیش، چه تزویرها وریاها که نمی کنند پشیمان شده وباحسرت ازدیروز خودیادمی کند. باعرض پوش واحترام محمد.
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیرما
بعضی ازشارحان براین باورند که میخانه دراینجا محلّی روحانی در امتدادِ مسجد است.! یعنی پیرما ازمرحله ی عبادت درمسجد به مرحله ای بالاتر ترقّی پیداکرده وبه درجه ی ازخودبیخودی نایل شده است!!
اول اینکه ما مکانی روحانی با چنین کاربَری که آدمی باورود درآنجا به خودبیخود شدن نایل گردد نه درگذشته داشتیم ونه درحال!که پیر ازمسجد درآمده وبه آنجا رود تابه ازخودبیخودی برسد وادامه ی عبادت وبندگی رادرچنین مکانی انجام دهد! دوّم اینکه اگر منظور، حال روحانی ِ شیخ بوده که ازمرحله ی عبادتِ ظاهری به عبادتِ روحی وباطنی رسیده، اینکه یک اتّفاق خوب ومتعالی هست وتعجّبی ندارد تا حافظ اینچنین ازمریدان راه چاره ای طلب کند وبگوید حال چه کارباید بکنیم؟
بنابراین میخانه دراینجا همان مکان می فروشی آن هم ازنوع انگوری بوده وبس.چراکه دراینجا میخانه درمقابل مسجد آمده وازهمین روحافظ ازرفتار پیرمتعجّب شده وطلبِ راهکار وراه چاره کرده است.
بعضی دیگرازشارحان که پذیرفته اند میخانه همان مکان می فروشیست،براین باورند که منظور حافظ از(پیرما) ، شیخ صنعان بوده است! هم او که پس ازهفتاد سال عبادت وپرهیزگاری، درجواربیت الحرام ، عاشق دختری نصرانی مذهب(ترسا)شده ودین وایمان خویش رایکجا باخت تا اینکه.......
بعضی هم پارافراترنهاده وبراین باورند که حافظ دربست مُرید وپیرو شیخ صنعان نیز بوده است!.
امّابنظرمی رسد نه غزل در رابطه بااین شیخ صنعان سروده شده ونه حافظ پیرو اوبوده است!
اول اینکه: شیخ چندقرن پیش ازحافظ می زیسته وجزاین داستان ِعاشقی، که درمنطق الطّیرعطارآمده، چیزی برای جذبِ اندیشمندی چون حافظِ فرهیخته نداشته که حافظ اورابه عنوان راهنما وپیر و مرادِ خودقبول کرده باشد!.
دوم اینکه اگرحافظ نسبت به این شیخ،ارادت واحترامی قائل بوده،وچندباردرجاهای دیگراز او به نیکی یادکرده ،تنها به این دلیل است که شیخ، درعاشقیِ ازبدنامی نهراسید وباشجاعت و شهامت دل به عشق سپرد. روشن است که اینگونه دل به عشق سپردن، ازنوع ِ رفتارهای رندانه هست وبانگرش حافظانه مطابقت دارد.
گرمریدِ راهِ عشقی فکربدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن ِ خانه ی خَمّارداشت
سوّم اینکه :داستان شیخ چندقرن پیشترازحافظ رخ داده وحافظ قطعاً ازپایان ماجرانیز باخبربوده وضرورتی نداشته که اینچنین غافلگیرانه،موضوع راطرح کرده وسپس ازهم مَسلکان ِ خویش کسبِ تکلیف کند وبگوید حالا بایدچکارکنیم؟!
حافظ دراین غزل طوری سخن می گوید که گویی همین دیروز چنین اتّفاقی رقم خورده واو ازاین رفتارپیر غافلگیرشده است!
بنظرنگارنده،پیری که ازمسجد به طرف میخانه می رود وجودخارجی نداشته و چه بساممکن است قضیّه همانندِ "دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند" ازساخته های ذهنِ خلّاق حافظ بوده باشد! نه تنها این غزل بلکه بسیاری ازغزلهای حافظ ازاین دست هستند. یعنی حافظ ابتدا طرحی رادرکارگاهِ خیال طرّاحی می کرده،سپس براساس آن طرح ونقشه، فضاسازی می نموده است. تنها به این منظورکه حرفی ازآن هزاران که دردلِ همچون دیگ ِ جوشان داشت زده باشد!. ازهمین روست که غزل باچاشنی ِ طنزوطعنه ساخته وپرداخته شده است.
دوش: یعنی دیشب، غزلهایی که با "دوش..." آغازشده،اغلب رخدادهایی رابازگومی کنند که درعالم کشف وشهودرخ داده اند نه درعالم واقعی.
طریقت: مذهب،سیرت،مَسلک،
طریقت در اصطلاح سالکان ، تزکیه ی باطن و شریعت تزکیه ی ظاهر است . دومین منزل از منازل سه گانه ی ِارباب سلوک که عبارتند از: 1-شریعت ، 2-طریقت ، 3-حقیقت.
بعضی حافظ را اهل طریقت می دانند،درحالی که حافظ هرگزطریقتی نبوده، اوخودطریق خاص خودراداشته وباقوانینی که خود وضع می کرده به پیش می رفته است.
حافظ فرزانه ایست که ذهن وزبان نقّادی دارد و همه چیز وهمه کس را به نقدوچالش می کشدتاتولیدآگاهی کرده باشد. اوگرچه خدا رامثل یک دوست می پندارد،صمیمانه روبروی اومی نشیند وبااوسخن می گوید امّاگهگاه حتّاازخدانیزبازبانی گِله آمیزسخن می گوید ودرفضایی دوستانه ازاونقدمی کند!:
این چه استغناست یارب وین چه حکمت قادراست؟
کاین همه زخم نهان است ومجال آه نیست!
حافظ درسرودن ِاین غزل نیز، طرح به چالش کشیدن طریقتی هارا طرّاحی کرده است. شگردِ اودربه چالش انداختن مسائلِ دینی،فرقه ای،سباسی،اجتماعی و......،منحصربفرد است. هرگاه اومی خواهد مثلاًخرقه ی پشمینه ی صوفی را به نقدکشد وصاحبان آن رادچار چالش سازد وسپس آگاهی بیافریند،ابتدابه رغم آنکه ازخرقه بیزاراست،خرقه ای پشمینه به تنِ خود می کند وخودرابه جلدِ آنهافرومی برد،اندکی آنهاراهمراهی می کندسپس درفرصتی مناسب، ضربه ی کاری را واردمی سازد!
حافظ این خرقه بیانداز مگرجان ببری
کآتش ازخرقه ی سالوس وکرامت برخاست!
یابرعکس هرگاه می خواهد زشتی ِ یک گناه ویک عمل ناشایست رانشان دهد خودرابه جلدِ گناهکاران فرومی برد، خودراقربانی می کند تا دست به آگاهسازی زند.
نیست امیّدصلاحی زفسادِ حافظ
چون که تقدیرچنین است چه تدبیرکنم.
این روش اثرگذارترین نوع اندرزدادن و رندانه ترین روشِ ضربه فنی کردن ِحریفان است. بی جهت نیست که اوراسرحلقه ی رندان جهان می نامند.
ازهمین رودراینجانیزباهدفِ خاصّی خودرا طریقتی معرّفی می کند، تاطریقتی هارا ازخواب غفلت بیدارسازد. اوبهترازهمه می داند که اگرخودرادرمقابل طریقتی ها قراردهد هرگزآنهاازخواب گران بیدارنخواهندشد و این خبر ِ : "دوش ازمسجد سوی میخانه آمدپیرما" را باورنکرده ونخواهند پذیرفت. لذا اوخودرا به صفِ طریقتی ها می زند تابه اواعتمادکنند ومشاهداتش راباورنمایند.!
معنی بیت: دیشب پیر وشیخ ما ازمسجد رویگردان شده وبه طرف میخانه (محل میخواری ومی فروشی) روان بود!. ای دوستان ویاران طریقت! حال بعد ازاین چکارکنیم،راهِ چاره چیست وتکلیفِ ما چه می شود؟ (آیا ماهم باید ازاواطاعت کرده وبه دنبالِ اوبه سمتِ میخانه روان گردیم یا اورا رها کرده ودر مسجد به عبادتِ زاهدانه مشغول باشیم)!
