غزل شمارهٔ ۱۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
شُرب مدام = باده گساری همیشگی
اَحباب = جمع حبیب ، دوستان
مرغ وصل = پرنده وصال
حاجی قوام = وزیر محبوب ابوسحاق اینجو
نور باده = می ناب
مُطرب = نوازنده
سهی قدان = دلبران
صنوبر خرام = دلیری که مانند سرو جلوه صنوبر کند
جَریده = دفتر بزرگ
آب حرام = کنایه از خَمر و شراب
صَرفه = زیادی و افزونی ( فضیلت )
روز بازخواست = روز قیامت
نان حلال = نان وقف و فتوح صوفیان
سپرده اند = تسلیم کرده اند ، حواله کرده اند
فشان = نثار کن
معنی بیت 1: ای ساقی با فروغ می ساغر مار ا روشن کن و ای موسیقی دان و نوازنده این ترانه را بخوان و بساز که عالَم به مراد دل ما شد.
معنی بیت 6: (ای باد صبا به یار من) بگو چرا از روی عمد ، نام مرا از یاد می بری؟ روزگاری خواهد آمد که خود بخود نام مرا از یاد ببری.
تضمین غزل حافظ شماره ۱۱
..............
ای مرغ وصل سایه فکن روی بام ما
که عنقا توجهی نکند سوی دام ما
خورشید باده گر بپزد عقل خام ما
.........
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما
**********
طرف چمن نسیم سمن زار دیده ایم
سردار عشق را به سرِدار دیده ایم
در نور عشق گرچه تب نار دیده ایم
..............
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
**********
با جد وجهد طالب حق، بنده شد به عشق
آثار جهلِ دل،چو پراکنده شد به عشق
ره یافت دل به مهر،چو بالنده شد به عشق
................
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
**********
صحبت ز نیک نامی ما نیست با بَدان
بی ناخنیم و خیره نگردیم با ددان
دل را قرار نیست درین تیره خاکدان
...............
چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهیقدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
**********
در ساحل ار زفکرت گرداب بگذری
از این جهان چو عاشق و بیتاب بگذری
دنیا همه بدولت و در شاب بگذری
.............
ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری
زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما
**********
سرًیست از خدا چه تفاوت، به هر سری
جز میکده نرفته ندانم دگر دری
تا مه قران کنی بشکن قوس مشتری
.............
گو نام ما ز یاد به عمداً چه میبری؟!
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
**********
آن ناوکی که رفت بپرواز و شد ز شست
بازش توان ندید هرآنرا زشست، جست
من شهره ام به باده کشی از دم الست
..........
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپردهاند به مستی زمام ما
**********
هر چند رنج و سختی دنیا ز بهر ماست
شادان نه افزونی و افسرده نی ز کاست
گر رنجه ای تو هیج نرنجیم ما ز راست
............
ترسم که صرفهای نَبَرَد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ، ز آب حرام ما
**********
اوصاف دل به شرح بگویم ولی چسان
از عشق آیتی ز وفا بر دلم نشان
هرگز نمیرود زدلم یاد مهوشان
.............
حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همیفشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما
***********
مقبل کسی که میل کند، دوست را کمال
باشد که یاد خوش بُوَد از دوره وصال
در هر طریق همره ما روی تو خیال
..................
دریای اخضر فلک و کشتی هِلال
هستند غرق نعمت حاجیقوام ما
***********
جاوید مدرس رافض
بنظر میرسد آسمان رو به تیرگی غروب که رنگ آسمان از آبی به سبزی میگراید بهمراه هلال ماه، برای خواجه بسیار الهام بخش بوده چرا که ترکیب "دریای اخضر فلک و کشتی هلال" را لااقل یکبار دیکر هم باین صورت آورده که: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
بیت 9 = مرغ را با دانه می فریبند ومرغ وصال را با زاری میتوان فریب داد .یعنی باید گریه کرد ومتوسل به اشک شد تا اینکه معشوق دلش به حال عاشق بسوزد و روی خوشی نشان دهد. معنی بیت=ای حافظ دانه اشکی از چشم ات بفشان تا مرغ وصل قصد دانه ما را بکند وبه دام بیفتد.
در غزل بالا، بیت پیش از آخر را اینگونه تغییر داده ام:
یادش به خیر پیرِ خراباتِ می پَـرست
کاندیشه های اوست به گیتی مرام ما
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
فروغ فرخزاد
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق...ثبت است بر جریده عالم دوام ما
فرمود: ولاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
و هرگز مپندارید(هرگز نمیرد) آنها که در راه خدا کشته شدند(دلش زنده شد به عشق) مرده اند...اینها زنده اند(ثبت است)و نزد خدا(جریده عالم) روزی می خورند(داوم ما)
مدام ایهام دارد
یک : شراب
دو : پیوسته و مداوم
به نظر حقیر .بیت .مستی به چشم شاهد دلبند....میتواند بیت دوم یا سوم این غزل باشد و بیت حافظ ز دیده دانه اشکی ... بیت اخرین غزل باشند
نهی از شراب و شاهد و مستی چه میکنی؟
"ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما"
رو جام باده بزن زان که نیست به (بهتر)
"نان حلال شیخ زآب حرام ما"
دیر مغان شدست دلا گرمـُقام ما
عشقست راه و پیرمغانش هُمام ما
آبش چو آتشست و پزد عقل خام ما
ساقی بنور باده بر افروز جام ما.. مطرب بگو که دور فلک شد بکام ما
تلخی روزگار بسی گر چشیده ایم
وز مدعی هزار کنایت شنیده ایم
از خود گذشته تا به خدایی رسیده ایم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ا یم.. ای بیخبر زلذت شرب مدام ما
این دل زرشّ نور ازل بنده شد بعشق
وز بند تن برید چو افکنده شد بعشق
جنت بهشت هرکه چو آکنده شد بعشق
هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق.. ثبت است بر جریده عالم دوام ما
از اشک دیده راز نهانم شود عیان
جوئیست همچو رنگ شفق بر رخم روان
تیر جفا روانه مکن ازخم کمان
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان.. کاید بجلوه سرو صنوبر خرام ما
بر چشم و دل بجز رخ او نیست منظری
مجنون صفت دلا چو به لیلا تو ننگری
در عشق هرگزت نبود میل همسری
ای باد اگر بگلشن احباب بگذری.. زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
ایمان بیابد عاشق از آئین کافری
بُِردست دین و دل زکف آن ماهرو پری
ای دل زعشق جوی تو رندی و افسری
گو یاد ما زیاد بعمدا چه میبری ..خود آید آنکه یاد نیاری زنام ما
برق نگاه مست نگارم چو آتشست
فلاح دل ز خرمن عشقش مشوشست
هر روز و شب میان من و دل کشاکشست
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوشست ..زانرو سپرده اند بمستی زمام ما
عیسی دمست باد سحر گه چو جان فزاست
وی کز کرامتت همه جا کار ماست راست
تا جام پـُر مُدام ز وصلت بدست ماست
ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست ..نان حلال شیخ زآب حرام ما
از کشتی پیاله ندید ست کس زوال
روز ازل ز رحمت حق باده شد حلال
زان مستی ام همی رسد آوازه کمال
دریای اخضر فلک و کشتی هلال ..هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
از عرش ،مرغ جان زچه آمد به خاکدان
در دام تن شدیم صباحی چو میهمان
رافض بترک تن بجهان کوش دف زنان
حافظ زدیده دانه اشکی همی فشان. باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
جاوید مدرس اول (رافض)
چقدر زیبا هزار آفرین 👌♥️
عجب توانایی در شعر دارید جناب جاوید مدرس! زیبا بود ... بسیار زیبا :)
جناب رافض محشر بود
آیا بیت آخر معتبر است یعنی واقعا از حافظ است؟
میدونم از لحاظ وزنی صحیح نیست اما تازه کارم
اگر به ذوق ادبیتون برخورده معذرت میخوام.
لطفا در موارد مشابه در محتوای پیامتان تامل بفرمایید.
درود به حضرت لسان الغیب
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
من بیم آنرا دارم که به هنگام پرسش وپاسخ روز رستاخیز ، نان حلالی را که شیخ
(از محل جیره موقوفات مدرسه تحت نام مهتمم و.... ) خورده است امتیاز وفضیلتی از شراب حرامی که ما خورده ایم نداشته باشد.
یه امیر حسین طباطبایی
تو دگر طالب پرخاش مشو کاس گرمتر از اش مشو
تکفیر حضرت لسان الغیب
طلب توبه از حافظ
و .....
ک میکنم کافی باهبرای عدم صلاحیت شما اقای دلواپس
جاوید مدرس (رافض) بسیار عالی بود
سید امیر حسین طباطبائی بسیار عالی بود
دست مریضا به شما، مرحبا
شما دو دوست شاعرانی نو ظهورید در این بزم
دست مریزاد نه دست مریضاد
یعنی از دستت چیزی نریزد،خدا کند دچاز لرزش دست نشوی(پیر نشوی)
یک پیرمردی داشتیم بچه که بودم تا کاری برایش انچام میدادیم میگفت پیر بشی و من خیلی ناراحت میشدم و پرسیدم گفتند یعنی اینقدر عمر کنی که پیر شوی.
برخی هم میگویند پیر نشی یعنی همیشه سرزنده بمانی.حالا این دست مریزاد معادل همان پیر نشوی یا بشوی است.