حافظ بایک خبرغافلگیرکننده وچه بساساختگی، همه ی طریقتی ها را باسئوالی چالش برانگیزمواجه می سازد ووانمودمی کند که اونیزهمانندِآنها ازاین خبرشوکه شده است.! سپس بارندی ازآنها راهکارمی طلبد! حال ای یاران وهمدلان چاره ی کارماچیست ؟
حافظ خوب می داند که طریقتی ها درمقابل این خبرحیرت انگیز، مات ومبهوت شده ونخواهندتوانست راهکاری ارایه دهند.! پس درنگ نمی کندو خوددست بکارمی شود تا راهکار حافظانه ای ارایه دهد ونوشداروی شفابخش ِ آگاهی را بردلهای تاریک وجانهای افسرده ی این بیماران توّهم زده ترزیق کند.! به همان منطقی که اگرکودکی بیمارگردد وازخوردن دارو سرباززند ناچاراً می بایست بزرگترها باتوسّل به حیله،تدبیری اندیشیده و دارو را به اوبخورانند تاازهلاکت نجات یابد!
حافظ وقتی مشاهده می کند که طریقتی ها ازاین خبر،غافلگیر وسردرگُم شده اند بلافاصله فنِّ بعدی را بامهارتِ تمام به اجرامی گذارد:
ما مُریدان رویِ سویِ قبله چون آریم چون؟
رویِ سویِ خانه ی خَمّار دارد پیر ما
مریدان: پیروان
خَمّار: می فروش
معنی بیت: بااین وضعیّتی که پیش آمده (رویکردِ شیخ به میخانه) تکلیفِ ماچیست؟ چگونه روبه سوی مکّه کرده وکمافی السّابق به عبادت بپردازیم؟ پیرما که بعد ازاین همه سال عبادت درمسجد، عاقبت به سمتِ میکده روی نموده است؟!!
چنانکه ملاحظه می گردد حافظ بااعلام یک خبر، فضاسازی نمود وبه راحتی با اجرای یک فنِّ رندانه ،باورها واعتقادات ِ پوچ وپوسیده ی طریقتی های ساده دل رابه نقد وچالش کشید!
اینک که ذهن های این ساده دلانِ رَه گم کرده،باسئوال ویران کننده ی ِ (چگونه دیگر رو بسوی کعبه به نماز بایستیم؟) درگیراست ودچار تردیدوابهام شده،بهترین زمان برای اجرای ضربه ی نهایی وبه خاک نشاندن ِ پشتِ حریف است. دراین مرحله حافظ بازبانی دلجویانه ودلسوزانه، بااطمینانِ خاطرآنها راموردِ دلجویی قرارداده ومی فرماید:
در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
درتفسیرومعنای"خرابات" سخن های بسیاری گفته شده ومقالات زیادی نوشته شده است. درنظرگاهِ حافظ،خرابات نیز همچون واژه ی"رند" بامعماری ونبوغ خارق العاده ی او، بازسازی، بهسازی ونوسازی شده ومعناهای جدیدی به خودگرفته است. معناهایی که درهرغزل متفاوت وبه اقتضای موضوع سخن،متغیّرمی باشد. درکل، خرابات جائیست که رندان وروشن ضمیرانی که ازریاکاری وتزویرشیخ وزاهد درمسجد، دلزده وسرخورده می شوند، روی به آنجاکرده وباجامی ازشرابِ معرفت وآگاهی،باطن خودرااز آلودگیها شستشوداده و جانی تازه می گیرند.
دراینجا همان میخانه(محل فروش باده)هست که پیرروی به آنجاکرده است.
به هم منزل شویم: باهم هم منزل شویم.
تقدیر: سرنوشت
درادامه ی بیت قبلی:
معنی بیت: دو دل ونگران مباشید،ما نیزبدنبال شیخ می رویم و درمیخانه ای که او روی به آنجاکرده، با اوهم منزل می شویم راهِ درست همین است که شیخ انتخاب کرده وسرنوشتِ ما ازاوّل چنین رقم خورده است.
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوان قسمتم
عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
حافظ پس ازفضای سازی درسه بیتِ بالا وبه هم ریختن ِ نظم اتاق فکر طریقتی هاوهمراه ساختن آنها باخود، حالاضربه ی محکم بردهانِ مصلحت اندیشان و حسابگران وارد ساخته ومی فرماید:
ای کسانی که ازعشق غافل مانده وازروی مصلحت وحفظ منافع شخصی گام برمی دارید بدانید که همان عقلی که برآن می نازید اگربداند که دل درحلقه های خَم گیسوی نگار چه لذّتی می برد،خودش رابه دیوانگی می زند تاشاید بدینوسیله با زنجیرگیسو به بند کشیده شود.
عقل دیوانه شدآن سلسله ی مُشکین کو
دل زماگوشه گرفت ابروی دلدارکجاست
رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
خطاب به معشوق است:
رخسارتابان تو(دراولیّن نگاه) نشانه ای ازلطافت ومهربانی برما نمایاند ازآن پس دراندیشه وافکارماجزشرح لطف وخوبی چیزدیگری نیست. پندارپاک وگفتارپاکِ ماهمه مدیونِ لطف وعنایتیست که توبه مانمودی ومارا بازیبایی وخوبی آشنا کردی.
حافظ دست پرورده ی چنین معشوقیست که نداسرمی دهد:
مانگوئیم بد ومیل به ناحق نکنیم
جامه ی کس سیه ودَلق خودازرق نکنیم
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
حافظ دربیتِ بالا ازسیمای معشوق تعریف وتمجید کردامّا دراینجا رندانه با آوردن ِ"دل سنگینت" قصد دارد معشوق را به نرم خویی وعنایتِ بیشتر ترغیب وتشویق کند تابه عاشقانش بیشترتوجّه کند. عاشق تشنه ی توجّه ولطف ومرحمتِ معشوق است وهرگز سیراب نمی شود.
معنی بیت: ای محبوب که دلت سخت وسنگین است ونسبتِ به عاشقانت توجّه بیشتری نداری، آیاخبرداری که درفراق تو، شبانگاهان چه آه های آتشین ازسینه ی سوزان مابرمی خیزد؟ آیاگرمای این آهها به دل سخت تواثری دارد؟
تیرآه ما زگردون بگذردحافظ خموش
رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن ازتیرما
گردون: فلک،عالم بالا
خموش: خاموش باش واسراررا فاش مکن
رحم کن برجانِ خود: اگراسرار رابرمَلاکنی همانندِ منصوربر سردار خواهی رفت.
دراینجا حافظ، خطاب به خودمی فرماید:
ای حافظ آرام بگیر واسرار رافاش مکن، تیرآهِ آتشناکِ ماعاشقان بسیاراثربخش است حتّاازچرخ فلک نیزعبور می کند،بنابراین،اگرزیادآه وفغان سرداده واسرارِمگورا برمَلا کنی، تبعاتی نیز برای تو بدنبال خواهدداشت. بیا حداقل برجان خویش رحم کن وخاموش باش وازپیآمدهای ناگوارآن(مثل برسرداررفتن) خودرا محفوظ نگاهدار.
گفت آن یارکزوگشت سرِداربلند
جُرمش این بود که اسرارهویدا می کرد.
سلام وقتتون به خیر
من الان چندساله که هر بار شعری از حافظ رو توی این سایت میخونم حتما بعدش تفسیر شما رو میخونم، تقریبا زیر تمام اشعار حافظ میبینم که تفسیرش رو کامنت کردید، فکر میکنم توی بعضی از کامنت ها هم اسمتون ساقی بوده اگر اشتباه نکنم، از نظر من تفسیر های شما از کامل ترین و بهترین تفسیر هایی هست که من تاحالا دیدم، و خیلی مشتاقم که با شما بیشتر آشنا بشم، خوشحال میشم اگر اینستا دارید آدرس پیجتون رو بگیرم ازتون یااگر گروهی دارید لینکش رو داشته باشم.
Niloofarroychamann@gmail.com
سلام
این غزل حضرت لسان الغیب متوجه به پیرصنعان می شود
حکایت پیر صنعان را حضرت عطار چنین حکایت می نماید:
شیخ سمعان پیرعهد خویش بود
در کمال از هرچ گویم بیش بود
شیخ بود او در حرم پنجاه سال
با مرید چارصد صاحب کمال
هر مریدی کان او بود ای عجب
مینیاسود از ریاضت روز و شب
هم عمل هم علم با هم یار داشت
هم عیان کشف هم اسرار داشت
قرب پنجه حج بجای آورده بود
عمره عمری بود تا میکرده بود
خود صلوة وصپیشوایانی که در عشق آمدند
پیش او از خویش بیخویش آمدند
موی میبشکافت مرد معنوی
در کرامات و مقامات قوی
هرک بیماری و سستی یافتی
از دم او تن درستی یافتی
خلق را فی الجمله در شادی و غم
مقتدایی بود در عالم علم
گرچه خود را قدوهٔ اصحاب دید
چند شب بر هم چنان در خواب دید
کز حرم در رومش افتادی مقام
سجده میکردی بتی را بر دوام
چون بدید این خواب بیدار جهان
گفت دردا و دریغا این زمان
یوسف توفیق در چاه اوفتاد
عقبهٔ دشوار در راه اوفتاد
ور بماند در پس آن عقبه باز
در عقوبت ره شود بر وی دارز
آخر از ناگاه پیر اوستاد
با مریدان گفت کارم اوفتاد
میبباید رفت سوی روم زود
تا شود تدبیر این معلوم زود
چار صد مرد مرید معتبر
پسروی کردند با او در سفر
میشدند از کعبه تا اقصای روم
طوف میکردند سر تا پای روم
از قضا را بود عالی منظری
بر سر منظر نشسته دختری
دختری ترسا و روحانی صفت
در ره روح اللهاش صد معرفت
صد هزاران دل چو یوسف غرق خون
اوفتاده در چه او سرنگون
گوهری خورشیدفش در موی داشت
برقعی شعر سیه بر روی داشت
دختر ترسا چو برقع بر گرفت
بند بند شیخ آتش درگرفت
عشق دختر کرد غارت جان او
کفر ریخت از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسایی خرید
عافیت بفروخت رسوایی خرید
گفت دختر گر تو هستی مردکار
چار کارت کرد باید اختیار
سجده کن پیش بت و قرآن بسوز
خمر نوش و دیده را ایمان بدوز
شیخ گفتا خمر کردم اختیار
با سهٔ دیگر ندارم هیچکار
بر جمالت خمر دانم خورد من
و آن سهٔ دیگر ندانم کرد من
گفت دختر گر درین کاری تو چست
دست باید پاکت از اسلام شست
هرک او هم رنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست
شیخ گفتش هرچ گویی آن کنم
وانچ فرمایی به جان فرمان کنم
حلقه در گوش توم ای سیم تن
حلقهای از زلف در حلقم فکن
گفت برخیز و بیا و خمر نوش
چون بنوشی خمر ، آیی در خروش
شیخ را بردند تا دیرمغان
آمدند آنجا مریدان در فغان
شیخ الحق مجلسی بس تازهدید
میزبان را حسن بیاندازه دید
آتش عشق آب کار او ببرد
زلف ترسا روزگار او ببرد
ذرهٔ عقلش نماند و هوش هم
درکشید آن جایگه خاموش دم
جام می بستد ز دست یار خویش
نوش کرد و دل برید از کار خویش
شیخ را بردند سوی دیر مست
بعد از آن گفتند تا زنار بست
شیخ چون در حلقهٔ زنار شد
خرقه آتش در زد و در کار شد
شیخ گفت ای دختر دلبر چه ماند
هرچ گفتی کرده شد، دیگر چه ماند
خمر خوردم، بت پرستیدم ز عشق
کس مبیناد آنچ من دیدم ز عشق
کس چو من از عاشقی شیدا شود
و آن چنان شیخی چنین رسوا شود
گفت کابین را کنون ای ناتمام
خوک رانی کن مرا سالی مدام
رفت پیرکعبه و شیخ کبار
خوک وانی کرد سالی اختیار
در نهاد هر کسی صد خوک هست
خوک باید سوخت یا زنار بست
هم نشینانش چنان درماندند
کز فرو ماندن به جان درماندند
چون بدیدند آن گرفتاری او
بازگردیدند از یاری او
جمله از شومی او بگریختند
در غم او خاک بر سر ریختن
میرویم امروز سوی کعبه باز
چیست فرمان، باز باید گفت راز
یا همه هم چون تو ترسایی کنیم
خویش را محراب رسوایی کنیم
این چنین تنهات نپسندیم ما
همچو تو زنار بربندیم ما
یا چو نتوانیم دیدت هم چنین
زود بگریزیم بیتو زین زمین
معتکف در کعبه بنشینیم ما
دامن از هستیت در چینیم ما
شیخ گفتا جان من پر درد بود
هر کجا خواهید باید رفت زود
تا مرا جانست، دیرم جای بس
دختر ترسام جان افزای بس
عاقبت رفتند سوی کعبه باز
مانده جان در سوختن، تن درگداز
شیخشان در روم تنها مانده
داده دین در راه ترسا مانده
وانگه ایشان از حیا حیران شده
هر یکی در گوشهٔ پنهان شده
شیخ را در کعبه یاری چست بود
در ارادت دست از کل شست بود
باز پرسید از مریدان حال شیخ
باز گفتندش همه احوال شیخ
موی ترسایی به یک مویش ببست
راه بر ایمان به صد سویش ببست
عشق میبازد کنون با زلف و خال
خرقه گشتش مخرقه، حالش محال
دست کلی بازداشت از طاعت او
خوک وانی میکند این ساعت او
چون مرید آن قصه بشنود، از شگفت
روی چون زر کرد و زاری درگرفت
با مریدان گفت ایتر دامنان
در وفاداری نه مرد و نه زنان
شرمتان باد، آخر این یاری بود
حق گزاری و وفاداری بود
چون نهاد آن شیخ بر زنار دست
جمله را زنار میبایست بست
از برش عمدا نمیبایست شد
جمله را ترسا همیبایست شد
این نه یاری و موافق بودنست
کانچ کردید از منافق بودنست
هرک یار خویش رایاور شود
یار باید بود اگر کافرشو
چون شنیدند آن سخن از عجز خویش
برنیاوردند یک تن سر ز پیش
مرد گفت اکنون ازین خجلت چه سود
کار چون افتاد برخیزیم زود
لازم درگاه حق باشیم ما
در تظلم خاک میپاشیم ما
پیرهن پوشیم از کاغذ همه
در رسیم آخر به شیخ خود همه
جمله سوی روم رفتند از عرب
معتکف گشتند پنهان روز و شب
بر در حق هر یکی را صد هزار
گه شفاعت گاه زاری بود کار
هم چنان تا چل شبان روز تمام
سرنپیچدند هیچ از یک مقام
جمله را چل شب نه خور بود و نه خواب
هم چو شب چل روز نه نان و نه آب
بعد چل شب آن مرید پاک باز
بود اندر خلوت از خود رفته باز
صبح دم بادی درآمد مشک بار
شد جهان کشف بر دل آشکار
مصطفی را دید میآمد چو ماه
در برافکنده دو گیسوی سیاه
سایهٔ حق آفتاب روی او
صد جهان جان وقف یک سر موی او
میخرامید و تبسم مینمود
هرک میدیدش درو گم مینمود
آن مرید آن را چو دید از جای جست
کای نبی الله دستم گیر دست
رهنمای خلقی، از بهر خدای
شیخ ما گم راه شد راهش نمای
مصطفی گفت ای بهمت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم ز بند
مرد از شادی آن مدهوش شد
نعرهای زد کآسمان پرجوش شد
جملهٔ اصحاب را آگاه کرد
مژدگانی داد و عزم راه کرد
رفت با اصحاب گریان و دوان
تا رسید آنجا که شیخ خوک وان
شیخ را میدید چون آتش شده
در میان بیقراری خوش شده
هم فکنده بود ناقوس مغان
هم گسسته بود زنار از میان
هم کلاه گبرکی انداخته
هم ز ترسایی دلی پرداخته
شیخ چون اصحاب را از دور دید
خویشتن را در میان بینور دید
هم ز خجلت جامه بر تن چاک کرد
هم به دست عجز سر بر خاک کرد