دهخدا گفته که منظور از دست مریزاد این است که دچار لرزش دست نشوی ولی به نظرم معنی کاملش این است که پیر نشوی که دچار دست لرزه بشوی(زنده باشی)
دست+مریزاد
مریزاد شکل دعایی مریزد میباشد مانند:
کند(کناد)-بود(بواد)-نماند(نماناد)-نشیند(نشیناد)-
مرود(مرواد)
بریز آب رزازدست ای پریزاد
که هرگز زخمهٔ دستت مریزاد
زبان در فشان تو مریزاد
بجز دُر از زبان تو مریزاد
عطار
دست و تیغ تو مریزاد، که از پرتو او
شد چراغان جگر خاک ز خونین کفنان
صائب
بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که در هم فشرد
حافظ
نشان خال تو بر دل نگاشت ابن حسام
که هرگزش مرواد از دل آن نشان سیاه
ابن حسام
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ
به راندن از تو شکایت کنم خدا مکناد
شکایت ار کنم آزار بیش ازین دارم
وحشی
توانایی حضرت لسان الغیب بسیار تحسین برانگیز است
حامد نیکپی بسیار خوش نواخته است این غزل را:
پیوند به وبگاه بیرونی
ساقی به نورباده برافروز جام ما
مُطرب بگو که کارجهان شدبه کام ما
ساقی: شراب دهنده، دربسیاری ازغزلیّات حافظ ساقی خودِ معشوق است. امّادراینجا همان شراب دهنده است.
نورباده: درخشندگی وروشنایی باده ی انگوری،
مُطرب: نوازنده وآوازه خوان
معنی بیت: ای ساقی باده بریز و پیاله های مارا باروشنایی باده بیفروز. ای نوازنده آهنگی بنواز وباصدای دلکش به همه بگوکه ماکامیاب هستیم.
دراینجا منظورازروشنایی ِباده همان شفافیّت ورساننده ی زلال بودن باده ی انگوریست. گرچه بعضی هاکه دررشته ی آسمان و ریسمان به هم بافتن، تبحّرو مهارت بالایی دارند، دراین بیت نیز، معنایِ روشنایی ِ باده را (دانش وآگاهی!) وجام را "دل ِ آدمی" درنظرگرفته وبراین باورپای اصرارمی فشارند که شاعراز ساقی درخواست کرده دلش رابه نور معرفت وآگاهی فروزان کند!
ازآنجاکه این بافندگان عزیزآسمان وریسمان، نتوانسته اند دقیقاً "ساقی" رامشخّص کنندکه شاعردقیقاً چه کسی رابا عنوان ساقی خطاب قرارداده واز چه کسی انتظارداردتا دلش رابه نور دانش بیفروزد؟ ناگزیر"ساقی" را استعاره ازخداوند گرفته ومعتقدند که حافظ ازخداوندطلبِ دانش وآگاهی می کند؟! این دسته براین عقیده هستند که شاعران به ویژه عارفان، بنا به دلایلی ناچاربودند حرفهایشان را درلفّافه واستعاره وکنایه پیچیده وبه زبانی رمزآلود سخن گویند تا نامحرمان ازدرک وفهم آن عاجزباشند. جل الخالق!!
آخرچه لزومی دارد شاعریا عارفی که ازخداوند طلبِ دانش وآگاهی داشته ،سخنان خودرا با واژه های باده وساقی و....و رمزآلود بگوید؟ مگرچنین درخواستی چه زیانی می توانسته برای شاعر ودیگران داشته باشدکه ناگزیربه سخن گفتن رمزآلود بوده باشد؟
حکومتِ وقت نیزکه بحمدلله، حکومت اسلامی بوده وقطعاً باچنین دعاها ودرخواستهای عارفان وشاعران نه تنها مخالفتی نداشته بلکه خودِ دست اندرکاران حکومت که بسیارمتشرّع ومتعصّب تشریف داشتند هرروز چنین دعاهایی را چندین بار به درگاهِ خداوند روانه می کردند و بنظرنمی رسد که سخنان اینچنینی جُرم وگناه محسوب بوده می شده است.!
اتّفاقاًبرعکس! الفاظی مثل :(ساقی وباده ومستی و....) الفاظ ممنوعه بوده و بکارگیری این واژه ها به تنهایی جُرمهای سنگینی محسوب می شده ومجازاتِ شلّاق وزندان وتبعید وتکفیر درپی داشت. حافظ نیز به جُرم ِهمین گویش وبکارگیریِ این الفاظ بود که بارهاوبارها ازسوی متشرّعین ِ متعصّب مورد آزار واذیت قرار گرفت.!
خلاصه اینکه اگرمنظور حافظ درخواست علم ازدرگاه خداوند بوده،باواژه های دیگری نیزمی توانسته شعر بسراید! وخیلی راحت تربگوید:
یارب به نورعلم برافروزجان ما
بنابراین حافظ درخلقِ این غزل نه تنها حرفهای خودرادرلفّافه نپیچیده، بلکه متهوّرانه درآن جامعه ی بسته ومتعصّب،سخن ازشراب وساقی ومستی زده ومیل عیش وعشرت نموده است.
ازمنظرشریعت، خداوندازباده و باده خواری،آنقدربیزارو ناخشنود است که آن راحرام اعلام کرده وبرنوشندگانِ آن مجازات تعیین نموده است. چه ضرورتی دارد که عارف یاشاعر، درخواستِ دانش ومعرفت را، درلفّافه ی واژه هایی مانندِ ساقی وشراب به پیچد که خداوند ازآنها سخت بیزار است؟!
بنابراین می بینیم که برداشتهای عرفانی ازابیاتی که عرفانی نبوده ومجازی وزمینی هستند،دردرجه اوّل جفای بزرگ درحقِّ عرفان، شریعت وخداست ودوّم جفا درحق خودِ شاعر!
بگذریم..... دراین غزل می بینیم که هرچه که متشرّعین و متعصّبین، سعی می کنند باتهدید وتبعید وتکفیر، حافظ راازراهی که در پیش گرفته است، بازدارند کمتر موفّق می شوند! وحافظ بیشتروبیشتر برباورها واعتقاداتِ خویش پای اصرارمی فشارد.
راهِ حافظ طریقِ عشق وانسانیّت، محبّت و دلدادگیست.به استناد غزلهایی که اوازشرابِ انگوری سخن می گوید احتمالاً، گهگاه شراب هم می نوشیده وباپرداختن به عیش وعشرت، غبارغم واندوهِ زندگانی ازدل می زدوده است. امّاهرگزبرای رسیدن به منافع شخصی،ازقرآن وشریعت برای دیگران دام نمی نهاد.
حافظا می خور ورندی کن وخوش باش ولی
دام تزویرمکن چون دگران قرآن را
حافظ به برکتِ یافته های خویش ازقرآن،مذاهب ،فرقه ها و مسلکهای گوناگون، به یک جهان بینی فراقومی وفرامذهبی رسیده بودوبه مددِهمین نگرش ِ جهانشمول است که اومحبوب قلبها وموردِپسندِ متفکران واندیشمندان باگرایشهای گوناگون دینی وغیردینیست. همه ی مذهب ها وفرقه ها ومسلکها سعی دارند بااستنادبه چندبیت ازدیوان او، اورا به خودمنتسب کرده ودر اعتبار وشهرت جهانی وی شریک گردند! غافل ازاینکه او فقط به عشق وانسانیّت ودلداگی تعلّق دارد ودرقالبِ هیچ مذهب ومَسلکی نمی گنجد!
اوابتدا تعصّبِ خشک وجاهلانه ی قومی- فرقه ای وخرافات راازدل خود زدود وبا عشق ورزیِ بی قید وشرط به انسانیّت، موفّق شد ازتعلّقاتِ دنیوی رسته ونسبت به خود، خدا، مذهب، زندگانی، عبادت، عیش وعشرت وهمه ی پدیده ها و مسایل پیرامونی، از وَرای عینکِ آزادی ورندی بنگرد.
اوباهوشمندی ، درایت وصدالبته ازروی احساسِ مسئولیّتی که می نموده، نبوغ ِ خدادادی وطبع روانِ شعریِ خویش را صرفاً به منظور آگاهسازی، زدودنِ خرافات ازباورهای مردم وبرمَلاکردن ِ شیوه های حُقّه بازان وریاکاران بی باکانه بکارگرفت وهرگزدراین راهِ پُرخطرقدمی پاپَس نگذاشت. او خونِ دلها خورد و درآرزوی ازمیان بُردن تاریکی های راهِ پرپیچ وخم زندگانی، غالبِ ایّام ِعمر خویش، همچون شمعی دل افروز،با سوزوگداز سوخت.
دروفای عشق تومشهورخوبانم چوشمع
شب نشین کوی سربازان ورندانم چوشمع
ما درپیاله عکس ِ رُخ یاردیدهایم
ای بیخبر ز لذّتِ شُربِ مُدام ِما
مُدام : شراب انگور، خَمر، پیوسته وهمیشه
شُرب مُدام:شرب دائم،شرب همیشه، شربِ شراب.
معنی بیت: ای آنکه ازاین لذّتِ دَمادَم مابی خبروبی اطلّاع هستی وماراسرزنش می کنی،ما (عاشقان) هنگامی که پیاله رابرمی داریم تاباده بنوشیم،عکس محبوب ومعشوق خویش را دردرون پیاله می بینیم. بیشترین لذّت وعلًتِ اصلی مستیِ ما،مدیون ِ همان عکسیست که درپیاله می بینیم نه شرابی که می خوریم! وشما ازاین حقیقت بی خبرید.