شیخ غسلی کرد و شد در خرقه باز
رفت با اصحاب خود سوی حجاز
دید از آن پس دختر ترسا به خواب
کاوفتادی در کنارش آفتاب
آفتاب آنگاه بگشادی زبان
کز پی شیخت روان شو این زمان
مذهب او گیرو خاک او بباش
ای پلیدش کرده، پاک او بباش
او چو آمد در ره تو بیمجاز
در حقیقت تو ره او گیر باز
از رهش بردی، به راه او درآی
چون به راه آمد تو هم راهی نمای
ره زنش بودی بسی همره بباش
چند ازین بیآگهی آگه بباش
چون درآمد دختر ترسا ز خواب
نور میداد از دلش چون آفتاب
در دلش دردی پدید آمد عجب
بیقرارش کرد آن درد از طلب
آتشی در جان سرمستش فتاد
دست در دل زد،دل از دستش فتا
نعره زد جامه دران بیرون دوید
خاک بر سر در میان خون دوید
با دل پردرد و شخص ناتوان
از پی شیخ و مریدان شد دوان
هم چو ابر غرقه در خون میدوید
پای داد از دست بر پی میدوید
میندانست او که در صحرا و دشت
از کدامین سوی میباید گذشت
چون نظر افکند بر شیخ آن نگار
اشک میبارید چون ابر بهار
دیده برعهد وفای او فکند
خویشتن در دست و پای او فکند
گفت از تشویش تو جانم بسوخت
بیش ازین در پرده نتوانم بسوخت
برفکندم توبه تا آگه شوم
عرضه کن اسلام تا با ره شوم
شیخ بر وی عرضهٔ اسلام داد
غلغلی رد جملهٔ یاران فتاد
چون شد آن بت روی از اهل عیان
اشک باران، موج زن شد در میان
آخر الامر آن صنم چون راه یافت
ذوق ایمان در دل آگاه یافت
شد دلش از ذوق ایمان بیقرار
غم درآمد گرد او بی غمگسار
گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فراق
میروم زین خاندان پر صداع
الوداع ای شیخ عالم الوداع
ایام بکام تان
خرابات همان خوراباد نیست.از دید ریشه شناسیم و تاریخ ادبسار جنین چیزی نادرست است. عشق هم عربی است و نه پارسی٬ و حیدری ملایری اینجا به بیراهه رفته و با پوزش٬ ایشان کارشناس ستارهپایی است و نه اتیمولوژی. اینکه عشق از عشقه و یا همان گیاه پیچنده ی انگلی میاید درست است و گواه آن اینستکه در ادب پارسی عشق و بیماری و رخ زرد همواره با هم آمده اند و این مهر بیش از مرز را که به درپیچنده است و خرد را ناکار میکند و اندوه و بیخوراکی و ... را میانگیزد٬ بخوبی میرساند.
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
موقع خوندن این مصراع به خوانش سهیل قاسمی به جای کلمه عهد، کلمه روز گفته میشه.
یعنی به این شکل:
کاین چنین رفتهست در روز ازل تقدیر ما
من نمیدونم کدوم درسته ولی در هر صورت یکی از این دو حالت میتونه درست باشه و حالت دومش باید اصلاح بشه
شرح جلالی بر دیوان حافظ :
معانی لغات غزل (10)
دوش: دیشب، و در اینجا مقصود زمان گذشته است یعنی چندی پیش.
طریقت: روش، مسلک، مذهب، دومین منزل از منازل سه گانه از باب سلوک که عبارتست از: شریعت، طریقت – حقیقت و آن در اصطلاح صوفیان راهی است که رساننده کسان به سوی خدای تعالی است و این راه اخصّ از شریعت است که انسان را به بهشت می رساند زیرا هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح عبادی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ما سوی الله. طریقت راه دل است که به توحید می رسد.
تقدیر: آنچه در ازل مقدّر شده است، سرنوشت.
خانه خمّار: میخانه، میکده، خرابات.
آیت: نشانه.
معانی ابیات غزل (10)
(1)زمانی پیر و مراد ما از مسجد روی بگردانید و به جانب میخانه روی آورد. ای هم مسلکان و ای یاران و ای رهروان راه طریقت تکلیف ما از این به بعد چیست؟ ...
(2) (و)ما مریدان چگونه رو به جانب قبله آوریم در حالی که پیر و مراد ما رو به سوی میخانه دارد؟
(3)در ازل چنین مقدّر شده است که ما نیز مسیر طریقت را پیموده و در آخر با مراد خود هم منزل شویم.
(4)هرگاه، خِرَد از حال دل ما، در بند زلف جانان آگاهی داشت که چه حال خوشی دارد، در قبال این گرفتاری ما، همه عاقلان چون ما دیوانه می شدند. (رجحان طریقت از شریعت)
(5)از آن زمان که روش بغایت نیکوی تو در طریقت، راه لطیف و نغزی به ما نشان داد، در درس تفسیر ما جز راه و روش تو چیزی دیگری تفسیر نمی شود (درس تفسیر قرآن که یکی از مشاغل حافظ بوده است).
(6)ای یار سنگین دل! آیا آتش آه و گرمی ناله های شبانه ما هیچ در دل سنگ تو اثر می کند؟
(7)بر جان خود رحم کن و از تیر آه ما بپرهیز که از گردونه فلک در می گذرد. ای حافظ! خاموشی گزین.
شرح ابیات غزل (10)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر غزل: رمل مثمّن محذوف.
*
خواجو کرمانی: خرقه رهن خانه خمّار دارد پیر ما
ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما
گو شدیم از باده، بدنام جهان تدبیر چیست
کاین چنین رفته ست از روز ازل تقدیر ما
ما دل دیوانه در زنجیر زلفت بسته ایم
ای بسا عاقل که شد دیوانه از زنجیر ما
*
سلمان ساوجی: ره خراباتست و دُرد سالخورده پیر ما
کس نمی داند به غیر از پیر ما تدبیر ما
*
1-بعضی از حافظ شناسان محترم این غزل را مشکوک و منسوب به حافظ می دانند، نظر نویسنده این سطور جز این است.
2-به نظر می رسد در آن بُرهه از زمان که حافظ تحت تأثیر مستقیم شخصیت ادبی و غزلهای خواجو قرار داشته و در ضمن مشغول فراگرفتن تفسیر قرآن یا آموزش آن به دیگران بوده است این غزل را سروده باشد و در ادای مضامین ابیات آن صرفاً هدف شاعر استقبال از مضامین خواجو بوده و بهترین دلیل اینکه در بیت سوم و مصراع دوم عیناً مصراع دوم بیت دوم غزل خواجو را تضمین کرده و در برداشت مطلب و مضمون برای غزل خود نیز تحت تأثیر خواجو بوده است و این از مفاد مطلع غزلهای هر دو شاعر بر می آید چه حافظ همیشه و در تمام عمر با مطالعه و انتخاب مضامین لطیف شاعران دیگر، مضمونی لطیف تر و شورانگیزتر پرورده و در همین غزل هم موضوع عشق و رسوایی شیخ صنعان برای حافظ تداعی شده و آن را دست مایه غزل خود ساخته است وگرنه به هیچ وجه آوردن کلمه (پیر ما) در مطلع ربطی به مریدی و مرادی حافظ و شیخ صنعان ندارد و استعمال قافیه و ردیف پیر ما در مصراع اول بیت اول حافظ صرفاً به سبب استقبال از غزل خواجو بوده است لاغیر.
3-علت اینکه گفته شد غزل در زمانی سروده شده که حافظ مشغول فراگیری یا تدریس تفسیر قرآن بوده است بدین سبب که در بیت پنجم، همانطور که در معنای این بیت قبلاً گفته شد حافظ می گوید در درس تفسیر ما جز لطف و خوبیِ رویّه تو که بر ما کشف شده است بحث دیگری نیست و آوردن کلمه (کشف) و (تفسیر) را در این بیت ایهامی است و تفسیر کشف کشّاف را تداعی می کند.