حافظ نیک می داند که ازمنظر شریعت،به علّتِ بادنوشی،مجرم و فردی گناهکاراست. ازهمین رو دراین بیت، درجهتِ توجیه ودردفاع ازعملکردِ خویش فریاد می زند که ما (عاشقان ِ باده نوش) آن نیستیم که شمامتشرّعین می پندارید!. ماباده نمی خوریم که باقمه وقدّاره درسرکوچه به شرارت بپردازیم. گرچه بظاهر شراب می خوریم وگناهکاریم،امّا اینگونه نیست که از فضیلت ونیکی وبندگی رویگردان شده وهدفمان فقط شراب و شرابخواری بوده باشد. مابا شرابخواری درگردابِ پلیدیها وبدیها غوطه ورنمی شویم. اتّفاقاً برعکس، ما به یُمن ِعکسِ رُخ یار که دردرون پیاله مشاهده می کنیم،به حسّی روحانی از راستی و درستی وازخودبیخودی می رسیم. ماچنانچه درپیاله به جای عکس یار، پلیدی وپَلشتی می دیدیم هرگزآن راسرنمی کشیدیم!.
چه مَلامت بُوَدآن راکه چنین باده خورد؟
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست؟
باده نوشی که دراو رنگ وریایی نبود
بهتراززهدفروشی که دراوروی وریاست!
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جَریده ی عالم دَوام ما
این بیت شاید مشهورترین،پُرمایه ترین وبهترین بیتِ دیوان حافظ باشد.گرچه شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است .
جَریده: دفتری که وقایع رادرآن ثبت می کنند. دفترروزگار
دَوام: جاودانگی
هرکس که باعشق آشناشد ودراین طریق پای گذاشت،هرگزبرای اومرگ ونابودی نخواهد بود. دلی که با عشق به حقیقت،پاکی وانسانیّت بطپد وقلبی که مالامال ازمحبّت ودلدادگی باشد اوزنده ی جاویداست. این نکته که عشقورزان ودلدادگان به جاودانگی می رسند دردفتر روزگاران به ثبت رسیده وتایید شده است.
دراین دنیا هیچ چیزوهیچ کس ازمرگ دراَمان نیست ودیریازود شترمرگ بردرخانه ی همگان خواهد رسید وهمه چیزوهمه کس را باخودخواهدبُرد. امّا آنها که باتمام وجودعشق ورزیده ودراین طریق ازدنیا می روند، به برکتِ عشقی که دردل وجانشان ریشه کرده،به جاودانگی نایل شده وهرگزنمی میرند.
با اکسیرعشقی که حافظ پیامبرآن است می توان ازمرگ ونابودی نجات یافت وبه جاودانگی وابدیّت رسید. البته که این ادّعایی گزاف نیست وحقیقتی انکارناپذیر است. نمونه ی بارز این ادّعا خودِ حافظِ عاشق پیشه می باشد که به رغم گذشتِ قرنها ازمرگِ ظاهری او، هنوززنده تر ازخیلی های به ظاهرزنده، نفس می کشد، آوازمی خواند، شعرمی سراید، انیس ومونس ِ صاحب نظران ،جویندگان حقیقت واندیشمندان است، به خلوتگاهِ عاشقان ومعشوقان، همچون بادصبا دسترسی دارد،فال می گیرد، امیدو انرژی می بخشد، ره گمکردگان راراهنمایی کرده واندرزمی دهد، مَرهمی بر زخم دلشکستگان وعاشقان می نهد،شراب می نوشد وبه رقص وسماع درمی آید و..... واینگونه که پیداست تاجهان وزمان ومکان باقیست آوازه وشهرت ویاد ونام اوبرجریده ی عالم طنین انداز خواهدبود.
برسرتُربتِ ماچون گذری همّت خواه
که زیارتگهِ رندانِ جهان خواهدبود.
چندان بود کِرشمه و ناز سَهی قدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخَرام ما
"خرام" را هم به خ ِ هم خ َ هم خ ُ می خوانند وهرسه به معنای رفتاریست که از روی ناز وسرکشی و زیبائی باشد.
سَهی قد: راست قامت،سروسان
صنوبر: سپیدار،استعاره از معشوق
معنی بیت: نازواَدای بالابلندانِ عشوه گر،هرچه قدرهم خیال انگیزو دلکش باشد،فقط تااندازه ایست که محبوب ومعشوق مارا به جلوه گری وا دارد. بیش ازاین نیست،تنهاجلوه گریِ معشوقِ ماست که تاحدِّ کمالست وبه ما حظّی روحانی می بخشد. عشوه گری آنها همانندِ دست گرمی برای جلوه گریِ معشوق ماست.
اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حُسن وملاحت به یارما نرسد
ای باد اگر به گلشنِ اَحباب بگذری
زنهار عرضه ده بَر ِ جانان پیام ما
گلشن ِاَحباب: جمع دوستان و عاشقانی که گِردمعشوقند ودر خدمتِ او.
زنهار: اَمان، دراینجا به معنی به یادداشته باش وفراموش مکن،حتمن
عرضه ده: به عرض برسان
برِجانان: مَحضرجانان
معنی بیت:
ای بادصبا ای پیغامبرعاشقان، چنانچه به جمع ِ باصفای یاران ودوستان(کوی معشوق) گذرت افتاد، حتمن به خاطرداشته باش وپیغام مرا به جانان برسان.
پیغام دربیت بعدیست:
گونام ما ز یاد به عَمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
عمدا :عمداً، به قصد
ازجانبِ من به عرض معشوق برسان وبگو: چراخودت رابه زحمت انداخته وبه عمدتلاش می کنی که نام عاشق خودرابه فراموشی بسپاری؟ نگران نباش، خودبخود آن روزبه همین زودی فراخواهد رسید که مارافراموش کرده باشی!
حافظ دراین پیام با ذکراین مطلب که من می دانم تو درگیر من هستی وسعی می کنی به من فکرنکنی وازیادببری.....رندانه قصددارد توجّه ِ معشوق را به خودجلب کند واربیشتر درگیر سازد!. حافظِ رند خوب می داند که معشوق اگرپیام رابشنود و لحظه ای به این موضوع بیاندیشد که "آیا واقعاً روزی فرا خواهد رسیدکه من حافظ رابه فراموشی بسپارم"، خودبخود حافظ بیشتر وبیشتردرذهن واندیشه ی اوفرو خواهدرفت واین یک همان چیزیست که حافظ می خواهد!
کس نیارَد بَرِاودَم زندازقصّه ی ما
مگرش بادِ صباگوش گذاری بکند
مستی به چشم شاهدِ دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
مستی:حالتِ خوشِ مستی(سرخی چشمان وخماری که به جاذبه وزیبائیِ چشم معشوق می افزاید)
شاهدِ دلبند: استعاره ازمعشوقِ دلسِتان
زمام:عِنان و اختیار
معنی بیت: حالتِ مستی فقط درچشمان محبوبِ مادیدنیست، هرکسی که باده نوشی کند چشمانش چنین جادویی و زیبانمی شود. چشمان ِ معشوق ما چون بدون مستی هم سِحرآمیز است، حالتِ خوش مستی، جاذبه ی آن رافزونی می بخشد،مستی زیبنده ی چشمانِ یارماست. ازهمین روست که ما اینقدربه مستی اشتیاق داریم، ازروزازل، اختیار واراده ی مارابه مستی سپرده اند.
نرگس همه شیوه های مستی
ازچشم خوشت به وام دارد.
ترسم که صَرفهای نَبَردروز بازخواست
نان ِ حلالِ شیخ ز آبِ حرام ما
صرفه ای نبرد: سودی نبرد ، امتیازی نداشته باشد.
آب حرام: باده وشراب
ای شیخ وزاهد وعابدِ ریاکار، که به نانِ به ظاهرحلالِ خویش می نازی وامیدواری که درروز رستاخیز، محکمه ی الهی رابه سودِ تورقم زند،زیادخوشبین مباش وغُرّه مشو،ممکن است وضعیّتِ ما باده نوشان بهتراز تو بوده باشد ونانِ حلالی که بدان می نازی، امتیازی نسبت به شرابخواری ما نداشته باشد!
این بیتِ پُرمایه ونغز،درراستای مبارزه ی تمام ناشدنی ِ حافظ، با قشریّون ِمتعصّب،ریاکاروخشک مغزان است. قشری که تفکّراتی مشابهِ تفکّراتِ پوسیده ی داعش امروزی داشتند ودرآن روزگاران به واسطه ی زُهد وپرهیزگاریِ دروغین،خودرامنزّه نشان داده و کسبِ جاه ومال ومنال می کردند. این بیت نکاتِ مهمی دردل خود دارد:
اوّل اینکه:ای شیخ متظاهر، نان به ظاهر حلال تو چندان هم حلال نیست ونانی که باریاکاری وتزویرحاصل گردد امتیازی درمحکمه ی الهی نخواهد داشت. این نانیست که با خون خلق پخته شده ودرآن روزبازخواست توبیشترموردِ غضبِ الهی قرارخواهی گرفت. روانشاد استاد شهریارکه پرورش یافته ی مکتبِ رندی وحافظانه بود بیتِ زیبایی بااین معنادارد:
باشیخ ازشراب مگوئید که شیخ
تاخون خلق هست ننوشدشراب را
دوّم اینکه:گناهِ باده وآبِ حرامی که ما می خوریم درمقابلِ بخشش ولطفِ خداوندی بسیارناچیزاست وچه بساکه امتیازمنفی برای ما نداشته باشد.
لطفِ خدا بیشترازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
سوّم اینکه:درخوشبینانه ترین حالت،چنانچه شیخ ریایی، خون خلق راهم ننوشیده باشد، نان ِ به ظاهر حلالش که حاصل عرق ِ جبین ودسترنج وزحماتِ او نبوده وبه برکتِ چرخاندن ِ تسبیح بدست آمده باشد،بازهم درنظرگاهِ خدا ارزشی نخواهد داشت.
ترسم که روزحَشرعنان درعنان رود
تسبیح ِ شیخ وخرقه ی رندِ شرابخوار!
حافظ ز دیده دانه یِ اشکی همیفشان
باشد که مرغ ِ وصل کند قصدِ دام ما
مرغ وصل: وصال درنگاهِ شاعرانه ی حافظ به مرغی تشبیه شده، که به قطره ی اشگ چشم عاشق جذب می شود وبه اصطلاح به دام عاشق می افتد وعاشق بدینوسیله به وصال می رسد.
ای حافظ،اگرقصدِ وصال داری باید گریه کنی تاشاید مرغ وصل بامشاهده ی دانه ها وقطراتِ اشگِ چشم توبه سوی توبیاید ودر دام ِعاشقی تو بیافتد وتوازوصلتِ معشوق مستفیض گردی.
نقشی برآب می زنم ازگریه حالیا
تاکی شودقرین حقیقت مجازمن
دریایِ اَخضرِ فلک و کشتی هلال
هستند غرقِ نعمتِ حاجی قوام ما
اخضر: سبز،کبود،نیلی رنگ،گُنبدِ اخضر،منظور آسمان وچرخ فلک است. درقدیم آبیِ آسمان راسبز می گفتند. هنوزهم دربعضی ازشهرهای مرزی به رنگِ آبی سبزمی گویند. حافظ آسمان را به دریایی تشبیه کرده وهلالِ ماه را نیز همانندِ کشتی ِ درحال حرکت دیده است.
حاجی قوام : ازدوستان صمیمی حافظ ودردستگاهِ دولت ِ شیخ ابو اسحاق مشغول خدمت بوده ،حافظ باابواسحاق نیزهمانندِ شاه شجاع رابطه ی صمیمانه ای داشت ودرچند غزل هم ازاوهم ازخواجه قوام به نیکی یادکرده است.
معنی بیت: حاجی قوام ما به قدری قدرتمنداست ومال ومنال دارد که دریای سبز(آبی) سپهرِ گردون و کشتی هِلال ماه، تماماً در دریای نعمتِ حاجی قوام ماغرق هستند.!
درکفِ غصّه ی دوران دل حافظ خون شد
ازفراق رُخت ای خواجه قوام الدّین داد
ممنونم از توضیحات کامل آقا رضا حقیقتا لذت بردم دم شما گرم
با درود فراوان پیشگاه ادب و بینش دوستان عزیز ،رضای بزرگوار توجه به این نکته خالی از لطف نخواهد بود اگر خدا بخواهد
ان یار کز او گشت سر دار بلند جرمش ان بود که اسرار هویدا می کرد
حافظ عاشق عارفی است که به وصال رسیده و چهره مقصود بر او هویدا شده چرا که خود در حق خود می گوید عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ. قران زبر بخوانی با چهارده روایت که گویای تحولات روحی و دستاوردهای شخصی است که در راه مطلوب خویش مجاهده کرده و با چندین سبک الرسم قران را حفظ داشته و طریق زاهدی در پیش داشته که با توجه به نوید قرانی الذین جاهدوا فینا لنهدیین سبلنا به راه روشنایی و شهود رسیده است و دنیای عشق و شهود و مکاشفه که دنیای غیر قابل تصور برای مردمان عادی است برای حافظ افاضه گردیده و حافظ که مرغ زیرکی است به زیبایی می داند که از رموز و سر ان مکاشفه اگر به زبان اورد غیرت معشوق خروشیدن خواهد گرفت که در عشق الهی غیرت برازنده معشوق حرام بر عاشق است لذا حافظ که جام جم خویش را پر ز انوار الهی می بیند و انچه می بیند را دوست دارد باز گو کند ولی چون
سر نوشت فاش کنندگان راز را می داند که چیست زبان هنرمندانه عشق را اختیار کرده وبا وارونگی گری بالاترین مفاهیم عشق الهی را باز گو می کند که فقط محرمان راز به ان پی برند
در این که حافظ تجربه گر عشق زمینی بوده هیچ شکی نیست چرا که المجاز و قنطره الحقیقه و ان چنان که خود می گویدچندان بود کرشمه و ناز سهی قدان که اید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
یعنی درسته من این کرشمه و ناز معشوقان راست قامت را می بینم ولی به همت کشف و شهودم جلوه گریهای محبوب ازلی را می بینم که که هر
زیبا یی که در عالم هست منشا و مبدا ان معشوق ازلی است او زیباست و زیبایی را دوست دارد و چون هرچه هست فروغ رخ ساقی است پس این زیایی ها به سرعت از منظر قلبی حافظ زیبایی معشوق را جلوه می دهد
لذا در ترجمه اشعار حافظ می توان دو روش در نظر گرفت یک ترجمه کاملا ظاهری بدون اینکه از خود در مورد اندیشه های حافظ داوری کنیم دوم از منظر معرفتی که سر دمداران این ادبیات عرفانی عارفانی چون ابن عربی عطار عین القضات احمد غزالی و...بوده اند که هر کدام از واژه های کلیدی در منظر ان معرفت شناسی گویای مفاهیم خاص عرفانی بوده و یا اینکه با اودن واژه (تعبیر بنده )به این شکل هست بیان داریم که خدای نکرده انتقال دهنده مفاهیمی نباشیم که مولف اثر و متن هر گز به دنبال ان نبوده باشد ولذا امانت داری در ترجمه بسیار مهم بوده و در صورت برداشت خاص بیان برداشت بنده و تعبیر بنده بسیار زیباتر خواهد بود
چراکه اشاعه این جهانبینی که میگساری و باده نوشی امر مورد توصیه حافظ بوده چون ظرفیت فرهنگی کنونی جامعه چیز متفاوتی می باشد از لحاظ امانتداری مفاهیم مورد نظر حافظ و پیشامدهای اجتماعی غیر قابل تصور غیر قابل قبول خواهد بود به قول خود حافظ روندگان طریقت به نیم جو نخرند قبای اطلس انکس که بی هنر باشد و دایم الخمر بودن به اذعان فرهنگ اجتماعی هر زمانی بی هنری بوده ویا اینکه صد نکته غیر حسن به باید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب هنر شود لذا اگر قرار باشد که از زبان حافظ توصیه ای به مردم داشته باشیم بهتر است توصیه به هنرمدی و زیرکی و معرفت داشته باشیم که در انها حافظ هیچی استعاره ای نداشته است با درود فراوان بر جویندگان و پویندگان راستی
«شرب مدام» همان عشق است به اعتبار اینکه گفته در پیاله عکس رخ یار را دیده . در بیت بعد همین مضمون تکرار شده کسی که عاشق می شود هرگز نمی میرد. به واقع با عشق انسان به جاودانگی می رسد. که همان «eternal time » است.در بهشت هم انسان برای جاودانه شدن به دنبال عشق رفت اما او بواقع جاودانه بود اما خود آگاهی نداشت برای اینکه به این خود آگاهی برسد به زمین هبوط کرد.و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم .افلا تبصرون . افلا تبصرون یعنی آیا خودآگهی ندارید .اگر انسان در بهشت به خودآگاهی می رسید که به نظر غیر ممکن آید دیگر نیازی به ارض (زمین ) نبود.و فی انفسکم کافی بود.
درود برشما جناب نیکومنش، چه سطحی نگری و غفلت تأسف باری است که حضرت حافظ را مشوق باده نوشی بدانیم و مفاهیم بلند و فاخر اشعار ایشان را درحد سبکسری و جهالت میگساران تنزل دهیم، سپاس ازشما
اینگونه نیز نیکوست؛
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بزن که کار جهان شد به کام ما!
خانم شهلا منظور از می در اکثر اشعار حافظ همین می زمینی هست. حافظ مرید خیامه و نه عارفان و بزرگان دینی. دیگه تاریخ رو نمیشه که عوض کرد. همه میدونن و از اشعار حافظ هم کاملا مشخصه که حافظ با شاه ابواسحاق و شاه شجاع (به غیر از دوره ای کوتاه) بسیار خوب و صمیمی بود. هر دوی اینها شرابخوار بودن و از باز بودن میکده ها حمایت میکردن. برعکس امیرمبارزالدین که منفور حافظ بود فردی بود مذهبی که میکده ها رو بست و شرابخواران رو شلاق میزد و حافظ رو هم از کار دولتی برکنار و خونه نشین کرد. دیگه تاریخ رو که نمیشه عوض کنیم و بگیم اونها هم شراب عرفانی میخوردن یا درِ میکده های عرفانی رو گشوده یا بسته بودن. حافظ البته چندتا غزل عرفانی هم داره و خودشو در این زمینه هم محک زده که اتفاقا از نظر من موفق نیست و به نمونه های والای این اشعار در تاریخ ادبیات فارسی نمیرسه. برعکس وقتی از زمین و شرایط موجود و مسائل اجتماعی میگه، تکرار نشدنی به نظر میاد و شعر فارسی رو به بالاترین کیفیت ممکن و قله های دست نیافتنی میرسونه.
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
پیوند به وبگاه بیرونی
عزیز گرامی رضا س محترم
فرموده های شما بنظر درست میآد و صد البته شمس الدین محمد با داشتن روحیه ای لطیف و دلی عاشق پیشه و سری پر شور بی شک در میگساری ید طولایی داشته و این مسئله هیچ از فضائل خواجه کم نمیکنه.نهایت مرتکب فعل حرام شده و بقول خودش لطف و کرم خداوند بیشتر از گناه اوست .در ثانی زندگی شخصی ایشان به خودشان مربوط میشه و مثل هر آدمی مختار به انجام هر گناه و ثوابی بوده.اما غزلیات بقول شما روحانی خواجه که ساختار ضعیف تری نسبت به غزلیات جسمانی دارند را چگونه متوجه شدید و در صورت امکان چند غزل مد نظر را نام ببرید لطفا.بسیار ممنونم که در شناخت ماهیت سروده های خواجه تشریک مساعی نمودید.بسیار قابل تقدیر است
به نظر حقیر در بیت
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
مقصود از (آنکه) نوع انسان هست و مقصود از (زنده شد) خلق شدن و هستی پیدا کردن هست
و بنظرم منظور حضرت حافظ از (دوام ما) دوام نوع انسان هست
بطور کلی فکر میکنم منظور حضرت حافظ این بوده : نوع انسان خلق شد به خاطر عشقی که خداوند بهش داشت بود و مخلوقی که معلول عشق باشه نیستی براش وجود نداره و این مرگ برای انسان فقط ظاهری هست و دوام انسان رو خدا در دفتر عالم ثبت کرده
با سپاس از همه دوستان به ویژه حاشیه اقا رضا .