4-همانطور که درباره ی علت آوردن کلمه (پیر ما) در بالا گفته شد و به منظور توضیح بیشتر و با توجه به روحیه اعتراضی حافظ نسبت به روندگان قشری راه شریعت و اینکه شاعر در ضمیر باطن خود همیشه تصویر روشنی از بدعت گزاران و گروندگان به سوی جاده طریقت به منظور رسیدن به اصل حقیقت را داشته و امثال حسین منصور حلاج را می ستاید، به هنگام ساختن این غزل و استقبال از خواجو هم فکرش متوجه داستان شورانگیز شیخ صنعان شده و مضامین خود را ساخته و پرداخته است.
خلق مضمون در نزد شاعران فَحل به هیچ وجه دلیل این نیست که شاعر از جمیع جهات و من حیث المجموع با آن موافق است و آنها که در کار شعر و شاعری دست دارند از راه مطالعه اشعار شاعری دیگر می توانند بطور صحیح پا در جای پای فکر و اندیشه آن شاعر نهاده و پی به روحیه و زمینه فکری او ببرند. لیکن باید اذعان کرد که حافظ با مطالعه شرح حال شیخ صنعان مسحور شهامت و جسارت این بدعت گزار شده و در جای دیگر نیز می فرماید:
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمّار داشت
یعنی عیناً مضمون مطلع غزل خواجو کرمانی در بالا را به عنوان شاهد کلام خود می آورد بنابراین شخصیت هایی مانند حسین حلاج و شیخ صنعان گوشه یی از ذهن حافظ را به خود اختصاص داده بوده اند.
با عرض سلام
در نسخه ای که بنده دارم که بر اساس نسخه ی قزوینی-غنی و به اهتمام جهانگیر منصور می باشد دو بیت مضاف بر انچه شما نوشته اید وجود دارد.ممنون می شم صحبت این ابیات رو بررسی کنید.
باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاه
نیست از سودای زلفت بیش از این توفیر ما
مرغ دل را صید جمعیت به دام افتاده یود
زلف بگشادی و باز از دست شد نخجیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد ....
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما؟
پیر از ظاهر دین به باطن سراسر شور دین روی کرده است.(یا میخانه سلوک را در باطن مسجد شهود کرده) ای یاران سلوک تدبیر ما پس ازین چیست؟(جز پیروی از پیر و روی آوردن به میخانه حال خوش، چه تدبیری داریم؟)
بیت2: پس ازین قبله دل ما به خانه میفروش است(شراب بیخود کننده رساننده به حال خوش[باطن دین])
بیت 3:همه آدمیانی که شور رسیدن به حال خوش داریم در این نورخانه(خرابات)هم مسیر هستیم.این تقدیر ازلی ما و انتخاب خداوند بوده است.(هدایت و سلوک انتخابی از سوی اوست)
بیت4:عقل و دین ظاهری اگر این حال خوش را می دید ،به این شور (زنجیر دلبستگی به شراب حضور) می پیوست.
بیت 5:پس از رسیدن به خرابات و خانه خمار ، صورت زیبای دوست رخ نمود و تمام سخنان (غزلها)ما تفسیر آن صورت زیباست.(رمز لسان الغیب بودن) بیت 6:کاش آه ما در دل سنگین تو اثر می کرد. شکایت همیشگی یعنی ناز کشیدن پس از وصال برای ادامه و عمق حال خوش. در نسخه خانلری دو بیت بالا جابجا ِآمده و 9 بیت دارد.
بیت 7:برای اثبات برتری میخانه بر مسجد بیش ازین چیزی نگو چون پس ازین وصال، تیر آه ما از فلک هم عبور می کند.(پس ای ظاهرپرست بر جان خودت بترس)
دکتر مهدی صحافیان
آرامَش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
دوستان عزیز تمام همت حافظ این بوده که ما رو از هر چی رنگ تعلق داره آزاد کنه. بعد اینجا ما همش درگیر اینیم که حافظ زرتشتیان رو تحسین کرده یا اسلام رو تقبیح کرده و از این جور ماجراها.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود. هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادم. واقعا دوستان توجه نکردن که منظور حافظ از میخانه جاییه که آدم از هرچی منیت هست رها میشه.
هر کسی از ظن خود یار حافظ شده توی این کامنتا. یکی میگه اشاره به امام حسین داره یکی میگه به دین آریایی. اما هیچکس از درون شعر حافظ نجسته اسرارشو.
دوستان عزیز تمام ادیان و فلاسفه و عرفان هامیخوان ما رو یه یک حقیقت واحد برسونم
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند
که گر از سر وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
دیگه این دین تازی و آریایی چه صیغه ایه برادر من.
واینجاست که حافظ اگه بود قطعا اولین حرفی که میزد این بود که مردم اندر حسرت فهم درست
و در پایان اینکه
مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکیست
ای غلط کرده ره کوچه ی ما ، خانه یکیست
هرکس از جام ازل گرچه به نوعی مستند
چشم مست تو گواهست ، که پیمانه یکیست
صورت و آدم و حوا به حقیقت دام است
معنی آدم اگر یافته ای دانه یکی است
اختلافی ز ره صورت اگر هست چه باک
آتش و شمع و شب و مجلس و پروانه یکی است
هر کس از روی صفت یافته اسمی و رنه
مفلس و محتشم و عاقل و دیوانه است
چشم احول ز خطا گر چه دو بیند یک را
روشن است این که دل و دلبر و جانانه یکی است
چون نسیمی طلب گنج بقا کن به یقین
شاه و درویش در این منزل ویرانه یکی است
یه بیت جاافتاده
مرغ دل راصید جمعیت بدام افتاده بود
زلف بگشادی و باز از دست شد نخجیر ما
به دوستان توصیه میکنم به جای جدال های بیمورد بر سر اینکه منظور حافظ شیخ صنعان بوده یا پیامبر اسلام یا... به زیبایی های شعر بچسبند!
واژه خرابات اشاره دارد به اولین قبله مسلمین یا همان معبد اورشلیم که به دست سلیمان نبی بنا گردید و بعد از اینکه یهوه (خداوند متعال) قوم را غضب نمود به دست ابوکدنصر بابلی تخریب شد.
گویا شراب نیز یکی از ملزومات درون معبد بوده است.
به نظر مصرع اول در بیت سوم دچار تغییر شده و درست آن به شکل زیر است:
"در خرابات مغان با پیر هم منزل شویم"
که چیزی که شما در اینجا آوردید :در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم است
منبع دکتر غنی
اینکه کلمه خرابات به معنی خراب آباد است یا خور آباد بحثی دیگر است.
ولی اینکه ور اشعار حافظ و از دیدگاه حافظ و مردم هم عصر او خرابات معنی خراب آباد داشته یا نور آباد ، فکر کنم اگر متعصبانه نگاه نکنیم معنی خراب اباد را میتوان از کل دیوان دریافت .
اینکه کلمه خرابات به معنی خراب آباد است یا خور آباد بحثی دیگر است.
ولی اینکه ور اشعار حافظ و از دیدگاه حافظ و مردم هم عصر او خرابات معنی خراب آباد داشته یا نور آباد ، فکر کنم اگر متعصبانه نگاه نکنیم معنی خراب اباد را میتوان از کل دیوان دریافت .
در کنج "خراباتی" افتاده "خراب" اولی
یا در خرابات مغان نور خدا میبینم . این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم.
اگر از دید حافظ خرابات نور آباد بود ، زیرک تر از آنی بود و نغز گو تر از آن که از دیدن نور در نور آباد تعجب کند!
لذا ریشه خرابات خور اباد هم باشد ظاهرا که حافظ چنین معنایی از آن برنداشته.
در ایام خردی چه شوخیهایی با این غزل میکردیم!
حالا که اندکی پردهی معنایش برایم افتاده میفهمم چقدر خامم! *_*
کلمه (سوی) در مصراع اول بیت اول ، وزن رو کاملا بهم زده، مثلا میشد این مصراع اینجوری باشه (دوش از مسجد به آن میخانه آمد پیر ما)
قطعا حداقل یکی از اهداف خواجه, به فکر واداشتن هم وطن هاش بوده و این اتفاق در اینجا افتاده. همتون زنده باشین. از نظراتتون بسیار بهرمند شدم و لذت بردم. زیبایی شعر حافظ در همین عمق و بطن های مختلفش هست. دم همتون گرم. و انشاللله همیشه دیوان حافظ یار و مونستون باشه.