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
هم ساقی با شراب نورانی و هم نوازنده با خبر خوش کامروایی بر هستی، نشان از حال بسیار خوش حافظ دارد.
بیت2:در این پیاله (حاوی شراب نورانی)انعکاس صورت یار را می بینیم و تو (شاید خطاب به آنکه ذوق این حال را ندارد و یا آنکه شراب انگوری می خورد)از شراب و مستی دائمی ما(استمرار حال خوش درونی) بی خبری.
بیت 3:تولد دوباره از عشق جاودانگی است(این بیت ضرب المثل شده)جایگاه بیت مهم است که پس از وصف کامل حال خوش است گویا حال خوش همان جاودانگی است.
بیت 4تا 6: بیان حال خوش در جلوه گری معشوقان و ناز کشیدن.
بیت 7:مستی از چشمان مست دلبر ما خوش است.از این رو ما را به مستی دائمی سپرده اند.
بیت 8:نان حلال زاهد از آب حرام ما در روز جزا سبقت نخواهد گرفت.(برتری حال خوش ناشی از شراب بر زهد)
بیت9:اگر می خواهی مرغ وصال به دامت بیفتد دانه اشکی بریز.( ابراز نیاز در برابر ناز معشوق)
بیت 10:آسمان که از ستارگانی که در آن روییده چون دریای سبز است و هلال ماه چون کشتی ؛ همه غرق نعمت های حاجی قوام(از بزرگان سخاوتمندکه مالیات شیراز را بخشیده بود و ... ) هستند.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
دیرینه یاری که ایام با او گذشت
هرگزنمی رود خاطره اش زیادوکلام ما
ساقی به هرکجاست تواش حواله کن
هرصبح جامی به عافیت و نوش مدام ما
گررنجشی زدوست براید نه جای گلایه است
این چندروزعمر نیرزد که کندتلخ کام ما
مارا به فیض عظیم خویش مستفیض کرد ورفت
آنکه تربت از تراب دل ریخت در جام ما
مطرب رسان به ساز وسوز هرشبت به او
کای سرو چون نسیم صبح بشنو این کلام ما
دل با تو است هرکجا و دیده به سوی توست
گرنیک بشنوی می رسد هرصبح به کویت سلام ما
و باز هم چون سابق یک بیت جا افتاده:
بگرفت همچون لاله دلم در هوای سرو
ای مرغ بخت کی شوی آخر تو رام ما
دیوان،انجوی شیرازی
در بیت دوم حافظ علیه الرحمه که میگوید ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم منظور چیزی هست که خداوند در پیاله ی اب به او نشان داد و در مصرع بعد ای بی خبر زلذت شرب مدام ما طاعات و عباداتی هست که حافظ در این راه کرده هست
وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ ???
و اگر مکتوبی بر روی صفحه ای بر آنها نازل کنیم و (علاوه بر دیدن) آن را با دستهای خود لمس کنند باز کافران میگویند این چیزی جز یک سحر آشکار نیست! (7 سوره نمل)
جناب مهدی ممنون از توجهتون. شاید دادن حکم کلی از طرف من درست نبوده چون حافظ غزلی عرفانی و بسیار قوی داره با مطلع:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
ولی باز برای نمونه میشه به این غزل عرفانی اشاره کرد:
عشق تو نهال حیرت آمد/ وصل تو کمال حیرت آمد
که البته زیباست ولی به قدرت سایر غزلهای حافظ نیست.
مدهوش کرد عشق عالم را ز مرام ما/"زان رو سپرده اند به مستی زمام ما"
عمری است دست به شرابیم زان/"ثبت است بر جریده عالم دوام ما"
(مسلم روان)
چقدر عالی حضرت فرموده
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا دُر که به نوک مژه ات باید سفت
به نظر من تنها اسنادی که میتواند به ما کمک کند که به درک حال درستی از ایشان برسیم غزل های ایشان است.
از این بیت فوق العاده که با لطافت و زیرکی بهت آور سروده شده است شاید بتوان فهمید که اولا ،جام مرصع می لعل اگر همان شراب زمینی است لازم نیست برای رسیدن به آن(گر طمع داری!) بسیار گریه و زاری کنی و در اصطلاح عارفانه در حال تضرع باشی( و در ابیات دیگر نیز 1-چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب که به امید تو خوش آب روانی دارد 2-سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب این همه از نظر لطف شما می بینم
که بیانگر حال تضرع و گریه زاری دائم ایشان برای رسیدن به حقیقت است و البته در دیگر غزلیات حضرت) ثانیا ، کسی که بتواند این حالت تضرع را اینگونه بیان کند و تشبیهی به چنین لطافت و زیبایی استفاده کند (همانطور که شما دوستان اهل ادب میدانید در این بیت گریه کردن که در آن اشک از چشمان سرازیر میشود و دور مژه ها را میگیرد همانند این است که دُر( مروارید) قطره های اشک شماست که از صدف چشمانتان بیرون می آید و با طناب (طناب گردنبند و زینتی ) مژه هایتان سفته میشود بارها و بارها باید اتفاق بیفتد(ای بسا!)
به نظر بعید می آید که شرابخوار باشد و ...
بنظرم دست مریزاد یعنی اینکه چیزی از دستت نریزد ،چیزی از دست ندهی،داغ دوری و فراق نبینی
سلام وقتتون بخیر.
یک پیشنهاد داشتم؛شما که انقد سایت خوب و جامعی دارید؛پس لطفا این عالی بودن رو به مرحله اعلا برسونین.
چطوری حالا)لطفا حدالمقدور هر بیت یا2بیت رو تحلیل کنین که اونی که میخونه لذتش کامل باشه؛درسته پایین یک چیز هایی نوشته شده ولی مرتبش یک چیز دیگس
با سلام
آقای رضا عزیز
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند...........
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند............
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
در کلام ما بایست شرافت وجود داشته باشه و داشتن شرافت کلام مستلزم آگاهی هست و امیدوارم تفاوت دانش با آگاهی بر کسی پوشیده نباشه چرا که دانشمند بسیار هست و.....
به نظر بنده در مورد اشعار حضرت حافظ یک مغالطه ی منطقی همیشه وجود داره. از اونجا که بعضی دوستان معنا و مفهوم اشعار رو با معیارهای زمینی (شراب و دلبر و عشق و ...) میتونند تطبیق بدهند، از این گزاره جهت رد سایر مفاهیم (مفاهیم ماورایی از این گزاره ها) استفاده می کنند. در صورتی که رد کردن مفاهیم ماورایی از اشعار حافظ نیاز به تخصص در این رشته ها دارد. به عبارت دیگر کسی می تواند بگوید که حضرت حافظ منظورش از دلبر و می و اینها مفاهیم ماورایی نبوده است که خود مبادی عرفان و عشق به خدا را طی کرده باشد و بعد بگوید خیر، شعر حافظ هیچ ارتباطی با این مفاهیم ندارد. یک مثال عرض کنم خدمتتان این است که مثلا کسی درد شکم و تهوع پیدا می کند و دوستش به او مشورت می دهد که این علایم را من نیز تجربه کرده ام و علایم مسمویت است. و همین بیمار به نزد پزشک می رود و با معاینه دقیق تر می گوید ممکن است مسمومیت باشد ولی بیماری ویروسی بیشتر به بالین و شرح حال بیمار می خورد. دوست ایشان احاطه ای به علم طب نداشته است لذا نمی توانسته قطعا و یقینا بگوید که بیماری شما مسمومیت است و اگر بگوید هم خطا گفته. چون رد کردن آن نیاز به احاطه به دانش و علم بالاتری دارد. مگر آنکه وی کلا علم طب را قبول نداشته باشد. یعنی اصلا به عرفان و عرفا اعتقادی نداشته باشد که در جواب آنها سخنی ندارم
لطفا معانی و ارایه ها رو بگین اساتید
با سلام حاشیه آقای جمشید پیمان و جواب آقای سید امیر حسین طباطبائی رو میخواستم انگار پاک شده
با درود و مهر...
نور یزدان همواره در پیش روی عاشق عطرافشانی میکند ...
او مشتاقانه مست وجود دلدار خواب و خوراک و قرار از تن ربوده و دل دیوانه وار از هر سوی رفته و پریشان خاطری را در وجود آورده ،، زمان آنجا معنا دارد که دلدار در پرده ی ابهام برای عقل ایهام آورده ،، لیک آنزمان که دل طاقت از دست داد و عقل عاجز ماند از فهم!، ،مرغ جان از قفس عشق رها گردد و جانانه در آسمان معرفت جانفشانی خواهد کرد برای جانان....
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید...
با سپاس از ره جویان راه حق.
مصرعی که نوشته اید «گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری»، صحیح آن به این صورت است: «گو نام ما ز یاد به عمد از چه میبری»
درواقع طعنه است به کسی که ادعا میکند نام گوینده را به یاد نمی آورد، اما در حقیقت او را می شناسد. حافظ می گوید آنروز می رسد که (از فرط پیری) واقعا این نام را از یاد ببری، اما الان نیاز به تظاهر به این مطلب نیست!