به نظرم در بیت دوم واژه چون اول به معنی چگونه است، پس باید (چوون )تلفظ شود و چون دوم (چُن) به معنی زیرا
دیدم تلفظ ها متفاوت بود فکر کردم درستش باید این باشه.
حتی در بیت چهارم به نظرم تلفظ درست (چوون) باشه ، بیشتر معنی میده.
در پاسخ جناب علی کریمی عرض میکنم خرابات در ابتدا خراب آباد بوده که مکانیست که در آنجا سالک را به لحاظ روحیات و افکار و افعال نامناسب خراب می کنند و پس از مشق و سلوک صحیح آباد می کنند اما به مرور زمان واژه خراب آباد به خرابات تغییر لفظ داده شده . خرابات همان خانقاه است که دراویش در آنجا تذهیب نفس می کنند و تزکیه نفس می کنند و پس از طی مراحل ابتدایی پس از تشرف و آموختن مقدمات سیر و سلوک از پیر خرابات یا همان مرشد و پیر طریقت کسب فیض می کنند و مراحل سلوک را به راهنمایی شیخ یا همان پیر طریقت طی می کنند
با درود و مهر...
همچنان پر نشیب و فرازاست راه عشق و معرفت تا جایی که عقل از فهمش عاجز ماند و دل به شوقش به جوش آید و جان به دیدار یار در آتش معرفت پروانه وار وارد آید و این تکامل پیر و مرید نشناسد و شخ و شباب را به درون کشاند و مروارید و گوهر پس آورد..همچنان پیر راه بلد هم در راستای این ره بی انتها همچون شیخ صنعا به دام و دد گرفتار آید و غرور و فهم و دانشش آب شود و اشک از رخش جاری، و بقول خواجه تا خاک نگردد پاک نگردد، بایست از ابتدا شور و شوق و اشتیاق حاصل گردد تا مرید آگاهانه زیر شمشیر غمش رقص کنان به وجد و سرور آید....
با سپاس از ره جویان راه حق
با تشکر از مدیر این سایت ارزشمند .
وبادتشکر از یکی از اعضا بنام رضا که همیشه با جزئیات روشن ابیات را برای ما معنی می کند .خیلی زحمت می کشید بسیار سپاسگزارم .
سلام، مرسی از همگی برا توضیح و تفسیر.
ایا کسی میدونه چه جور میشه به جناب رضا از میهن بلاک تماس گرفت؟ ازشون چند تا پرسش داشتم. مرسی.
منظور از پیر، که در بیت اول، از مسجد به میخانه می رود، محل مناقشاتی شده است. مفسران نیز مصداق و هویت وی را متعدد ذکر کرده اند. از امام علی و امام حسین تا شیخ صنعان. اشاره نمودن پیر به امامین بسیار دور از منظور می نماید. شارحان متفق القول هستند که مراد از «مسجد سوی میخانه رفتن»، گذر از مقام زهد و ورع و انانیت و تعقل و رسیدن به موقعیت عشق است و کنار زدن حجاب خود ستایی و خود پرستی. نصرالله پور جوادی در مقاله ای محققانه، به واکاوی هویت پیر پرداخته است و با نقب زدن به آثار اشعار عرفانی، که حافظ متاثر از آنهاست، به غزلی از عطار رسیده است که مضمون کلیدی بیت، یعنی از مسجد به میخانه رفتن، را در خود دارد؛ پیر ما وقت سحر بیدار شد/ از در مسجد بر خمار شد. و به دنبال آن عطار به شرح مطول و مفصل ماجرا می پردازد. پیر دردی کش به بازار می رود و مردم ظاهر بین بلبشویی راه می اندازند. غلغلی در اهل اسلام افتاد/ کای عجب این پیر از کفار شد. مردم به نصیحت پیر جام در کف می پردازند، اما پیر آنها را به طریقت خود می خواند؛ گفت اگر بدمستی ای کردم رواست/ جمله را می باید اندر کار شد. پر مدعایی پیر او را به مهلکه نزدیکتر می کند و از بر سر دار رفتن ترسی به دل راه نمی دهد؛ پیر گفتا کار را باشید هین/ کاین گدای گبر دعوی دار شد. صد هزاران جان نثار روی آنک/ جان صدیقان بر او ایثار شد. این بگفت و آتشین آهی بزد/ وانگهی بر نردبان دار شد. پیر بر سر دار می رود و آماج سنگ هایی می شود که از هر سو بر او می بارد. عطار در ابیات آخر او را به صراحت نام می برد؛ قصه آن پیر حلاج این زمان/ انشراح سینه ابرار شد. در درون سینه و صحرای دل/ قصه او رهبر عطار شد. عطار در غزل های دیگری نیز به این پیر ان الحق گوی، اشاره می کند.
غزل خوانی شماره 10 حافظ را از اینجا گوش دهید
چرا یه نفر درست نخونده، "سوی میخانه" نباید اینطوری خونده شه با وزن هماهنگی نداره باید خوانده شه "سُ یِ مِی خا نِ"، "سویِ" هجای کوتاه و بلند
دوش در بیشتر اشعار حافظ، به ازل اشاره دارد و پیر میتواند همان آدم گناه کرده و رانده شده از عالم قدسی و هبوط او به عالم خاکی باشد.
سلام
من فکر می کنم حافظ در طلیعه این غزل و همان مصراع آغازین خواسته یا ناخواسته نکته ظریف و ملیحی را بیان کرده است . آنجا که می گوید دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما و مثلا نمی گوید «رفت آن پیر ما » . و گویی شخص گوینده می خواهد بگوید که ما هم خیلی وقتها این کار را انجام می دادیم ولی چشم و امید دلمان آن پیر و مرشد بود که به جای اینکه ما بیشتر به سیره او برویم و همرنگ او شویم ، او شب گذشته همچو ما شده است و از مسجد به محلی که ما بودیم (میخانه) آمد . حالا باید چه تدبیری اندیشید ؟
باسلام در یک کتاب خواندم مصرع اول بیت دوم به جای کلمه قبله درج شده بود کعبه و البته در جایی دیگر در تفسیر این بیت هم از کلمه کعبه استفاده شده بود کدام کلمه درست است کعبه یا قبله؟
خواننده افغان ،ساربان این غزل را اجرا کرده است ، گر گوش کنید ، حال خوبی یابید
سلام به همه دوستان
عزیزان لطف میکنید نکات دستوری این غزل را به اشتراک بگذارید🙏✨🦋
معنی ابیات
۱- دیشب(چندی پیش)* پیر ما (نماد انسان کامل ) از مسجد به سوی میخانه( مکانی جهت تصفیه دل/ محل عرضه عشق) آمد.
( مفهوم :پیر ما از مرحله عبادت در مسجد که معمولا توام با ترس است به مرحله بالاتری یعنی عبادت همراه با عشق آمد.)
* پیر=انسان کامل و اساطیری خلق شده توسط حافظ که در کار جهان و هستی اندیشیده و نتایج و تجربیات و اندیشه های خود را جهت استفاده و راهنمایی در اختیار دیگران قرار میدهد.
-ای همراهان راه طریقت از این پس چاره و تکلیف ما چیست؟!
(منازل سه گانه طریقت عبارتند از :شریعت،طریقت؛حقیقت / خواجه عبدلله انصاری شریعت را تن، طریقت را دل، و حقیقت را جان می نامد)
۲- چگونه ما بسوی قبله روی آوریم؟(از نظر حافظ مسجد مکانی است که در آن شیخ و زاهد از روی ترس خدا را عبادت می کنند)،
-در حالیکه پیر و راهنمای ما به خانه خمار(محل عرضه عشق و معرفت الهی) روی آورده است.
۳- (نگران نباشید) ما نیز مسیر طریقت را پیموده و در منزل آخر با پیر و راهنمای خود هم منزل می شویم.
-زیرا تقدیر ما از روز نخست چنین بوده است
۴- اگر عقل(هوشیاری جسمی) بداند که که در قید عشق بودن که لا زمه آن هوشیاری حضور است )چه قدر خوش است!!!
-صاحبان عقل برای اسیر شدن در زنجیر عشق، مثل ما دیوانه خواهند شد.