گرامی میرمهدی
همان:
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
درست است.
آنچه شما نوشته ای را کاش منبعی ذکر می کردی، ولی اگر من درآوردی ست که دست در شعر شعرا بردن کار ادیبان نیست
نمونه ی دیگر { عمدا } در قصیده ی معروف خاقانی ست:
گردون نقاب صبح به عمدا برافکند
راز دل زمانه به صحرا برافکند
درود بر بیت الغزل معرفت
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم......چه ادب و حیایی داره....محشره.سر پایین.توجه فقط به پیاله ولی حواسش به ساقی... که حیا داره ساقی رو نگاه کنه اما عکس ساقی رو رو پیاله رندانه نظر میکنه.
بیت ۳
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دام ما
آنکه توان عشق ورزیدن یافت، مرگ از او هیچ کم نکرد، تاریخ بخوانید تا صحت این موضوع روشن شود.
هرگز نمیرد آنکه علی شد امام او
ثبت است بر جریده عالم دوام او
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما
برافروختن یعنی مشتعل کردن و از این روی که شعلهی آتش همواره رو به بالاست در ادبیاتِ عرفانی معنایِ تعالی را نیز به ذهن متبادر می کند ( برافروزاندن و برافراشتن نیز به همین معنا آمده است)، باده بادهٔ معرفت است، معرفت یعنی شناختِ خود و شناختن بدونِ نور یا آگاهی ممکن نیست چنانچه لازمهی دیدنِ اجسام هم نور است و بدونِ نور از محیطِ پیرامونِ خود آگاهی نداریم ، پس حافظ از عارف و انسانِ کاملی درخواست می کند با پیغامهای زندگی بخشِ خود نقشِ ساقی را ایفا نموده و جامِ وجودِ او یا ما (همهٔ انسانها) را به نورِ بادهٔ معرفت یا عشق برافروزد و تعالی بخشد، ضمنِ اینکه با برافروختنِ آتش است که نورِ حاصل از آن موجبِ روشناییِ چشم و برون رفت از ظلمت می شود. بدیهی ست باده و شرابِ انگوری فاقدِ نور است و بلکه خود با نورِ حسی قابلِ مشاهده می باشد، بقولِ دکتر الهی قمشه ای اینکه جام بر هم زده و می گویند بزن روشن شی هم برگرفته از آن بادهٔ عشق است که همه نور است و آگاهی. در مصرع دوم مطرب هم مطربِ عشق است که " عجب ساز و نوایی دارد" و پژواکِ آهنگِ زندگی بخش و شادی آفرینِ او سراسرِ جهانِ وجود را در بر گرفته است و حافظ از او می خواهد تا خوش نواخته و بگوید یا گواهی دهد که با برافروختنِ جامِ وجودِ ما به بادهٔ آتشینِ عشق است که کارِ جهان به کام می شود یا انسان می تواند به کامیابی و سعادتمندی وشادی دست یابد. بدونِ نور و آگاهی جامِ وجود انسان در ظلمت و جهل بسر می برد و طربی در او دیده نمی شود.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر از لذت شرب مدام ما
ما در اینجا یعنی همه انسانها، هنگامی عکسِ رُخِ یار در پیالهٔ شراب دیده می شود که ساقی هم او باشد، حافظ در ادامه با مباهات به برگزیده شدن انسان برای دریافت آن شراب نورانی میفرماید در جهان تنها انسان است که در الست و هنگام دریافت باده عشق عکس رخسار آن یگانه ساقی را در پیاله دید، عکس یار درواقع تصویر خودِ اصلی انسان است که پیش از حضور در این جهان با زندگی یا خداوند در وحدت و یگانگی بوده است، در مصرع دوم باز هم شأن و منزلت انسان در این جهان را به ما یادآوری کرده و سایر باشندگان عالم هستی را بی خبرانی می داند که از لذت نوشیدن آن شراب خرد و معرفت الهی بی بهره هستند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
شاه بیت معروفی که زبانزد عشاق جهان است به این مطلب میپردازد که چون انسان در الست و پیمان مهم با خداوند اقرار به ربوبیتِ او و یگانگی یا هم ذات بودن با آن یارِ همیشگی می کند، پساز حضور در این جهان مادی اگر بر سر پیمان خود با پروردگارش پابرجا بوده، به عهدِ خود برای بازگشت به اصل خدایی خود عمل کند و بار دیگر دلش به عشق و زندگی زنده و با خداوند به وحدت برسد، (یعنی با نظر به پیاله باز هم عکس رخ یار را ببیند) در اینصورت به جاودانگی خواهد رسید و صفتِ بینهایت و جاودانگی خداوندی نیز در او به فعل در می آید، حافظ در مصرع دوم میفرماید این تضمین برای جاودانگی چنین انسان عاشقی در دفتر عالم به ثبت رسیده و جای هیچ شک و شبهه ای نیست، حافظ خود نمونه بارزِ عاشقی ست که به عشق زنده شده است.
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
سهی قدان در اینجا بزرگانی هستند که دلِ آنان به عشق زنده شده و همچون سروِ سَهی تعالی یافته اند، سروِ صنوبر خرام استعاره از همان ساقی و یاری ست که حافظ و انسان عکسِ رُخش را در پیاله دید، پس حافظ میفرماید این بزرگان و عاشقانی که به عشق زنده و سَهی قد شده اند بحق ناز و کرشمه دارند اما نازِ آنها تا هنگامی خریدار دارد که سروِ صنوبر خرامِ ما یا همان ساقیِ الست خرامان بیاید و جلوه گری کند، البته که عالمِ موجود تابِ جلوهٔ کاملِ آن وجود را ندارد و " این همه عکسِ مِی و نقشِ نگارین که نمود☆ یک فروغِ رُخِ ساقی ست که در جام افتاد"، پس درواقع حافظ می فرماید این درست است که انسانی اگر دلش به عشق زنده شود همچون سروِ سهی تعالی می یابد اما باید گفت هرگز به آن ذاتِ اعلی راه نمی یابد و اینکه عرفا رسیدن به خداوند را منظور از حضور در این جهان و حضور در طریقتِ عاشقی بیان می کنند مَجاز است وگرنه راه یا طریقتِ عاشقی رسیدنی ندارد و پس از وصال یا زنده شدن به عشق و در عالمِ دیگر نیز این راه تا بینهایتِ خداوند ادامه خواهد داشت.
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گلشن احباب نیز از جمله تمثیلهایی ست که توصیفِ ذهنیِ ماهیت آن نا ممکن است، از آن با عنوان ملکوت خدا، آسمان و عالم یکتایی، عدم، فضای بینهایت خداوندی نیز یاد شده است، میتوان گفت لامکانی که فارغ از زمان و مکان و تصورش غیر ممکن است چرا که ما در جهان فرم و جسم فقط اجسام را بخوبی می شناسیم، پسحافظ از آن با عنوان گلشن احباب یاد می کند، یعنی گلستانی که دوستان و یاران (گلهای شکفته شدهٔ هستی یا سرو قامتان ) در آن حضور دارند و با خداوند یا زندگی به وحدت رسیده اند، پس حافظ جانان یا حضرت معشوق یا خداوند را نیز جدای از جمع احباب نمی بیند و از باد صبا می خواهد تا اگر گذارش به این جمعِ واحد افتاد پیغامی را بگوش حضرتش برساند. زنهار در اینجا تاکید است برای رسانیدن این پیغام؛
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می بری ؟
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
به عمدا یعنی از رویِ عمد، پس ای باد به جانان یا خداوند عرضه بدار که ازچه روی نامِ ما(حافظ) را به عمد فراموش کرده و برایِ آن نام اعتباری قائل نیستی؟ یعنی که حافظ که پیش از این هم سروده است؛ "گرچه بدنامی ست نزدِ عاقلان☆ ما نمی خواهیم ننگ و نام را" می داند باید فارغ از نام شود تا مطلوبِ جانان شود، پس سرانجام روزی خواهد آمد که هیچ نام و نشانی از ما به یاد نیاوری، یعنی انسانی با مشخصات فعلی که هنوز در ذهن بسر می برد و بطور کامل از دلبستگی های دنیوی رها نشده است با کار معنوی روز افزون خود آن نام پیشین را ننگ خود دانسته و از عنوان و نقشهای استاد و پروفسور، نقش پدر یا مادری، مقام و منصب، انسانِ ثروتمند، هنرمند، خَیِّر و نامهای بسیارِ دیگر رهایی خواهد یافت و آن زمان است که با لطف و عنایتت او را بدون نام و نقش در آن گلشن احباب خواهی یافت که به جمع احباب و دوستان پیوسته، با زندگی یکی شده و به جاودانگی رسیده است .
از ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
و ز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
اما آیا انسانِ هُشیار می تواند از نام و ننگ عبور کند؟ البته که نه و عقلِ انسان این نام و نقش ها را اصل میپندارد و هیچ انسانِ عاقلی آن را نادیده نمی گیرد، پس به همین دلیل به چشمِ شاهدِ دلبند یا جانِ اصلی و خداییِِ انسان که امتدادِ جانان است آن نام و نقشِ مستی خوش است که می تواند انسان را از نام رها کند و از همین روست که از ازل زمامِ امورِ ما را به مستی سپرده اند، یعنی "گِلِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند" تا همواره فقط نقشِ مستی را به یاد داشته باشد و عاشق باشد، اگر زمام امورِ ما را به عقل سپرده بودند که عاشقانی چون حافظ قدم به عرصهٔ هستی نمی گذاشتند. انسانِ هُشیار و عاقل فقط عاشقِ نام و نقش است.
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ، ز آب حرام ما
صرفه یعنی بهره و سود، حافظ در ادامه می فرماید می ترسم از اینکه روزِ بازخواست که از چگونگیِ سپری کردنِ عمرِ با ارزش می پرسند نانِ حلالِ شیخ از آبی که به زعمِ شیخ حرام است و ما می نوشیم تا مست شویم صرفه ای نبرد و پیشی نگیرد، "ترسم" یعنی که حتماََ چنین است و صرفه و سود با او نیست، " شیخ" که او هم عاقل و در نتیجه گرفتارِ نام است و نانِ خود را در نصیحتِ دیگران می بیند یا در مرتبهٔ اعلایِ آن با کارهای ذهنی و حتی عباداتِ خالصانه اش قصدِ راهیابی به بهشت و تنعم دارد، اما در مقایسه با مست و عاشقی چون حافظ که از نام و ننگ گذشته است در خُسران و زیان است چرا که حدِّ نهایت او نان یا شیر و عسلِ بهشت است اما سَهی قدان خداوند را طلب می کنند هرچند راه تا بینهایت ادامه داشته باشد. سعدیِ بزرگ در این رابطه می فرماید؛
گر مُخَیَّر بکنندم به قیامت که چه خواهی☆ دوست ما را و همه نعمتِ فردوس شمارا
حافظ ز دیده دانه اشکی همی فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
حافظ در بیت پایانی غزل رسیدن انسان به چنان مرتبه ای را که در جمع احباب با خداوند به وحدت برسد مستلزم طلب از روی صدق می داند که با سوز عشق منجر به شکست دل می شود ، امید آنکه دانه های اشک شوق حضور را مرغ صیاد ببیند و اندیشه به دام انداختن حافظ و انسانهای عاشق را در سر بپرورد.
دریای اخضر و فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام
بیتِ الحاقی ست که پس از پایانِ غزل به منظورِ مدحِ حاجی قوام آمده است و در سخاوتش غلو را به مرتبهٔ اعلی می رساند و درضمن متذکر می شود که آبِ حرام و مستی می تواند انسان را به کمالِ سخاوتمندی برساند، کاری که از عاقلان بر نمی آید .
خوش به حال حاجی قوام که در این شعر که چه عرض کنم، تابلوی نقاشی به درازای عمر انسان جاودان موند.
چقدر سرخوشانه و زیباست این شعر. هیچی نمیشه گفت. فقط باید سکوت کرد.
معنی ابیات
۱-ساقی (خدا/ پیر یا انسان کامل) جام(دل) ما را به نور باده(نصرت الهی) روشن کن،
- ای مطرب( نوازنده نغمه های شادی بخش / اشراقات قلبی پیر و راهنما برای تنظیم حرکات و سکنات سالک جهت دست یافتن به کمال ذوق و شوق) تو هم آواز بخوان که دنیا بر وفق مراد ما شد.
۲- ما در جام( دل) جلوه های انعکاس خدا را دیده ایم،
تو از شراب مدام( شراب عشق وحدت/عشق که عارف همواره از آن می نوشد) اطلاعی نداری!
۳- هر کسی که دلش به عشق زنده شد، هرگز نمی میرد،
- جاودانگی عاشقان در دفتر روزگار ثبت شده است.
( از نظر حافظ عشق احیا گر دل است، بنابراین عاشق همیشه زنده است و بی نصیب از عشق مرده ای بیش نیست)
۴- ناز و کرسمه زیبارویان بلند قامت( وسوسه های دنیوی) تا زمانی است که،
- یار صنوبر قامت خوش خرام ما ( کنایه از جلوه صفات و اسما الهی/ زیبایی مطلق خداوند) به جلوه گری درآید.
۵- ای باد( پیک) اگر گذرت به گلشن دوستان (باغ /گلزار/ جهان روحانی/مقام انس با خدا) افتاد،
- حتما این پیام را به جانان( محبوب الهی) ما برسان.
۶- بگو چرا از روی قصد ما را فراموش کرده ای؟ ( چرا نام مرا عمدا از محفل یاران و دوستان خودت حذف کرده ای ؟ )،
- روزی خواهد آمد که ( ما می میریم ) و بخودی خود نام مرا از یاد خواهی برد.
۷- در چشم محبوب دلبند ما بیخود شدن از عشق زیبنده است،
- به همین دلیل عنان و اختیار ما را به مستی( بیخود شدن از عشق) داده اند.
۸- از آن می ترسم که در روز قیامت، نان حلالی که شیخ( از جیره موقوفات) خورده است ،
- هیچ برتری و امتیازی بر شراب( به ظاهر) حرام ما نداشته باشد.
( حافظ با استهزا و کنایه نان ایشان را حلال گفته، یعنی نان حرام،یا به عبارتی دیگر نان به ظاهر حلال تو چندان هم حلال نیست و شبهاتی دارد و امتیازی در محکمه الهی بر شراب ما( عشق الهی) که تو آنرا حرام میدانی نخواهد داشت!.
۹- حافظ از دیده همواره اشکی بیفشان،
- باشد که با این شیوه وصال حق را صید کنی( به دست آور ی)
با سلام خدمت آقا رضا که شراب حافظ رو همان شراب انگوری میدانند،وخداوند رو بیزار از شراب
میخواهم از ایشان بپرسم که پس چرا خداوند در قرآن به بهشتیان وعده شراب وحورالعین میدهد؟،همچنین اینکه آیا تصور شما از جمله« لذت شرب مدام ما» این است که حافظ نشسته ودائما چندین جام شراب انگوری دورش را گرفته در حال باده خواری است؟!!!
تضمین غزل حافظ شماره ۱۱
..............
ای مرغ وصل سایه فکن روی بام ما
که عنقا توجهی نکند سوی دام ما
خورشید باده گر بپزد عقل خام ما
.........
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما
**********
طرف چمن نسیم سمن زار دیده ایم
سردار عشق را به سرِدار دیده ایم
در نور عشق گرچه تب نار دیده ایم
..............
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
**********
با جد وجهد طالب حق، بنده شد به عشق
آثار جهلِ دل،چو پراکنده شد به عشق
ره یافت دل به مهر،چو بالنده شد به عشق
................
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
**********
صحبت ز نیک نامی ما نیست با بَدان
بی ناخنیم و خیره نگردیم با ددان
دل را قرار نیست درین تیره خاکدان
...............
چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهیقدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
**********
در ساحل ار زفکرت گرداب بگذری
از این جهان چو عاشق و بیتاب بگذری
دنیا همه بدولت و در شاب بگذری
.............
ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری
زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما
**********
سرًیست از خدا چه تفاوت، به هر سری
جز میکده نرفته ندانم دگر دری
تا مه قران کنی بشکن قوس مشتری
.............
گو نام ما ز یاد به عمداً چه میبری؟!
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
**********
آن ناوکی که رفت بپرواز و شد ز شست
بازش توان ندید هرآنرا زشست، جست
من شهره ام به باده کشی از دم الست
..........
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپردهاند به مستی زمام ما
**********
هر چند رنج و سختی دنیا ز بهر ماست
شادان نه افزونی و افسرده نی ز کاست
گر رنجه ای تو هیج نرنجیم ما ز راست
............
ترسم که صرفهای نَبَرَد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ، ز آب حرام ما
**********
اوصاف دل به شرح بگویم ولی چسان
از عشق آیتی ز وفا بر دلم نشان
هرگز نمیرود زدلم یاد مهوشان
.............
حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همیفشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما
***********
مقبل کسی که میل کند، دوست را کمال
باشد که یاد خوش بُوَد از دوره وصال
در هر طریق همره ما روی تو خیال
..................
دریای اخضر فلک و کشتی هِلال
هستند غرق نعمت حاجیقوام ما
***********
جاوید مدرس رافض
این بیت و بیت بعدی در دیوان قطبالدین اوشی (خواجه قطبالدین بن کمالالدین بختیارکاکی) احتمالاً متوفی به سال ۶۳۳ هجری قمری مشابه دارد (نقل از اینجا):
تا عکس روی یار درافتد به جام ما
ساقی بیـار جام مـی لعـل فـام ما
داریم امید آنکـه لبالب بـود مـدام
خالی نگردد از مـی عشق تو جام ما
مـا را جز این اراده نباشد که دائمـا
انـدر حریـم وصـل تو باشد مقام ما
چون قرب ما ملائکه دیدند بیگمان
هر دم زننـد کوس سعـادت بنـام ما
مـا همنشیـن یار وفـادار گشتـهایـم
ای بی خبر ز لذت وصـل دوام ما
نقل از شرح صوتی دکتر محمدرضا ضیاء
به نقل از شرح صوتی دکتر محمدرضا ضیاء این که قافیهٔ شعر بر اساس نام ممدوح تنظیم شود صنعتی است به نام «توسیم» که حافظ در این غزل به آن مقیّد بوده.