۵- جمال تو(زیبایی تو/جلوه ای از لطف و مهربانی تو ای پروردگار)چنان ما را تحت تاثیر خودش قرار داده
-که از همان زمان ما همه آیات را از جنبه لطف و مهربانی تو تفسیر میکنیم(نه از جنبه ترس و وحشت).
۶- (خدایا)آیا این آه سوزناک همچون آتش ما در سحر گهان،
-شبی در دل سنگین تو اثر خواهد کرد؟!
(حافظ رندانه سعی دارد معشوق الهی را به نرمخویی و عنایت بیشتر جلب کند).
۷- (حافظ بخود می گوید) :تیر آه ماعاشقان بسیار اثر بخش است و از آسمان نیز عبور خواهد کرد،
-(حافظ)آرام و خاموش باش و بیش از این اسرار عرفانی را فاش نکن ،بر جان خود رحم کن و از پیامدهای ناگوار آن(بر سر دار رفتن همچون حلاج) بر حذر باش!
بیت دوم در برخی نسخ این طور آمده
ما مریدان رو به سوی کعبه چون آریم و چون
رو به سوی خانه خمّار دارد پیر ما
دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیرِ ما
چیست یارانِ طریقت بعد از این تدبیرِ ما؟
پیر در همه غزلهایِ حافظ مراد و یا انسانِ وارسته و یا پیرِ مغان و راهنما نیست، گاهی نیز منظور از پیر خداوند است که قدیم است، اما بنظر می رسد حافظ در این غزل پیرِ خرد یا درواقع خرد را که پیر است و قدیم مورد نظر داشته است که خرد و عقلِ انسان نیز ازلی ست، از طرفی حافظ خود و یارانِ طریقت را پیش از پیر در میخانه فرض نموده و پس از آن است که پیر یا خرد بسویِ میخانه می آید، شارحانِ بزرگوار چنین تصور و توصیف کرده اند که حافظ و یاران در مسجد بوده اند و اکنون که پیرِ آنان از مسجد به میخانه چرخش نموده است متحیر و مبهوت شده اند و در پیِ تدبیر هستند، بنظر می رسد این برداشتی کاملن اشتباه باشد به دلیلی که ذکر شد، چرا که حافظ میفرماید پیر سویِ میخانه "آمد"، پس او و یارانِ طریقتِ عاشقی در میخانه بوده اند، آن هم چنانچه در بیتِ سوم اشاره می کند از روزِ ازل در میخانه بوده اند اما عقل و خردِ انسان که خیلی از مرحله عاشقی پرت و جا مانده است پس از آزمون و خطا هایِ بسیار سرانجام پی خواهد برد که نه در مسجد و کلیسا، بلکه در هیچ اماکنِ مذهبیِ دیگری نیز به میِ الست و عشق که ذاتِ انسان است راهی نیست، پس لاجرم پس از کسبِ تجربیاتی که از عبادتهایِ ذهنی و بی ثمر می آموزد دنباله رویِ عشق می شود و به حافظ و یارانی که ذاتاََ عاشق پای در جهان گذاشته اند میپیوندد، یاران همه انسانها هستند که از جنسِ الستند و گِلِ وجودشان با عشق و شراب سرشته شده است. در مصرع دوم حافظ میفرماید بسیار خوب ای همه یاران و انسانهایی که از جنسِ عشق هستید، پیرِ خرد و عقلتان هم که سرانجام بر سرِ عقل آمد و پی به این مسئله بُرد که تنها راهِ رهایی از ذهن و بازگشت به اصلِ خدایی حضور در همان میخانه الست می باشد و رأی به بهرمندی از شرابِ نابی داد که سرشتِ اولیه انسان است، پس ای همه یاران و انسانهایی که در جستجویِ حقیقتِ دین و طریقت هستید، اکنون دیگر چه تدبیری بیندیشیم؟ و آیا مکر یا بهانه دیگری برایِ گریز از شرابِ عشق و میِ الست داریم؟
ما مریدان روی سویِ قبله چون آریم؟ چون
روی سویِ خانه خَمّار دارد پیرِ ما
محتمل است پیر در این بیت اشاره ای به شیخِ صنعان و داستانی که در منطق الطیر عطار آمده است باشد، یعنی پیری همچون شیخِ صنعان که هفتاد سال روی به قبله عبادت کرد نیز سرانجام دریافت چنین عباداتی که به عادت و روزمرگی بدل شده اند و خدایِ خلق شده ذهنی را پرستش می کند راه بجایی نخواهد برد، پس تغییرِ جهت داده و روی بسویِ خانه خَمّار می آورد، قریب به اتفاق ما در حالی به گمانِ خود مشغولِ راز و نیاز با خدای خود هستیم و در ظاهر کلماتی را بر زبان جاری می کنیم اما در واقع در فکرِ سود و زیانِ روزِ خود هستیم و یا در اندیشه چگونگیِ بدست آوردنِ منصب و سِمتی هستیم در حالیکه می دانیم شایستگیِ رقیب بیشتر از ماست و یا کینه و رنجش هایِ سی ساله را به یاد آورده و حسِ انتقام جوییِ ما بیدار می شود و قس علیهذا، دعاهایی را هم که بر زبان می آوریم از همین دست هستند و چنانچه مولانا می فرماید؛ "بس دعاها کو زیان است و هلاک، از کَرَم می نشنود یزدانِ پاک" پس هفتاد سال که سهل است اگر همچون ابلیس هفتصد هزار سال نیز اینچنین عبادت کنیم قطعاََ راه بجایی نخواهیم برد و عقلی که بدواََ اینگونه عبادات را راهگشا و پایانش را سعادتمندی تشخیص می داد، اکنون راهِ خود را از مسجد بسویِ خانه خَمّاری کج می کند که در آنجا با یکی دو پیمانه عشق را در او زنده می کنند، پس حافظ میفرماید در جایی که عقل و خردِ پیری همچون شیخِ صنعان با آنهمه عبادات و پرهیزکاری ها رأی بر درستیِ راهِ میخانه عشق داد ما با این عبادتهایِ بسیار سطحی و پرهیزهایِ شکننده چگونه روی سویِ قبله ای بیاوریم که بطورِ ذهنی آنرا خانه خدا می خوانیم، پسبهتر که ما مریدان وقتِ ارزشمندِ خود را همچون پیرِ خود تلف نکرده و عمر را بر باد ندهیم و هم اکنون راهِ مکشوفِ پیرِ خود را برگزینیم. البته که حافظ و عرفا قصدِ بازداشتنِ انسان از عبادتِ حقیقی را ندارند، بلکه پرستشِ خدایِ ساخته و پرداخته ذهن که دوگانه دیدن است و شرک پرستی و ترویجِ باورهای خرافی به اسمِ دین را نفی و مذمت می کنند.
در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته ست در عهدِ ازل تقدیرِ ما
یاران و عاشقان باید در طی کردنِ طریقتِ عاشقی منازلِ بسیاری را پشتِ سر بگذارند تا سرانجام به سرِ کویِ حضرت معشوق برسند، همچنان که در قدیم نیز کاروان ها طیِ مسیر از یک کاروانسرا تا کاروانسرایِ دیگر یا محلِ اُطراقِ کاروان را یک منزل می نامیدند، پس حافظ میفرماید اینکه پیرِ خرد یا عقل سرانجام از مسجد بسویِ خانه خَمّار شد جایِ حیرت و تعجب ندارد زیرا از ازل که گِلِ آدم را با میِ معرفت سرشتند و منزلِ اول بود مقدر شد که عقل و خردِ انسان راهِ خود را برود و عشق نیز مسیر و طریقتِ خود را ادامه دهد اما در منزلِ دوم که در همین جهانِ فُرم است این دو بارِ دیگر به یکدیگر رسیده و اصطلاحن هم منزل شوند، حال بزرگان و عاشقانی همچون حافظ که زودتر از عقل به این منزلگاه و خرابات یا محلِ اُطراق رسیدند باید صبر کنند تا پیرِ خرد آمده و به آنان ملحق شود، حافظ میفرماید این تقدیری ست که در یکی از بندهایِ عهدنامه و میثاقی که در الست بینِ انسان و خداوند امضا شد آمده است. یعنی دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد، حتی اگر هزاران سال نیز بطول انجامد سرانجام انسان که بر مبنایِ عقلِ خود خدا پرستی می کند چاره ای جز تغییرِ مسیر از اعتقاداتِ تقلیدیِ برآمده از عقلِ خود به سویِ میخانه عشق را ندارد، که تنها با مهرورزی به باشندگان و یارانی که در عرصه هستی هستند، (عرصه ای که محضرِ خداوند و میخانه عشق است) می تواند به سعادت و نیکبختی دست یابد، باشد تا ببینیم در منزلِ دیگر و جهانِ پس از مرگ چه تقدیری نوشته باشند.
عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پیِ زنجیرِ ما
عاشقانی چون حافظ دلِ خود را در بندِ زلفِ حضرت معشوق کرده اند، دل محلِ هیجاناتی از قبیلِ عشق و محبت، ترس و خشم، امیدواری و یأس، شادی و غم و هرگونه احساسات و عواطفِ دیگر است که انسانِ عاشق بر مبنایِ چشمِ نظری که دیدِ خداوندی ست این احساسات و عواطف را در بند و کنترلِ زلفِ معشوق دارد، یعنی همه عواطفش را با سرِ زلفِ حضرتش هماهنگ می کند، پس حافظ میفرماید عاقلان و کسانی که عقلِ خود را مرکزیت قرار داده و بر محورِ آن امورِ مادی و دینداریِ خود را سامان می دهند اگر بدانند که این بند (چون) و چگونه سرخوشی و مستی را برای عاشق به همراه می آورد، بدونِ شک دیوانه می گردند و دست از اینچنین عقلی خواهند شست و پس از این دیوانگی ست که از پیِ زنجیر و سلسله عاشقان که قیدِ عقل را زده اند دوان خواهند شد، عقل همواره انسان را از عاقبتِ عاشقی می ترساند و اجازه نمی دهد او راهِ خود را از مسجد یا خانه ذهن بسویِ خرابات و خانه خَمّار تغییر دهد.
رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما
پس از آنکه پیرِ خرد به میخانه آمد یا بقولی عاقلی دیوانه گشت و با زنجیرِ عشق در بند شد، آنگاه رخسارِ او آیت و نشانه ای از آن رویِ خوبِ حضرت دوست خواهد شد و بر هر بیننده ای کشف خواهد شد که چنین دیوانه و عاشقی که فارغ از عقلِ چیزها و جسم ها و ذهن شده، با خداوند به وحدت رسیده، یا به عبارتی زیبا و آیینه تمام نمایِ زندگی شده است، در مصراع دوم "تفسیر" به معنایِ تفسیرِ انسان از زندگی و یا به بیانِ دیگر منظور جهان بینی و نگرشِ عاشقانه به جهان است، پسحافظ ادامه میدهد پس از فرایندِ ذکر شده و زنده شدنِ دلی به عشق است که از آن پس به هرچه در جهان بنگرد بجز لطافت و زیبایی و خوبی چیزِ دیگری نمی بیند و تفسیرش از جهان همه پاکی و زیبایی خواهد بود. در اینصورت مسجد و کلیسا و دیر و صومعه نیز با میخانه یکی شده و به وحدت و یگانگی می رسند و صلح و عشق در جهان حاکم می گردد.
با دلِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟
آهِ آتشناک و سوزِ سینه شبگیرِ ما
اما آمدنِ پیرِ خرد به میخانه یا بعبارتی رهایی از عقل به این سادگی ها هم نیست، آهِ آتشناک می طلبد تا هستیِ انسان را که بر پایه عقل بنا شده است به آتش کشیده و خاکستر کند تا آنچه برجای می ماند نیستیِ مطلق باشد و سوزِ سینه ای که از دردِ عشق بسوزد و ناله هایِ شبگیر سر دهد، تا شبِ ذهن را در بند کرده و اجازه دهد خورشید طلوع کند و با وجودِ این همه، فقط احتمال دارد در شب یا لحظه ای شراره ای از این آتش در دلِ سنگینِ زندگی در بگیرد و موثر واقع شود تا شاید این دل رحم و لطفی کند تا عاقلی دیوانه و عاشق شود. دلِ سنگین علاوه بر معنیِ معمول می تواند به دل گُندگی نیز تعبیر شود.
تیرِ آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن از تیرِ ما
گذشتن از گردون یا چرخِ هستی کنایه از عبور از نظمِ طبیعت است، و تیرِ آهِ حضرتِ معشوق نشانه ای از تحملِ و صبرِ بیش از اندازه اوست که با وجودِ برگزیدنِ اینهمه انبیاء و فرستادنِ پیغامهایِ بسیار هنوز هم تقریباََ همه انسانها حاضر به دیوانگی و عاشقی نیستند و ترجیح می دهند در شبِ ذهن عمر را سپری کنند، پس خداوند یا زندگی می فرماید ای حافظ از طریقِ ذهن سخن گفتن کافی ست و خاموش باش، زیرا تیرِ آهِ ما مطابقِ نظمِ گردون یا طبیعت نیست و بر مبنایِ قضا و کن فکان به هدف می نشیند، پس بر جانِ خویشتنِ ذهنیِ خود رحم و از تیرِ ما حذر کن، یعنی آهِ آتشناک و سوزِ سینه ات را واسطه نکن زیرا کافی نیستند و باید از جانِ خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بگذری تا دیوانه شوی، اما حافظ که کم نمی آورد و در عشق جدیست نه تنها از تیرِ آهش حذر نمی کند، بلکه دلِ خود را در معرضِ تیرهایِ قضایِ حضرتش قرار می دهد تا به جانِ خویشتنِ ذهنی بمیرد و آنگاه است که به عشق زنده می شود (در واقع راهِ دیوانگی و رهایی از عقل را به ما می آموزد).
بُتا چون غمزه ات ناوَک فشاند/ دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد
و در غزلی دیگر؛
دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می گشت
باز مشتاقِ کمانخانه ابروی تو بود
تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
........
ای بسا عاقل که شد دیوانه زنجیر ما
رهن تاکستان شد آخر دست ساغر گیر ما
وای اگر افزون و از حد شد برون تقصیر ما
................
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
************
گشته دون پرور چرا یارب چنین دنیای دون
از در میخانه کی آید خدا، پیرم برون
منتظر جمعیم، از شب میرود از چشم خون
..........
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چون
باز قصد خانهٔ خَمّار دارد پیر ما
************
جمع ما یاران عاشق در طریقت همدمیم
هر چه آید پیش خوش داریم چون یار همیم
پیرو پیر مغان و مست از جام جمیم
..................
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
************
در قمار عشقبازی یار دستش چون خوشست
گاه میبازد گهی پیروز رسمش چون خوشست
ساقی مجلس بگردش چشم مستش چون خوشست
.............
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
************
دوری و هجران رخ خندان ما را کرد زرد
جفت و خرم ما دو دلهامان ز هجران گشت فرد
در بهار عشق دی آمدعجب شد فصل سرد
..................
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
************
بخت را یارب بجویم در کدامین کوکبی
ز آفتاب روی تو ما راست گر تاب و تبی
گوش خود پیش آر جانا تا که گویم مطلبی
.................
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟
آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما
************
جوش دل داریم ،بی می مانده ،کام ای خم بجوش
جا نماز و خرقه و سجاده رهن می فروش
ماهی و مرغ ازفغان ما نخوابیدست دوش
.................
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
************
تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
جاوید مدرس رافض
الحاقی بعضی نسخ:
باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاه
نیست از سودای زلفت بیش از این توفیر ما
مرغ دل را صید جمعیت به دام افتاده بود
زلف بگشادی ز شست ما بشد نخجیر ما
(جمعیت: آسودگی فکر - ذوالنور | شست: قلاب، انگشت شست، خود زلف - حمیدیان)
بیت ۳: خانلری: در خرابات مغان ما نیز هم منزل شویم (سایه: منزل کنیم)
به هم منزل شدن: در یک جا قرار گرفتن، یکی شدن (اشرف زاده)
یا در صورت فعلی (به هم منزل شویم) ب تبدیل: ما بدل به هم منزل یکدیگر میشویم (حمیدیان)