با سلام و ارادت خدمت جناب آقای رضا
ضمن تشکر و قدردانی از جنابعالی به سبب زحمتی که در شرح غزلها ی حافظ عزیز پذیرا شده ایدنقدی کلی بر تفاسیر شما دارم شما درشرح غزلها یک نوع تناقض گویی دارید غزلی را سراسر عرفانی تفسیر می فرمایید و در یک غزل به عنوان مثال همین غزل بی پروا حمله می کنید به کسانی که این غزل را عرفانی معنی می کنند البته با شما موافقم که بعضی ها از آن طرف بام می افتند و غزلهای عاشقانه را هم عارفانه معنا می کنند ولی چنانچه شما از بدیهی ترین ابیات معرفتی حافظ که اتفاقا در این غزل است برداشتی رو بنایی بفرمایید چه تفاوتی بین شما و آنهاست ؟! آیا نور سبب نمی شود که به زبان ساده بینش بهتری داشته باشی و حقایق را ببینی آیا کسی که مست و ملنگ از شراب انگوریست چشمش بر حقایق پوشیده می شود یا حقیقت را بهتر می بیند ؟ شما می دانید عکس در اشعار قدما به معنای عکس امروزی نیست باز تاب و پرتو و تجلی نور است وعکس رخ یار یا پرتو و بازتاب معشوق را در پیاله آیا کسی می بیند که بینش معرفتی داشته باشد یا یک مست از باده انگوری که گاها اختیار حرکات و کلام خود را ندارد والبته که خودتان هم در شرح بیت هرگز نمیرد آنکه......اشاره فرموده اید که : شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است و نیک می دانید دم از می نوشی و میخوارگی شیوه ملامتی حافظ است برای جنگ با ریا و ریا کاری . در کل به نظر این کمین بنده شما مختارید هر گونه که دریافت می کنید معنی بفرمایید ولی ۱) تناقض گویی هایتان را برنمی تابم ۲) اینگونه حمله بر نظر دیگران بخصوص از جانب فرد ارزشمندی چون شما برایم عجیب و باور ناکردنی ست
با ارادت و سپاس مجدد 🙏🌹
این بخش از متن نظر آقای رضا که گویا مربوط به سال۹۶ بوده است ( اگر اشتباه نکنم)نظر مرا جلب کرد و لازم دانستم توضیحی بدهم. <br>
ایشان گفته است:<br>
«آخرچه لزومی دارد شاعر یا عارفی که ازخداوند طلبِ دانش وآگاهی داشته ،سخنان خود را با واژه های باده وساقی و....و رمزآلود بگوید؟مگر نمی توانسته با همان واژه های دانش یا اگاهی حرفش را بزند»<br>
و در ادامه هم اضافه میکنند که حکومت هم حکومت اسلامی بوده و با این حرفهای مذهبی و دینی کاری نداشته والی آخر و بر این اساس و این قضاوت این غزل را غیر عارفانه دانسته است که قضاوت اشتباهی است.
اتفاقا این غزل از جهاتی یکی از عارفانه ترین غزل های حافظ است
دوست عزیز<br>
شاعر اگر از جام و باده سخن میگوید نه بخاطر فقط رمز آلود سخن گفتن بلکه بخاطر بیان هنری مطالب است. <br>
جام و باده و شراب و می و مستی ابزار دست کار شاعر است. <br>
فرض کنید که حافظ در شعرش به طور مستقیم میگفت :خداوندا به من دانش یا اگاهی بده <br>
آن وقت دیگر شعری بدین هنرمندی که با کلمات باده و ساقی و شراب سروده و جای برداشتهای مختلف را به مخاطب میدهد نسروده بود. <br>
نهایتا کارش یک سخن منظوم بدون تشبیه واقعا خشک و بی مقدار بود. <br>
حافظ هنرمند است و مطالب را هنرمندانه بیان میکند. <br>
شراب و باده و می و مستی ، به اصطلاح امروزی ها تم اصلی شعر حافظ است و او سخنانش را با این تم و زمینه بیان کرده است. <br>
او آنجا که میخواهد بگوید: من که خود گناهکارم چرا عیب دیگران را بگویم. این جمله را در دستگاه فکری و هنری وشعری خود قرار داده و اینگونه بیان می کند:<br>
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی<br>
چرا ملامت رند شراب خواره کنم<br>
آن جا که میخواهد از گیر و دارها و بگیر و ببندهای حکومتی بگوید، چنین میسراید:<br>
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است( مراجعه شود به کل غزل)
و این یعنی بیان هنری واقعیت.
اصلا اگر ما حافظ را شاعر بزرگ زبان پارسی میدانیم بخاطر همین هنرمندیهاست که با کلام انجام داده وگرنه چه فرق بین او و شاعری که مطالب را فقط به شکل منظوم درآورده و تحویل داده است. <br>
دوستان توجه کنند ما در قبال حافظ با یک شاعر هنرمند بسیار بزرگ و چیره دست روبرو هستیم که هنوز یک هزارم هنر شاعری او را هم در نیافته ایم. <br>
زیرا اساسا هنوز شعر و هنر و بیان هنری را نشناخته ایم.<br>
شعری از او خوانده ایم و فالی گرفته ایم و او را از مقام والای یک هنرمند شاعر تا سطح پست یک مست لاابالی پایین آورده ایم.<br>
پایان. <br>
<br>
متاسفانه در انتهای جملات نوشتاری بنده عبارت انگلیسی br دیده میشود که علتش را نمیدانم و اصلاحش هم وقت گیر است <br>
هو
بله جناب نیما در تایید نوشتار جنابعالی :
هاتف، ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مغ و دیر و شاهد و زُنّار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی
که همین است سرّ آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو
البته بنده عرض کردم که جناب آقای رضا همیشه نظرشان اینگونه نیست و گاهی تناقضی بین شرحها وجوددارد وسوای این مورد بنده بسیار از تفسیرهای ایشان بهره برده ام
مطرب که نمیگه مطرب میزنه (مینوازه)
الحاقی در بعضی نسخ:
بگرفت همچو لاله دلم در هوای سرو
ای مرغ بخت کی شوی آخر تو رام ما
من آن زمان طمع ببریدم ز عافیت
کاین دل نهاد در کف عشقت زمام ما
مدام: مداوم و نیز خود شراب
بیت مقطع:
دریای اخضر ِفلک (سایه) به معنی دریای سبز سپهر گردون (جلالی)
چندان بود... : ناز و کرشمه دلبران بلند بالا تا زمانی خریدار دارد که محبوب سرو رفتار ما جلوهگری نکرده است (جلالی)
مستی به چشم... (الف) حالت مستی برای چشم یار خوش است و زمام ما را به دست یک مست (همان چشم) دادهاند یا (ب) مستی در چشم یار ما خوش است (از منظر او مست بودن خوب است) و زمام ما را به مستی سپردهاند (جلالی)
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
من بااین شکل معنی موافق هستم که به چشم شاهد دلبند ما مستی خوش است (شاهد دلبند ما نگاه مثبت و خوشی به مستی دارد وآن را تایید می کند درعین حال که به چشم مست شاهد هم اشاره می کند) به همین روست که اختیار ما به مستی و (فراموشی خود) سپرده شده و ماحالت مستی راترجیح می دهیم
درضمن در ادبیات کلاسیک وقدیم رنگ آبی نبوده و سبز وآبی یک طیف رنگ حساب می شده و طیفهای دیگراین رنگ نیلی و لاجورد وفیروزه و کبود و...بوده وکلمه "آبی" متاخر است.
مزرع سبز فلک یا گنبد خضرا ازهمین روست
ساقی دو باده نوریله یاندیر بو جامیمیز
مطرب دئنن کی دونیا شیرین لتدی کامیمیز
بیز جام می ایچینده ده یار عکسی گورمیشیک
ای بیلمیین کی لذَّتِ شُربِ مدامیمیز
اُلمز او کس کی کونلو دیریلمیشدی عشقیلن
یازقیندی عالمین یازیسیندا دوامیمیز
حددن چوخیدی قددی اوزونلار کریشمه سی
تا جلوه ایتمه میشدی صنوبر خُرامیمیز
ای یِل اگریولون دوشه دوست گولستانینه
جانانه سویله سن بیزیم حتما پیامیمیز
دئینن بیزیم آدی نیه عمداً آپارمیسان
بیر گون اولار چئخار اوزی یاددان اسامیمیز
دلبندیمین گوزینده کی خوشدور بو کئفلی لیک
اوندان اوتیر بو مست لیک آلیپدیر زُمامیمیز
چوخ قورخورام کی اوستین اولا بازخواست گونی
شیخین حلال چورگینه آبِ حرامیمیز
شاعیر گوزون یاشیندان ایکی قطره اشک سئخ
شاید کی وصل قوشی ائده قصد دامیمیز
یاشیل دنیزیله فلکی یئکّه کشتینی
غرق ایله یوبدی نعمته حاجی قوامیمیز
(شعر حافظ را ازفارسی به ترکی ترجمه کردم)
ساقی دو باده نوریله یاندیر بو جامیمیز
مطرب دئنن کی دونیا شیرین لتدی کامیمیز
بیز جام می ایچینده ده یار عکسی گورمیشیک
ای بیلمیین کی لذَّتِ شُربِ مدامیمیز
اُلمز او کس کی کونلو دیریلمیشدی عشقیلن
یازقیندی عالمین یازیسیندا دوامیمیز
حددن چوخیدی قددی اوزونلار کریشمه سی
تا جلوه ایتمه میشدی صنوبر خُرامیمیز
ای یِل اگریولون دوشه دوست گولستانینه
جانانه سویله سن بیزیم حتما پیامیمیز
دئینن بیزیم آدی نیه عمداً آپارمیسان
بیر گون اولار چئخار اوزی یاددان اسامیمیز
دلبندیمین گوزینده کی خوشدور بو کئفلی لیک
اوندان اوتیر بو مست لیک آلیپدیر زُمامیمیز
چوخ قورخورام کی اوستین اولا بازخواست گونی
شیخین حلال چورگینه آبِ حرامیمیز
شاعیر گوزون یاشیندان ایکی قطره اشک سئخ
شاید کی وصل قوشی ائده قصد دامیمیز
یاشیل دنیزیله فلکی یئکّه کشتینی
غرق ایله یوبدی نعمته حاجی قوامیمیز
(شعر حافظ را ازفارسی به ترکی ترجمه کردم)